خسرو صادقی بروجنی
منبع مجله ماهانه مهرگان برای دریافت کلیک کنید
طرفداران نظم موجودِ سرمایه چنین وانمود میکنند که در اساس جداسازی مفهومی «جهانیشدن» و «جهانیسازی» غلط میباشد و هر دو ناظر به یک مسئله هستند. گرچه موافقان و مخالفان این نظریه هر دو از واژهی Globalization در آثار خود استفاده میکنند، اما آنها برداشتهای گوناگون و و گاه متضادی را از این اصطلاح در نظر دارند. نگارنده معتقد است تمامی این نظریات را در چهار دستهی کلی میتوان خلاصه کرد:
– «خوشبین»هایی که جهانیشدن را به شکل «پروسه»ای اجتناب ناپذیر تلقی میکنند.
– «بدبین»هایی که جهانی شدن را «پروژه«ای ساخته و پرداختهی قدرتهای مسلط جهانی میدانند.
– «بی طرف»هایی که معتقدند جهانی شدن، یک «پدیده» است که دارای ابعاد و آثار مثبت و منفی است.
و دستهی آخر، کسانی هستند که جهانیشدن را نه به عنوان پروسه، پروژه و یا پدیده، بلکه به صورت یک «گفتمان» در نظر میگیرند که «دال» مرکزی آن ایدئولوژی «نو لیبرالیسم» است و باور دارند در دورهی اخیر همهی اصول و ارزشهای جهانیشدن توسط ایدئولوژی مذکور تعریف میشود (صادقی بروجنی, ۱۳۹۱: ۲۶)
بازنمایی «لاکلا» و «موف» از جهانیشدن نیز در این بحث حائز اهمیت است. آنها در مقدمهی کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی» معتقدند:
«توجیه رایج برای ادعای فقدان بدیل برای نو لیبرالیسم، جهانیشدن است و استدلالی که غالباً علیه سیاستهای سوسیال دموکراتیک باز توزیعی مطرح میشود، آن است که محدودیتهای مالی شدید در برابر حکومتها تنها گزینهی واقعبینانه در جهانی است که بازارهای جهانی هیچ گونه انحراف از اصل نو لیبرال را اجازه نمیدهد. چنین استدلالی سیطرهی چندین سالهی نولیبرال را زمینهی ایدئولوژیک داده و آنچه را به گونهای اتفاقی رخ داده به عنوان یک ضرورت تاریخی اخذ میکند. بازنمایی جهانیشدن به مثابه نتیجهی انقلاب اطلاعاتی، بارهای معنایی جهانیشدن را از ابعاد سیاسی آن منتزع نموده و آن را به عنوان وضعیتی که همگی، بایستی به آن تسلیم شویم، مطرح میکند. در نتیجه به ما گفته میشود که دیگر هیچ گونه سیاست اقتصادی چپ یا راست وجود ندارد، بلکه آن چه هست سیاستهای خوب یا بد هستند.
ما اگر بخواهیم بر اساس روابط هژمونیک بیندیشیم، میبایست از چنین مغالطههایی فاصله بگیریم. در واقع کالبدشکافی دنیای به اصطلاح جهانی شدن از طریق مقوله هژمونی، میتواند ما را به فهم این نکته قادر سازد که وضعیت فعلی، فراتر از تنها نظم اجتماعی ممکن و طبیعی بودن، تجلی صورتبندی خاص روابط قدرت میباشد. این وضعیت محصول تحرکات نیروهای خاص سیاسی است و قادر به ایجاد تغییرات عمیق در روابط میان شرکتهای سرمایه داری و دولت- ملتهاست. چنین سیطرهای چالش پذیر است. جریان چپ میبایستی به جای تلاش صرف برای برخورد مهرآمیز با آن، سعی نماید بدیل معتبر برای نظام نولیبرال ارائه کند. این امر مستلزم طراحی مرزهای جدید و اذعان به این نکته است که سیاست رادیکال نمیتواند بدون تعریف غیریت و تخاصم وجود داشته باشد؛ یعنی این امر مستلزم پذیرش حذف ناپذیر روابط تخاصم و غیریت سازی است» (Luchua & Mooffe,1985).
با این حال «کلمات جهانیسازی و جهانی شدن هیچ یک مترادفهای کاملاً درستی برای واژه Globalisation نیستند. زیرا که ترجمه کلمه به جهانیسازی ارجاعی است به این که گویا روند گسترش مناسبات سرمایهداری و بازار جهانی صرفا یک طرح نقشهمند و هدفمند و از قبل طراحی شده و دسیسهکارانه از سوی کشورهای بزرگ و قدرتمند جهان اول سرمایهداری است. از سوی دیگر ترجمه کلمه به جهانی شدن به معنای ارجاع به یک حرکت خودبخودی و ابژکتیو، بیغایت و بدون سوژه است. در حالی که خواننده باید توجه داشته باشد که کلمه گلوبالیزاسیون حاوی هر دو جنبه بحث شده در بالا است. یعنی این که ما در سطح عالی تجرید از سرمایه بمثابه یک سوژه خودجنبان و خودپو صحبت میکنیم که دارای قوانین خاص حرکت خویش است، از جمله این که قوانین انباشت، سرمایه را وادار به خودگستری دائمی و درنوردیدن همه فضاهای کره زمین میکنند. این همان چیزی است که مارکس از آن تحت عنوان مستتر بودن پدیده بازار جهانی در خود مفهوم سرمایه یاد میکند. اما از سوی دیگر در سطح مشخصتر بحث میدانیم که حرکت سرمایه همواره در اتحاد نزدیکی با دولتهای ملی کشورهای قدرتمند صورت میگیرد. رشد ناموزون در نظام سرمایهداری جهانی، منجر به پیدایش کشورهای قدرتمندی میشود که میتوانند هزینههای بحرانهای ادواری و غیر آن را بر دوش کشورهای فقیرتر آوار کنند و یا قوانین و مناسباتی ظالمانه علیه کشورهای دیرآمده و فقیر به اجرا گذاشته و “رشد” آنها را به عقب رانده و مسیر حرکت آنها را پیچیدهتر، ناگوارتر و دردناک تر از حد معمول کنند. لازم است که برای درک مناسب کلمه گلوبالیزاسیون به هر دو جنبه این پدیده دقت شود.» (اسدپور، ۱۳۹۱: ۱۱)
تعریف فرهنگ
«فرهنگ» از جمله واژهها و مفاهیم علوم انسانی است که با وجود کاربرد بسیار فراوان، اجماع چندانی بر سر تعریف آن وجود ندارد و پژوهشگران و صاحبنظران رشتههای مختلف، تعاریف گوناگونی از آن را ارائه دادهاند که گاه حتی در تضاد با یکدیگر قرار دارند.
فرهنگ بنا به تعریف «کلیفورد گیرتز»[۱]، مردمشناس برجسته، فرهنگ بر الگوی نهفته در نهادها، که به صورت تاریخی انتقال یافته است دلالت میکند. نظامی که از برداشتهایی به او ارث رسیده که با صورتهای نمادین بیان شده است. (Geertzel,1973:89) فرهنگ نه تنها به ما کمک میکند خودمان را تعریف کنیم، بلکه در عین حال وسیلهای است که آدمی از طریق آن شناخت خود از زندگی و نگرشهای مربوط به آن را مبادله میکند و تداوم و توسعه میبخشد.
اصولاً فرهنگ یک نیروی محلی و منحصر به فرد است که جوامع و مردم را از یکدیگر متمایز میسازد. فرهنگ، اشکال، هویتهای محلی، عملکردها و شیوههای زندگی روزمره را مهیا میکند تا بتوانند به عنوان حصاری در برابر هجوم اندیشهها، هویتها و مسائل پیرامونی مقاومت کند.
در عصر حاضر که به عصر «شتاب» معروف است. فرهنگهای جوامع از طریق ارتباطات الکترونیک (اینترنت و ماهواره) دستخوش تحولات عظیم شدهاند. بهطوریکه ما شاهد نشانههای یک نوع فرهنگ جهانی در سطح کرهی زمین هستیم. اما به راستی در جهان متشکل از فرهنگهای گوناگون بسیار، کدام «الگوی معنایی» را باید پذیرفت؟ کدام فرهنگ غالب خواهد شد؟ آیا همهگیر شدن یک فرهنگ، عمدی است یا خیر؟ به عبارت بهتر جهانیشدن فرهنگ شکل میگیرد یا جهانیسازی فرهنگ؟
عامگرایی فرهنگی و خاصگرایی فرهنگی
عامگرایی در اساس معطوف است به اصول، ارزشها و معیارهایی که دربارهی همهی مردم و در همه جا معتبر باشد. اعتبار چنین اصولی، ارزشها و معیارهایی به علایق و تعلقات محلی، قومی، زبانی، نژادی و دینی فرد بستگی ندارد و انسان را چنان انسان در نظر میگیرند. مثلاً از دیدگاه جهان میهنی[۲]، صلح و امنیت، آزادی فردی و بهزیستی فردی از جمله ارزشهایی هستند که شخص باید بدون توجه به علایق شخصی و وفاداریهای اجتماعی بپذیرد (Thompsom, 1998:191).
آنچه در نظریهی جهانیشدن بیان میشود اشاره به عامگراییای دارد که ضمن احترام به فرهنگهای ملی هر سرزمین، در برخورد با آنها موضعی انعطافپذیر، باز و معتدل دارد. بر پایهی این رویکرد هرگونه تلاش و موضعی که امکان مشارکت فرهنگهای گوناگون (از جمله فرهنگهای نادیده گرفته شده) را فراهم کند نوعی عامگرایی و از اهداف «جهانیشدن» شمرده میشود. «در واقع محور و جوهرهی عامگرایی تلاش برای درک کردن دیگران برای و درک شدن توسط دیگران از طریق یافتن اصول و مسائل مشترک است» (گلمحمدی، ۱۲۷:۱۳۸۶).
عامگرایی بر خلاف خاصگرایی بر انطباق، انعطاف، آمیزش، تعدیل و تفاهم استوار است و مناسبترین و عملیترین موضعگیری را هنگام برخورد با اطلاعات، افکار، ارزشها و دیدگاههای جدید، توسل به گفت وگو، همپذیری و دستکم همزیستی میداند. در جهانی که برخورد و رویارویی گریز ناپذیر است و امکان چندانی برای انزوا و برکنار ماندن وجود ندارد، عامگرایی میتواند در برگیرندهی انواع گوناگون و پرشماری از روابط، مواضع و اندرکنشهای اجتماعی باشد و بخش عمدهای از آنها را تشکیل دهد (همان).
اما در کنار عامگرایی که محوریت «جهانیشدن فرهنگ» را تشکیل میدهد، در دوران اخیر، «خاصگرایی فرهنگی» و اثرات ناشی از آن به یکی از مهمترین چالشهای فرهنگی جهانی تبدیل شده است. بر این اساس شمار بسیار زیادی از واکنشها و تحولات فرهنگی در جهان معاصر را نمیتوان در جهت عامگرایی فرهنگی دانست و در راستای «خاصگرایی فرهنگی» قابل بررسی هستند.
«خاصگرایی فرهنگی» را میتوان «توسل به عناصر هویتبخش فرهنگی خاص دانست که در آن بر بیهمتایی شیوهها، اعمال و ایدههای یک گروه یا جماعت معین تأکید میشود» (همان: ۱۵۴).
بر خلاف عامگرایی فرهنگی که کم و بیش با نسبیت باوری فرهنگی ویژگی مییابد و بر درک متقابل و همپذیری نسبی استوار است، خاصگرایی فرهنگی هیچگونه تحمل و تساهل و همزیستی را برنمیتابد و پلورالیسم فرهنگی در آن محلی از اعراب ندارد. البته خود این ویژگی در رابطه با خاصگراییهای فرهنگی گوناگون نسبی است و از گروه و بستر دیگر فرق میکند. بر همین اساس سه نوع خاصگرایی را میتوان شناسایی کرد:
«خاصگرایی منزوی» به دیدگاه و رهیافت فرهنگی گروههایی اطلاق میشود که میکوشند به شیوههای مختلف، گروه خود را از محیط اجتماعی و گروههای دیگر جدا نگه دارند. مدافعان این نوع خاصگرایی در عین حال که به برتری فرهنگ خود معتقدند، انفعال فرهنگی در پیش میگیرند. چنین خاصگراییهایی بسیار اندک و رو به کاهش هستند. بومیهای استرالیا را میتوان نمونهی برجستهی چنین خاصگراییهایی به شمار آورد (گلمحمدی، ۱۵۵:۱۳۸۶؛ به نقل از Peterson, 1999:80).
«خاصگرایی سرسخت و ستیرهجو» هم مطلقاندیش است و برتری فرهنگی خاص را ادعا میکند، با این تفاوت که در خاصگرایی مورد نظر جهانگیر شدن فرهنگ مورد نظر رسالتی غیر قابل چشمپوشی قلمداد میشود. پیروان اینگونه خاصگرایی، نه تنها فرهنگ خود را بیهمتا و برتر میدانند، بلکه میکوشند با تغییر مذهب، ابزارهای سیاسی و یا زور و اجبار، آن را بر افراد و گروههای دیگر تحمیل کنند. مثلاً رهبران راست مسیحی در آمریکا چنین باوری دارند. آنها همواره رویدادها را به گونهای تعبیر میکنند که نشانهی ظهور دوبارهی عیسی مسیح به نظر آیند؛ رویدادی که به زودی اتفاق خواهد افتاد و به آنها مانند پیروان راستین آن حضرت، نقشی بسیار مهم مهم در آن بازی خواهند کرد (همان).
سومین نوع خاصگرایی، خاصگرایی ریشهدار است که میکوشد تمایز گروههای متأثر از فرایند جهانیشدن را حفظ کند. این خاصگرایان از گرایشهای ادغامگر فرایند مورد نظر آگاه هستند، ولی بر حفظ تنوع در برابر آن ادغام و همگرایی تأکید میکنند. آنها حتی شاید بر این باور باشند که توانایی و قابلیت ویژهای برای بازی در جامعهی جهانی دارند. مثلاً بسیاری از بومیان فرهنگ خود را دارای عناصری میدانند که شایستهی عرضه به جامعهی جهانی هستند؛ مانند خرد قبیلهای، احساس همبستگی، قابلیت همزیستی با طبیعت و از این قبیل. گرچه پیروان این نوع خاصگرایی عناصری از فرهنگ خود را به جامعهی جهانی عرضه میکنند، اما درصدد تحمیل آن عناصر نیستند (همان).
امروز نیروی جهانی به درون فرهنگهای محلی نفوذ کرده و شکلهای جدیدی از فرهنگهای استعماری و مقاومت، همگونی جهانی و هویتها و ساختارهای درهم آمیخته محلی را به وجود آورده است. از سوی دیگر جهانیسازی با توسعهی رسانههای جدید و فناوری اطلاعات و فضای سیبرنتیکی، مرزهای زمان و مکان را در نوردیده و پدیدهی ابر فرهنگ را به وجود آوردهاست. در حقیقت ما با پارادایم جدیدی رویرو هستیم؛ پارادایم «یکسانسازی فرهنگی». پارادایم یکسانسازی فرهنگی جهان بر تأثیرات جابهجایی کالاها در نظام جهانی بازار تأکید دارد. براساس این پارادایم، تفاوتهای فرهنگی از طریق جایگرینی تولیدات محلی با انبوه کالایی به سرعت در حال از بین رفتن است. این مرحله مستعمرهکردن یا استعمار مجدد جهان غیرغربی از طریق نهادسازی جدیدی از مصرف است که غالباً تحت عنوان استعمار «کوکایی» از آن یاد میشود.
جهانیشدن فرهنگ یعنی به استقبال یک جهان متکثر از فرهنگ گوناگون رفتن، آشنا شدن با فرهنگهای دیگران، درحالیکه جهانیسازی نفی فرهنگ دیگران، نفوذ در فرهنگهای دیگر، غالبشدن یک فرهنگ و محل برخورد ایدئولوژیهاست (قزلسفلی، ۱۴۵:۱۳۷۹). منتقدان، جهانیسازی را باعث نابودی سنتهای محلی، سلطهی فرهنگ ملت های ثروتمند بر فرهنگ ملتها و مناطق فقیر و نیز باعث همگونی فرهنگ و زندگی روزمره میدانند.