به ياد ادوارد سعيد
( 2003- 1935 )
نوشته: طارق علي
برگردان: بابك پاكزاد
ادوارد سعيد يك دوست و رفيق قديمي بود . مانخستين بار در سال 1972 در سميناري در نيويورك يكديگر را ملاقات كرديم . حتي درآن دوران متلاطم، يكي از ويژگي هايي كه او را از همه ي ما متمايز مي كرد ظاهر آراسته و پوشش لباس متناسب اش بود. همه چيز از نوك سر تا جورابها به دقت انتخاب شده بود . تقريبا غير ممكن است كه بتوان او را به گونه اي ديگر در نظر آورد . در يك كنفرانس كه در سال 1997 در بيروت به افتخار وي برگزار شد . ادوارد پافشاري كرد كه من و الياس خوري همراه با او به شنا و آب تني برويم . همانطور كه با مايو قدم مي زد از او پرسيدم كه چرا حوله ات با مايو تناسبي ندارد، او با صداي بلند گفت: خواهي نشوي رسوا هم رنگ جماعت شو . اما عصر همان روز در حالي كه گزيده اي از دستنوشته عربي خاطراتش با نام ”خارج از مكان“ را مطالعه مي كرد، باز هم لباسش بي عيب و نقص بود و همانطور بي عيب و نقص تا به انتها باقي ماند . حتي در نبرد طولاني اش با سرطان در طول يازده سال گذشته او با بيماري خويش كنار آمده و به آن عادت كرده بود. بستري شدن هاي منظم در بيمارستان . داوطلب شدن براي امتحان جديد ترين دارو ها و انكار قبول شكست . چنانكه برخي او را شكست ناپذير مي پنداشتند. سال گذشته به شيوه اي كاملا تصادفي با پزشك سعيد در نيويورك ملاقات كردم . در پاسخ به پرسشهاي من او گفت هيچ روش پزشكي براي زنده ماندن ادوارد وجود ندارد . اين روح تسخير ناپذير او بمثابه ي يك مبارز و اراده اش براي تداوم زندگي بود كه او را سالها زنده نگه داشت . سعيد به همه جا سفر مي كرد . او هميشه از فلسطيني ها سخن مي گفت اما همچنين به ظرفيت هاي مشترك سه فرهنگ اشاره می کرد و وجوه مشابه بسيار در ميان آنها را قابل تاكيد مي دانست. هيولا از درون او را مي بلعيد، اما كساني كه براي گوش كردن به سخنانش مي آمدند اين روند را نمي ديدند و ما نيز كه مي دانستيم، ترجيح داديم فراموش كنيم . هنگامي كه سرطان او را مغلوب كرد .ضربه ي ناشي از آن بسيار سهمگين بود .
مبارزه او با نهادهاي سياسي و فرهنگي غرب و مقامات رسمي جهان عرب مهمترين ويژگي زندگي سعيد محسوب مي شود . اين جنگ شش روزه ي 1967 بود كه زندگي او را متحول كرد … تا قبل از آن او در مسايل سياسي درگير نشده بود . پدرش يك فلسطيني مسيحي بود كه در1911 در سن 16 سالگي براي احتراز از فراخوان براي جنگ عليه بلغارستان توسط عثماني ها به ايالات متحده مهاجرت كرده بود . او شهروند ايالات متحده شد و در جنگ جهاني اول خدمت سربازي اش را در ارتش ايالات متحده در فرانسه گذراند . سپس به اورشليم يعني جايي كه ادوارد در 1935 متولد شد بازگشت . سعيد هر گز خود را مانند رانده شدگان ديگر يك آواره ي فلسطيني بي چيز و فقير به حساب نياورد . خانواده اش به مصر رفته و در آنجا وادي سعيد يك كسب و كار محلي موقت را سر و سامان داد و ادوارد را به يك مدرسه انگليسي زبان فرستاد . سالهاي نوجواني در تنهايي و تحت سيطره ي پدري و با اخلاق ويكتوريايي گذشت كه در چشمانش پسر بايد دائما تاديب و در معرض نظم و انظباط قرار گيرد و پس از دوره مدرسه نيز بايد از دوستانش جدا شود. بنابراين داستانهايي از دفو، اسكات ، كيپلينگ ، ديكنز و مان جايگزين شدند . او نام پرنس ولز را بر پسرش ادوارد نهاد.اما علي رغم تمايلات اشرافي پدرش براي ادامه تحصيل، از رفتن به بريتانيا امتناع كرد و در 1951 راهي ايالات متحده شد . سعيد بعدها از نفرتش نسبت به دورويي ها و منزه طلبي هاي مزورانه مدرسه ي شبانه روزي New England نوشت و آن را ”منحرف كننده و خرد كننده“ خواند . از آن پس او تصور مي كرد كه دقيقا بداند كه چه كسي بوده و نسبت به ”انحرافات رفتاري و اخلاقي“ و همه چيزهاي ديگر خود آگاه شده است . در ايالات متحده متناسب با آنچه سيستم تقاضامي كرد او خودش را از نو ساخت.
نقطه عطف 1967
استعداد او در محيط آيوي ليگ[1]نخست در پرينتون و بعد در هاروارد جايي كه بعدها به قول خودش از امتياز تربيت در سنت متن شناسي آلماني بررسي تطبيقي ادبيات برخوردار شده شكوفا شد.در 1963 سعيد شروع به تدريس در دانشگاه كلمبيا كرد. نخستين كتابش درباره كنراد سه سال بعد منتشر شد .
در سال 1994 با او يك مصاحبه ي تلويزيوني براي كانال 4 نيويورك داشتم. در آن مصاحبه او در پاسخ به سوال من درباره آن كتاب، سالهاي 1963 تا 1967 در دانشگاه كلمبيا را همچون ”دوران دوريان گري“ توصيف كرد.
طارق علي : بنابراين يك بخش از شخصيت شما يك پرفسور ادبيات تطبيقي است كه سرگرم كار خود بوده است . سخنراني هايش را برگزار مي كرد و روي ژانر ادبيات وحشت و ديگر ژانرها كار مي كرد . اما در همان زمان شخصيت ديگري در درون شما شكل مي گرفت. با اين حال شما اين دو بخش را مستقل از يكديگر نگه مي داشتيد.
ادوارد سعيد : من مجبور بودم .هيچ مكاني براي بروز آن بخش ديگر شخصيتم وجود نداشت .من به شكلي قطعي پيوندم با مصر را قطع كرده بودم . براي من فلسطين هم هرگز وجود خارجي نداشت . خانواده ام مدتي را درمصر و مدتي ديگر را در لبنان زندگي كرده بود. من در هر دو كشور يك خارجي محسوب مي شدم و هيچ علاقه اي هم به كسب و كار خانواده ام نداشتم . بنابراين اينجا ماندم .
تا سال 1967 من خودم را بيشتر كسي مي شناختم كه به كار خود مشغول است. چند اتفاق باعث شد كه من در مسير قرار گيرم . اين حقيقت مرا به خود مشغول كرده بود كه برخي از قهرمانان فرهنگي من مثل ادموند ويلسون ، آيزايابرلين ، رينهولد نيجر صهيونيستهاي متعصبي بودند . آنها نه تنها مدافع اسرائيل بودند بلكه نفرت انگيز ترين نوشته ها را درباره اعراب به رشته تحرير در آورده و به چاپ مي رساندند . اما تمام آنچه از دست من بر مي آمد آن بود كه به آنها اشاراتي داشته باشم. از نظر سياسي ، هيچ محمل سياسي براي پيوستن وجود نداشت . من در نيويورك بودم كه جنگ شش روزه آغاز شد و بعد كاملا سركوب شد و درهم شكست. جهان آنطوركه من درك كرده بودم، درآن لحظه به پايان رسيد . من سالها در اين كشورها به سر برده بودم، اما در آن زمان بود كه با ديگر عرب ها احساس پيوند كردم. در دهه 70 من ديگر كاملا در عرصه ي سياست درگير شده بودم و به جنبش مقاومت فلسطينان پيوسته بودم .
اثر وي در سال 1975با نام آغازها يك درگيري حماسي با مسائل مربوط به ”نقطه ي گسست“ بود كه درك عميق از اوئر باخ، ويكو و فرويد را با يك خوانش بديع از داستانهاي مدرنیستي تركيب كرده بود و بالاتر از همه شرق شناسي محصول اين گسست بود . اين كتاب در سال 1978 هنگامي كه سعيد يكي از اعضاي شوراي ملي فلسطين بود منتشر شد . شرق شناسي تركيبي است از توازن و قدرت مباحثه ي يك فعال سياسي با تمايلات يك منتقد فرهنگي و درست نظير تمام بحثهاي و جدلهاي بزرگ، او از رسيدن به يك تعادل پرهيز مي كند . يك بار به او گفتم كه براي بسياري از شهروندان آسیايي مشكل صاحبنظران شرق شناس بريتانيايي نه ايدئولوژي امپرياليستي اشان، بلكه برعكس، حقيقت آن است كه آنها تحليل سياسي درستي نداشتند و مرعوب متون سانسكريتي بودند كه ترجمه مي كردند. سعيد خنديد و پافشاري كرد كه كتابش تلاش ضروري است براي شكستن تصورات بنيادي غرب در ارتباط با شرق عرب.
گفتمان شرق طي دو قرن و در پي فتح مصر توسط ناپلئون مطرح و در بريتانيا و فرانسه ساخته شد و به مثابه ي ابزار حاكميت و تثبيت هويت فرهنگي اروپايي عمل كرد ودر برابر جهان عرب عرض اندام نمود . او به شكل دقيقي بر غير بومي كردن انحرافاتي كه در خاورميانه و فرهنگش، به آن دليل رخ داده بود متمركز شده بود . به تصوير كشيدن پيش فرضهاي امپرياليستي به مثابه ي يك حقيقت جهاني، دروغ و يا وه اي بود بر پايه ي مشاهدات تحريف شده و ابراز انگارانه كه از آنها در جهت سلطه غرب بهره گرفته مي شد.
شرق شناسي منجر به زمينه سازي هاي آكادميك و دانشگاهي گسترده اي شد . در حالي كه سعيد بي شك با موفقيت كتابش به شخصيت مطرح و شناخته شده اي بدل شده بود . او به خوبي از اين كه چگونه كتابش مي تواند مورد سوء استفاده واقع شود آگاه بود و مسئوليت هيولاهاي متولد شده براثر آنرا نپذيرفت . ”چه كسي مي تواند مرا به محكوم كردن مردان سفيد پوست مرده متهم كند“ . هركس مي داند كه من عاشق كنراد هستم. سپس او به سراغ منتقدان پست مدرنيست رفت و درصدد بود كه هر يك از آنها را به نوبت به دليل تاكيدشان بر هويت و دشمني اشان با روايت مورد تهاجم قرار دهد . يكبار به او گفتم همه را مكتوب كن. پاسخ داد چرا خودت اين كار را نمي كني؟ آنچه ما ضبط كرديم بسيار محدود و فشرده بود :
طارق علي : جنگ 1967 شما را راديكال كرد و به سوي بدل شدن به سخنگوي فلسطينيان سوق داد؟
ادوارد سعيد : در وهله اول عربها و بعد فلسطينيها
طارق علي : و شرق شناسي محصول آن تعهد جديد بود؟
ادوارد سعيد : من شروع به خواندن روش مند آنچه درباره خاورميانه نوشته شده بود كردم و اساسا در اين ميان تجربه ي شخصي ام را دخيل نكردم . در اوايل دهه ي هفتاد آرام آرام دريافتم كه تحريف ها و وارونه جلوه دادن ها سيستماتيك بوده و بخشي از يك سيستم بسيار بزرگتر فكري است كه در زمينه جهان عرب اقداماتي را صورت مي دهد. اين تحقيق بر احساس من مبني بر اينكه مطالعه ي ادبيات ضرورتا يك وظيفه تاريخي است و نه فقط زيبا شناسي صحه گذاشت .
درآن زمان من هنوز به نقش زيبا شناختي باور داشتم . اما تز ادبيات براي ادبيات بوضوح اشتباه است. يك بررسي تاريخي جدي بايد از اين حقيقت آغاز شود كه فرهنگ به شكل اجتناب ناپذيري در سياست درگير شده است . من به ادبيات اصيل غرب علاقه مند بوده ام.
اما آنها را نه بمثابه ي شاهكارهايي كه بايد محترم شمرده شوند بلكه بمثابه آثاري مطالعه مي كردم كه روح تاريخي عصر خود را دريافته اند و بنابر اين مي توانند آن را بازتاب دهند. اما با اين حال تصور نمي كنم كه بتوانيد بدون دوست داشتن آنها بدون احساس نزديكي نسبت به خود كتابها اين كار را انجام دهيد.
فرهنگ و امپرياليسم كه در 1993 منتشر شد هسته ي اصلي مباحث شرق شناسي را بسط داد تا به توصيف ساختار كلي تز روابط ميان غرب متروپول و مستعمراتش در فراسوي اروپا و خاورميانه بپردازد. اين اثر در دوره سياسي متفاوتي نگاشته شد و حملاتي را برانگيخت . در ضميمه ي ادبي مجله تايمز با ارنست گلنر يك جدال قلمي بوقوع پيوست . گلنر فكر مي كرد كه سعيد حداقل بايد از نقش امپرياليسم به مثابه وسيله ي پيش برنده مدرنيته قدر داني كند . اين مباحث به جايي نينجاميد. بعد ها هنگامي كه گلنر تلاش كرد تا آشتي كند ، سعيد او را نبخشيد. نفرت بايد ناب باشد تا تاثير گذار باشد . در اين مورد نيز مانند هميشه، سعيد همانطوري پاسخ داد كه با او برخورد شده بود.
اما وقايع فلسطين مباحثات پيرامون فرهنگ را تحت شعاع قرار داد . وقتي پرسيدم آيا سال 1917 هيچ معنايي براي او دارد، بي هيچ ترديدي پاسخ داد : بله ”بيانيه ي بالفور“ . نوشته هاي سعيد درباره فلسطين از جلوه ي متفاوتي نسبت ديگر نوشته هايش برخوردار بود و در عين سادگي برانگيزنده و بشارت دهنده بود . اين آرمان او بود . در ”پايان روند صلح“ ” سرزنش قربانيان“ و ديگر كتابهايش و نيز در يادداشت هايش در الاهرام و مقالاتش در مجله نقد كتاب لندن[2]زبانه كشيدن شعله اي كه در 1967 بر افروخته شد را بيشتر مي توان ديد. او به يك نسل كمك كرد تا تاريخ واقعي فلسطين را درك كنند و همين جايگاه به مثابه ي مورخ مردمش و سرزمين اشغال شده اش بود كه براي او تمجيد و احترامي را در سراسر جهان به ارمغان آورد . فلسطينان قربانيان غير مستقيم يهودي كشي اروپا در جنگ جهاني دوم شدند. اما تعداد اندكي از سياسيون درغرب به اين مساله توجه مي كنند. سعيد وجدان جمعي آنها را بيدار مي كرد و به اين خاطر آنها او را دوست نداشتند.
بر ضد اسلو
دو دوست نزديك كه نصيحت آنها را اغلب گوش مي كرد – ابراهيم ابولوقود و اقبال احمد – يكي پس از ديگري در 1999و2001 مردند . فقدان آنها براي سعيد ضايعه ي بزرگي بود. اما فقدان آنها تنها عزم او را براي ادامه ي حمله بي امان به دشمنان بيشتر كرد . اگر چه او به مدت 14 سال عضو مستقل در شوراي ملي فلسطين بود و در اصلاح و بازنويسي سخنراني عرفات در مجمع عمومي سازمان ملل در 1984 كمك كرد، اما او به شكل فزاينده اي از نبود بينش استراتژيكي كه ويژگي بيشتر اعضاي رهبري فلسطينیان بود، انتقاد مي كرد . وي بلافاصله بعد از توافق عرفات و رابين در فضاي سبز كاخ سفيد آن را نمايش هرزگي ناميد و دست به قلم برد . سعيد توافقنامه اسلو را يك شكست تحميل شده از سوي اسرائيل و ايالات متحده پس از جنگ1991 خليج فارس توصيف كرد . در ضمن ماداميكه واشنگتن سلاح و پول در اختيار اسرائيل قرار ميداد، هيچ دليلي وجود نداشت كه اسرائيل عقب نشيني كند. تاريخ تحليل سعيد را ثابت كرد . يكي از شديد ترين حملات او به رهبري عرفات در سال 2001 منتشر شد. او در اين نوشتار و نيز در نوشتار ديگري در روزنامه ي الاهرام، توافقنامه ي اسلو را به عنوان يك بسته بندي مجدد اشغال محكوم كرد. براساس پيمان اسلو 18% از اراضي اشغال شده در سال 1967 به دولت فاسد عرفات پيشنهاد شد كه حكومت بر آن اساسا براي برقراري نظام پليسي و اخذ ماليات از مردم فلسطين به نمايندگي از اسرائيل بوده است.
ادوارد سعيد: مردم فلسطين استحقاق زندگي بهتري را دارند. ما ناگزيريم علنا اعلام كنيم كه با وجود عرفات و دوستان او هيچ اميدي وجود ندارد . آنچه كه فلسطيني ها احتياج دارند رهبراني است كه واقعا با مردم و از مردم هستند و حقيقتا استقامت داشته باشند. نه اينكه بروكراتهاي سيگار بر لبي كه تمام توجه ايشان به حفظ قرار دادهاي تجاري خود و تجديد پاسپورت هاي وي آي پي است . آنها سر رشته ي محبوبيت و اعتبار را گم كرده اند. ما به يك رهبري متحد نياز داريم كه قابليت انديشيدن، برنامه ريزي و تصميم گيري را داشته باشد. نه اينكه همزمان با كشته شدن خشن مردم ما توسط اسرائيلي ها در برابر پاپ يا جرج بوش تعظيم كنند . نبرد براي آزاد سازي فلسطين از چنگ اسرائيلي ها مضموني است كه هر فلسطيني بايد به خاطر آن مقاومت كند.
طارق علي: آيا حماس مي تواند يك جايگزين جدي را فراهم كند ؟ اين جنبش اعتراضي بر ضد اشغال است
ادوارد سعيد: به نظر من ايده هاي آنها درباره يك حكومت اسلامي كاملا سست است و براي تمام كساني كه در آنجا زندگي مي كنند قانع كننده نيست. هيچ كس اين جنبه از برنامه آنها را جدي نمي گيرد. وقتي از كساني كه در كرانه ي غربي هستند سوال كنيد، همانطور كه من چنين كردم، سياستهاي اقتصادي شما چيست؟ ايده هاي شما درباره نيروگاهها يا مسكن چيست؟ آنها پاسخ مي دهند، خوب ما داريم در مورد آن فكر مي كنيم. هيچ برنامه اجتماعي وجود ندارد كه بتوان بر چسب اسلامي به آن زد. من آنها را مخلوقات لحظه اي مي دانم كه اسلام براي آنها فرصتي است براي اعتراض بر ضد بن بست فعلي و كم هوشي و ورشكستگي حزب حاكم. دولت خود گردان فلسطين اكنون به گونه اي نااميدانه آسيب ديده ودر حال از دست دادن اعتبارش است و همانند سعودي ها و مصري ها يك دولت مشتري براي آمريكا است.
در وراي درخواستهاي مكرر اسرائيل مبني بر تشديد فشار دولت خودگردان بر حماس و جهاد اسلامي ،سعيد اين اميد را داشت كه چيزي شبيه به يك رودررويي واقعي در فلسطين روي دهد و خاري در چشم نظاميان اسرائيلي شود . با اين حال او درآخرين ماههاي زندگي هنوز مي توانست مقاومت سر سختانه ي فلسطيني ها براي نپذيرفتن خود بعنوان يك ملت شكست خورده را جشن بگيرد. او همچنين نشانه هاي يك سياست فلسطيني خلاق تر را در ابتكار مصطفي برقوتي در زمينه سياست ملي مشاهده مي كرد . او مي گفت : ”بينشي كه در اينجا وجود دارد وجود يك حكومت موقت ساختگي با 40 درصد اراضي نيست كه آوارگان آن رها شده اند و اروشليم در تصرف اسرائيل باقي بماند، بلكه يك قلمرو مشخص است كه در اثر اقدامات جمعي اعراب و يهوديان از اشغال نظاميان آزاد شده است.“
با مرگ سعيد ملت فلسطين تاثير گذار ترين زبان گوياي خود در نيمكره شمالي را از دست داده است– دنيايي كه در آن رنج مداوم فلسطيني ها كم و بيش ناديده گرفته مي شود . درنظر مقامات اسرائيلي آنها ياغي هستند . درنظر مقامات آمريكايي آنها همگي تروريست هستند و از نظر رژيمهاي عرب آنها يك نگراني لاينقطع. سعيد در آخرين نوشته هاي خود جنگ با عراق را محكوم كرد. او طرفدار آزادي از بند خشونت و دروغ گويي بود . او مي دانست كه اشغال دوگانه فلسطين و عراق دستيابي به صلح در منطقه را بيشتر به تعويق مي اندازد. او منحصر به فرد و بينظير بود. خاطره اش در ياد ها باقي خواهد ماند و افكار و آرمان هايش در نسل هاي ديگر متجلي خواهد شد.
[1] Ivy League
[2] London Review of books