سجاد علي مالك
برگردان: بابك پاكزاد
آموزش مفهومي است كه هر روز به طريقي به روش ها و اشكال متفاوت، مستقيم يا غير مستقيم ، با آن مواجه هستيم. مدت هاست كه آموزش همچون اكسيري براي رسيدگي به بزرگترين بي عدالتي هاي فراگير در جامعه، در نظر گرفته مي شود. بي عدالتي هايي چون: فقر، جرم و جنايت، نژادپرستي، پدرسالاري و نابرابري اقتصادي – اجتماعي. تعامل ما با آموزش متاثر و بر مبناي حساسيت هاي روابط قدرت مانند طبقه، قوميت، جنسيت، جغرافيا و تجربه زندگي ، اشكال گوناگوني پيدا مي كند. براي برخي، اين تعامل ، خود را در پرسش از بهترين اقدامات و فلسفه آموزشي آشكار مي سازد.
براي برخي ديگر،آن بيشتر حول دسترسي به دانش و پرسش از ارائه آن دور مي زند. بنابراين، تعامل مفهومي ما با آموزش خالي از جهت گيري يا محاسبات ايدئولوژيك نيست.آموزش در خدمت كدام اهداف و چه كساني است؟آموزش به واقع به چه چيزي شبيه است؟آيا وقتي آن را مي بينيم، مي شناسيم؟ يا ممكن است آن را با چيزي ديگر اشتباه بگيريم؟ همان طوركه نظريه پرداز تاثيرگذار تعليم و تربيت انتقادي پائولو فريره خاطر نشان كرد:
آموزش، يا كنش هايي است كه به مثابه ي ابزاري جهت تسهيل ادغام نسل جوان در منطق نظام حاضر مورد استفاده قرار گرفته و سازگاري را به همراه مي آورد، يا آن كه به كنشي براي آزادي بدل مي شود ، به ابزاري كه به مدد آن مردان و زنان به شيوه اي انتقادي و خلاقانه با واقعيت درگير مي شوند و كشف مي كنند چگونه در دگرگون كردن جهان اشان مشاركت كنند.
اخيرا، توماس فريدمن ، ستون نويس مشهور نيويورك تايمز درباره گسترش دوره هاي آموزشي آزاد آنلاين از سوي نهادهايي چون Stanford و MIT و همچنين از سوي كمپاني هايي نظير Coursera وUdacity مطالبي نوشته است.در حالي كه فريدمن اين پديده را به مثابه يك “انقلاب” مورد استقبال و خوش آمدگويي قرارداده ، اظهار داشته است كه” هيچ چيز، پتانسيلي بيش از اين براي بيرون كشيدن تعداد هر چه بيشتر مردم از فقر را ندارد – از طريق فراهم كردن يك آموزش قابل دسترس براي آن ها جهت برعهده گرفتن يك شغل يا پيشرفت در شغلي كه هم اكنون از آن برخوردارند. براي حل بزرگترين مشكلات جهان ،هيچ كار ديگري، پتانسيلي مانند باز كردن قفل مغز يك ميليارد نفر ديگر از مردم را ندارد.” او مقاله اش را با حكايات افرادي كه از دوره هاي دانشگاهي آزاد آنلاين منتفع شده اند ادامه مي دهد.
فريدمن اين ابتكار آموزشي و تكنولوژيكي را به مثابه امكاني تلقي مي كند كه به كارگران خارجي اجازه خواهد داد از آموزش هاي رسمي برخوردار گردند كه براي رقابت با كارگران جهان اول به آن نياز دارند.سير استدلال چنين است كه اين امر نهايتا به سود شركت هاي چند مليتي خواهد بود كه ذخيره اي بزرگتر از كارگران ماهر فني براي استخدام خواهند داشت. اين فاعلان بخش خصوصي كه با تعداد هرچه بيشتري از كارگران ماهر و به نسبت ارزان تجهيز شده اند، استخدام پرمنفعت تري را پيشنهاد خواهند كرد و درآمد بيشتري ايجاد مي كنند و نهايتا فقر را در جهان سوم كاهش مي دهند.
در همين راستا مي توان به سرمقاله پائولين رز گرداننده Global Monitoring Report پيرامون آموزش كه از سوي UNESCO منتشر شد اشاره كرد. در نوشته اش، رز خواستار ظهور شخصيتي نظير بيل گيتس شد تا بارقه سرمايه گذاري جهاني در عرصه آموزش را ميان بنيادها و كمپاني هاي خصوصي برافروزد .بشر دوستي شركتي راه حلي براي بهبود دسترسي جهاني به آموزش تلقي شده است.در ادامه منطق فريدمن ، رز مي گويد:
در مواجهه با اين موضوع،نياز چنداني جهت اين كه براي آموزش توجيهي كسب و كاري فراهم كنيم وجود ندارد.آن ذاتا با تمام نتايج مثبت توسعه گره خورده است.رشد اقتصادي، بهداشت، تغذيه و دمكراسي ، همه به مدد آموزش و دوره تحصيلي با كيفيت ارتقا پيدا مي كنند.اگر تمام بچه هاي كشورهاي با درآمد پايين، مدرسه را با مهارت هاي ابتدايي خواندن رها كنند، فقر 12 درصد كاهش پيدا خواهد كرد – و اين براي كسب و كار بسيار خوب است.بخش خصوصي مستقيما از يك نيروي كار ماهر و تحصيلكرده منتفع مي شود.
فريدمن و رز ضرورتا خواستار خصوصي سازي شتابنده آموزش در سطح جهاني هستند. اين گرايشي است كه پيشتر در ايالات متحده آغاز شده، ما شاهد رشد مدارسي كه توسط شركت هاي خصوصي اداره مي شوند، تاكيد سفت و سخت بر نمرات امتحاني، و فشار شديد به اتحاديه هاي معلمان همراه با اين طرز تلقي اشتباهيم كه معلمان فقط مسئول عدم كسب اهداف آموزشي هستند.
آن چه اين خصوصي سازي قادر به انجام آن است و آن چه توسط نوشته هاي فريدمن و رز به پيش رانده مي شود، انكار در نظر گرفتن موضوعات اقتصادي اجتماعي وسيعتر مرتبط با سرمايه داري جهاني و نئوليبراليسم است،موضوعاتي كه ذاتا با آموزش در پيوند قرار دارند. خطر در پيشرفت هاي تكنولوژيك نيست كه دسترسي بيشتر به آموزش را براي جهان سوم امكان پذير مي كند بلكه در معاني و دلالت هاي آن است كه به شكلي مداوم از بررسي انتقادي آنها درمانده ايم.
به جاي خوش آمد گويي و معرفي دوره هاي آموزشي آزاد آنلاين به مثابه انقلابي در عرصه آموزش در سطح جهان كه رنج و فقر را كاهش خواهد داد، چرا نظام جهاني را كه به شكل گيري وضعيت نابسامان موجود اجازه ظهور داده ، مورد پرسش قرار ندهيم؟ نوشته هاي امثال فريدمن و رز فعالانه ما را از تفكر درباره اين كه چطور به چنين موقعيتي رسيده ايم بازداشته و ناتوان مي كند. موقعيتي اين چنين كه به گفته رز“61 ميليون كودك بازمانده از تحصيل وجود دارد.”
به نظر مي رسد آن ها به راحتي اين حقيقت را فراموش مي كنند كه برنامه هاي تعديل ساختاري صندوق بين المللي پول ، پرداخت هاي مربوط به امر آموزش عمومي از سوي دولت را بشدت كاهش داد ، و اين كه خصوصي سازي آموزش به افزايش افتراق و تبعيض اجتماعي ،همان طور كه مورد شيلي نشان داد، دامن زد.وقتي به چارچوب مورد استفاده فريدمن و رز اتكا مي كنيم،به شكلي فعالانه خود ، مانع مي شويم كه از خود بپرسيم،چه گونه اي از نظام اقتصادي جهاني وجود دارد كه به وضعيتي انجاميده كه بشر دوستي شركت ها و بخش خصوصي راه حلي براي نابرابري هاي فاحش موجود آن تلقي مي شود.
در پايان، همه اين ها به پرسش اساسي هدف از آموزش برمي گردد. براي فريدمن و رز ، هدف آن ،توليد كارگري است كه از نظام ناعادلانه اقتصادي كه مقصر اصلي مشكلات كنوني است حفاظت كند. هدف غايي اين است كه ما را متقاعد كنند كه درمان مشكلات جاري امان قورت دادن همان قرصي است كه بيماري امان را باعث شده. براي فريره، هدف آموزش اين است كه دانش آموزان را توانا سازد به گونه اي شكوفا شوند كه به شكلي انتقادي تحليل كنند كه چطور به اين وضعيت نا اميدكننده رسيده ايم و چگونه مي توانيم تغيير آن را آغاز كنيم. فريره يا فريدمن؟ انتخاب با ماست.