محمد غزنویان
منبع مجله مهرگان شماره ۹
۱- معدنچی! کارگری که در اعماق تاریکی, در بین رگ و پیِ زمین, با دستان خود جایی را باز می کند و پیش می رود. در تاریکیهای زمین, جایی که صفحات تاریخ طبیعی به صورت انباشت مواد غنی متصلب شده است, کار خود را متبلور می کند و طبیعت ر ا به زور بازو, به شدن فرا می خواند و در تاریکی های اعماق دیده نمی شود. انسانی درغلطیده از ظلمات سطح, به تاریکیهای عمق. چله نشین همه روز و همه سالی که, وحی اش را در قالب ارزش افزوده, پیامبران انحصار میان فرشتگان بورس و پول ایمیل میکنند.
۲- وقتی که سی و سه معدنچی شیلیایی در اعماق زمین گرفتار شدند به ناگاه, ورق برگشت و کارکنان کانی به کانون توجهات تبدیل شدند. معدنچیان دیده شدند. نوری به صحنه تابیدن گرفت. کارگرها به قهرمانان تبدیل شدند. اما نه چندان قهرمان. جایی که سوپرمن بر فراز آسمان, بوئینگ را به زمین می نشاند کسی به شجاعت سرباز ویتنامی وقعی نمی نهد. با بازسازی سناریوی سفر به اعماق زمین, ژول ورنها وارد بازی شدند! سوپرمنهای نجاتِ جان قهرمانهای ناکام! برای نجات پرولتاریایِ قهرمانی که جانش را به اعتبار دستها و سوسوی چراغ کلاهش, برای اعتلای تکنیک به خطر انداخته بود. برای پیشرفت. برای تولید ناخالص ملی. برای رقابت در بازار بورس فلزات. (مفاهیم بازتولید شده الماس کوه نور و گنجهای جزیره ناشناخته! ) او پیش رفته, ولی شکست خورده بود. حالا وقت آن بود تا تکنیک به نجات جان آنها بشتابد.قرار شد زمین, با کمک کپسولهای هوا و آسانسورهای مخصوص سزارین شود.
اتاق عمل در بیابانهای شیلی مهیا شد. از زمین و هوا نور افکنده شد. زمین سونوگرافی شد. دوربینهای سونوگرافی به پخش زنده تصاویرِ چشمهای هراسان معندچیان همت کردند.
عمل با موفقیت انجام شد! همسران و کودکان و …. معندچیان را به آغوش کشیدند. آنها از کار معاف شدند به دور دنیا فرستاده شدند تا فراموش شوند! و به زودی نسخه بازی نجات معندچیان به دنیای بازیهای مجازی وارد شد تا شکست خوردگان بازیچه شوند. تا به سرعت هر چه تمامتر , واقعیت به جای اصلی خودش بازگردد. به دنیای رمزگان و کد. بورژوازی، دایه مهربان تر از مادر به کسی امان نداد! به کمیسر, به کنگره, به سندیکا و به اتحادیه. به حتی استمرار نگاههای امیدوار مردم. نگاههای امیدوار خانوادهای معندچیان چینی. “شما جان بکنید, ما هر وقت نیاز بود نجاتتان می دهیم.”
شاید خانواده معدنچی کرمانی هم با خود می گفت: “مَرد! سی روز زیر زمین دوام میآوردی همه چیز درست میشد!”
نه! قرار نیست همه خوش شانس باشند. کار, همان بازی است که اهرم هدایتش در دستان تعدادی پیرِ تخس و لجباز افتاده است. بازی هم جای قمار است. قمار هم شانس می خواهد. و آدمهای خوش شانس انگشت شماراند. و گرنه اکنون معندچیان خوشبختان زمین بودند.
۳- دو سال بعد, این بار صحنه در شهرهای معدنی اسپانیا. معدنچیان این بار روی پوست زمین جایی برای خود باز می کنند. اگر آن پائین و در تنهایی و ظلمت کورسویی از حضور خدا باشد, اینجا توی خیابان قطعا او حضور ندارد. چراغهای کلاه ایمنی روشن است و شهر تاریک. معندچیان این بار بخت را به سخره گرفتهاند. با پای خودشان از بطن زمین بیرون جسته اند و در تاریکی های خیابان چراغ کلاهشان را روشن گذاشته اند.
دیوژن!
معدنچی برخلاف فیلسوف که وقتی سر عقل بیاید, بساطش را ازآسمان و ماوراء جمع و تنزل می کند, این مزیت را دارد که از اعماق زمین صعود کرده است. اولین گام او با کفشهای ایمنی اش از خاک به آسفالت, استعلاست.هیچ کس از تبار کاسه لیسهای حواشی سانتیاگو, منتظر آنها نیست. خوش آمد نمی گوید. خوشحال نیست. چون فضایی برای محبت نیست. کار شناسان ناسا به همان امپریالیسم کیهانی خود دو دستی چسیبدهاند و کپسولی هم اگر اینبار ابداع کنند برای خاموش کردن شعله های خشم معدنچیان است.
آنها اینجا, همینجا رودر روی پلیس ضد شورش ایستادهاند. با پرچمهای سرخ صورتشان را از گرد زغال میزدایند. آنها را می بایست در پرتوی تازه دید. در پرتو تاریخی که از اعماق زمین تا اتحاد طی کرده اند. آنها از رفقای روشنفکرشان جلو زده اند. یک جای کار می لنگدد..!
۴- ایدئولوژی می تواند چهره کارگر معدن را حتی از کشنگری مات که در چشمان دشمنان خود زل زده, به یک انقلابی تبدیل کند. می تواند تعاملی را میان او, طبقه و سیاست به وجود آورد. می تواند در این میانه, هم میانجی و هم ناجی باشد. ایدئولوژی اگر صرفا به مولفه ای در ساخت نظریه تقلیل نیابد و به خصلت عینی رهایی بخش آن نیز توجه شود, دقیقا هنوز توانایی آن را دارد که عامل پدیدآورنده انقلاب باشد.ایدئولوژی می تواند پارادایم خاص خود را بسازد .
از دیدگاه مارکسیست – لنینیستی: “این فضای تنفس است که با تعیین که کدام نوع استدلال معقول است, چه کسی شایسته سخن گفتن و چه بحثی مرتبط و مهم است, گفتمان را سازمان می دهد. عرصه استدلالی انقلابی به شکلی نظام مند باعث انقباض عرصه استدلالی حکومت می شود و فضای تنفس آن را به مراتب تنگ تر می کند.”*
این فضای تنفس در استمرار منطقی خود می تواند به چنان لحظه ای در مبارزه طبقه کارگر برسد که به گفته پولانزاس:
“آگاهی طبقاتی و سازمان سیاسی مستقل, یعنی تا آنجا که به طبقه کارگر مربوط می شود, ایدئولوژی انقلابی پرولتری و حزب مستقل برای مبارزه طبقاتی که به عرصه مواضع طبقاتی و وضعیت مربوط می شوند, شرایط دخالت طبقات به مثابه نیروهای اجتماعی را فراهم می کنند.”**
روشنفکر یا کنشگر چپ, در چنین عرصه ای کاری فوری تر از دعوت به تشریک مساعی جهت ایجاد تشکلهای سیاسی کارگری ندارد. و صد البته این مهم تنها زمانی برآورده می شود که او زمانهایی را که معدنچی در اعماق زمین در حال حفاری بوده است, به حفاری در دانش دیتای اجتماعی خود پرداخته و برای لحظه عمل, دانش مبارزه ای برای ارائه در اختیار داشته باشد.
” اگر این جنبش ها بدون محتوای سیاسی شروع شده اند, و اگر این پیشروی های آرام غیر قانونی اغلب با دستاویزهایی اخلاقی توجیه می شوند ( به مثابه راهی برای بقا ) , پس چگونه به مبارزه جمعی _ سیاسی تبدیل می شوند. مادامی که اقدام کنندگان پیشروی های روزانه شان را بدون رویارویی جدی با مقامات ادامه دهند, رفتارشان مطابق با فعالیت معمولی روزانه شان خواهد بود. وقتی دستاوردهای تهی دستان مورد تهدید قرار گیرد, آنان نسبت به اقدامات شان و ارزش دستاوردهای ِ شان آگاهی می یابند و در نتیجه به طور جمعی و آشکار از آن دفاع خواهند کرد.”***
معدنچی, قادر است در پرتو چنین تفسیری از خود, دیگر نه با صورت زغال اندود و دستان چروک که با عمل انقلابی و میل عقلانی اش به تغییر جهان زمینی اش, در چشم من و ما نمادین شود. او می تواند تعین رهایی طبقه اش ازمظان ظلماتِ سطح شود و در خود و در جهان خود فارغ از خیمه شب بازی امپریالیسم نیکخواه! مداقه کند. این شعار نیست, شعر نیست, این قدرتی است که در دستان اوست. به دستان اش نگاه کن! به دستانی که در این صحنه نو آئین برای به فراچنگ آوردن مغزش, مشت شده است.
منابع:
* طبقه, سیاست و ایدئولوژی در انقلاب ایران. منصور معدل؛ ترجمه محمد سالار کسرایی- تهران؛ مرکز بازشناسی اسلام و ایران, ۱۳۸۲
** طبقه در سرمایه داری معاصر. نیکوس پولانزاس؛ ترجمه حسن فشارکی و فرهاد مجلسی پور- تهران؛ رخ داد نو, ۱۳۸۹
*** سیاست های خیابانی: جنبش تهی دستان در ایران/ آصف بیات؛ مترجم اسدالله نبوی- تهران: موسسه نشرو و پژوهش شیرازه, ۱۳۷۹