منبع: گلوبال ريسرچ
دکتر دانيل گانسر استاد دانشگاه زوريخ
تارنگاشت عدالت
در سال ۱۹۹۸ هنوز هر بشکه نفت به قيمت نازل ۱٠ دلار به فروش میرسيد و از معضل رو به کاهش رفتن منابع طبيعی هنوز خبری نبود. اما در سپتامبر سال ۲٠٠٠ قيمت نفت به ناگاه به ۳۳ دلار به ازای هر بشکه بالا رفت و روزنامهها با شکوِه نوشتند ارزش نفت «از ده سال پيش تاکنون اينقدر بالا نبوده است.»۱ در جنب خودرو، مخارج زندگی، حملونقل و گردشگری نيز افزايش يافت. «پاسکال کوشهپين» وزير اقتصاد سوئيس به درستی اعلام کرد که تنها وقتی که قيمت نفت از مرز ۳٠ دلار بگذرد، رفتار آگاهانه در مصرف انرژی رشد خواهد يافت و به همين دليل بالا رفتن قيمتها چيز بدی نيست. او گفت: «سالهاست که در رابطه با رشد حساسيت در مورد مسايل محيط زيست همه خواستار افزايش قيمت انرژی بودند که هم منابع طبيعی تاراج نگردد و هم محيط زيست ويران نشود و اکنون که قيمتها افزايش يافتند به ناگاه همه متعجب و برافروختهاند.۲ اين رفتاری رياکارانه است. اکنون سوئيس هم مؤظف شده تا مصرف انرژی خود را بررسی کرده و محتاطانهتر با منابع خود رفتار کند.
در ايالات متحده آمريکا نيز نگرانیهايی در رابطه با منابع دردست اين کشور موجود است. «ديک چينی»، معاون رييسجمهور ايالات متحده آمريکا به شيوهای سيستماتيک، مسأله نفت را بررسی میکرد. او تنها ۱٠ روز پس از ورود به کاخ سفيد در ژانويه ۲٠٠۱، گروه کارشناسان مسايل انرژی و نفتی را زير نام Natinal Energy Policy Development Group (NEPDG) تأسيس کرد که در ماه مه همانسال پشت درهای بسته، آينده انرژی ايالات متحده آمريکا را طرح ريخت. علاوه بر کارشناسان و لابیگران بزرگترين کنسرنهای نفتی، وزير امور خارجه کالين پاول، وزير انرژی اسپنسر آبراهام و وزير دارايی پال اونيل نيز در اين جلسه شرکت داشتند. پس از آنکه NEPDG تحقيقات خود را به پايان رساند، نتايج آن را در اختيار رييسجمهور نهاد. او از اطلاعاتی که عرضه شده بود زياد خوشحال نشد و در کنفرانس خبری با پيشبينیهای مأيوسکنندهای شرکت کرد: مردم بايد با صدای بلند و رسا بشنوند، که انرژی ما رو به اتمام است … و ما بايد منابع انرژی ديگری پيدا کنيم.»۳
کدام يک از شرکتهای نفتی در اين جلسه NEPDG شرکت داشتند و يا اين که مسأله «نفت در نقطه اوج» Peak-Oil هم مورد بحث قرار گرفت يا نه، معلوم نشد، زيرا چينی بر محرمانه بودن قضيه پافشاری نمود. ولی مجلس نمايندگان قانع نشد و اين اقدام محرمانه قوه اجراييه را نپذيرفت. نمايندگان دمکرات در کنگره، مانند «هنری واکسمان» و «جان دينگل» خواستار شفافسازی شدند و به ارگان تفحصی فراحزبی کنگره Government Accounting Office (GAO) مأموريت دادند کليه مدارک و اسناد گروه انرژی NEPDG و همچنين نام شرکتهای نفتی که در اين جلسه شرکت داشتند، صورتجلسه نشستها و جزييات تصميمگيری در اين مجمع را از چينی بگيرد. ولی چينی از ارايه و انتشار اين اسناد سر باز زد.
تنها سند ۱۶۹ صفحهای پايانی NEPDG روز ۱۷ مه ۲٠٠۱ انتشار يافت. اين سند با کلماتی مأيوس کننده بحران انرژی پيش رو را هشدار میداد. «آمريکا در سال ۲۰۰۱ خود را با بزرگترين تنگنای انرژی از دهه ۷۰ تاکنون مواجه میبيند… عدم تناسب اساسی ميان عرضه و تقاضا، علت بحران انرژی ملت ما است … اگر اجازه داده شود که اين عدم تناسب ادامه پيدا کند، اقتصاد ما، سطح زندگی ما و امنيت ملی ما به خطر خواهد افتاد.» حجم نياز به انرژی در آمريکا رشد میکند ولی توليد انرژی کاهش میيابد. در گزارش آمده بود: «نقطه اوج توليد نفت ۴۸ ايالت کشور در سال ۱۹۷۰، ۹٫۴ ميليون بشکه در روز بوده است. توسعه استخراج در آلاسکا در اواخر دهه ۱۹۷۰ کمک کرد تا سقوط توليد در ايالات متحده را به تعويق افکند ولی آلاسکا به حداکثر حجم استخراج خود در سال ۱۹۸۸ با ۲ ميليون بشکه در روز رسيد و تا سال ۲۰۰۰ به ۱ ميليون بشکه در روز تنزل کرد. در همان سال حجم کل نفت استخراج شده در ايالات متحده آمريکا فقط ۵٫۸ ميليون بشکه در روز، يعنی ۳۹ درصد نفت در نقطه اوج شده بود … لذا وابستگی ما به توليدکنندگان خارجی روزبهروز بيشتر میشود… توليدکنندگانی که تقريباً هيچوقت رابطه خوبی با منافع آمريکا نداشتهاند.»۴
اکنون مانند اروپا، آمريکا هم با يک تکان شديد از خماری ناشی از سرمستی نفت بيدار شده است. مشکلات شناخته شده و علناً مورد بحث و گفتوگو قرار میگيرند. گزارش NEPDG با کلماتی روشن مشخص میکرد که نفت به طور نابرابری در جهان تقسيم شده است. «تقريباً دوسوم ذخاير ثابت شده نفتی در خاورميانه قرار دارد … ذخاير عظيم و حجم سنگين نفت توليد شده توسط اوپک به اين کارتل اجازه میدهد تا گهگاه قيمت نفت را تغيير دهد و باعث نوسان قيمتها در بازار گردد.»۵ جو عمومی در تابستان ۲۰۰۱ بسيار متشنج بود و تعداد زيادی از منقدين خواستار بحث علنی و صادقانه در مورد نفت بودند. ولی کار به اينجا نکشيد، زيرا بحث در مورد انرژی به ناگاه و يکباره از صحنه رسانهای تبعيد شد.
روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بزرگترين اقدام تروريستی در تاريخ آمريکا با تقريباً ۳۰۰۰ کشته به وقوع پيوست. هواپيمای ربوده شده مسافری آمريکن ايرلاينز ۱۱، ساعت ٠۸ و ۴۶ دقيقه به برج شمالی ساختمان ورلد تريدسنتر WTC1 در نيويورک اصابت کرد. يک ربع بعد از آن هواپيمای يونايتد ايرلاينز ۱۹۵ ساختمان جنوبی WTC2 را هدف قرار داد. در همان زمان که هر دو برج در حال سوختن بودند، خبر رسيد که رأس ساعت ٠۹ و ۳۷ دقيقه يک هواپيمای مسافری ديگر ، آمريکن ايرلاينز ۷۷ به پنتاگون اصابت کرده است. کمی قبل از ساعت ده برج جنوبی WTC2 فرو ريخت و غبار سنگينی خيابانهای درهمانند نيويورک را در خود فرو برد. مأمورين آتشنشانی و مردم عادی برای نجات جان خود در فرار بودند. کمی بعد از ساعت ۱۰ يک هواپيمای مسافری چهارم، يونايتد ايرلاين ۹۳ در نزديکی شانکزويل سقوط کرد. رأس ساعت ۲۸:۱۰ برج شمالی WTC1 فرو ريخت. اغلب مردم اين اقدام تروريستی را به صورت زنده در تلويزيون شاهد بودند. نه تنها در ايالات متحده آمريکا، بلکه در اروپا نيز شوک عميقی وارد شده بود.
پرزيدنت بوش و معاونش چينی فیالبداهه اسماء بن لادن و شبکه تروريستی القاعده را مسؤول اين اقدامات اعلام کردند. نتايج تحقيقات NEPDG به کلی به کنار گذارده شد. عنوان رورنامهها تحتالشعاع جنگ و ترور قرار گرفت. باوجود وضعيت بحرانی رييس تحقيقات فراحزبی کنگره Government Accounting Office (GAO)، ديويد والکر کوشش کرد تا اسناد محرمانه در مورد نفت را از معاون رييسجمهور ديکچينی مطالبه کند و در فوريه ۲۰۰۲ عليه NEPDG به دادگاه شکايت کرد. ولی قاضی دادگاه، جان بيتز که بعد از آن از طرف جورج بوش به ارتقاء مقام رسيد، شکايت را مردود اعلام کرد و پس از اين حکم GAO تحقيقات خود را موقوف کرد.۶
در کشورهای اسلامی به زودی شايعاتی در اين زمينه که ايالات متحده آمريکا خود اين اقدامات تروريستی را دستکاری کرده تا بهانهای برای جنگ بر سر منابع به راه اندازد و نفت خاورميانه را تصاحب کند، به جريان افتاد. رييسجمهور بوش اين ادعاها را کراراً بیمعنی اعلام کرد و تکيه کرد که بنلادن مسؤول اين اقدامات است. بوش طی سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز ۱۰ نوامبر ۲۰۰۱ گفت: «بياييد هرگز تئوریهای باورنکردنی توطئه در مورد حملات ۱۱ سپتامبر را تحمل نکنيم. اين دروغهای بیشرمانه کوشش میکنند، بار گناه را از شانه تروريستها برداشته و گناهکاران را از مرکز توجه خارج سازند.»۷
سياستمداران و رسانهها اروپا و آمريکا ترديدی در مورد اظهارات دستگاه ديپلماسی بوش به خود راه ندادند و با اين که اين رييسجمهور در اروپا زياد محبوب نبود، کلام او در مورد تئوری توطئه را فلهای پذيرفتند و به آن گردن نهادند. هرکس که تعبير رسمی در مورد ضربات تروريستی را مورد سؤال قرار میداد از طرف آمريکا و همينطور اروپا همانطور که رييسجمهور بوش در سازمان ملل متحد خواسته بود، فوراً متهم به هواداری از تئوری توطئه میشد. اين امر باعث تعجب من بود، زيرا تاريخ بشری مملو از دروغ و ساختوپاخت پنهانی بين دو يا چند نفر برای نايل شدن به هدف مشترک، يعنی توطئه تمامعيار بوده است. قتل ژوليوس سزار ۴۴ سال قبل از ميلاد در رم يک توطئه واقعی بود. همينطور حمله فرانسه، انگليس و اسرائيل به مصر در طی بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ و همينطور دروغ «انکوباتور» عراق در سال ۱۹۹۰ که عمليات «توفان صحرا» و حمله به عراق را مشروعيت بخشيد، يک توطئه بود. عمليات «گلاديو» (در کتاب پدرخوانده در بخش کتابخانه سايت عدالت به تفصيل مطرح گرديده. ع.) و ارتشهای مخفی سازمان نظامی ناتو نيز همانطور که من طی يک پروژه تحقيقاتی به اثبات رساندم، توطئههای به اثبات رسيده تاريخی هستند. ۸ و يا «راهحل نهايی»، يعنی طرح نابودی کامل يهوديان در اروپا که در سال ۱۹۴۱ توسط نازیها به اجرا درآمد، يک توطئه، يعنی ساختوپاخت پنهانی با برنامهريزی مرکزی بود. کاملاً بیمعنی است اگر کسی ادعا کند که در تاريخ هيچگاه توطئه وجود نداشته است.
همينطور اين فرضيه رييس جمهور بوش که میگويد اسماء بن لادن و ۱۱ مسلمان ديگر مسؤول ضربات تروريستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میباشند، يک توطئه است، يعنی يک ساختوپاخت سرّی بين دو يا چند نفر. در نتيجه آنچه که رييسجمهور واقعاً از سازمان ملل متحد میطلبد اين بود که شما بايد تئوری توطئه مرا باور کنيد و بقيه تئوریهای توطئه که شرکت آمريکا در اين جنايت را محتمل میداند، بیمعنی و مزخرف بدانيد. به اينصورت بوش شخصاً تحقيقات در مورد ۱۱ سپتامبر را ممنوع کرد و اين امر قابل قبول نيست. در تحقيقات تاريخی بايد هميشه ممکن باشد، سؤال مطرح کرد و کليه تئوریهای ممکن را بررسی نمود.
دانشجويان من علاقمند به دانستن تئوریهای مختلف در مورد ضربات تروريستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میباشند. از اين رو در زمستر تابستانی ۲۰۰۵ در سمينار تاريخ دانشگاه زوريخ و در رمستر تابستانی ۲۰۰۷ در سمينار تاريخ دانشگاه بازل، سميناری در اين مورد ترتيب دادم. دانشجويان مؤظف بودند گزارشات توماس کين را که در سال ۲۰۰۴ انتشار يافته بودند، مطالعه کنند. اين گزارش رسمی ۶۰۰ صفحهای در مورد ضربات تروريستی گزينه دولت بوش را مورد تأييد قرار میداد و میگفت که اين حملات به دستور اسماء بن لادن توسط ۱۹ تروريست مسلمان صورت گرفته است و ايالات متحده آمريکا را بسيار غافلگير کرده بود. اين گزينه رسمی دولت آمريکا در مورد توطئه است و تئوری سورپريز (غافلگيری) نام گرفته.
ولی دانشجويان من مؤظف بودند کتب ديگر آمريکايی را نيز مطالعه کنند مثلاً کتاب پرفسور سابق الهيات، ديويد رای گريفين و روزنامهنگاری به نام مايکل روپرت. اين نسخه مدعی است که عناصر بزهکار در درون دستگاه ديپلماسی بوش آگاهانه اجازه وقوع اين حملات را داده (تئوری LIHOP Let it Happen on Purpose) و يا حتا خود گرداننده اصلی آن بوده است (تئوری MIHOP Make it Happen on Purpos) تا از طريق جنگ در خارج نفت و گاز به غنيمت گرفته شود و در داخل حقوق شهروندی محدود گردد و بودجه نظامی افزايش داده شود. در طول زمستر هر سه تئوری در مورد ضربات تروريستی با دقت و شدت مورد بحث قرار گرفتند. ما به نتيجه مشخص و قاطعی دست نيافتيم که کدام يک از تئوریها واقعاً حقيقت دارد و تا امروز نيز برای من روشن نيست که در روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ واقعاً چه اتفاقی رخ داد ولی اين آگاهی پديد آمد که هنوز پرسشهای فراوانی بیپاسخ مانده و بررسی و تحقيق بیطرفانه اين واقعه هنوز لازم به نظر میرسد.
در بين پرسشهای بیجواب در مورد ضربات تروريستی، فرو ريختن ساختمان ورلدترايدسنتر شماره ۷ (WTC7) از ديگر پرسشها چشمگيرتر است. اين ساختمان ۱۷۰ متری که بیشک بزرگترين ساختمان محسوب میشد اگر در سوئيس بود، در مانهاتان بين آسمانخراشهای ديگر زياد جلوهای نداشت. اين ساختمان روز ۱۱ سپتامبر ساعت ۱۷ و ۲۱ دقيقه فرو ريخت. در حالیکه برعکس برجهای دوقلو از طرف هيچ هواپيمايی مورد اصابت قرار نگرفته بود. نيويورکتايمز نوشت: «تا امروز فرو ريختن WTC7 يکی از معماهای سر بسته ضربات تروريستی باقيمانده، زيرا تا امروز در ايالات متحده آمريکا هيچ آسمانخراشی که از بتون و فولاد ساخته شده باشد، به علت آتشسوزی در هم فرو نريخته بود.»۹ تعجبآور است که در گزارش رسمی توماس کين، ريزش ساختمان WTC7 به کلی پرانتز گرفته شده. ديويد رای گريفين که به تفصيل به ضربات تروريستی پرداخته و کتابهای متعددی در اين باره انتشار داده،۱٠ در اعتراض گفت: «کميسيون با يک مشکل نامطبوع روبهروست و آن اينکه چگونه WTC7 میتوانست عملاً مانند سقوط آزاد در هم فرو ريزد را مسکوت گذارد و اصلاً آن را ذکر نکرد.»
هنوز امروز هم بين کارشناسان در مورد فرو ريختن WTC7 بحث و گفتوگو ادامه دارد. هوگو باخمان استاد سابق دانشگاه زوريخ در رشته ايستاشناسی و ساخت پس از بررسی اسناد و مدارک موجود، میگويد: «به نظر من ساختمان WTC7 به احتمال قوی کارشناسانه منفجر گرديده است.» همينطور يورگ شنايدر استاد سابق دانشگاه زوريخ در رشته ايستاشناسی و ساخت براين نظر است که «ساختمان WTC7 به احتمال قوی کارشناسانه منفجر گرديده است.»۱۱ من در آن زمان در انستيتوی تحقيقی سياست امنيتی دانشگاه زوريخ کار میکردم و کوشش کردم در بين خود با همکاران در مورد WTC7 گفتوگو کنم و به زودی دريافتم که کار سادهای نيست. لحن کلی کلام جمع اين بود که برای سوئيس و اروپا بیمعنا و حتا خطرناک است اگر تعبير گزينه رسمی ايالات متحده آمريکا زير سؤال برده شود.
دستگاه ديپلماسی بوش در مورد فرو ريختن ساختمان سوم چيزی نگفت. گزارش مخبر BBC خانم جين استانلی در مورد فرو ريختن WTC7 که در روز حمله تروريستی به طور زنده از نيويورک پخش گرديد، باعث ايجاد برخی آشفتگیها شد. اين گزارش هنگامی صورت میگرفت که ساختمان WTC7 هنوز در پشت خانم استانلی به وضوح و در کمال وجود قابل رؤيت بود. خانم استانلی و رييس BBC آقای ريچارد پورتر در سال ۲۰۰۸ از اين گافی که BBC در مورد فرو ريختن زودتر از موعد ساختمان WTC7 داده بود، که بسيار عجيب است و نياز به توضيح دارد، عذرخواهی کردند. BBC استدلال کرد که اطلاعات خود را از رويترز که يکی از بزرگترين آژانسهای خبری جهان است گرفته. ولی رويترز از کجا میدانست که WTC7 فروخواهد ريخت؟۱۲
برعکس BBC که خبر ريزش را پيش از وقوع انتشار داد، مقامات رسمی ايالات متحده در انستيتوی ملی استاندار و تکنولوژی NIST برای توضيح فرو ريختن WTC7 وقت زيادی نياز داشتند. تنها کمی قبل از به پايان رسيدن دوره دوم رياست جمهوری جورج دبليو بوش، کارمند انستيتوی فوق آقای شيام ساندر روز ۲۱ اوت ۲۰۰۸ گزارشی ارايه کرد که بنا بر آن، ساختمان نامبرده به علت حريق که تيرهای فولادی ساختمان را ضعيف کرده بود، فرو ريخته است. در واقع در ساختمان WTC7 حريقی رخ داده بود ولی اين حريق بنا بر اظهارات ريچارد گيج، آرشيتکت کاليفرنيايی عضو گروه «آرشيتکتها و مهندسين خواهان حقيقت در مورد ۹/۱۱» به اندازه کافی شديد نبود. او انتقاد میکرد که: «حريقهای بس عظيمتر و طولانیتری در آسمانخراشها رخ داد که با وجود آنها آسمانخراشها فرو نريختند.»۱۳NIST نمیتواند توضيح دهد چرا WTC7 در تقارن کامل و در همان لحظات نخستين به شکل سقوط آزاد در هم فرو ريخت. آتش هيچگاه قادر نيست در آن واحد کليه ۸۲ تيرآهن فولادی را تضعيف کند. تنها انفجار قادر است سقوط آزاد را عملی سازد و دولت بوش و همينطور NIST به دنيا دروغ گفتند.۱۴
شک و ترديد در مورد گزينه رسمی تعبير عمليات تروريستی ۱۱ سپتامبر امروزه بسيار اشاعه دارد، هرچند که علناً ابراز نمیگردد. در پارلمان ژاپن يکی از سياستمداران بهنام «يوکی هيسا فوجیتا» در روز ۱۱ ژانويه ۲۰۰۸ تصوير ساختمان در حال ريزش WTC7 را نمايش داد و از نمايندگان پرسيد که آيا دستگاه ديپلماسی بوش در مورد حملات تروريستی واقعاً حقيقت را به آنها گفته است. همينطور فرانسيس بويل استاد آمريکايی حقوق بينالملل مدافع اين نظريه است که دستگاه ديپلماسی بوش به دنيا دروغ گفته است. «آمريکا، آسيای مرکزی و خليج فارس را به بهانه مبارزه عليه تروريسم بينالمللی، به بهانه نابود ساختن سلاحهای کشتار جمعی و يا به بهانه فرضيه اشاعه دمکراسی تحت محاصره قرار میدهد که همگی اين بهانهها به کلی هجو و بیمعنا است.» در واقع مسأله بر سر انرژی است: «ايالات متحده آمريکا خواهان دسترسی به منابع نفتی و گازی آسيای مرکزی بود.» اين جنگ از مدتها پيش برنامهريزی شده بود. «آنها تنها نيازمند بهانهای بودند و ۱۱ سپتامبر بهانه خوبی بود»۱۵
از آنجا که اروپا خود به شدت محتاج به نفت است و نفت معمولی هماکنون در سطح جهان به حداکثر حجم قابل استخراج خود رسيده است، معتقدم که اروپا بايد به روشن شدن دقيق علل اين جنگ منابع و ضربات تروريستی علاقمند باشد. به همين دليل من جنگ عظيمی از مقالات علمی در اين مورد را بررسی کردم که ببينم آيا فردی مشکل «نفت در نقطه اوج» و واقعه ۱۱ سپتامبر را به نحوی به هم مربوط میبيند يا نه و در اينجا با کتاب مايکل روپرت، پليس سابق لوسآنجلس آشنا شدم. روپرت براين نظر است که دستگاه ديپلماسی بوش معضل «نفت در نقطه اوج توليد» را دريافته بود و همين مسأله زمينه استراتژيکی ضربات تروريستی ۱۱ سپتامبر را بنا نهاده بود.
او میگويد: «معتقدم که بين سالهای ۱۹۹۸ تا ۲٠٠٠» خبرگان آمريکا از جمله ديک چينی «به معضل توليد نفت در نقطه اوج پی بردند.»۱۶ پس از ورود به کاخ سفيد چينی در چارچوب گروه کارشناسان مسايل انرژی و نفتی ملی NEPDG) ) آمار منابع موجود نفت و گاز را مورد بررسی قرار داد. روپرت تصور میکند که در آن زمان تصميم گرفته شد تا حمله تروريستی دستکاری شود. «فکر میکنم در آن زمان انگيزه ۱۱ سپتامبر مطرح، درک و پذيرفته شد.» در ماه مه ۲٠٠۱ رييسجمهور بوش مسؤوليت مسايل تروريستی را به ديک چينی محول کرد. به نظر روپرت، تروريستهای اسلامی در آن لحظه احتمالاً نقش مهمی در انجام اقدامات تروريستی ايفا نمیکردند «ولی شک ندارم که در روز ضربات ۱۱ سپتامبر کنترل مطلق در دست ديک چينی بود. فکر میکنم آنها از درست بودن اين نوع رويکرد اطمينان داشتند، زيرا تنها مرگ چند هزار نفر مطرح بود.»۱۷
آيا اينکه تحليل روپرت با واقعيت مطابقت دارد و معاون رييسجمهور ديک چينی واقعاً به طور مستقيم در ضربات تروريستی ۱۱ سپتامبر سهيم بوده، نياز به تحقيقات علمی و تاريخی بيشتری دارد. ولی در مقايسه با اروپا آنچه که در آمريکا جلب توجه میکند گفتمان علنی و بیپرده در مورد سياست ژئواستراتژيکی است. ديک چينی در مقام عضو «پروژه برای قرن نوين آمريکايی» PNAC که يک اتاق فکری نئوکانها در واشنگتن است، در سال ۱۹۹۸ همراه با دونالد رامسفلد و پل ولفوويتز طی نامهای به رييسجمهور کلينتون خواستار تغيير قهرآميز رژيم در عراق و اعمال سياست تهاجمی ايالات متحده آمريکا در کشورهای نفتی خاورنزديک شده بود. PNAC به طور مشخص خواسته بود که ايالات متحده آمريکا بايد تفوق خود را در جهان و همينطور در مورد کنترل ذخاير نفتی اعمال دارد.۱۸ ولی در دولت کلينتون اين سياست قابل اجرا نبود.۱۹
چينی اکنون در دستگاه ديپلماسی بوش دارای نفوذ لازم بود. پل ولفوويتز معاون وزير دفاع شد. هنگامی که در سال ۲٠٠۳ در سنگاپور طی اجلاس کنفرانس سياستهای امنيتی از ولفوويتز سؤال شد، چرا با يک قدرت اتمی مثل کره شمالی به نحو ديگری تعامل صورت میگيرد تا با کشوری مثل عراق که دارای سلاحهای کشتار جمعی نيست و در اينجا مبارزه بر سر منابع انرژی چه نقشی ايفاء میکند، با صراحت جواب داد: «تفاوت عمده ميان کره شمالی و عراق اينجا است که ما در عراق از منظر مساةل اقتصادی چاره ديگری نداشتيم. اين کشور روی دريايی از نفت شناور است.»۲٠ کنترل ذخاير نفتی خليج برای تأمين و تضمين هژمونی جهانی ايالات متحده آمريکا يک مسأله مرکزی است.
بنابر اظهارات ژنرال سابق و فرمانده نيروهای ناتو در اروپا، وسلی کلارک که در سال ۱۹۹۹ جنگ کوسوو را فرماندهی میکرد، ولفوويتز و ديگر اعضای اتاق فکری نامبرده اين طرحها را از مدتها پيش دنبال میکردند. در سال ۱۹۹۱ ولفوويتز در پنتاگون به او گفته بود: «آنچه که ما از جنگ خليج آموختيم اين بود که میتوانيم در اين منطقه (خاورميانه) ارتش پياده کنيم و اتحاد شوروی نمیتواند ما را از آن باز دارد. ما ۵ تا ۱٠ سال فرصت داريم تا اين رژيمهای کهنه شوروی (سوريه، عراق و ايران) را از ميان برداريم، قبل از آنکه ابرقدرت جديدی هويدا شود و ما را به چالش بطلبد.» کلارک بعدها گفت که اين اظهارات ولفوويتز که روی ادعای امپراتوری آمريکا و کنترل منابع و ذخاير نفتی تکيه میکرد، او را متعجب و هراسناک کرده بود.۲۱
زيرنويسها (1) Öl heizt den Lebenskosten ein. In: Neue Luzerner Zeitung, 6. September 2000. (2) Pflichtlager für den Markt öffnen. In: Aargauer Zeitung, 14. September 2000. (3) Remarks by the President, Secretary of Energy Abraham and Deputy Secretary of Defense Wolfowitz After Energy Advisors Meeting. The White House, 3. Mai 2001. (4) National Energy Policy. Report of the National Energy Policy Development Group. Publiziert im Mai 2001, S. viii und 13. Abrufbar unter: www.wtrg.com/EnergyReport/National-Energy-Policy.pdf (5) National Energy Policy. Report of the National Energy Policy Development Group. Publiziert im Mai 2001, S. 12 und 130 (6) Standlea, David: Oil, globalization, and the war for the Arctic refuge (Albany: State University of New York Press, 2006), S. 159. (7) President Bush speaks to the United Nations. White House Press Reslease, 10. November 2001. (8) Vergleiche: Daniele Ganser: NATO Geheimarmeen in Europa. Inszenierter Terror und verdeckte Kriegsführung (Zürich: Orell Füssli, 2005). (9) Burning Diesel Is Cited in Fall Of 3rd Tower. In: New York Times, 2. März 2002. (10) Griffin, David Ray: The 9/11 Commission Report. Omissions and Distortions. Northhampton. (Northampton: Olive Branch Press, 2005), S. 28. (11) Jörg Schneider und Hugo Bachmann zitiert in: Daniele Ganser: Der erbitterte Streit um den 11. September. In: Tages-Anzeiger, 9. September 2006. (12) The Conspiracy Files: 9/11 – The Third Tower. BBC News, 6 Juli 2008. (13) Report Says Fire, Not Explosion, Felled 7 W.T.C. In: New York Times, 22. August 2008. (14) Architects and Engineers for 9/11 Truth: “9/11 Explosive Evidence, Experts Speak Out“ 2011.www.ae911truth.org <http://www.ae911truth.org> (15) Rede von Francis A. Boyle: Global Peace Forum. Kuala Lumpur, Malaysia, 22. Juni 2006. (16) Michael C., Ruppert: Crossing the Rubicon: The Decline of the American Empire at the End of the Age of Oil. (Gabriola Island: New Society Publishers, 2004), S. 572. (17) Ruppert: Rubicon, S. 574 und 591. (18) Vergleiche: Rebuilding America’s Defenses. Strategy, Forces and Resources For a New Century. A Report of The Project for the New American Century, Washington, September 2000. (19) Vergleiche: Johnson, Chalmers: The Sorrows of Empire (New York: Owl Books, 2005), S. 228. (20) Paul Wolfowitz zitiert in: Iraq War Was About Oil. In: Guardian, 4. Juni 2003. (21) Rede von Wesley Clark vom 3. Oktober 2007 beim Commonwealth Club in San Francisco. Zitiert in: Wes Clark and the neocon dream. In: Salon News, 26. November 2011. Dr. Daniele Ganser is a Swiss historian, peace and energy researcher and the director of the Swiss Institute for Peace and Energy Research (SIPER). His research interests include international history from 1945 to today, secret warfare and geostrategy, intelligence services and special forces, peak oil and resource wars, globalization and human rights.
بسیار مقاله پر اطلاع و مفیدی میباشد که میشود هنوز بسیار در مورد تروریسم بوشی و جنایت ابرقدرت آمریکا با همکاری اروپایی اش بدان اضافه کرد. حتی ترور خنده آور عظما بن لادن در پاکستان، بدون نعش و دی آن ای و عکسهای ظفرمند تبلیغاتی که رسانه فوکس آمریکا در آن بسیار مهارت دارد!
در پاراگراف آخر فقط یک مقداری لا اقل برای من قابل فهم نیست و آنهم«… این طرحها را از مدتها پیش دنبال میکردند. در سال ۱۹۹۱ ولفوویتز در پنتاگون به او گفته بود: «آنچه که ما از جنگ خلیج آموختیم این بود که میتوانیم در این منطقه (خاورمیانه) ارتش پیاده کنیم و اتحاد شوروی نمیتواند ما را از آن باز دارد. ما ۵ تا ۱٠ سال فرصت داریم تا این رژیمهای کهنه شوروی (سوریه، عراق و ایران) را از میان برداریم، قب…»
تا آنجا که من میدانم گرباچف در سال ۱۹۸۵ بسر کار آمد، توانسته بود، پروسه گذار رسمی به سرمایه داری را بکمک آمریکا و بخصوص مدیران اقتصادی که اروپا جهت تدریس کادرهای سرمایه داری بدانجا گسیل میداشتند، را در اواخر سالهای هشتاد قرن بیستم، باتمام برساند.
بدین خاطر بایستی از آقای ولفوویتز پرسید: «مردکِ خونخوار مثل آنستکه هنوز هم از جنایاتتان در خلیج فارس، چیزی نفهمیده ای که در دنیا چه خبر است! خروشچف ابتدای ِ تخریب اتحاد شوروی بود و قرباچف انتهای آن، جقدر پنتاگون و ناتو بایستی احمق و ناتوان باشند که از قدرت شوراها در سال ۱۹۹۱ ترس داشته باشند.
البته نبایستی کتمان کرد که هنوز هم که هنوز است، رسانههای غربی و بطریق اولی سیاستمداران، بیتفاوت که به چه خط سیاسی متعلق هستند، دست از فحاشی به اتحاد شوروی و بخصوص استالین، بر نمیدارند!
سپیده