واقعیت ها و توهمات درباره فراز قدرت های نو ظهور در جنوب

ناظمی 

1 – اوضاع متلاطم رو به رشد بحران ساختاری نظام جهانی سرمایه داری از یک سو و فراز امواج خروشان بیداری و رهائی توده های مردم ( 99 در صدی ها ) در اغلب کشورهای جهان علیه سرمایه داری از سوی دیگر با اینکه ضرورتا به این زودی ها منجر به فروپاشی نظام کنونی و استقرار جهانی بهتر نمی گردد ولی به احتمال قوی شرایط را برای فرود مرکزهای مسلط کنونی امپریالیسم ( آمریکا ، ژاپن و اتحادیه اروپا ) و فراز کشورهای نوظهور مقتدر اقتصادی ( چین ، هندوستان ، برزیل، روسیه و…. ) آماده می سازد .

2 – در حال حاضر سه نظریه و پیش بینی از سوی تحلیلگران و مفسرین سیاسی درباره این جابجائی ارائه گشته اند که در اینجا به طور مختصر به تم های اصلی آنها می پردازیم .

ـ نظریه اول بر آن است که کشورهای نوظهور مقتدر تافته جدا بافته از کلیت نظام حاکم نبوده و دیر و یا زود بحران کنونی ( که نقدا کشورهای مسلط مرکز را در خود غوطه ور ساخته ) دامن گیر این کشورها نیز گشته و لاجرم از پیشرفت و فراز آنها به قله قدرقدرتی اقتصادی نظام جلوگیری خواهد کرد . این یک واقعیت تاریخی است که در دوره رکود بزرگ اقتصادی در سال های 1933-1929نزدیک به 25 درصد جهان و عمدتا اتحاد جماهیر شوروی از عواقب فلاکت بار و بلایای ناشی از رکود بزرگ در امان ماند . ولی علت اصلی این امر دقیقا منبعث از این بود که شوروی بطور دقیق تافته جدا بافته از نظام جهانی بود و نزدیک به سه دهه بود که بطور موثر از محور و بدنه آن گسست کرده بود . ولی کشورهای نوظهور و مقتدر کنونی علیرغم ویژگی ها ، معجزات و مولفه های باستانی و فرهنگی در تحلیل نهائی تافته جدا بافته از نظام حاکم نبوده و همانطور که بعدا شرح داده خواهد شد هیئت های حاکمه این کشورها کوچکترین حرکتی در جهت گسست از نظام جهانی از خود نشان نداده اند .

نظریه و یا پیش بینی دوم بر آن است که رشد کشورهای نوظهور مقتدر و فراز آنها به قله قدرقدرتی مدیریت گلوبالیزاسیون ( البته بدون هژمونی آمریکا ) موفق به احیای شکوفائی نظام سرمایه داری در آسیای شرقی و بخشی از آمریکای لاتین گشته و بالاخره منجر به عبور کل نظام از بحران ساختاری کنونی خواهند گشت .

ـ نظریه و یا پیش بینی سوم معتقد است که رشد و پیشرفت کشورهای نوظهور مقتدر در جنوب منجر به تغییر و دگردیسی عظیم در شکل و شمایل گلوبالیزاسیون کنونی ( امپریالیسم جمعی سه سره گشته و لاجرم نظام را به سوی جهان چند قطبی سوق می دهد . در این جهان چند قطبی ( چند مرکزی ) رقابت ها و تبانی ها که به تلاقی ها و جنگ ها بین قطب های مختلف منجر خواهند گشت ، شرایط مادی را برای عروج آلترناتیو های توده ای ضد نظام توسط چالشگران ضد نظام و سرنگون ساز آماده خواهند ساخت . به نظر این نگارنده بررسی داده ها و واقعیت های مدل تولید سرمایه داری تاریخی که امروز به یک نظام غالب جهانی تبدیل گشته است ، نشان می دهد که احتمال به حقیقت پیوستن پیش بینی سناریوی سوم در آینده نه چندان دور قوی تر از سناریو ها و پیش بینی های یکم و دوم است .

در بخشهای اول و دوم این نوشتار بعد از بررسی مدل سرمایه داری تاریخی واقعا موجود و واقعیات و توهمات مربوط به عروج کشورهای نوظهور اقتصادی در کشورهای جنوب ، به چند و چون جایگاه شاخص و پر اهمیت چین کنونی به عنوان مقتدرترین کشور نوظهور اقتصادی در نظام جهانی سرمایه می پردازیم . در بخش های د یگر این نوشتار بعد از بررسی ویژگی ها و نکات متفاوت و مشترک دیگر کشورهای نوظهور در جنوب به چگونگی بروز و رشد ابتکارات استقلال طلبانه در کشورهای سه قاره و روند حرکت در راه گذار طولانی به سوسیالیسم قرن بیست و یکم خواهیم پرداخت.

مدل سرمایه داری تاریخی و واقعیت ها

و توهمات درباره کشورهای نوظهور

  • مدل سرمایه داری تاریخی از اول پیدایش خود بر اساس تولید و باز تولید پدیده شکاف سازی ( پولاریزاسیون ) جهانی بنا گشت . این شکاف بندی در اروپای آتلانتیک با کندن و اخراج توده های عظیم دهقانی از زمین های خود و پرتاب آنها به شهرهای صنعتی در بحبوحه رشد سرمایه داری آغاز گشت . موفقیت و رشد این مدل توسط دو عامل و سوپاپ اطمینان تامین گشت . توضیح اینکه وقتی توده های میلیونی دهقان از زمین ها و روستاهای خود کنده شده و در شهرهای صنعتی لندن ، آمستردام ، پاریس وپرتاب گشتند ، مدل سرمایه قادر گشت که بخشی از این دهقانان را به عنوان نیروی کار ارزان جلب و جذب کارخانه ها و کارگاه های صنعتی خود سازد : پروسه پرولتریزه سازی . بخش قابل توجه دیگری از این دهقانان نیز بعد از مدتی شهر نشینی به مستعمرات اروپائی در قاره های آمریکا و اقیانوسیه ( در قرن شانزدهم و هفدهم ) و سپس در قاره های آسیا و آفریقا ( در قرن هیجدهم و نوزدهم ) کوچانده و پرتاب گشتند :

  • پروسه مهاجرت نشینی. در اوضاع فعلی جهان باز تولید آن مدل و راه حل هایش ( پروسه های پرولتریزه سازی و مهاجرت ) برای کشورهای نوظهور در بخش پیرامونی امکان پذیر نیست . به خاطر اینکه امروز در کشورهای پیرامونی که نزدیک به 80 در صد جمعیت 7 میلیاردی کل جهان را در بر می گیرند ، نصف جمعیت هنوز دهقان و روستانشین هستند . برای مهاجرت قابل توجهی از این جمعیت نظام جهانی باید حداقل پنج تا شش قاره به بزرگی آمریکا و استرالیا در اختیار داشته باشد ، که وجود خارجی ندارند . مضافا اگر سرمایه داری در قرون گذشته می توانست حداقل 30 تا 40 در صد دهقان کنده شده از زمین ها و پرتاب شده به شهرها را به کارخانجات خود جلب و جذب سازد امروز کشورهای نوظهور اقتصادی علیرغم موفقیت هائی که در زمینه صنعتی سازی در پنجاه سال گذشته به دست آورده اند قادر نیستند و نخواهند بود که در صد قابل توجهی از دهقانان کنده شده را پرولتریزه سازند .

  • بدون تردید بخش های مهمی از هیئت های حاکمه کشورهای نوظهور و مقتدر اقتصادی شدیدا معتقد به رسیدن به آنها هستند . ولی آرزوی رسیدن به آنها چیزی غیراز یک توهم نیست و حرکت در آن جهت آنها را با بن بست روبرو خواهد ساخت . بررسی تاریخ پنجاه و هشت ساله دوره جنگ سرد و به ویژه عهد باندونگ ( 1975-1955 ) به روشنی نشان می دهد که در یک تحلیل نهائی هم جنبش های رهائی بخش ملی و هم جنبش های کمونیستی و سوسیالیستی و دولت های برآمده از آنها و البته با دو و یا سه استثناء ، عموما با پیروی از پدیده رسیدن به آنها بالاخره در دام منطق حرکت سرمایه افتاده و لاجرم با فروپاشی ، افول و نابودی روبرو گشتند .

  • وقتی که در کشورهای نوظهور اقتصادی توده های مردم در می یابند که رسیدن به آنها ، تقلیدی بیش نیست و رسیدن به آنها منجر به استثمار بیشتر کار و زحمت و تاراج شدیدتر و بیشتر منابع طبیعی کشورهای دربند آنها خواهد گشت آن وقت در جستجوی راه حل دیگری به تقلا و مبارزه برمی خیزند . در مسیر این مبارزات است که انگاشت و پراتیک اصل گسست از محور نظام امپریالیستی جمعی سه سره به یک جریان وسیع جهانی تبدیل می گردد . آیا کشورهای نوظهور اقتصادی و مقتدر که گاها خواهان به چالش طلبیدن کنترل نیروهای سه سره امپریالیستی در حیطه های انحصارات پنج گانه ” ( تکنولوژی، منابع طبیعی جهان ، وسایل اطلاعاتی و ارتباطی، نیروهای تسلیحاتی و نیروهای تخریبی جمعی )هستند ، قادر خواهد گشت در راه گسست از محور نظام فعلی قدم بردارند ؟ در پرتو اوضاع کنونی این امر گسست نه تنها ضروری بلکه امکان پذیر هم می باشد . ولی آیا کشورهای نوظهور و مقتدر اقتصادی به این عمل تاریخی دست خواهند زد ؟ بدون تردید پاسخ به این سئوال بررسی بیشتر و تجزیه و تحلیل جامع از ما می طلبد . ولی قدر مسلم این است که در حال حاضر چین که با ویژگی ها و معجزات اقتصادیش مقتدرترین کشور اقتصادی در جهان بعد از آمریکا شناخته شده است ، نه تنها خواهان گسست از کلیت نظام نیست بلکه تنها نارضایتی اصلی اش از فاز فعلی گلوبالیزاسیون ( گسترش بازار آزاد نئولیبرالی ) صرفا موقعیت هژمونیکی آمریکا در آن است . به عبارت دیگر چین خواهان رفورم در شکل و شمایل گلوبالیزاسیون سرمایه است : گلوبالیزاسیونی جدیدیعنی گلوبالیزاسیون بدون هژمونی آمریکا . ولی رشد اوضاع در جهان به ویژه درکشورهای جنوب نشان می دهد که توده های مردم خواهان سرنگونی خود نظام هستند .

  • تخالف در بین کشورهای استعمارگر و امپریالیست مرکز مسلط و کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره پیرامونی در بند یکی از مهم ترین روندهای تاریخی سرمایه داری جهانی در پانصد سال گذشته تاریخ معاصر بشر بوده است . به خاطر این امر مبارزات خلق های کشورهای دربند جنوب برای رهائی از محور نظام ضرورتا منجر به زیر سئوال بردن خود سرمایه داری می گردد . خود سرمایه داری نیز بدون امپریالیسم نمی تواند به بقاء و بازتولید سرمایه انحصاری ادامه دهد . در نتیجه تصادفی نیست که هنوز هم جنوب مثل گذشته منطقه طوفانی شورش ها ، قیام ها و انقلابات تاریخ سازمحسوب می شود.

  • خیلی روشن است که طبقات حاکمه کشورهای نوظهور اقتصادی در جنوب ( چین ، برزیل ، هندوستان ، آرژانتین و… ) به اضافه روسیه پوتین با اینکه استراتژی تسلیم منفعلانه در تقابل با قدرت های مسلط سه سره را انتخاب نکرده اند ولی به خاطر رشد اقتصادی که سالانه از آن برخوردارند ، حاضر نیستند که به مخالفت جدی با نظام سرمایه داری ( بویژه راُس آن آمریکا ) برخاسته و دست به گسست بزنند . اگر هیئت های حاکمه کشورهای نوظهور اقتصادی در جنوب و روسیه حاضر به گسست از نظام جهانی نیستند پس آن نیروهائی که قادر به گسست خواهند گشت ، کدامین هستند ؟ در اینجا بگذارید به بررسی وقوع احتمالی گسست توسط دولت های در حال گذار در جنوب که دارای خصلت های توده ای ، دموکراتیک و ملی هستند ، بپردازیم .

  • از آغاز عصر سرمایه داری در قرن شانزدهم تا آغاز قرن بیستم ( 1900 – 1500 ) فقط غربی ها ساختارهای سرمایه داری تاریخی را می ساختند . البته مردمان در بند کشورهای پیرامونی به مقاومت ها و مبارزاتی دست می زدند ولی آنها نهایتا و عموما سرکوب شده و مجبور به قبول موقعیت نکبت بار خود می گشتند . با آغاز قرن بیستم و گسترش سرمایه داری انحصاری امپریالیستی ، کشورهای پیرامونی وارد فصل جدید از تاریخ خود گشتند که بعدها از سوی مورخین به نام دوره اول بیداری و رهائی خلق های در بند پیرامونی معروف گشت . در این دوره که متجاوز از نیم قرن طول کشید مردم کشورهای پیرامونی در بند یکی بعد از دیگری طی قیام ها ، شورش ها و انقلابات خود را از یوغ محور استعمارکهن نظام سرمایه داری جهانی رها ساخته و با تسخیر زمام امور درتعیین سرنوشت خویش نقش تاریخساز ایفاء کردند . تعدادی از این قیام ها و انقلابات که نقاط عطفی در تاریخ معاصر این کشورها محسوب می شوند ، عبارت بودند از : انقلاب مشروطه ایران 1906، جنبش زاپاتا در مکزیک ، انقلاب 1911 چین ، انقلاب 1905 روسیه نیمه پیرامونی ” ( پیش در آمد انقلاب اکتبر 1917 ) ، جنبش ترکان جوان در دهه 1900 ، انقلاب 1919 مصر ومضافا در این دوره بیداری و رهائی مردم کشورهای دربند پیرامونی یا در زیر پرچم سوسیالیسم ( روسیه ، چین ، ویتنام ، کره ، کوبا و… ) و یا در زیر پرچم رهائی بخش ملی در کشورهای سه قاره شاهد اصلاحات مترقی اجتماعی( البته به درجات مختلف ) در کشورهای خود گشتند .

  • در سال 1955 خلق ها و دولت های برآمده از جنبش های رهائی بخش و ضد استعماری طی کنفرانسی در باندونگ در اندونزی اعلام کردند که آنها خواهان ایجاد سیستم بین المللی هستند که در آن حق تعیین سرنوشت ملل دربند به رسمیت شناخته شود . در دوره کنفرانس باندونگ و جنبش کشورهای غیر متعهد که نزدیک به بیست سال ( 1975 – 1955 ) دوام َآورد ، حق توسعه و حق اتکا به خود به گفتمان و سیاست مسلط و جاری در کشورهای دربند پیرامونی ( از ایران عهد مصدق در 1952 تا شیلی عهد آلنده در 1973 ) تبدیل گشت . قدرت این گفتمان و گسترش آن هم به صورت یک انگاشت و هم به صورت عملکرد سیاسی در بین توده های وسیعی از مردم و دولت های جهان به قدری فراگیر و محبوب گشت که نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) مجبور به تعدیل در سیاست های خود گشته و عجالتاَ دست به عقب نشینی در مقابل اولین موج خروشان بیداری و رهائی زد .

  • شایان ذکر و تاکید است که پیشرفت صنعتی که به درجات مختلف در عهد باندونگ در کشورهای در بند پیرامونی سه قاره جنوب به وقوع پیوست نه به خاطر پیروی از منطق حاکم بر حرکت سرمایه امپریالیستی بلکه به روشنی منبعث و ملهم از مبارزات و پیروزی های خلق های جنوب در آن دوره بود . البته در این پیروزی ها ، به نقش قابل توجه و موثر دو چالش بزرگ ( حضور ابر قدرت شوروی در تقابل با ابر قدرت آمریکا و فراز جنبش های عظیم کارگری در کشورهای آتلانتیک و دولت های رفاه برآمده از آنها ) ، نباید کم بهاء داد .

  • اولین موج بیداری و رهائی در کشورهای پیرامونی بالاخره به خاطر علل متعدد هم در زمینه محدودیت ها و تضادهای داخلی اش و هم به خاطر موفقیت امپریالیسم در اختراع راه های نوین در جهت کنترل سیستم جهانی ، از طریق تشدید کنترل انحصاری خود بر نهادهای مالی ، ابتکارات تکنولوژِیکی ، منابع طبیعی جهان ، وسایل اطلاعاتی و ارتباطاتی و تسلیحات کشتار جمعی ، از نفس افتاد و با ریزش و فروپاشی روبرو گشت . افول و ریزش جنبش های رهائی بخش ملی و دولت های برآمده از آنها در کشورهای آسیا ، آفریقا و آمریکای لاتین و سپس فروپاشی و تجزیه شوروی و تبدیل چین توده ای به یک کشور سرمایه داری یک خلاء سیاسی و نظامی در جهان بوجود آورد که آمریکا به عنوان راس نظام جهانی سرمایه و تنها ابر قدرت توانست حضور و کنترل نظامی خود را در سراسر جهان بدون ممانعت جدی به ویژه در بیست سال گذشته ( از 1991 تا این اواخر ) گسترش دهد .

  • ولی دوره شکوفائی و قدرقدرتی امپریالیسم جمعی سه سره دیری نپائید و یک دوره پر از تلاطم ، قیام و انقلاب جهانی در اکناف جهان آغاز گشت که در سال تاریخساز 2011 ابعاد آن حتی خیلی از چالشگران رادیکال ضد نظام را نیز به حیرت انداخت . در این چهارچوب ، جنب و جوش توده های عظیمی از کارگران و جوانان ( که با مبارزات پر از شورو شوق خود امروز در سراسر جهان موج دوم بیداری و رهائی را به وجود آورده اند ) امپریالیسم جمعی را از تمام مولفه ها و حیطه های هژمونیکی اش ( سیاسی ، دیپلوماتیک ، فرهنگی و هنری و اقتصادی و… ) خلع کرده اند. بدون تردید امروز نظام جهانی سرمایه به هیچ نحو و وسیله ای نمی تواند تسلط خود را بر مردم جهان اعمال کند مگر با توسط به کنترل صرفاً نظامی کره خاکی .

  • تاریخ گسترش جهانی سرمایه داری واقعاَ موجود تاریخ انباشت سرمایه و ثروت از طریق عمدتا محروم سازی کشورهای پیرامونی به نفع صاحبان ثروت و قدرت در کشورهای مرکز بوده است . در آغاز شکلگیری اش روند محروم سازی با تاراج و غارت قاره آمریکا در قرون شانزدهم و هفدهم و سپس با تجارت جهانی برده فروشی عمدتا سیاه پوستان آفریقا در قرون هفدهم و هیجدهم و سپس با استعمار قاره های آفریقا و آسیا بسط و گسترش یافت . این پروسه محروم سازی ( فقر سازی ) در سطح جهانی فقط محدود به دهقانان که اکثریت قابل ملاحظه ای از جمعیت آن قاره ها را تشکیل می دادند نمی گشت . این پروسه ویرانساز ظرفیت و قابلیت تولیدات صنعتی ( نساجی ، زرگری ، بافندگی و… ) آن مناطق که در آن دوران پیشرفته تر از اروپا بودند را نیز تخریب نمود . بررسی تاریخ اقتصاد سیاسی کشورهای ایران ، هندوستان ، چین واز یک سو و کشورهای واقع در شرق و جنوب مدیترانه از سوی دیگر نشان می دهد که در آن دوران ( از آغاز قرن شانزدهم تا اواخر قرن هیجدهم ) این کشورها در تولیدات صنعتی ، توازن پرداخت ها و تجارت پیشرفته تر از اکثر کشورهای اروپا بودند . بررسی اوضاع رو به رشد و پراز تلاطم نشان می دهد که برای اولین بار بعد از پانصد سال شکل و شمایل این پروسه ویرانساز دستخوش تحویل و تحول قرار گرفته و کشورهای نوظهور مقتدر در کشورهای پیرامونی جنوب ممکن است که برتری و هژمونی راس نظام را ( که تاکنون در کشورهای مسلط شمال قرار داشت ) به چالش بطلبند . ن.ناظمی ـ مهر 1391

  • ادامه دارد

منابع و مآخذ

1 – جان بلامی فاستر و مک چنی ، رکود جهانی و چین ، در مجله مانتلی ریویو، سال 63 شماره 9 فوریه 2012 .

2 – سمیرامین ، جنوب جهانی گرائی را به چالش می طلبد ، در نشریهپمبازوکا.”.12 آوریل 2012 .

3 – نشریهپکن ریویو ، 11 ژانویه 2007 .

4 – می کی لین ، عصر گذار : آمریکا ، چین و سقوط نئولیبرالیسم ، در مجله مانتلی ریویو ، سال 59 ، شماره 11 آوریل 2008 .

5 – ” چین به خاطر بحران بیکاری از کارگران مهاجر در شهرها می ترسد ، در نشریه ال استریت ، دسامبر 2008 .

6 – یونس پارسا بناب ، بحران عمومی نظام سرمایه و موقعیت چین ، در کتاب جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه ، چاپ آمازون دات کام ، 2010 .