Original Foto: © 2011 by Schattenblick
ورنر سپمن
ورنر سپمن متولد ۱۹۵۰ میلادی
امید اینکه بدون تسخیر قدرت، می توان دنیارا تغییر داد ـ همانطور که هولووی[۱] یکی از برجستگان جنبش ضد گلوبالیزاسیون می گوید ـ نه تنها بمعنی تسلیم در برابر مسأله قدرت، بلکه همچنین بمعنی زانو زدن در برابر سیستم بازتولید حاکمیت است.
عدم مقابله با سرمایه داری جهانی شده و استوار بر نئولیبرالیسم رادیکال را تنها بقیمت عقیم کردن فکری خود می توان توجیه کرد و این واقعیت تاریخی را از یاد برد، که سرمایه داری بازتولید خود را در فواصل زمانی معین، با توسل به شیوه های فاجعه آمیز و بربرمنشانه عملی می سازد.
هرگز نباید از یاد برد که هردو جنگ جهانی قرن بیستم، در رابطه ای تنگاتنگ با تشدید تضادهای تمدن ستیز سرمایه داری شعله ور شده اند.
دخالت نظامی کنونی با عواقب کثیفی که بدنبال دارد و توجیه جنگ داخلی جهانی، تحت عنوان «مبارزه علیه تروریسم» بار دیگر به یاد می آورد، که کوشش جامعه سرمایه داری برای تحکیم خویش، با آمادگی آن برای تخریب خویش همراه است.
ورنر سپمن
پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، برای مدت کوتاهی تصور می شد، که دیگر برای سیستم جهانی سرمایه داری پیروزمند، آلترناتیوی وجود ندارد.
نظام اجتماعی بورژوائی از «مسابقه دوسیستم» به عنوان پیروز نهائی بیرون آمده بود.
پس روشنفکران هوراکش رمال وارد میدان شدند و مست از شراب فتح آسان از «پایان تاریخ» رجز سر دادند و اعلام کردند که دیگر جزنظام سرمایه داری جامعه دیگری متصور نیست.
سخنوران سیستم حاکم به جشن و پایکوبی خشک و خالی بسنده نکردند، بلکه به تعیین دست ودلباز انبوهی ازوظایف مبرم برای خود پرداختند :
گویا اکنون دیگر سرمایه داری فارغ و دل آسوده از کشاکش دیروز با سوسیالیسم امکان آن را یافته است، که توان بالقوه ذاتی خود را عیان سازد.
حضرات به هیچوجه حاضر به پائین آمدن ازخرشیطان نبودند.
برای آنان انتظاری کمتر از گسترش جهانشمول رفاه عمومی و برقراری صلح جهانی جاودان غیرقابل قبول و توهین آمیز بود.
وچنین بود که از برقراری «نظم جهانی نوین» مبتنی بر اصول سرمایه داری نوید داده شد.
توهم حضرات اما دیری نپایید و برنامه سیاسی آنان یکشبه در برابر واقعیت موجود بی آبرو و رسوا شد.
زیرا سران سرمایه بعد از فتح آسان بیدرنگ به پس گرفتن کلیه دستاوردهای مبارزات سندیکائی و بازپس گرفتن آوانس های داده شده که با ملاحظه وجود سوسیالیسم واقعا موجود صورت گرفته بود، پرداختند.
شیوه رایج عملکرد آنان درمناطق تازه نفوذ به این مناطق محدود نماند، بلکه پیاده کردن سرسختانه سیاست نئولیبرال درکشورهای مادر را بدنبال آورد :
برای رساندن بازدهی گردش سرمایه بدرجه مطلوب و تشدید حداکثر بهره کشی از نیروی کار، به تغییرات بنیادی در سیستم اجتماعی تنظیم امور دست زدند، که به بازگشت به دوران تناقضات ظاهرا بی برگشت منجرگردید.
اکنون پانزده سال بعد از فروپاشی سوسیالیسم نتیجه نهائی کار رقت انگیز است :
دنیا پرتشنج تر و ناامن تر شده است.
تناقضات اجتماعی هم در مقیاس جهانی و هم در خود کشورهای متروپول تشدید یافته اند
و فاصله میان فقر و ثروت بطرز مهیبی عمیقتر شده است.
· دیگربرای طرح مسأله طرد سرمایه داری دلیل فوق العاده ای لازم نیست.
چرا که دیگر مثل آفتاب روشن شده است که شیوه عملکرد سرمایه داری به تخریب اجتماعی می انجامد.
زیرا راز بقای سرمایه داری درگرو گسترش هرچه بیشترمیدان نفوذ و تشدید فشار روز افزون بر مردم نهفته است.
زیرا سرمایه داری به تشدید رقابت میان تک تک افراد مردم نیاز دارد و از اینرو «جنگ همه علیه همه» را برمی انگیزد.
به سبب شیوه عملکرد متداول آن، تمایلات خصمانه و خشونت بار نه تنها نسبت به «برون»بلکه همچنین نسبت به «درون» انسان ها توسعه می یابد.
اصول خود ستیز رشد آن، حتی دستاوردهای تمدن بشری را بطور روزافزونی مورد مخاطره قرار داده و شالوده های طبیعی زندگی را تهدید می کند.
استراتژی زیرفشارگذاشتن و ازعرصه بدرکردن یکدیگر توسط تک تک انسانها در حیات اقتصادی (محیط کار) فضای اجتماعی عرصه های مختلف زندگی روزمره را در برگرفته و زمینه را برای پروبال گرفتن لگام گسیخته «فرهنگ کینه و دشمنی» و گسترش اعمال زور و ستم جمعی و فردی به انواع و اقسام مختلف آماده می سازد و کار را بجائی می رساند که در اکثر واحدهای اجتماعی اعمال زور و ستم امری متداول و طبیعی تلقی می شود.
بخش دوم |
تجزیه و تحلیل سرمایه داری و تصوراتی در باره سوسیالیسم |
با بررسی ساختار تضادهای جامعه سرمایه داری می توان به مشخصات عمده و کیفی آلترناتیو تاریخی آن دست یافت :
زندگی فارغ از اعمال زور، طرد استثمار و ستم، انسانی کردن فرهنگ، گسترش فراگیر شیوه رفتار مبتنی بر همبستگی و پوشاندن جامه قانون بر اندام عدالت و تأمین اجتماعی.
نکات فوق الذکر بی شک، اهداف مهم و ارزشمندی را تشکیل می دهند.
لیکن شیوه تحقق آنها قابل بحث است.
پاسخ روشن برای این سؤال که نیروی محرکه این تغییرات کدام است، هنوزمعلوم نیست و احتیاج به بحث و بررسی دارد.
کدام نیروی اجتماعی می تواند امروز به عنوان عامل تحول تاریخی بحساب آید؟
جواب حاضر و آماده برای این پرسش، مثل اغلب مسائل مطروحه، هنوز وجود ندارد.
از این رو امروزه مسائل بنیادی که قبلا حل شده تلقی می شدند، از نو طرح می شوند :
مثلا نقش طبقه کارگر و مسأله تحولات اجتماعی با دخالت جدی دولت در امور، راه حل های سنتی متداول امروزه در جمع متشتت و پریشان نیروهای چپ بحق مورد تردید قرار می گیرند.
ازجمله نقش سازمان های سنتی که خود را نماینده بلافصل طبقه کارگر قلمداد می کردند، مورد انتقاد است.
سندیکاها به عنوان انجمن های بروکراتیک و احزاب سیاسی پیشرو به عنوان نهادهایی محسوب می شوند که کاری جز گذاشتن حرف دهن طبقه کارگر ندارند.
بجای ارائه طرح های متمرکز، پیشنهاد می شود که به مظاهر خود به خودی تضادها و راه حل های زاییده از زندگی جاری توجه شود.
کسی که بحث های جاری جنبش های اجتماعی سال های اخیر را دنبال کرده باشد، می تواند بآسانی دریابد که چنین نقطه نظرهائی جنبش ضد گلوبالیزاسیون را نیز بخود مشغول می دارد که پوسته پیشین خود را ترکانده، ولی از نظر محتوا بسیار ناهمگون مانده است.
با این حال جنبش ضد گلوبالیزاسیون توانسته حداقل در محیط اجتماعی مملو از بی تفاوتی و محیط سیاسی آکنده ازعزلت جوئی و مسئولیت گریزی، مسائل مبرم توسعه جامعه بشری را بگوش بخش اعظم مردم برساند.
اگرچه اعتراضات موجود علیه دینامیسم گلوبالیزاسیون سرمایه داری، اغلب فرم شماتت و سرزنش اخلاقی بخود می گیرد و بیشتر اوقات احساسات همگانی مبتنی بر نومیدی و عجز و بیچارگی را بهمراه می آورد، بااین حال جریان فکری ضد گلوبالیزاسیون از روح سرکش تضادی غریب و بی سابقه حکایت می کند :
این جریان فکری خطر اجتماعی ملموس را بنام می خواند و از ریشه های اقتصادی ـ اجتماعی عینی آن پرده برمی دارد.
درک نفوذ روزافزون اکونومیسم سرد و بیرحم در عرصه های مختلف زندگی مردم به این جریان فکری چهره ای محتوامند بخشیده است.
گسترش دم افزون تفکر ضد گلوبالیزاسیون، از سوی دیگر نشانگر آن است که وعده های پوچ و خدعه های عوام فریبانه جناح های حاکم اعتبار خود را تا حدودی از دست داده اند.
شاید هنوز شتابزده باشد، که جنبش ضد گلوبالیزاسیون را ماهیتا ضد امپریالیستی قلمداد کنیم، ولی با توجه به محتوای این جنبش می توان گفت، که مبارزه سیاسی آن واقعیت امپریالیسم را در هیأت کنونی اش نشانه گرفته است.
این جنبش نه تنها تصوری را درسر می پرورد که خواهان جهانی عادلانه و مبتنی بر همبستگی است، بلکه علاوه بر آن از اندیشه ای مایه می گیرد که از مرحله نارضایتی نا آگاهانه فراتر رفته است :
چه، دینامیسم گسترش گلوبالیزاسیون و تعمیق بحران عمومی به عنوان دو امر مربوط به هم مورد ملاحظه قرار می گیرند.
این امردرمقایسه با جهان بینی«جنبش آلترناتیوی» که در دو دهه اخیر عرصه دار میدان بود، از تفاوتی تعیین کننده حکایت می کند.
افراد وابسته به جنبش آلترناتیوی اکنون دربخش سازمان یافته «حزب سبزها» تا حدود زیادی از تمایلات هژمونی طلبی امپریالیستی و استراتژی تغییرات نئولیبرالیستی پشتیبانی می کنند :
آنها در درهم کوبی یوگوسلاوی نقش فعالی به عهده داشته اند، از مفاد عمده جنگ جهانشمول علیه تروریسم حمایت می کنند، در تغییر قانون اساسی آلمان در زمینه تحدید حقوق پناهندگان نقش فعالی ایفا کرده اند و از منادیان استراتژی تعمیق فاصله طبقاتی ـ اجتماعی مردم کشور اند.
این سیاست از سوی بخش چشمگیری از «جنبش حقوق شهروندان» سابق آلمان شرقی بی کم و کاست تأیید و اجرا می شود.
۳ |
قرار داشتن زیر فشار تضادها و جنبش ضد گلوبالیزاسیون |
جنبش محیط زیستی خود را عمدتا به عرصه ای مشخص ومسأله های مجزا و منفرد محدود می کرد، ولی جنبش ضد گلوبالیزاسیون که از وسعت نظر بیشتری برخوردار است، تا حدودی این مرحله را پشت سرگذاشته است.
اما فقط تاحدودی!
چه، طرح و بررسی پیوند پدیده ها با همدیگر، اغلب به بقایای طرز تفکری آلوده است، که قادر به ترک افق دید محدود خود نیست.
از این رو ست، که حلاجی جریان فکری جنبش ضد گلوبالیزاسیون تناقض مند جلوه می کند.
به عنوان اقدامی مثبت، می توان از طرح مجدد مسأله نحوه و درجه نفوذ طبقات اجتماعی، تقسیم ثروت و شرایط تأمین بقای نسل بشر از طریقی انساندوستانه سخن گفت.
اما این موضعگیری انتقادی هنوز به آن معنی نیست، که مسأله را از ریشه کاپیتالیستی آن بررسی کنند و به تغییراتی روی آورند، که درچارچوب سیستم حاکم نمی گنجد.
مسأله اعتراض ضد سرمایه داری از سوی آنان بندرت به مسأله مالکیت ربط داده می شود.
از این رو، به این نتیجه می رسند که اشکال اصلی کار، نه در شیوه تولید و تصاحب ارزش اضافی، بلکه در نحوه تقسیم ثروت نهفته است.
آنها ازاقدامات فرعی مانند «مالیات توبین» ( که دارندگان ارزهای انتقالی از بازار بورس را به پرداخت بخش ناچیزی از سود وامی دارد) انتظار معجزه دارند.
هرچند در جنبش ضد گلوبالیزاسیون از ضرورت «دنیای دیگر» سخن رانده می شود، ولی منظور آنها از دنیای دیگر، صورت بندی اجتماعی دیگر نیست.
اینکه آلترناتیو برای جامعه سرمایه داری می تواند تنها سوسیالیسم باشد، به خاطر آنها خطور نمی کند.
بسیاری از فعالین جنبش ضد گلوبالیزاسیون هنوز از تردید خود نسبت به سیستم سرمایه داری به نتیجه ای قاطع نرسیده اند :
اکثر آنان با محکوم کردن سرمایه داری لگام گسیخته (وحشی) توهم برقراری سرمایه داری اهلی و خیرخواه را در سرمی پرورند.
این موضعگیری نتیجه ناگزیر امتناع آنان، از پرداختن عاری از پیشداوری به مسأله قدرت و حاکمیت است.
امید اینکه بدون تسخیر قدرت، می توان دنیارا تغییر داد ـ همانطور که هولووی[۲] یکی از برجستگان جنبش ضد گلوبالیزاسیون می گوید ـ نه تنها بمعنی تسلیم در برابر مسأله قدرت، بلکه همچنین بمعنی زانو زدن در برابر سیستم بازتولید حاکمیت است.
هولووی توانسته است، قدم به قدم، نه تنها تفکر مردم را، بلکه مشاهدات و احساسات آنها را آلت دست قرار دهد.
احتیاط آنان (اگر بخواهیم محتاطانه جمله بندی کنیم) در مورد مسأله قدرت، به بهانه تجربه ای تاریخی توجیه می شود که گویا روندهای انتقال قدرت که تحت لوای رهائی صورت گرفته اند، به گرفتار آمدن در نسوج جدید حاکمیت منجر شده اند.
استنتاج درستی، که اصولا راه بجائی نمی برد، زیرا کارآئی سیستم قدرت و عواقب اجتماعی مخرب آن دست نخورده باقی می مانند :
عدم مقابله با سرمایه داری جهانی شده و استوار بر نئولیبرالیسم رادیکال را می توان تنها بقیمت عقیم کردن فکری خود توجیه کرد و این واقعیت تاریخی را از یاد برد، که سرمایه داری بازتولید خود را در فواصل زمانی معین، با توسل به شیوه های فاجعه آمیز و بربرمنشانه عملی می سازد.
هرگز نباید از یاد برد که هردو جنگ جهانی قرن بیستم، در رابطه ای تنگاتنگ با تشدید تضادهای تمدن ستیز سرمایه داری شعله ور شده اند.
دخالت نظامی کنونی با عواقب کثیفی که بدنبال دارد و توجیه جنگ داخلی جهانی، تحت عنوان «مبارزه علیه تروریسم» بار دیگر به یاد می آورد، که کوشش جامعه سرمایه داری برای تحکیم خویش، با آمادگی آن برای تخریب خویش همراه است.
از این رو، نفی جامعه سرمایه داری امری ضرور و الزامی است.
اینجا سخن از یک ضرورت اجتماعی و یا تکنولوژیک نیست، بلکه صحبت از دیالک تیک واقعی پیشرفت و انحطاط است، زیرا با توسعه تغییرات بنیادی جامعه، تضادها حدت می یابند و راه میخکوب کردن جامعه در فرماسیون فرتوت موجود، از سقوط در قهقرای بربریت می گذرد.
اگر پیگیر در اندیشه باشیم و به عاقبت کار بیندیشیم به این نتیجه ناگزیر خواهیم رسید، که انتقاد از سرمایه داری لگام گسیخته، از مسأله قدرت و ضد قدرت تفکیک ناپذیر است.سوبژکت دگرگونساز تاریخی
هم سردمداران قدرت و هم قربانیان آن را باید بنام خواند، زیرا تضادهای شعله ور هر نظام اجتماعی، فقط و فقط از طریق قیام و مقاومت قربانیان آن نظام، قابل حل اند.
ملاک های موضعگیری لازم برای دگرگونسازی، تنها از طریق بررسی تضادهای اجتماعی موجود و نقد و طرد فرم های آگاهی حاکم قابل استنتاج اند.
قربانیان جامعه سرمایه داری، عمدتا کسانی جز مردان و زنانزحمتکش نیستند.
این امر تنها در یک چارچوب سیاسی ـ سازمانی و در طی مبارزه برای منافع حیاتی مستقیم تحقق پذیر است.
بهمین دلیل، نباید به فرم های سنتی مبارزه طبقاتی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته صرفنظر کرد.
علاوه بر آن، مبارزه در راه منافع مادی، شالوده یک روند آموزشی دسته جمعی است، که در طی آن، ستمکشان به چند و چون ستم وارده برخویش و توان خلاقیت اجتماعی خویش آگاه می گردند.
همچنین برای جنبش ضد گلوبالیزاسیون مفید خواهد بود، اگر از پیگیری سازمانی جنبش کارگری درس بگیرد و با طرز تفکری آشنا شود، که روشنگری سازمان یافته را با سازمان یابی مبتنی بر روشنگری لازم و ملزوم یکدیگر می داند.
دیگر دوران شبیخون اقلیتی آگاه در رأس توده های نادان برای تحقق انقلاب بپایان رسیده است.
آنجا که سخن از تغییر کامل سازمان اجتماعی است، حضور آگاهانه توده ها ناگزیر و الزامی است، آنها باید دریابند که هدف از چه قرار است و برای چه باید با تمام وجود وارد میدان شوند.
انگلس
از آنجا که دینامیسم خود مخرب تمدن ستیز، استراتژی توسعه طلب با توسل به تجاوز عریان و بی پرده و تعمیق بی پروای فاصله طبقاتی در جامعه، ناشی از مناسبات حاکمیتی مشخص است، پس نیروهای بالقوه مقاومت، تنها از طریق تجزیه و تحلیل دستگاه قدرت (دولت) و نحوه عملکرد آن قابل تشخیص اند.
هم سردمداران قدرت و هم قربانیان آن را باید بنام خواند، زیرا تضادهای شعله ور هر نظام اجتماعی، فقط و فقط از طریق قیام و مقاومت قربانیان آن نظام قابل حل اند.
قربانیان جامعه سرمایه داری، عمدتا کسانی جز مردان و زنان زحمتکش نیستند.
چون این طبقه کارگر است که قربانی مستقیم استراتژی های حاکمیت و استثمار سیستم سرمایه داری است و لذا صرفنظر از اینکه خود زحمتکشان موضع اجتماعی خود را چگونه ارزیابی می کنند، به این نتیجه می رسیم که مایحتاج حیاتی بخش اعظم اکثریت مردم جامعه، جبهه اصلی مقاومت در برابر منافع سرمایه لگام گسیخته را تشکیل می دهد.
علاوه بر این، زحمتکشان بسبب موقعیت خود، خواه نا خواه به عنوان اهرم قدرت محسوب می شوند.
زیرا آنها اصولا امکان آن را دارند که از کار دست بردارند و خود را از زیر بار حکام جامعه خلاص کنند.
طبقه کارگر بسبب جایگاه مخصوص خود در روند اقتصادی بازتولید سرمایه داری، به عنوان طبقه ای که بطور دسته جمعی کار می کند و مورد استثمار قرار می گیرد و اعضای آن تنها به ازای فروش نیروی کار خود، قادر به ادامه زندگی اند، خود را از سایر گروه های اجتماعی در تاریخ طولانی جوامع طبقاتی متمایز می سازد :
او مولد ثروت های جامعه است و بطور جدی در زیر فشار تضادهای جامعه سرمایه داری جان می کند.
زندگی او در خدمت منافع بیگانه است و حیات اجتماعی او بطرز مهیبی درمعرض مخاطره و تهدید.
طبقه کارگر زیر ستم مستقیم قدرت اجتماعی موجود قرار دارد که از تعداد انگشت شماری از زبدگان جامعه تشکیل یافته و عملا اقتصاد سربازخانه ای را درجامعه رواج داده است (تهمتی که سالهای سال به سوسیالیسم زده شده است) :
تصمیم این اقلیت فاسد به سرمایه گذاری و یا عدم سرمایه گذاری، می تواند به فلاکت و تخریب منطقه ای از کشور منجرشود و تعداد بیشماری از خانواده ها را به خاک سیاه نشاند.
این خصایص حیاتی و ساختاری خودویژه طبقه کارگر را گروه های اجتماعی دیگر ندارند، هرچند که آنها نیز تضاد منافع حیاتی خود را با منافع اقلیت سرمایه دار در زندگی روزمره خویش بطور ملموسی احساس می کنند و از آن رنج می برند.
بنابرین گروههای اجتماعی دیگر (و نه فقط ازاین رو) می توانند درحرکات اعتراضی اجتماعی ـ فرهنگی و جنبش انقلابی نقش مهمی بعهده گیرند.
ولی علیرغم آن، آنها فقط در شرایط استثنائی تاریخی می توانند به عنوان نیروی بنیادی دگرگونساز عرض اندام کنند، هرچند که آنها از نظر فکری مبتکر و نوگرا هستند و می توانند هشیارانه به مسائل جدید جلب توجه کنند (و همانطور که در مانیفست حزب کمونیست آمده است) عناصرآموزشی جدیدی را بمیان طبقه کارگر ببرند.
جنبش های اجتماعی جدید نیز توانستند تا حدودی تأثیرات مشابهی بجا گذارند، همانطور که جنبش های بعد از سال های ۱۹۶۸ انجام داده اند.
ولی کارگردانان اصلی این جنبش ها بندرت توجه به ریشه های اصلی معضلات و مسائل مطروحه داشته اند.
محدودیت فکری آنان بدلیل عینی محدودیت نفوذ اجتماعی آنان بوده است :
ترکیب اجتماعی گروه های «حفاظت از محیط زیست» و « فمینیسم» آنچنان ناهمگون بود که آنها بسختی می توانستند از عهده اشاعه نظرات رادیکال برآیند و پایگاه اجتماعی آنان که عمدتا در حواشی جامعه قرار داشت، به آنان اجازه اتخاذ تصمیم برای تغییر بنیادهای اقتصادی ـ اجتماعی جامعه را نمی داد.
هربرت مارکوزه در ایام رکود نظریات سیاسی رادیکال و تحول طلب، به رشد انقلابی در حواشی سیستم جهانی سرمایه داری و درمیان حاشیه نشینان کشورهای متروپول امید بسته بود.
در مورد ظهور نیروی انقلابی ازحواشی سیستم جهانی سرمایه داری هنوز حرف آخر زده نشده است، ولی امید به حاشیه نشینان کشورهای متروپول دیری است که بربادرفته است.
از همان آغاز معلوم بود که نظریات مارکوزه کوچکترین تطبیقی با واقعیت ندارند، زیرا نظریات او بر پذیرش تضادی بارآور میان جنبش های اجتماعی نوین و و جنبش های سنتی کارگری استوار شده بود.
گیرم که طبقه کارگر، اکنون دیگر از وضوح طبقاتی سنتی خود برخوردار نیست.
دگرگونی های ساختاری طبقه کارگر
ولی هنوزهم به عنوان عنصر مرکزی در حاکمیت و استثمار سیستم سرمایه داری بشمار می آید.
زیرا شالوده اقتدار طبقه دارا ـ کماکان ـ در به خدمت گرفتن نیروی کار او ست.
شعله ورتر شدن نبرد سرمایه برای تشدید استثمار و افزایش هرچه بیشتر ارزش اضافی (که این روزها ما شاهد آن هستیم) از این مناسبات خصمانه ساختاری حکایت می کند.
این رویارویی ها از مسائل اقتصادی ـ اجتماعی بنیادین جامعه، از اقتدار بی رقیب سرمایه جهت تصاحب محصول اضافی اجتماعی و تحکیم سرکردگی اجتماعی خویش آب می خورند.
برای کسی پنهان نیست، که طبقه کارگر در این رویارویی ها آنسان که سزاوار اوست، عمل نکرده، پراکنده و سازمان نیافته و از نظر سیاسی ناتوان از تصمیمگیری عملی بوده است.
ولی درست همین وضعیت موجود و شیوه عمل ناشی از بیچارگی و بلاتکلیفی او ست که مسأله مناسبات طبقاتی و عواقب مبارزات طبقاتی را به مسأله حاد روز تبدیل می کند، زیرا موضع دفاعی طبقه کارگر در شرایط حاد بحرانی، نتیجه یک جنگ طبقاتی است، که سرمایه برعلیه طبقه کارگر براه انداخته و از آن پیروز بیرون آمده است.
زحمتکشان تحت فشارکمرشکن ناشی از بحران مستأصل شده اند و از هراس بیکار شدن به انضباط روی آورده اند.
گسترش جو هراس و وحشت، زحمتکشان را به عقب نشینی و کوتاه آمدن هرچه بیشتر واداشته است.
· با همه این احوال، می توان مرددانه پرسید که آیا این همان طبقه کارگر است که عامل دگرگونساز جهان باید باشد؟
این نگرانی ها بسبب تغییرات عمیق ساختاری در جهان کار و دگرگونی های بحرانزا در مناسبات زندگی دلهره انگیزتر شده اند.
چه، در نتیجه تغییرات یاد شده، برای زحمتکشان مشکلتر شده است که به منافع مشترک خود واقف شوند و علیه سیطره بی بند و بار سرمایه وارد پیکار گردند.
چون بسبب اوتوماتیزه کردن تولید و تقسیم محل کار به واحدهای مجزا ازهم، رشته های بنیادی لازم برای تبادل نظر میان زحمتکشان و بسیج آنان از هم گسیخته اند.
برای کسی پنهان نیست، که علیرغم اهمیت کماکان معتبر کارخانه های بزرگ، وحدت تاریخی درون و برون کارخانه ای طبقه کارگر مخدوش شده است و پیوند جنبش کارگری با نسج اجتماعی ـ فرهنگی مناسبات زندگی روزمره مردم و افق های ارزشی درخور از هم گسسته است.
اگرچه تضاد میان کار و سرمایه حدت گرفته است، ولی میان خود طبقه کارگر نیز فواصل، اختلافات و مرزبندی های جدیدی پدید آمده اند.[۱]
میان کارکنان مراکز تکنولوژیکی عالی و کارکنان بخش های دیگر از نظرمیزان درآمد و تأمین اجتماعی تفاوتی چشمگیر وجود دارد و در حواشی کثیف طبقه بندی شده سیستم صنعتی، عرصه هائی با دستمزدهای بخور و نمیر مثل قارچ از زمین می رویند.
تمایز عملی میان بیکاران و «با کاران» به جبهه بندی اشتباه آلود میان زحمتکشان منجر می گردد.
برای مثال، اکثریت مردم براین باورند که تمایز میان آنان از نظر اجتماعی مهمتر است، از تفاوت میان فقیر و غنی.
از این بابت می توان نتیجه گرفت، که برای مردم درک بی واسطه پایگاه منافع مشترک شان دشوارتر و دشوارتر می گردد.[۲]
اما علیرغم وجود تفرقه وجدائی و گسترش روحیه ضد معاضدت و همبستگی، نه ویژگی های طبقاتی کارگران مزد بگیر و نه گرفتاری آنان درمنگنه تضادها کاهش نیافته است.
مردم هرچند که بطورمنفرد و مجزا از هم عمل می کنند، ولی روز بروز برای شان روشن می شود که یک دست صدا ندارد و حل مسائل مبرم از عهده یک فرد برنمی آید.
قرار داشتن زیر فشار تضادها و روحیه طبقاتیتحت ستم بودن صرف، بطور اتوماتیک موجب آن نمی شود، که کارگران از نظر سیاسی مترقی باشند، بلکه درست برعکس.
قرار داشتن مدام درزیر فشار تضادها، تأثیری دوگانه برجای می گذارد :
از سوئی در درازمدت موجب کسب تصوری واقعی نسبت به جامعه می شود.
ولی از سوی دیگر، در کوتاه مدت، به پیدایش احساس ناتوانی و بیچارگی و تسلیم نومیدانه در برابر قدرت حاکم منجر می گردد.
اما در ذهن اکثریت زحمتکشان، تضاد اصلی جامعه و همسرنوشتی اجتماعی آنان بصورت نوعی پیشداوری ته نشین شده است.
برداشت زحمتکشان از جامعه تک بعدی است :
آنها اوضاع اجتماعی را علیرغم کلیه تحریفات ایدئولوژیک و توهمات فردی، غیرعادلانه و جامعه را به عنوان سیستمی متشکل از بالائی ها و پائینی ها احساس می کنند (البته گاهی هم سکنه طبقات پایین هرم اجتماعی، که مثلا صاحب خانه شخصی شده اند و از نظر شغلی شانس ترقی دارند، ضمن سرپوش نهادن برضعف اجتماعی خویش، خود را متعلق به اقشار بالا و یا طبقات متوسط قلمداد می کنند.)
موضعگیری طبقه کارگر(علیرغم بیرنگ شدن خصال سنتی طبقاتی و علیرغم تقسیم محل کار به واحدهای مستقل جدا ازهم) نشانگرمناسبات مبتنی بر مبارزه اجتماعی آنها ست :
«مشاهده این امر حیرت انگیز است، که علیرغم تغییرات یاد شده، شعور کارگری ئی شکل می گیرد که کماکان ریشه در تضاد سنتی منافع کار و سرمایه دارد.»[۳]
بررسی ها و مطالعات عملی مشخص نشان می دهند، که علیرغم تشتت و تفرقه اجتماعی، هنوز تمایلات مبتنی بر روحیات و عاداتی جان سختی می کنند، که مشخصه بارز مواضع اجتماعی طبقه کارگر و بازتاب درگیری آن با تناقضات اجتماعی است.
«درجمهوری فدرال آلمان احساس اینکه درجه رفاه و بختیاری مردم، بسته به موقعیت طبقاتی آنها ست، میان اکثریت قریب باتفاق مردم (بویژه مردم آلمان شرقی) رایج است.»[۴]
درمیان مردم، بنا بر وابستگی طبقاتی آنها روحیات طبقاتی ئی شکل می گیرند، که در آن تجارب مبارزاتی (هرچند مه آلود، مغشوش و آشفته) متبلور شده است.
طبقه کارگر ببرکت موقعیت خود در روند تولید، نه تنها زیر فشار تضادها به کسب آگاهی نایل می گردد، بلکه علاوه بر آن، به منافع عینی خود نیز پی می برد.
این امر اما نمی تواند ـ بیشتر اوقات ـ بدون واسطه صورت گیرد.
زیرا پی بردن به تشابه ساختاری وضع زندگی به سبب تسلط فراگیر اصول رقابت (مثلا تحریک حس رقابت و چشم همچشمی میان بیکاران و باکاران) در جامعه بورژوائی دشوار می گردد.
از این رو ست، که اقشار پائینی جامعه بندرت می توانند بدون واسطه به موقعیت مشابه ساختاری خود در جامعه پی ببرند و به منافع مشترک خود آگاه گردند.
به سبب زندگی مبتنی بر رقابت که بعلت کالائی شدن کلیه مناسبات اجتماعی و تسلط مطلق طبقه حاکمه بر روند تقسیم کار شدت می یابد، فرم هائی از آگاهی در ذهن طبقه کارگر نشأت می گیرد که عاجز از توضیح سیستماتیک ارتباط متقابل مسائل اجتماعی است.
بدون بررسی همه جانبه مقوله های بیگانگی،از خود بیگانگی و شیئیت یافتن، اعلام طبقه کارگر، به عنوان عامل تاریخی دگرگونساز ساده دلانه خواهد بود.[۵]
ویژگی عمده آگاهی کنونی اغلب زحمتکشان ضمن درک بی عدالتی بنیادی، پی بردن به این مسأله است که نیرویی بیگانه اختیار امور را در دست دارد، ولی این آگاهی نمی تواند از عهده تعیین هویت این مسئولین واقعی مجهول برآید.
تضادهای اجتماعی، از سوئی در ضمیر جامعه، نظریات ماقبل انتقادی را نشا می کنند، ولی از سوی دیگر نیز احساس بیچارگی و بی پناهی را اشاعه می دهند.
ناتوانی از تعیین هویت دشمن علل عینی دارد، زیرا کارگزاران سرمایه، عوامفریبانه به بهانه های من در آوردی مانند گلوبالیزاسیون متوسل می شوند و پشت ساختارهای گردش سرمایه زیر نظر « مجموعه سرمایه داران ایده آل»، نیت واقعی خود را پنهان می کنند.[۶]
درک مارکسیستی شعورطبقاتی از همین رو هرگز دچار این توهم نشده است، که محرومیت های اجتماعی را بطور اتوماتیک عامل موضعگیری های انتقادی تصورکند.
بلکه برعکس، بر این نکته تأکید کرده است، که ارتقای طبقه کارگر به درجه یک نیروی سیاسی قادر به عمل، از مسیری بغرنج و دشوار می گذرد.
درک منافع طبقاتی باید بطور ذهنی صورت گیرد.
از نقطه نظر «مانیفست حزب کمونیست»، پرولتاریا باید نخست برای کسب آگاهی مناسبی نسبت به موقعیت اجتماعی خود تلاش کند، شرایط عینی زندگی خود را دریابد و سپس به منافع مشترک طبقاتی خود پی ببرد.
تازه بعد از این مرحله است، که پرولتاریا می تواند به عنوان عامل و سوبژکت طبقاتی وارد عمل شود.
مفهوم «طبقه کارگر به عنوان عامل تاریخی دگرگونساز» از این رو، یک مقوله امکان است و بهمین نسبت نیز هیأتی واقعی بخود می گیرد.
زیرا به قول برتولد برشت، «واقعیت فقط آن نیست، که هست، بلکه همچنین آن است، که خواهد شد.»[۷]
مقاومت سیاسی مستلزم بلوغ شرایط عینی، مثلا رشد تضادهای اقتصادی ـ اجتماعی و بلوغ الزامات ذهنی است.
ملاک های موضعگیری لازم برای دگرگونسازی، تنها از طریق بررسی تضادهای اجتماعی موجود و نقد و طرد فرم های آگاهی حاکم قابل استنتاج اند.
این امر تنها در یک چارچوب سیاسی ـ سازمانی و در طی مبارزه برای منافع حیاتی مستقیم تحقق پذیر است.
بهمین دلیل، نباید به فرم های سنتی مبارزه طبقاتی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته صرفنظر کرد.
علاوه بر آن، مبارزه در راه منافع مادی، شالوده یک روند آموزشی دسته جمعی است، که در طی آن، ستمکشان به چند و چون ستم وارده برخویش و توان خلاقیت اجتماعی خویش آگاه می گردند.
دورنماهای استراتژیکی
به احتمال قوی «عامل دگرگونسازجدید» نقاط مشترک زیادی با «عامل دگرگونساز سابق» خواهد داشت.
زیرا اگر هم تصورات متداول در باره «نقش تاریخی طبقه کارگر» را بکنار بگذاریم، تغییرات بنیادی در عصر سرمایه داری مخاطره آمیز نیز ببرکت جنبش توده ای کسانی جامه عمل خواهد پوشید که از فروش نیروی کار خود زندگی می کنند.
گذشته از این، نباید فراموش کرد که که طبقه کارگر علیرغم کاهش تعداد آن و تفاوت های پدید آمده میان اعضای این طبقه و تحلیل رفتن آن، هنوز هم که هنوز است، همگون ترین و بزرگترین گروه اجتماعی را تشکیل می دهد.
عمومیت یافتن کار مبتنی بر دستمزد، فقط به کشورهای صنعتی مادر اختصاص ندارد، بلکه شامل حال کلیه کشورهای جهان می گردد.
در سال های دهه هشتاد، طبقه کارگر در سطح جهان ۴۰ درصد مجموعه صاحبان اشتغال را تشکیل می داد.
علیرغم بالاتر رفتن نقش «عامل علم»، این رقم نشانگر گسترش جهانشمول صنعت است.
افسانه های متداول، که گویا کار فکری جانشین کار مادی شده و پارادیگم تاریخی عوض گردیده و طبقه کارگر درحال اضمحلال است، دست پخت مدافعان سیستم سرمایه داری است و ربطی به واقعیت امر ندارد.
هرچند حجم کارهای سمبولیک افزایش یافته است، ولی این نوع کارها نیز عملا به سیستم تولید مادی مربوط می شوند.
کار از نظر جسمی تغییر پیدا می کند و از نظر جغرافیائی جا به جا می شود، ولی این تز جعلی «پایان کار» است، که اعتبار خود را از دست می دهد.
تولید مادی که در جائی از صحنه بدر شده، در جائی دیگر بسبب پائین بودن سطح دستمزدها و استانداردهای نازل اجتماعی و محیط زیستی دوباره وارد صحنه می گردد.
علم و انفرماسیون این روند را همراهی می کنند، زیرا بدون تکنولوژی کومپیوتری پیشرفته و شبکه بندی تمام ارضی آن، سیستم جدید تقسیم کار بین المللی نمی تواند تحقق یابد.
ولی این دو به هیچ وجه، تولید مادی را زاید نمی کنند.
چون تکنولوژی های انفرماسیون و بکارگیری داتاها، جانشین سیستم صنعتی سرمایه داری نمی شوند، بلکه به تثبیت توان تولیدی آن خدمت می کنند.[۸]
درنتیجه این امر، اقشار بیشماری از طبقات متوسط غیر وابسته به نوکران سرمایه تبدیل می شوند و بدون داشتن حق مالکیت و کنترل بر وسایل تولیدی به تولید مستقیم و یا غیرمستقیم ارزش اضافی تن در می دهند.
عرصه ثالث (تولید خدمات) دیری است، که برای تحقق و باز تولید سرمایه، لشکر عظیمی از حقوق بگیران را مشغول کار کرده است و هرگز نمی تواند از آن صرفنظر کند.
ضمنا با قوت گرفتن جنبه تکنولوژیک تولید مادی، راه برای بکار گماردن کار فکری خلاق در این زمینه آماده می گردد و بدین گونه، پایگاه استثمار از مرزهای کارخانه ها و فابریک ها فراتر می رود و اقشار بمراتب پهناورتری را تحت عنوان «کارگران یقه آبی»در بر می گیرد.[۹]
در بسیاری از کشورها طبقه صنعتی جدیدی پا به عرصه وجود می گذارد و ما در آینده شاهد مبارزه آن، برای رهائی سیاسی و اجتماعی خویش خواهیم بود.
اگر سوسیالیسم، پروژه سیاسی عصر صنعت باشد (همانطور که محتاطانه اشاره کردیم) پس هنوز آینده ای شکوفان درپیش دارد.
اگر زنان و مردان زحمتکش نمی خواهند آلت دست و بازیچه دست سرمایه باشند و به لت وپار کردن یکدیگر بپردازند، پس باید مبارزه آنان ساختار متفاوتی با گذشته داشته باشد و لذا نمایندگی منافع مستقیم آنان باید از مرزهای منافع کارخانه ای فراتر رود (چون امروزه مد شده است که در درون کنسرن ها بخش های مختلف تولید را به رقابت با همدیگر برانگیزند. مثلا کارگران اوپل بوخوم به جان همکاران شان در پرتقال بیفتند).
برای رویاروئی با سیطره سرمایه باید به ارتباطات فراتر از محل کار و در ابعاد بین المللی اهمیت جدی داده شود.
از این رو در سال های آتی، توجه به جنبه های بین المللیمبارزه طبقاتی و تعمیم تمام ارضی اصول سرمایه داری، اهمیتی بمراتب بیش از پیش پیدا خواهد کرد.
بنابرین برای مبارزات کارگری مفید خواهد بود، اگر زحمتکشانی که در راه منافع خود مبارزه می کنند، خود را به دورنماهای تمام ارضیجنبش های پسا سنتی(نوین) نزدیکتر کنند.
همچنین برای جنبش ضد گلوبالیزاسیون مفید خواهد بود، اگر از پیگیری سازمانی جنبش کارگری درس بگیرد و با طرز تفکری آشنا شود، که روشنگریسازمان یافته را با سازمان یابی مبتنی بر روشنگری لازم و ملزوم یکدیگر می داند.
جریان فکری جنبش ضد گلوبالیزاسیون فقط وقتی می تواند، برنامه ای برای تغییر واقعی جهان عرضه کند، که خصلت طبقاتی اختلافات اجتماعی را بفهمد. (به این امر «جنبش اصلاحات اجتماعی»تاحدودی توجه می کند.)
اگر جنبش ضد گلوبالیزاسیون می خواهد، در دوران سیطره مطلق سرمایه کامیاب شود، به مبارزه زنان ومردان زحمتکش و به اتحاد وسیع نیروهای موجود درخارج از اردوی زحمتکشان نیاز دارد.
زیرا اتحاد انحصارات سرمایه داری با دولت منجر به پیدایش « کارتل قدرت» می گردد وغلبه بر این قدرت تنها ببرکت قدرت متحد نیرومندتری امکان پذیر خواهد شد.
از این رو، برای تشکیل جبهه وسیع ضد انحصاری، حضور حتی الامکان بیشتر نیروهای مخالف بورژوازی انحصاری، یعنی کلیه اقشار و گروه ها که درتضاد با سیستم انحصاری ـ دولتی باشند (اگر هم تنها در باره بخش ناچیزی از مسائل، وحدت نظر داشته باشند) ضرور است.[۱۰]
سیاست به عنوان روند آموزشی
لیست عریض و طویلی از مسائل و سمتگیری ها وجود دارد، که جنبش ضد گلوبالیزاسیون و سازمان طبقاتی سیال طبقه کارگر می توانند، از همدیگر بیاموزند و کمبودهای خود را برطرف سازند.
جنبش ضد گلوبالیزاسیون باید بیاموزد، که هر موفقیت کوچک در مبارزه علیه استثمار لگام گسیخته، فقط بشرطی امکان پذیر است، که آمادگی واقعی برای پشت سر گذاشتن سیستم سرمایه داری موجود باشد و سازمان طبقاتی طبقه کارگر باید برای این مسأله پاسخ بیابد که چگونه یک محصول دگرگونی انقلابی می تواند با تکیه بر تجارب عملی زندگی تحکیم شود و قوام یابد.
جریان فکری جنبش ضد گلوبالیزاسیون بشرطی تصور روشنی نسبت به جامعه مطلوب خویش بدست خواهد آورد، که انتقاد از نفوذ و شکلگیری کالاواره (تقریبا) در کلیه مناسبات زندگی را قاطعانه با مسائل دیالک تیک تولید، تصاحب و تحقق یابی ارزش اضافی پیوند دهد.
برای منتقدین رادیکال سیستم سرمایه داری مفید خواهد بود، اگر دریابند که اجتماعی کردن مالکیت بروسایل تولید، فقط به عنوان اولین قدم برای تغییر جامعه بشمارمی رود.
ساختارهای اقتصادی تحول فرهنگی ـ انقلابی که ستمکشی ارثی انسان ها و پریشانی های ته نشین شده در روان آنها را منعکس می کنند، باید بطور کامل و اساسی دگرگون شوند.
زیرا کلیه آنها با اتکا به زور (و نه حتما زور خشونت آمیز و آشکار) بوجود آمده اند.[۱۱]
نه تنها مناسبات تولیدی، بلکه همچنین انواع و اقسام تکنیک و طرز زندگی متأثر از آنها، مناسبات میان انسانها و معیارهای فکری، شیوه بخدمت گرفتن طبیعت و برخورد سیاسی باید زیر و رو شوند.
این بدان معنی است، که تغییر اوضاع اجتماعی، از تغییر خود عامل دگرگونساز تفکیک ناپذیر است.
این برداشت نظری که آندو پشت و روی روند واحدی را تشکیل می دهند، برای تصور مارکس و انگلس از امر رهائی تعیین کننده بوده است.
پراتیک دگرگونساز را مارکس و انگلس، بمثابه روند همزمان تغییرات اقتصادی ـ اجتماعی و فردی درنظر می گیرند.
از نظر مارکس در «تزهای فویرباخ»، تغییر اوضاع اجتماعی و عمل انسانی، با تحول خود انسانها برهم منطبق اند.
ولی از یک همچو استنباط همه جانبه نسبت به امر رهائی نباید ارتقای کیفی شیوه برخورد پیش برنده و دگرگونساز اجتماعی (یعنی عمل انقلابی) را جدا کرد.
علیرغم پیدایش عرصه های جدید عمل و اندیشه بهیچوجه، از اهمیت میدان های سنتی رویاروئی اجتماعی کاسته نمی شود، گیرم که فرم های عمل سیاسی، باید به شرایط تغییر یافته نوین تطبیق داده شوند.
از آنجا که سیاست وکیل مآبانه سنتی، کارآئی خود را از دست داده است، پس باید مدل های سیاسی جدیدی کشف شوند،[۱۲] که با اندیشه خود سازمان یابی توده ها جور در بیایند.
از این رو، ممکن است که در چارچوب جنبش کارگری سیال، ایده های خیال پرستانه (غیرعلمی) نیز پا به عرصه وجود بگذارند.
گام های آموزشی یاد شده می توانند برای هردو طرف مفید باشند.
جنبش ضد گلوبالیزاسیون می تواند از این طریق خود را از دام اصلاح طلبی شرمگین رهائی بخشد.
اینکه این جنبش بتواند به تغییر دورنمای سیاسی نایل آید، هنوز مورد سؤال است، ولی هم اکنون مرحله تصمیمگیری را از سرمی گذراند.
نتیجه این سمتگیری اهمیت و نقش آتی این جنبش را و حتی موجودیت آن را به عنوان صدای رسای اعتراض تعیین خواهد کرد.
سازمان های رزمنده طبقه کارگر می توانند با در پیش گرفتن یک سیاست همکاری، به ریشه های تاریخی خویش برگردند.
چه همانطور که انگلس درمقدمه ای بر کتاب مارکس، تحت عنوان «مبارزات طبقاتی در فرانسه» می نویسد :
دیگر دوران شبیخون اقلیتی آگاه در رأس توده های نادان برای تحقق انقلاب بپایان رسیده است.
آنجا که سخن از تغییر کامل سازمان اجتماعی است حضور آگاهانه توده ها ناگزیر و الزامی است، آنها باید دریابند که هدف از چه قرار است و برای چه باید با تمام وجود وارد میدان شوند.
پایان
[۱]Vgl. Diettrich, Klassenfragmentierung im Postfordismus, Hamburg und Münster 1999
[2] Vgl. Werner Seppmann, Beiträge zur Klassenanalyse Band 1 Essen 2004
[3] M. Schumann, Metamorphosen von Industriearbeit und Arbeiterbewusstsein, Hamburg 2003, S. 102
[4] H.-H. Noll, Wahrnehmung und Rechtfertigung sozial Ungleichheit, in: H. Meulemann (Fig.). Werte und nationale Identität im vereinten Deutschland. Erklärungsansätze der Umfrageforschung. Opladen 1998, .68
[5] Vgl.: W. Seppmann, Die Aktualität der Entfremdungstheorie, in: Marxistische Blätter, H. 1, 2004
[6]این قائم موشک بازی ببرکت سرپوش نهادن تردستانه بر مناسبات مالکیت بروسایل تولید و داشتن اکثریت سهام مربوطه با ایجاد شبکه ای از سهیم شدن های جاری و سیال امکان پذیر شده است.
[۷] B. Brecht, Werke (Große kommentierte Berliner Ausgabe), Bd. 22.1, S. 458
[8] M. Castells, Das Informationszeitalter, Teil 1: Der Aufstieg der Netzwerkgesellschaft, Opladen 2004
[9] H. Marcuse, Konterrevolution und Revolte, Frankfurt/M. 1973, S. «f.
[10] W. Gerns, Problematik der Übergänge in der Pragrammatik der DKP 1968-1978, in: Marxistische Blätter H, 3, 2004, 5. 49f.
[11] A. Gramsci, Gefängnishefte, (Ed. Buchmann/Haug), Berlin und Hamburg 1995ff., Bd. I, S. 81
بسیار آموزنده است، ترجمه آن احتمالا آسان نیست من که آلمانی نمی دانم اما مترجم عزیز و زحمتکش اگر میتوانست کمی آسانتر ترجمه کند تا آنرا در اختیار کارگران وطن قرار دهیم خیلی عالی بود. اما از حق نباید گذشت بحث عمیق و و پر مایه ای است دست مترجم و مجله هفته درد نکند هر روز بیشتر یاد میگیرم مقالات اینجا حال و هوای دیگری دارد به کارتان ادامه دهید زنده باد طبقه کارگر زنده باد سوسیالیسم زنده باد عدالت اجتماعی و آزادی های اجتماعی