جایزه صلح برای استالین، ویلهلم پیک، تیتو، انور خوجه، مائوتسه تونگ


منبع
: کمينفرم

تارنگاشت عدالت

بعله، درست است، (بين خودمان باشد، هرچند خيلی مسخره به نظر می‌رسد) ولی می‌شد جايزه نوبل اقتصادی را  به اتحاديه اروپايی اعطاء کرد، اما جايزه صلح نوبل؟!!!

حالا يکی ممکن است بگويد، ای بابا! وقتی رييس‌جمهور آمريکا که هنوز به چندين جنگ تجاوزکارانه اين کشور ادامه‌ می‌دهد، چند جنگ جديد ديگر را هم به راه انداخته، يک سلسله از کشورها را نيز به حمله نظامی تهديد کرده و کماندوهای مرگ خود را برای قتل‌های تروريستی به مأموريت می‌فرستد، جايزه صلح نوبل بگيرد، ديگر با اعطای جايزه صلح به اتحاديه اروپايی که آسمان به زمين نمی‌آيد.

مبلغ جايزه که بالغ بر ۹٠٠ هزار يورو است، مطمئناً خوب به درد اتحاديه اروپايی می‌خورد، به ويژه که به کرون سوئدی پرداخت می‌شود.

بنا بر استدلال کميته صلح نروژی، اتحاديه اروپايی اين جايزه را به خاطر «مبارزه موفقيت‌آميز خود برای استقرار صلح و تفاهم، دمکراسی و حقوق بشر و همين‌طور به خاطر نقش تثبيت کننده خود در تحول اروپا از يک قاره جنگ‌افروز به قاره صلح» دريافت می‌کند. به‌به بسيار عالی!

بعله! ۶٠ سال پروژه صلح اروپا و يا چيزی شبيه به آن. باشد! … اگر صلح به معنی عدم وجود جنگ است، اين حرف کمی درست به نظر می‌رسد. البته اگر از مناقشات قبرس چشم‌پوشی کنيم، در حقيقت در بين سال‌های ۱۹۴۹ (پايان جنگ داخلی يونان) و سال ۱۹۹۱ (آغاز جنگ بالکان)، جنگی در اروپا وجود نداشت. البته اين به آن معنا نيست که بازار مشترک و يا اتحاديه اروپايی در جهان جنگی به راه نيانداخته بودند. برعکس! …البته نه بين خود، بلکه خارج از اروپا مثل انگليس، فرانسه، اسپانيا، بلژيک، هلند و حتا پرتغال و آن هم در چارچوب جنگ‌های نواستعماری و يا استعماری به سبک گذشته در آفريقا و آسيا. چند کشور اروپايی دسته‌جمعی در جنگ کره و يا جنگ‌های خليج فارس و حقيقتاً نه در آخرين جنگ در سال ۱۹۹۹ در جنگ صربستانمونته‌نگرو (آيا اين دو جزو اروپا به حساب می‌آيند؟)، به هر حال خارج از اروپا شرکت داشتند و به اين صورت آلمان مجدداً و به طور مستقيم وارد عرصه گرديد.

ولی بی‌تفاوت است و در بروکسل و يا اسلو اين قدر هم نبايد جهانی فکر کرد. اگر قرار باشد که مرکزگرايی اروپايی مفهومی پيدا کند، بايد جهانی فکر کردن را محدود کرد. و اکنون تنها فاطلۀ زمانی بين سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۹۱باقی می‌ماند که جنگی در اروپا رخ نداده. البته اين سؤال مطرح می‌شود: آيا اين وضعيت را ما مديون اتحاديه اروپايی هستيم؟ جواب کاملاً روشن است: بلی/خير. تأسيس EGKS (جامعه اروپايی برای زغال سنگ و فولاد)، EAG (جامعه اتمی اروپا)، EWG (بازار مشترک اقتصادی اروپا) و EG (اتحاديۀ اروپايی) پروژه بخش سرمايه‌داری اروپا، قبل از هرچيز قدرت‌های اصلی امپرياليستی قاره بود. اول آلمان فدرال، فرانسه و ايتاليا و کشورهای بنلوکس، سپس انگليس، ايرلند و دانمارک و سرانجام اسپانيا، پرتغال و يونان. انگيزه اصلی عمدتاً دور نگاه داشتن جنگ از قاره بود، زيرا هر دو جنگ جهانی يک مسأله را روشن کردند: جنگ از قدرت امپرياليسم در اروپا می‌کاهد و سوسياليسم را تقويت می‌کند. پی‌آمد جنگ جهانی اول انقلاب اکتبر در روسيه و استقرار اتحاد جماهير شوروی بود. نتيجۀ جنگ دوم جهانی دمکراسی‌های خلقی ضدفاشيستی و يا بعد از آن کشورهای سوسياليستی در تمام منطقه شرق و جنوب شرقی اروپا (به استثنای يونان)، علاوه برآناز نظر جهانی مربوط، تأسيس جمهوری خلق چين در سال ۱۹۴۹ بود.

و اکنون می‌رسيم به آن سال شوم  که از آن به بعد تا سال ۱۹۹۱ ديگر هيچ جنگی در اروپا رخ نداد. اين سال نه تنها سال تأسيس جمهوری خلق چين، بلکه تأسيس آلمان دمکراتيک، جمهوری خلق مجارستان و در سال قبل آن از جمله تأسيس چکسلواکی بود و حکومت‌های کمونيستی در لهستان، رومانی و بلغارستان تثبيت گرديده بودند. و در تمامی اين کشورهای اروپای شرقی ارتش سرخ اتحاد جماهير شوروی با قدرت ايستاده بود. در بلوک امپرياليستی اروپا (و همين‌طور در آمريکا) اين بينش حاکم شد، که تحت شرايط موجود نمی‌توان يک جنگ ديگر در بين خود را تحمل کرد، در غير آن صورت ارتش سرخ به کرانه‌های اقيانوس آتلانتيک خواهد رسيد. در نتيجه اجباراً نياز به ايجاد پيمان‌های فرامليتی، ضدسوسياليستی و ضدکمونيستی احساس می‌شد تا از پيشروی سوسياليسم جلوگيری به عمل آورد: يکی از اين پيمان‌ها اتحاديۀ اروپايی EG بود. هدف اين پيمان اين بود که مشترکاً  و نسبتاً بدون درگيری در بين خود، مبارزه عليه اتحاد جماهير شوروی و کشورهای سوسياليستی را سازمان دهد. جنگ سرد مشترک عليه سوسياليسم جايگزين جنگ‌های واقعی با خصلت امپرياليستی شد، به اين معنا که وجود کشورهای سوسياليستی صلح را به امپرياليست‌های اروپايی تحميل کرد و با پايان سوسياليسم اروپايی و شوروی در سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ اين صلح اجباری به پايان رسيد و در نتيجه بلافاصله و به يک‌باره، يعنی در تابستان ۱۹۹۱ مرحلۀ عدم حضور جنگ در اروپا پايان يافته بود. ساده‌لوحانه است که فکر کنيم اين‌ رابطه  تنها يک رابطه صوری و تصادفی است.

اگر قرار باشد که اين «مرحلۀ صلح» از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۹۱ مورد تآييد و تمجيد قرار گيرد، بايد جايزه صلح به استالين، ويلهلم پيک، تيتو، انور خوجه، مائوتسه تونگ و رفقای حزبی آنان اعطاء شود، زيرا بدون آن‌ها امپرياليست‌های آلمانی، فرانسوی، انگليسی و ايتاليايی و هم‌پيمانان آنان مؤظف نبودند ۴۰ سال صلح در اروپا را تحمل کنند. اين هم دانستنی بسيار عالی است ولی مهم‌تر از همه اين‌که: اکنون اين دوران به سر رسيده است.ساده است که با برافروختگی بپرسيم: چرا بايد يک پيمان جنگ‌افروز، اشغالگر، با چنگ و دندان مسلح  امپرياليستی مانند اتحاديه اروپايی جايزه صلح نوبل را دريافت کند؟

آن‌چه که لازم است اين‌که انسان اين صداقت و جرأت را داشته باشد که سؤال‌های صحيح و واقعی را قاطعانه و با قبول کليه پی‌آمد‌های آن پذيرا شود.