تونی کلیف
مترجم: هوشنگ سپهر
در بهار سال 1982 اسرائیل کشور لبنان را مورد تهاجم نظامی قرار داد و به کشتار وحشیانهی مردم لبنان و پناهندگان فلسطینی در آن کشور پرداخت. تونی کلیف، سوسیالیست انقلابیِ یهودیتبار که در سال 2000 از میان ما رفت، در تابستانِ همان سال 1982مقالهی زیر را مینویسد. او در این مقاله در مقام یک شاهد عینی ریشههای خشونت و توسعهطلبیِ رژیم صهیونیستی را توضیح میدهد.
سایت پروسه
هنگامی که تجاربِ دورانِ جوانیام در فلسطین را مرور میکنم درمییابم که رویدادهای کوچک و به ظاهر بیاهمیتِ آن روزها، سنگِ بنایِ خشونت و وحشیگریِ امروزی دولت اسرائیل بودند .صهیونیسم، یعنی باور به جدا کردنِ یهودیها از سایر مردم و اعتقاد به سرزمین و میهنِ یهودی، به خشونتِ دولتی منجر شده است. پدر و مادرِ من از پیشگامانِ صهیونیست بودند که در سالِ 1902 روسیه را به مقصد فلسطین ترک کردند تا به جمع چند هزار نفریِ صهیونیستها بپیوندند.
من همچون یک صهیونیست بزرگ شدم، اما آن روزها صهیونیسم چهرهی کریه امروزیش را نداشت. معهذا همواره شکافی صهیونیستها را از اعراب جدا میکرد. همین شکاف هم صهیونیستها را در کشورهایی که زندگی می کردند از بقیهیِ مردمِ عادی جدا میکرد. اگر به روسیهی سدهی 19 نگاه کنید این مساله را به خوبی میتوان مشاهده کرد. در سال 1891 الکساندر دوم تزار روسیه به قتل رسید. یک سال بعد راستهای افراطی یک کشتار جمعی از یهودیها را سازمان دادند. شعار آن ها این بود : ” یک یهودی را بکش تا روسیه را نجات دهی .”در پی این کشتار، سوسیالیستهای روسیه از یهودیها خواستند تا علیه راستها و تزار با آنها متحد شوند. پاسخ آنان کماکان صهیونیسم بود. آنها میگفتند “یهودیها به جز به خودشان به کسِ دیگری نمیتوانند تکیه کنند“، و اولین کسانی بودند که روسیه را به قصد فلسطین ترک گفتند. به دنبال هر کشتار جمعیِ بعدی همواره شاهد همین دو نوع واکنش بودیم: بعضی از یهودیها به جنبشِ انقلابی میپیوستند و برخی دیگر جداییطلبی را ترجیح میدادند .
یهودیها زمانی که به فلسطین میرسیدند در آنجا هم کماکان بر اصلِ جداییشان از غیریهودیان پای میفشردند. آنها زمینهای اعراب را به تصاحبِ خود در میآوردند، در اغلبِ موارد ساکنانِ آن را به زور بیرون میراندند و بهطورِ سیستماتیک علیه هزاران عربِ بیکار تبعیض روا میداشتند.
با وجود این که 80 در صد جمعیت فلسطین را اعراب تشکیل میدادند اما من در تمام دورانِ تحصیلاَم حتا یک عرب هم در مدرسهام ندیدم. پدر و مادرِ من هردو از صهیونیستهای افراطی بودند. پدرم میگفت ” تنها از داخلِ مگسکِ تفنگاَت به یک عرب نگاه کن“. من هیچگاه با یک عرب زیرِ یک سقف زندگی نکردم.
صهیونیستها اتحادیهی کارگریِ خودشان را سازمان داده بودند. نام اتحادیه “هیس تادروت ” بود که دو صندوقِ جمعآوریِ کمکِ مالی داشت. یکی “صندوق برای دفاع از کارگرانِ یهودی” نامیده میشد و آن دیگری “صندوق برای دفاع از تولیدات یهودیان“. این کمکهای مالی در خدمتِ سازماندهیِ اعتصاب علیه اشتغالِ کارگرانِ عرب در شرکتهای یهودی و جلوگیری از ورود محصولاتِ عربی به بازارِ یهودیان به کار گرفته میشد. این اتحادیه و صندوقهایش به هیچوجه خطری برای منافعِ شرکتهای یهودی به حساب نمیآمدند.
در سال 1944 ما نزدیکِ بازار شهرِ تلآویو زندگی میکردیم. یک روز همسرِ من متوجه جوانی شد که دور و برِ زنانِ فروشندهای که مشغولِ فروختنِ میوه و سبزیجات بودند میپلکید و با آنها به گفتوگو میپرداخت. جوان از کنارِ بعضی از فروشندگان که رد میشد بر روی محصولاتشان نفت میپاشید و تخممرغهایشان را میشکست. همسرِ من که تازه از آفریقایِ جنوبی آمده بود با دیدنِ این صحنه هاج و واج از من پرسید: “چه خبر است؟”. پاسخ بسیار ساده بود. مردِ جوان از فروشندگان میپرسید که میوه و سبزیجات یهودی هستند یا عرب، سپس اگر عربی بود آن را از بین میبُرد. تازه این رویداد در دورانی بود که این قبیل رفتارها در مقیاسی بسیار محدود و کوچک رخ میدادند و صهیونیستها هنوز مثلاً گفتمانِ چپگرا داشتند. برای نمونه آنها آثارِ لنین و تروتسکی را چاپ میکردند.
به هرحال دشمنی و سازشناپذیریِ آنها با اعراب نکتهی مرکزی بود. هیچ عربی هیچگاه به جنبشِ کیبوتص – جنبشِ به اصطلاح “سوسیالیستی” مزارعِ اشتراکی- نپیوست. اکثر زمینهای یهودیان در واقع به “بنیاد ملی یهود” تعلق داشت که اساسنامهاش استخدامِ اعراب و یا اجاره دادنِ زمین به آنها را قدغن کرده بود. بدین ترتیب بود که در سراسرِ این منطقه، اعراب، یعنی ساکنینِ اصلیِ آن، اخراج شدند.
در سال 1946 وقتی تلآویو را ترک میکردم، در میان جمعیت 300 هزار نفری آن شهر حتا یک عرب هم وجود نداشت. تصورش را بکنید که به شهر ناتینگام، شهری با همان وسعت و جمعیت تلآویو، وارد شوید و هیچ انگلیسیای مشاهده نکنید.
بین اعراب و صهیونیستها آشکارا دشمنی وجود داشت .صهیونیستها- یک اقلیتی که به اکثریت اعتماد نمیکرد- به حمایت نیاز داشتند. برای این منظور آنها همیشه به قدرتهای امپریالیستی، که فلسطین را در اشغال خود داشتند، چشم دوخته بودند. تازه این اول ماجرا بود. رهبرانِ صهیونیست بارها به حاکمانِ امپریالیزمِ آلمان گوشزد میکردند که گسترش و شکوفاییِ صهیونیسم در فلسطین به نفع آنها است.
در سال 1917 هنگامی که انگلیس سرزمینِ فلسطین را اشغال کرد، رهبرانِ صهیونیست به بالفور وزیر امور خارجهی انگلیس که از حزبِ محافظهکار بود، نامه نوشتند و به او توضیح دادند که منافع بریتانیای کبیر ایجاب میکند که صهیونیستها در فلسطین حضورِ نیرومندی داشته باشند. در جریان جنگ دوم جهانی هنگامی که مشخص شد در منطقهی خاورمیانه این ایالات متحدهی آمریکا است که قدرتِ اصلیِ امپریالیستی است، رهبرانِ صهیونیست به واشینگتن روی آوردند.
صهیونیستها “اهل بخیه” هستند. منطق صهیونیسم – تفکرِ جداییِ یهودیان از تودهی مردمِ غیرِ یهودی- چه در روسیه و لهستان و چه در فلسطین، به وابستگیِ آنها به امپریالیسم انجامید. نازیسم و قدرتگیریاش بسیار حائز اهمیت بود. حمایتِ بزرگسرمایهدارانِ آلمانی از هیتلر نه به دلیلِ ترسشان از یهودیها، بلکه بهواسطهی وحشتشان از طبقهی کارگرِ آلمان بود.
امرِ کلیدی برای سوسیالیستهای انقلابی سازماندهیِ طبقهی کارگر علیه نازیسم بود. صهیونیستها مخالفِ آن بودند. آنها میگفتند: “یهودیان قربانیانِ هیتلر هستند“، و تلویحاً همهی آلمانیها را دشمنِ یهودیان میدانستند.
هنگامی که در سالِ 1933طبقهی کارگرِ آلمان بدونِ درگیر شدن در یک مبارزهی تودهای علیه هیتلر، شکست خورد، ایدهی صهیونیسم هم بهطورِ وسیعی تقویت شد. هنگامی که وزنهی جنبشی از مرزِ مشخصی فراتر رود تنها یک جنبشِ جدید با وزنهی بسیار بیشتری میتواند جلوی آن را بگيرد و متوقفاَش سازد .حال که یهودیان نمیتوانستند به آلمانیها اعتماد کنند، آنها ایجادِ “یک کشور صهیونیستیِ قوی” را طبعتاً تنها راه حل میدیدند.
در سال 1948 دولت اسراییل رسمیت پیدا کرد. این اعلامِ موجودیتاَش در پی و ماحصلِ یک کارزارِ تروریستی بود که منجر به بیرون راندنِ صدها هزار فلسطینی از خانه و کاشانهشان شده بود. با کشتارِ 240 غیرنظامیِ فلسطینی در “دهکدهی دیر یاسین” بود که دولتِ اسراییل متولد شد. مردان، زنان و کودکان را کشتند، بعضیها را زنده زنده در چاهِ آب دهکده انداختند. من دیر یاسین را به خوبی میشناختم، فاصلهی زیادی با محلِ سکونتِ من نداشت.
از آن زمان تا حالا تنها اعراب نیستند که تاوانِ سیاستهای اسرائیل را میپردازند. رژیمِ صهیونیستی در جستوجویِ مداوم برای یافتنِ متحد، به تأمین کنندهی اصلیِ تجهیزاتِ نظامی برای ارتجاعیترین رژیم ها تبدیل شده است.
موشه دایان وزیر دفاع اسرائیل، در سال 1966 به مدت دو ماه در ویتنام جنوبی مشاور نظامی حکومتِ دستنشاندهی امریکا در آن کشور بود. اسرائیل تأمین کنندهی تسلیحاتِ جنگی بود برای دیکتاتوریِ نظامیِ پینوشه در شیلی، دولتِ نژادپرستِ یان اسمیت در افریقایِ جنوبی و همهی کشورهایی که به دلیلِ عدم رعایتِ حقوقِ بشر از سوی دولتِ جیمیکارتر رئیسجمهورِ وقتِ آمریکا فروشِ اسلحه به آنها تحریم شده بود.
اسرائیل به ساواک پلیس امنیتیِ حکومتِ شاهِ ایران آموزش میداد. همچنین دانشمندانِ اسرائیلی برای رژیمِ نژادپرستِ افریقای جنوبی سلاح هستهای میساختند.
بعضیها بر این باورند که ستم همواره به پيشرفت میانجامد. یهودیها به طرزِ وحشیانهای موردِ ظلم و ستم واقع شدند اما این ستم تضمینی نشد که آنها سیاستهای مترقی و انقلابی اتخاذ کنند. به واقع ستمی که با ضعف و كمبودِ قدرت همراه باشد به ارتجاع میانجامد. هنگامی که هستهی اصلیِ تفکرِ صهیونیسم جدایی و فاصله گرفتن از نیروهای مترقی و انقلابیِ روسی و همهی نیروهای ضدامپریالیست در خاورمیانه بوده، سیرِ تحولِ آتیاش نباید چندان دشوار باشد .
در حالِ حاضر اسرائیل آشکارا در لبنان با فالانژیستها، که یک تشکیلاتِ فاشیستیِ علنی است، همکاری میکند. این واقعیت اصلاً موجب تعجب من نمیشود. من بهیاد میآورم که در دههی 1930 مناخیم بگین (نخست وزیر کنونیِ اسرائیل) سازمانی داشت بهنامِ ایرگون. اعضای این حزب همچون نازیها سلامِ هیتلری میدادند و پیراهن قهوهای رنگ بر تن میکردند .
در سال 1935 من میپنداشتم که صهیونیستها نسبت به اعراب فقط تبعیض روا میدارند و هیچگاه نمیتوانستم فکرش را هم بکنم که روزی به کشتار غیرنظامیان دست خواهند زد. اما در دنیای بیرحمِ امروز که شکافها عميقتر میشوند، شکافِ جداییطلبیِ یهودیها هم به این صحنههای وحشتناکی که در لبنان شاهدشان هستیم، منجر شده است. این وحشیگریها ناشی از منطقِ صهیونیسم هستند. از این میترسم که صهیونیسم در آینده چهرهی کریهتری از چهرهی امروزیش داشته باشد.
راه حلِ طبقهی کارگر
طبقهی کارگرِ عرب تنها نیرویی است که میتواند در خاورمیانه جلوی صهیونیسم بایستد، آن را متوقف سازد و پوزهی امپریالیسم را به خاک بمالد. دولتهای موجودِ عربی چنین تواناییای را ندارند. پادشاه عربستان سعودی بهواسطهی منافع نفتیاش کاملاً با امریکا همکاری میکند.
رژیم اسد در سوریه هم فاسد است و هم بیثبات و به خاطرِ کمکهای مالی عربستانِ سعودی کاملاً به آن کشور وابسته است. این در حالی است که حکومتِ مصر با میلیونها کارگر و دهقانِ تهیدست رو در رو است. میلیونها کارگری که در زاغهها زندگی میکنند و میلیونها روستایی که بهواسطهی عدم دسترسی به آبِ آشامیدنی و شرایطِ غیربهداشتی از بیماریهای وحشتناک رنج میبرند.
این دولتها از پسِ هیچ چیزی بر نمیآیند چه رسد به نبرد علیه صهیونیسم و یا امپریالیسم. سازمانِ آزادیبخشِ فلسطین به لحاظِ مالی به عربستانِ سعودی وابسته است و به لحاظِ بقایش به سوریه. طبقهی کارگرِ مصر به اندازهی طبقهی کارگرِ روسیهیِ سالِ 1917 است. این کارگران قدرتِ آن را دارند که چهرهی خاورمیانه را تغییر دهند.
____________________________________________________________________________
٭– این مقاله اولین بار در مجلهی “Socialist Worker”، شمارهی 790، ژوئیه 1982، لندن، منشرشد. این ترجمه از روی متن مندرج در سایت اینرنتی http://www.marxists.org/archive/cliff/works/1982/04/isrviol.htmانجام شده است.