رضا خسروی
بازگشت به خویشتن خویش ( تسویه حساب خرده بورژوآزی ورشکسته با گذشته خود ) ( ۱ )
بازگشت به خویشتن خویش ( تسویه حساب خرده بورژوآزی ورشکسته با گذشته خود ) ( ۲ )
بازگشت به خویشتن خویش ( تسویه حساب خرده بورژوآزی ورشکسته با گذشته خود ) ( ۳ )
بازگشت به خویشتن خویش ( تسویه حساب خرده بورژوآزی ورشکسته با گذشته خود ) ( ۴)
مصاحبه صادق افروز با محمد رضا شالگونی : درباره گذار به سوسیالیزم و دولت کارگری
سرنوشت غم انگیز
سالهاست که عالیجناب [ شال ] گونی وانمود می کند که گویا شاه کلید تمام مشکلات جامعه بشری را در آستین دارد. پیامبری است سوار بر دنیا و آخرت، بر گذشته و حال و آینده. مدتهاست که این جناب با ادا و اطوار « علمی »! دون می پاشد و سرخورده های وطنی را بدنبال خود می کشد. در ملا عام جار می زند که یافتم یافتم، با صدای بلند قسم می خورد، آیه می آورد… به میراث خواران استعمار کهن اطمینان می دهد که رسالتش توجیه مناسبات جاری، تمجید طرز تلقی مسلط در باره چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسان ها در بستر مالکیت خصوصی است. فقط به قصد خونخواهی کولاک « مظلوم »! خروج کرده، یک هدف، هدف واحد و استراتژیک دارد: تسویه حساب با کمونیسم « روسی »!
شاید این نادم وطنی ما نیز، درست مثل آن تروتسکی تراشیده و شهیر – که با ورد و جادو « رهبر انقلاب اکتبر، مخترع ارتش سرخ و… شد »! یک نابغه نظر کرده باشد. که فقط خدا می داند. اما سابقه کمونیسم « روسی »! نشان می دهد که عالیجناب [ شال ] گونی در کشف این معجون غلط انداز دخیل نبوده است. معذالک، در پناه همین درفش « کمونیستی »! سنگر گرفته و شفاهی و کتبی فراخوان می دهد، توبه نامه اشرافی خود را بعنوان پیش فرض « گذار به سوسیالیسم و دولت کارگری »! قالب می کند. تمام مساله هم اینجاست.
انتزاع ناب از هستنده ها
دیالکتیک هگل یک انتزاع ناب، وارونه و ایدآلیستی و پا در هوا بود. زیر سایه سنگین نوعی خرد مطلق رقم خورد. حرکت خود انگیخته و مستمر طبیعت، مبارزه قهری میان عناصر میرنده و بالنده در هستنده های خارجی، تبدیل و تبدل در جهان ناسوتی را برسمیت نمی شناخت. یعنی با استقلال عین از ذهن، اصل تقدم ماده بر شعور میانه نداشت. تا اینکه مارکس متریالیست:
الف ) از راه نقد هگلیسم، نفی نگرش وارونه و ایدآلیستی در باره هستی و هستنده ها، بعد از کلی مبارزه برعلیه مکاتب حدس و گمانی متداول… با فلسفه رسمی تسویه حساب کرد. دیالکتیک مادی را در مسیر حرکت خود انگیخته و مستمر طبیعت دریافت. انتزاع ناب هگلی از هستنده های مشخص در جهان ناسوتی را مردود شاخت. تئوری گذار را بدست داد.
ب ) با نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری، نفی باور عامیانه، طرز تلقی مسلط در باره خصلت طبیعی مالکیت و دولت، پس از بررسی تاریخ مکتوب، مکانیسم های ارزش آفرینی در گذشته های دور و نزدیک، پژوهش در باره تولید و توزیع و مبادله و مصرف، سابقه کشمکش میان دارا و ندار در بستر مالکیت خصوصی… دیالکتیک تاریخی را در چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسان ها دریافت. محرک تضادهای اقتصادی و اجتماعی، مبارزه قهری میان خلع ید شدگان و خلع ید کنندگان را کشف کرد. پای نفی مالکیت خصوصی و دولت « طبیعی »! رهائی طبقه کارگر، مبارزه آگاهانه و سازمانیافته نیروی مولد برسر مدیریت جامعه، پای لزوم گذار انقلابی از سرمایه داری به کمونیسم را به میان کشید.
پ ) مکانیسم ارزش آفرینی در بستر مالکیت خصوصی را کاوید تا بازیگران واقعی اقتصاد حدس و گمانی را تشخیص داد. تا تقابل کار و سرمایه در دوران معاصر را دریافت. بانی مبارزه قهری میان طبقات اصلی جامعه مدرن، میان پرولتاریا و بورژوآزی را شناسائی کرد. نشان داد که این الزام تاریخی با هستی مشخص پرولتاریا در لوای مالکیت خصوصی و دولت سرمایه داری بستگی تام دارد: پرولتاریا با طرح گسست از نظم کنونی جهان فقط اسرار موجودیت خودش را بروز می دهد. چون پرولتاریا چیزی جز گسست واقعی از این نظم جهانی نیست. با مطالبه نفی مالکیت خصوصی، فقط خودش را با خصلت اجتماعی خویش تطبیق می دهد… که بدون دخالت خودش، در او شکل گرفته است…
( مقدمه نقد مارکس به فلسفه حق هگل )
از معلوم تا مطلوب
بدیهی است که طرح گذار انقلابی از سرمایه داری به کمونیسم: مکانیسم ارزش آفرینی در لوای اقتصاد پولی، فرمانروائی سرمایه بر نیروی های مولد اجتماعی، بر تولید و توزیع و مبادله و مصرف، بر تجارت و بازرگانی، واردات و صادرات، مدیریت اقتصادی و حاکمیت سیاسی بورژوآزی را مفروض می دارد. پس برآمد اقتصاد پولی، توسعه مناسبات سرمایه داری در اروپای سده نوزدهم میلادی، اصلا ناشی از خیالپردازی مارکس و انگلس نبود. چون سرمایه و در آستانه انقلابات همگانی اروپا، در انگلستان و فرانسه فرمانروا بود.
برای نفی مالکیت خصوصی و دولت سرمایه داری، بسیج صبورانه کارگران، مبارزه حزبی پرولتاریا الزامی است، دخالت همه جانبه و آشکار کمونیسم علمی در امور اقتصادی و اجتماعی، حضور قبلی، حضور سازمانیافته و انقلابی کمونیست ها در میان کارگران، در مبارزات حرفه ای پرولتاریا ضرورت تام دارد. بیخود نبود که بسال 1847 میلادی اتحادیه کمونیست ها تاسیس شد. با توافق جمعی کمونیست ها، آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و… در کنگره لندن، مانیفست حزب کمونیست توسط مارکس و انگلس تدوین گشت.
هدف اتحادیه: سرنگونی بورژوآزی، استقرار حاکمیت پرولتاریا… از میان بردن تناقضات طبقاتی جاری در جامعه سرمایه داری و برپائی یک جامعه نوین، بدون طبقات و بدون مالکیت خصوصی بود.
شرایط عضویت در واحدهای کشوری اتحادیه: 1 ) هماهنگی با هدف فوق، این شیوه زندگی و تلاش برای تحقق آن. 2 ) برسمیت شناختن کمونیسم. 3 ) حضور نداشتن در هیچیک از محافل ضد کمونیستی. 4 ) پذیرفتن تصمیمات جمعی اتحادیه. 5 ) محرمانه نگهداشتن تمام کارهای کنونی اتحادیه. 6 ) داشتن اتفاق نظر برای پذیرش یک واحد جدید. تذکر: هر کسی که با این شرایط هماهنگی نداشته باشد، اخراج خواهد شد.
( یادشت های مارکس در فاصله سال های 1847/1848 میلادی )
استراتژی و تاکتیک اتحادیه
طولی نکشید که جهان سرمایه داری ( انگلستان و فرانسه ) با محدودیت بازار فروش، با کاهش مواد خام و انرژی، با یک بحران، مالی و تجاری و صنعتی روبرو شد. مکانیسم تولید برای فروش از کار افتاد. بورژوآزی نمی توانست اشتغال ایجاد کند. قادر نبود که مبادله کار و سرمایه برای ایجاد اضافه ارزش را سازمان دهد، بازآفرینی سرمایه را تضمین نماید. تا اینکه کار بیخ پیدا کرد و با اوج نا آرامی های توده ای در مناطق پس مانده، آلمان و اطریش و ایتالیا و… برآمد نسبتا نیرومند جنبش کارگری در مناطق پیشرفته، در انگلستان و فرانسه بود که اروپا در فاصله سال های 1848/1849 میلادی بدام انقلابات پی در پی افتاد.
رهائی طبقه کارگر، پیروزی پرولتاریای صنعتی در جهان سرمایه داری و نه در جغرافیای جهان، در مد نظر اتحادیه قرار داشت. استراتژی اتحادیه کمونیست ها در انگلستان و فرانسه، سرنگونی بورژوآزی جهت استقرار حاکمیت انقلابی پرولتاریا بود. همزمان، قیام خلق های همسایه برای کسب آزادی و استقلال را بعنوان مکمل انقلاب کارگری در جهان سرمایه داری ارزیابی کرده و بپای بسیج کارگران در این مناطق رفت، حضور آگاهانه و سازمانیافته پرولتاریای صنعتی در قیام خلق های دربند، در انقلابات بورژوآ – دمکراتیک را فراخوان داد.
بهر حال طبقه مترقی، پرولتاریای فرانسه سرکوب شد، با قتل عام کارگران انقلابی پاریس… انقلاب شکست خورد. حق با مارکس و انگلس بود. تمام تئوری کمونیست ها را می توان در یک جمله خلاصه کرد: نفی مالکیت خصوصی. این خلاصه تئوریک: یعنی نفی هستی مشخص پرولتاریا در جهان سرمایه داری، یعنی نفی اشرافیت، نفی سروری در هر شکل و شمایلی، نفی برتری، ارتزاق از قبل کار غیر، نفی تسلط بر حیات مادی و معنوی هستنده ذیشعور، تسلط بر زیست جمعی انسان ها، یعنی گذار از دوران انفعال و سر بزیری و فرمانبری به دوران آگاهی و آزادی و تصمیم گیری… دیروز مثل امروز، اصلا با مذاق خوانین و اربابان و سرمایه داران جور در نمی آید. باب طبع صاحب کاران خرد و متوسط، دلال و کارچاق کن، باب طبع خرده مالک روستائی، خرده پای بی مایه و حقیر و کم فرهنگ شهری نبوده و نیست. پس کمونیسم ستیزی علیجناب [ شال ] گونی و شرکاء چندان هم بدون پشتوانه نیست. کدام کمونیسم « روسی »! ارباب [ شال ] گونی؟
عامل اصلی شکست انقلاب
موافق با دریافت سنجیده مارکس، بنظر من هم بورژوآزی مسبب شکست انقلاب اروپا در سال های 1848/1849 میلادی بود. چطور؟ چون بند نافش به مالکیت خصوصی وصل می شد و از ترس نفوذ فزآینده کمونیسم در میان کارگران با پس مانده خانسالاری، پس مانده سلطنت مطلقه کنار آمد. دهقانان میانه حال را فریب داد، به بیراهه کشید. در بسیج خرده پای مرفه و نیمه مرفه و نسبتا مرفه شهری، تحریک ارتش کارمندان حرفه ای، صاحب منصبان کشوری و لشگری برعلیه پرولتاریای انقلابی و کمونیسم نقش زیادی بازی کرد. با ارتجاع خودی و غیر خودی ساخت تا مالکیت خصوصی پا بر جا بماند. از شما چه پنهان که رد پای این مکاره « آزاد »! در همه جا هست. از اسپانیا و ایتالیا گرفته تا جنگ داخلی سوئیس، جنگ داخلی در فرانسه… تا شکست کمون پاریس بسال 1871 میلادی.
شکستی که با پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر در جهان سرمایه داری، با استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا در روسیه، تا حدود زیادی جبران شد. به جهنم که حاج آقا [ شال ] گونی چنین نمی پسندد. سنگ نوعی دمکراسی انتزاعی و مضحک و نیست در جهان، در ورای رژم های اقتصادی متداول را به سینه می زند. تمام دستاوردهای تاریخی طبقه کارگر، فلسفی و سیاسی و تئوریک، همه دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی پرولتاریای انقلابی را به لجن می کشد. کدام کمونیسم « روسی »! ارباب [ شال ] گونی؟ شاید راست باشد، که می گویند: به حرف گربه سیاهه بارون نمی آد…
مارکس ماندگار
بشنوید از عالیجناب [ شال ] گونی، این خرده پای ورشکسته، نادم و بی مایه و بی نزاکت… که دریافت های علمی، موضوع کارهای تئوریک، اقتصادی و اجتماعی، ایضا موضوع تزهای انقلابی مارکس در باره هستی و هستنده ها، در باره چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسان ها در بستر مالکیت خصوصی را به سخره گرفته و می گوید: منظور ما از شعار « بازگشت به مارکس » این نبود که از مارکس یک « خاتم الانبیا » درست کنیم که هر چه گفته باید پذیرفت و بالای حرف اش حرفی نزد.
بگذریم از اینکه مارکس، بعنوان یک ارگانیسم آلی، هستنده ذیشعور، جانور 48 کروموزمی، دیگر وجود ندارد. آنچه امروز بنام مارکس از آن یاد می شود، عصاره نسل ها کار و مبارزه جمعی نیروی های مولد، یک دستاورد تاریخی و مکتوب، منبع علمی معتبر است و معتبر می ماند: چون مسیر دیالکتیک مادی و تاریخی را نشان می دهد. چون از لزوم دخالت انقلابی، حضور آگاهانه و سازمانیافته مستمر انسان در امور طبیعی و اجتماعی سخن می گوید. چون از روی تقابل قهری میان عناصر میرنده و بالنده در هستنده مشخص در جهان واقعی پرده بر داشته و قانون گذار انقلابی از معلوم بسمت مطلوب را بدست می دهد. رجوع به این مارکس ماندگار، به این منبع علمی و انقلابی، خاصه برای کارگران انقلابی، برای کمونیست های بی غل و غش، امروز مثل دیروز، اهمیت زیادی دارد. ولی مراجعه کردن به این مارکس، با شگرد « بازگشت به مارکس »! خیلی فرق می کند.
مثل اینکه عالیجناب [ شال ] گونی نمی داند که شعار « بازگشت به مارکس »! یعنی عقب گرد به دوران مارکس، پس نشستن بسمت رقابت آزاد را میراث خواران استعمار کهن علم کردند تا انقلاب سوسیالیستی اکتبر در دوران تسلط سرمایه تنزیلی را بی اعتبار قلمداد کنند. تا بنام « آزادی و دمکراسی و… »! دیکتاتوری پرولتاریا، این تجربه تاریخی طبقه کارگر را به لجن بکشند. این تئورسین بنگاه گل و گشاد « راه کارگر »! هنوز نمی فهمد که مارکس، چه اهمیتی به کردار انقلابی طبقه کارگر در جهان سرمایه داری می داد. مبتکر نقد بورژوآزی، نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری… انقلاب سوسیالیستی را عالی ترین نقد جامعه سرمایه داری در عمل می دانست.
رضاخسروی