منبع: مانتلی ریویو
نوامبر ۱۹۹۵، جلد ۴۷، شمارۀ ۶، ص. ۵۳.
نویسنده: کریستوفر فلپس
تارنگاشت عدالت
پرسی برازیل، در قدردانی و ستایش از دوست خود کارل مارزانی («خاطراتی از کارل مارزانی» مانتلی ریویو، مارس ۱۹۹۵)، بر جایگاه آنتونیو گرامشی در توسعه جهانبینی کمونیستی مستقل مارزانی تأکید نموده است. در اهمیت کار مارزانی درباره گرامشی تردیدی نیست. انتشار یک جلد منتخب باریک از جملات قصار گرامشی تحت عنوان «مارکسیسم باز آنتونیو گرامشی» (انتشارات کامرون آسوشیتس، ۱۹۵۷)، مارزانی را نخستین مترجم گرامشی به انگلیسی ساخت. یادداشتهای او در ارتباط با متن کتاب، عینکهای تفسیری بود که خوانندگان آمریکایی بسیاری برای نخستین بار گرامشی را با آن میدیدند. اما برازیل تفسیر ویژهای از گرامشی را به مارزانی نسبت میدهد، که حداقل در ۱۹۵۷ وجود نداشت. برازیل مینويسد: «کارل، یک گرامشیست بود نه یک لنینیست. رویکرد لنین، به طور ساده این بود که هر کس که با ما نیست علیه ماست. رویکرد گرامشی (و کارل) این بود که هر کس علیه ما نیست با ماست.»
اگر شخص مجبور شود طبق این یا آن قاعده کلی زندگی کند، در این تردید وجود ندارد که کدامیک منطقی است. اما آیا به نظر مارزانی، گرامشی واقعاً در تقابل با لنین بود؟ در «مارکسیسم باز آنتونیو گرامشی» اثری از این جدايی گرامشی و لنین وجود ندارد. اجازه بدهید این پرسش را کنار بگذاریم که آیا اظهارات سخیف برازیل («هر که با ما نیست علیه ماست»، «هر که علیه ما نیست با ما ماست») به اندازه کافی جوهر لنین و گرامشی را متبلور میکند. قدری سعه صدر لازم است، زیرا برازیل این قضاوت را سرسری انجام داده است. موضوع مهمتر، نظرات خود مارزانی پیرامون لنین و گرامشی است. نخستین اشاره مارزانی به لنین در مقدمه «مارکسیسم باز آنتونیو گرامشی» این است:
«هر چه مارکسیسم شخص ژرفتر باشد، دگماتیسم او کمتر است. اما یک پیششرط برای ژرفش دانش شخص از مارکسیسم این است که مارکسیسم جدی گرفته شود. این شالوده اندیشه گرامشی و لنین بود.» (ص. ۶)
اشاره بعدی:
«گرامشی تحلیلگر، عالی، روبناست. در عرصه پس از عرصه-جامعهشناسی، سیاست، روانشناسی توده، ادبیات، و غیره- او مارکسیسم را ژرف مینماید، بعضی اوقات فراتر از لنین میرود، زیرا در عرصههای بسیاری لنین مانند یک مارکسیست عمل کرد، اما درسهای تجربه خود را ننوشت و توسعه نداد.» (ص. ۷)
بالاخره، در حالی که تدبیر زیرکانه گرامشی در استفاده از کُدها و عبارات رمزی برای دور زدن سانسورهای زندان فاشیستی را توضیح میدهد، مارزانی مینویسد:
«مارکسیسم فلسفه پراکسیس نامیده میشود (از ریشه یونانی انجام دادن، عمل نمودن)؛ مارکس بنیانگذار فلسفه پراکسیس و انگلس بنیانگذار دوم نامیده میشود؛ لنین بزرگترین تئوریسین مُدم (modem theorist) (تلفيقگر و تفکيکگر) عمل است؛ سرمایه نقد اقتصاد سیاسی میشود، و غیره. (صفحات ۱۳-۱۴)
به طور خلاصه، نه مقدمه بر «مارکسیسم باز آنتونیو گرامشی» نه یادداشتهای همراه آن، کمترین اشارهای به این ندارد که مارکسیسم گرامشی باید در تقابل با مارکسیسم لنین قرار گیرد. بالعکس، مارزانی اندیشه گرامشی را بر دستآوردهای پیشین لنین، «بزرگترین تئوریسین مُدم عمل»، و به مثابه توسعه دادن جهانبینی لنین و نه جایگزین کردن آن قرار میدهد. به نظر مارزانی، اینکه گرامشی در حوزه فرهنگ چیزهایی را انجام داد که لنین، به خاطر وضعیتهای اضطراری وظايف انقلابیاش نمیتوانست انجام بدهد، روابط آنها را آنتاگونیستی نمیکند.
گرایشهای روشنفکری اخیر این موضوع را دارای اهمیت کرده است، زیرا سرنوشت گرامشی در سالهای بعد از ۱۹۵۷ چیزی بوده است که ت. جی. جکسون- لیرس (TJ. Jackson-Lears) مورخ مطرح کرد: «گرامشی مارکسیستی شد که برای بردن به خانه و معرفی به مادر بیخطر است.» گرامشی بیخطر، اهلی، قلب ماهیت شده است- بیگانهای با خود انقلابی او. دانشگاهیانی که درصددند عقبنشینی خود به تئوریهای شدیداً انتزاعی را توجیه نمایند توهمات خیالبافانهای درباۀ فعالیت ضدهژمونیک خود آفریده اند. آنها یک گرامشی غیرواقعی آفریده اند که دارای نظراتی است که هرگز نداشته است، از آنجمله مخالفت با یک سازمان انقلابی سوسیالیست، از نوعی که او، در پی لنین، ضروری میدانست.
ما باید پژوهشهای اولیه مارزانی درباره گرامشی را دقیقاً به این دلیل به خاطر آوریم و گرامی بداریم که او در مقابل هر نوع انشقاق بین این دو مغز بزرگ مارکسیسم انقلابی مقاومت نمود. اگر بتوان چیزی از «مارکسیسم باز آنتونیو گرامشی» استنتاج نمود این است که کارل مارزانی این شکاف را به خاطر ساختگی بودن آن رد میکرد.