نقدی بر مقاله "اروپا به آلمانی سخن می‌گوید" لوموند

سپیده سرخ

دوست محترم مترجم، منهم در ابتدا مشگل شما را داشتم و از الفاظ پیچیده استفاده میکردم. ولی واقعاً می‌شود عامه فهم هم مقاله نوشت و هم ترجمه کرد! برای مثال:

به‌طورِ روتین انجام می‌شود  =  بطورِ دوار (یا مستمر) انجام میشود

جانشین‌ها به دوزهایِ قوی‌تر از همان داروهایِ پیشین  =  جانشین‌ها  به مقدار بیشتر از همان داروهایِ …

انباشتِ دیون فقط عمومی نیستند  =   انباشتِ بدهی ها(یا قروض) فقط عمومی نیستند

اما در مورد خود مقاله

این مقاله لوموند، بطریق اولی بخشی از وقایع را آنچنان که در اخبار و روزنامه‌ها آمده است، بترتیب پشت هم کرده و سپس نتیجه‌گیری را مثل همیشه با ابهام زیاد بخواننده واگذار کرده است. و از هرگونه داوری در ماهیت ها را در ابهام گذارده است و در بعضی موارد درست بدین خاطر در مطالب، همانطوریکه  فعلاً در مورد مطبوعات روال عادی است، قلب ماهیت کرده است!

من  سعی در روشن کردن فقط یک مورد آن، خواهم کرد و خواننده محقق میتواند آنرا به بحران و مقام بانکهای آمریکایی و مؤسسات دختر آنان در یونان، پرتقال،‌ اسپانیا، انگلستان و آلمان، با فروش دریوات هایی که ارزشی مصنوعی برای آنان درست کرده و با قیمتهای کلان توسط رایانه های  غول،  که میتوانند چندین ملیون یا ملیارد بار یک سهام را در دییقه از دست مشتری بدست دیگرداده و کارمزد دریافت دارند…، بسط دهد!

اما موردی که میخواهم روشن سازم، تا تردستی این ژورنالیستهای امروزی برملا شود، مساله کشور دِ دِ اِر (آلمان شرقی )Deutsche deokratische RepubliKمیباشد، که لوموند چنین بخوردمان میدهد:

…«هزینه‌هایِ یکی شدنِ دو آلمان زیاد بود، آن اندازه که منجر به کاهشِ رشدِ آلمان شد. برایِ جبرانِ آن، سرمایه‌یِ آلمان به‌ کاهشِ بی‌سابقه‌یِ مزد دست زد که توسطِ نیرویِ کارِ آلمان، با تهدیدِ برون‌سپاری به لهستان، اسلوواک یا فراسویِ آن، پذیرفته شد.»…

من در این ایام در طبقات بالای یکی از نهنگ های بزرگ شیمی آلمان غربی کار میکردم و از نزدیک شاهد این روز ها بودم. پس از فروپاشی آلمان دموکراتیک که با همکاری‌های زیر میزی گرباچف با هلموت کهل و اربابش ریگان، انجام شد، شخصی بنام دتلف رووداDetlef Rohweder در این همکاری زیرزمینی بعنوان رئیس « بنگاه دست صدیق Treue Hand »  نامیده شد. تا بتواند  این  ثروت واقعاً موجود مانند زمینها، ساختمانها، آبها ، جنگلها، کارخانجات، مواد خام موجوده(اورانیوم وسیلیسیوم ِ شهر « ینا» جهت ساخت دوربینها و تلسکوپهای بسیار شفاف «زایتس»)، نیروی انتیلیگنس موجود(مهندسین و محققین و مخترعین) بخصوص فنون دستگاه‌هایی که بسیار پرارزش بودند و فقط در آنجا ساخته میشدند… یعنی در یک جمله ثروت رآلِ این کشور که سریعاً در بازار میشد فروخت؛ را بر آورد نماید.

آقای روودا این  ثروت واقعاً موجود را ششصد ملیارد مارک غربی برآورد نمود(شاید سهم قربی، ریگان، کهل هم از آن کم شده بود؟)! چندی نگذشت که سروصدای دویچه بانک و هلموت کهل درآمد و ناگهان ما در تلویزیون در اخبار شاهد بودیم که تک تیراندازی  ممتاز«Scharf schützer» اورا در آشپز خانه‌اش، بشیوه ماموران مخفی دولتی آمریکایی بقتل رسانده است و یکی دو بار هم از نیروهای امنیتی سخن گفته شد و تا کنون هم من از آن خبری ندارم که قاتل که بوده است.

فردای روز قتل دتلف روودا خانمی بنام ترجمه آن  «پشیمان ‌Breuer »ریاست مؤسسه دست صدیق را بعهده گرفت و در همان روز معرفی و قبول مسولیت، از مبلغ ششصد ملیارد مارک غربی ولی اینبار بدهی!! یعنی دارایی منفی، سخن گفت. در آنزمان در تلویزیون کانال یک آلمان در برنامه مونیتور گزارش مفصلی در مورد خرید بانک دولتی کشور آلمان شرق بقیمت یک مارک توسط دویچه بانک و چپاول یک‌صد ملیارد و چندی مارک بدهی دولت آلمان شرقی بدین بانک که طبیعتاً بایستی خانم برویر(پشیمان) ضمیمه بانک میکرد و به دویچه بانک تحویل می داد. چنین هم شد.

کارخانه شیمی که من در آن کارمیکردم او هم صاحب صنایع شیمیایی آلمان شرق شد وگویا همه و همه بقیمت یک مارک میتوانستند پول باد آورده ای رابجیب بزنند!! سالیان درازی وضع بدین منوال ماند و هلموت کهل که از همه بیشتر  کسری آورده بود( بدون رسید از حسابش برداشت شده بود و روی احمدی نژاد و رهبر را سپید کرده بود) با کمپیوتری که هارد دیسکش دزدیده شده بود و حافظه شخصی اش هم که اصلاً از کار افتاده بود، باردیگر و باردیگری پست خود را حفظ کرد!

حال لوموند با چنین حقیقت گویی «هزینه‌هایِ یکی شدنِ دو آلمان زیاد بود، آن اندازه که منجر به کاهشِ رشدِ آلمان شد.»  تصور میکند که ما حرفهای بعدیش را باورمی کنیم. و این‌ها را بما ایرانییان هم‌اکنون بنام دموکراسی، درستی، حقوق بشر،  مدنیت اروپایی- آمریکایی میفروشند. ننگشان باد! از این هم بد تر قشری از طبقات سردمدار در ایران و حتی در خارجه هم، این کثافت را دایما سرمیکشند، اینان هم ننگشان باد!

اصل مقاله را در اینجا مطالعه کنید:

http://www.hafteh.de/?p=36452

2 Comments

  1. با درود به خانم سپيده‌ي سرخ
    من نازك‌بيني و تعمق شما را در خوانش مقاله‌ي “اروپا به آلماني سخن مي‌گويد”ستايش مي‌كنم، كه نه تنها به موضوع مقاله توجه داشته‌ايد بل‌كه به ترجمه‌ي آن هم عنايت كرده‌ايد. و، از اين روي، برخي از تجربيات خود را با من به‌ اشتراك گذاشته‌ايد. در اين زمينه به سه مورد اشاره داشته‌ايد:
    1- به‌طور روتين انجام مي‌شود = بطور دوار (يا مستمر) انجام ميشود
    2- جانشين‌ها به دوزهاي قوي‌تر از همان داروهاي پيشين = جانشين‌ها به مقدار بيشتر از همان داروهاي…
    3- انباشت ديون فقط عمومي نيستند = انباشت بدهي‌ها (يا قروض) فقط عمومي نيستند
    اجازه دهيد كمي بيش‌تر روي برابرنهادهاي توصيه شده‌ي شما خم شويم. من واژه‌ي روتين را بدون هيچ گونه دخل و تصرفي مستقمان از متن اصلي برگرفتم، با اين داوري كه كسي كه قادر به فهم كل مقاله باشد حتمن واژه‌ي “روتين” براي او واژه‌اي آشنا است. پيشا‌پيش اين را بگويم كه من هيچ تعصبي نسبت به استفاده از واژه‌هايي كه از ديگر زبان‌ها، به هر دليلي، وارد زبان فارسي شده‌اند و رنگ و بوي فارسي گرفته‌اند ندارم. به نظر من فرهنگ واژه‌گان فارسي به اندازه‌ي كافي فقير هست كه جايي براي تعصبات ناسيوناليستي و بي‌خبري‌هايي كه “هنر نزد ايرانيان است بس” باقي نمي‌گذارد. به هر حال شما براي “روتين” واژه‌هاي “دوار” و “مستمر” را پيش‌نهاد كرده‌ايد، كه با حسن نيت تمام بايد بگويم هيچ يك از اين دو واژه حتا نزديك هم به معناي “روتين” نيستند.” دوار” يا حاكي از چيزي است كه در حال چرخيدن است يا اشاره به بازه‌ي زماني و دوره‌اي بودن دارد. “روتين” يك “روال” است يا به‌تر بگوييم ” روال معمول” يك “جريان عادي” است، كاري است “روزمره”، “تكراري” با اين وجود ” مستمر” نيست و هر لحظه امكان نوآوري در آن وجود دارد. در مورد دومي هم بر اين باور نيستم كه: “جانشين‌ها به دوزهاي قوي‌تر از همان داروهاي پيشين” مساوي “جانشين‌ها به مقدار بيشتر از همان داروهاي پيشين” است. شما در اين پيش‌نهاد در واقع صورت مسئله را پاك كرده ايد: چون براي “دوز” معادلي نداشته‌ايد آن را حذف كرده‌ايد. ” دوز” مقدار معيني از دارو است كه پزشگ معالج براي بيمار تعيين مي‌كند. بر اساس اين مقدار معيين است كه مي‌توان مقدار دارو را كم‌تر يا بيشتر كرد. اگر اين مقدار مشخص غايب باشد چه مقدار بيشتر از همان داروهاي پيشين را بايد به مريض داد؟ قصد من مته به خشخاش گذاشتن نيست، اما اين‌ها ريزه‌كاري‌هاي امر ترجمه است كه به خصوص در ترجمه‌ي متون مرجع بايد رعايت كرد تا در حد امكان از دخل و تصرف و تفاسير نادرست جلو گرفت. و اما مورد سوم، شما براي ” ديون” معادل‌هاي “بدهي‌ها” و “قروض” را توصيه كرده‌ايد. من در اين مورد كاملن با شما موافقم كه برابرنهاد فارسي “بدهي‌ها” هم زيباتر و هم رساتر از “ديون” است و درست از همين روي است كه در سراسر متن ترجمه ترجيح داده‌ام از واژه‌ي “بدهي‌ها” استفاده كنم و نه “ديون”. واژه‌ي “ديون” را وقتي استفاده كرده‌ام كه قصد آشنايي‌زدايي از واژه‌ي “بدهي‌ها” داشته‌ام: تكرار واژه‌ي “بدهي‌ها” منجر به تهي شدن آن طنيني شده بود كه واژه‌هاي”دين” و “قرض” مي‌توانستند در ناخود‌آگاه خواننده ايجاد كنند.
    در مورد خود مقاله هم شما ريزبيني‌تان را هم‌چنان حفظ كرده‌ايد. مقاله داراي يك پيام كلي و بسيار بااهميت است كه بدقت در عنوان خود مقاله فرموله شده است: اين آلمان است كه سياسيت‌هايش را به كل اروپا ديكته مي‌كند. اهميت اين پيام برمي‌گردد به شرايطي كه هر دو جنگ اول و دوم جهاني امپرياليستي تحت آن درگرفتند و نقشي كه در هر دو جنگ آلمان داشت. البته صحبت از قرينه‌سازي تاريخي نيست، اما موقعيت امروز آلمان در تحليل شرايط اروپا قابل چشم‌پوشي نيست. به هر دليل توجه شما نه به پيام كلي مقاله كه به يكي از دلايلي كه نويسنده براي اثبات مدعايش آورده جلب شده است: “هزينه‌هاي يكي شدن دو آلمان زياد بود، آن اندازه كه منجر به كاهش رشد آلمان شد. براي جبران آن، سرمايه‌ي آلمان به‌ كاهش بي‌سابقه‌ي مزد دست زد كه توسط نيروي كار آلمان، با تهديد برون‌سپاري به لهستان، اسلوواك يا فراسوي آن، پذيرفته شد.” و محتواي اين نقل قول تا حدودي به خشم شما دامن زده است. و چرا؟ شما مي‌نويسيد: “در اين ايام [يكي‌شدن دو آلمان] در طبقات بالاي يكي از نهنگ‌هاي بزرگ شيمي آلمان غربي كار مي‌كردم و از نزديك شاهد اين روزها بودم”. اين مشاهده‌ي ميداني شما را قادر به ساختن سناريويي مي‌كند كه قرار است استدلال نويسنده‌ي مقاله را بي‌اعتبار و يا به‌عبارتي “تردستي‌هاي اين ژورناليست‌هاي امروزي را برملا كند”. بنا به اين سناريو ـ كه مطلقن براي ساختن آن نيازي به كاركردن در طبقات بالاي يكي از نهنگ‌هاي شيمي آلمان غربي نيست ـ شخصي بنام دتلف روددر در هم‌كاري زيرزميني با گرباچف، هلموت كهل و اربابش ريگان به‌عنوان رئيس “بنگاه دست صديق”! براي برآورد كردن “ثروت واقعن موجود مانند ساختمان‌ها، آب‌ها، جنگل‌ها، كارخانه‌جات، مواد خام (آورانيوم، سيليسيومِ شهر «ينا» جهت ساخت دوربين‌ها و تلسكوپ‌هاي بسيار شفاف «زايتس»)، نيروي انتيليگنس موجود (مهندسين ، محققين و مخترعين)…در يك جمله ثروت “رال”! اين كشور” گماشته شده بود، و او” اين ثروت واقعا موجود را ششصد مليارد مارك غربي برآورد نمود”، او اما توسط “تك تيراندازي ممتاز در آشپزخانه‌اش، به‌شيوه‌ي ماموران مخفي دولتي آمريكايي به‌قتل مي‌رسد. فرداي روز قتل خانمي بنام ترجمه آن «پشيمان»! رياست موسسه‌ي دست صديق! را به‌عهده مي‌گيرد و از مبلغ ششصد مليارد مارك غربي ولي اين‌بار بدهي!! يعني دارايي منفي سخن مي‌گويد. به دنيال اين سناريو سفيده به اين واقعيت ـ كه اصلن نيازي به آن سناريو ندارد ـ مي‌رسد كه ثروت آلمان شرقي (و به باور من ثروت كليه‌ي كشورهاي بلوك شرق) توسط دار و دسته‌هاي مافيايي به‌غارت مي‌رود. از اين همه، برخلاف سفيده، اين نتيجه نمي‌شود كه: “حال لوموند با چنين حقيقت‌گويي «هزينه‌هاي يكي شدن دو آلمان زياد بود، آن اندازه كه منجر به كاهش رشد آلمان شد.» تصور مي‌كند كه ما حرفهاي بعديش را باور مي‌كنيم.”
    اساس سرمايه‌داري مالي شده امروز بر اعتبار قرار دارد. و اگر اين اعتبار حتا براي يك ساعت فروريز سرمايه‌داري قادر نخواهد شد ديگر كمر راست كند. از اين روي ديوان محاسبات كشورهاي سرمايه‌داري غربي يكي از مهم‌ترين اركان اين نظام‌ها است كه در لحظه بايد نمايان‌گر تراز پرداخت‌ها ـ بدهي‌ها و طلب‌ها ـ باشد. اما نكته‌ي كليدي سرمايه‌داري در ترازپرداخت‌ها اين است كه فقط سرجمع‌ها بايد درست و شفاف باشد و نه اين كه چه كسي اين بدهي‌ها را بالا آورده است يا ثروت چه كسي انباشته‌تر گرديده است. واقعيت اين است كه با فروريزي آلمان شرقي ـ و تمام كشورهاي بلوك شرق ـ طبقه‌ي كارگر از ثروت جامعه كه در اختيار دولت بود، پس از فروپاشي دولت، نمي‌توانست طرفي بربندد، چرا كه تنها دارايي كارگران نيروي كارشان بود كه بايد به دولت مي‌فروختند و ارزش اضافي‌اي كه توليد مي‌كردند به آن‌ها تعلق نمي‌گرفت: ثروتي اگر در جامعه انباشت مي‌شد كه مي‌شد به كساني تعلق مي‌گرفت كه از اهرم‌هاي سياسي ـ حزبي برخوردار بودند، همان‌هايي كه نطفه‌هاي گروه‌هاي مافيايي ـ سياسي بعدي را تشكيل دادند. با فروپاشي دولت ثروت جامعه بدست اين گروه‌هاي مافيايي و دوستان غربي‌شان افتاد. در اين ميان طبقه‌ي كارگر آلمان شرقي (شايد 95% جمعيت كشور) سربار آلمان غربي ـ دست كم براي مدتي ‌ـ بودند: كارخانه‌هاي توليدي آلمان شرقي به‌لحاظ فناوري در حدي نبودند كه بهره‌وري كار ـ شدت استثمار ـ آن‌ها را قابل رقابت با هم‌تاهاي غربي، ژاپني و چيني‌شان بكند. پر واضح است هزينه‌ي هنگفت نگه‌داري اين ارتش ذخيره‌ي كار بايد از قبل طبقه‌ي كارگر آلمان غربي پرداخت مي‌شد و نه سرمايه‌داران و گروه‌هاي مافيايي. انعكاس اين هزينه‌هاي هنگفت در تراز پرداخت‌هاي آلمان غربي خود را به‌صورت بدهي نمايان مي‌كند بدون اين كه جايي نشاني از اين باشد كه پس ثروت‌ها كجا رفتند. به قول ماركس: ” آن‌چه كه در اقتصاد ملي سرمايه‌داري مال همه است، بدهي‌هاي عمومي است. اين بدهي‌ها مال همه است و بقيه‌ي چيزها مال يك عده‌اي خاص است.”

  2. تحلیل تجربی ارزشمندی است.
    فقط می توان تأییدش کرد و حتی الامکان آن را بلحاظ نظری تعمیق بخشید.

    حق با سپیده است:
    عوامفریبی در دستور روز امپریالیسم است، به همان سان که در دستور روز همشیره آن، فوندامنتالیسم.
    عوامفریبی در هر دو سو اما ضمنا به بی شرمی ژرفی سرشته است.
    لوموند در این میان استثنا نیست.
    استثناء رسانه ای است که کیمیا ست.
    استثناء محقق جسوری است که باید قید نان شب حتی بزند.

Comments are closed.