واقعۀ تارنک :
عارضۀ جامعۀ پسیکوتیک
نوشتۀ ژان کلود پای
گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/ 23 سپتامبر 2012
ترجمه توسط حمید محوی
کی تروریست کی؟
11 نوامبر 2008، پلیس فرانسه به شکل فوق العاده ای یک «گروه مضنون به تروریسم» را در یک دهکدۀ کوچک در بخش کورز در استان لیموزن بازداشت کرد. دو ماه بعد، کاشف به عمل آمد که گروه مضنون در واقع گروهی از جوانان هستند که با امتناع از زندگی در جامعۀ مصرفی و حفاظتی در آنجا گردهمآئی تشکیل داده اند و زندگی در انزوا را برگزیده اند، و هیچ جرم خاصی مرتکب نشده اند. ژان کلود پای، جامعه شناس، چندین سال است که روی موضوع انحرافات قدرت در جوامع غربی تحقیق می کند و در اینجا، در مورد واقعۀ تارنک، به تحلیل کاربرد شگفت انگیز قوانین ضد تروریستی می پردازد.
شبکۀ ولتر/بروکسل (بلژیک)/17 ژانویه 2009
اولین نسخۀ این مقاله در روزنامۀ اومانیته (حزب کمونیست فرانسه) روز 29 دسامبر 2008 منتشر شده است
واقعۀ تارنک نمونۀ بارزی از فرآیند سریع تحول در نظم قضائی (فرانسه) است. از این پس، هر یک از ما می تواند به جرم تروریسم مورد پی گرد قانونی قرار بگیرد، البته نه بر اساس ارتکاب عینی عمل عینی و مشخص، بلکه تنها مبنی بر تخیلات مجازی ساخته و پرداخته شده توسط قدرت حاکم. 11 نوامبر 2008، در چهارچوب «عملیات تایگا»، 150 پلیس ویژه، دهکدۀ تارنک را محاصره کردند. هم زمان، در روآن، پاریس، لیموژ و متز عملیات تجسسی پی گیری شد. عملیات بازداشت 10 جوان – گوئی عمدا – به شکلی انجام گرفت که به اندازۀ کافی فضای احساس ترس و وحشت را در اذهان عمومی منعکس سازد.
علت بازداشت آنها، خرابکاری در راه آهن اعلام شد، که 8 نوامبر موجب تأخیر برخی قطارهای سریع السیر (ت – ژ – و) بین پاریس و شهر لیل شد. اعمال خرابکارانه، کندن چند «سیم بالاسر» بود، که به عنوان اعمال تروریستی تلقی شد، در حالی که جان هیچکس را تهدید نکرده بود. در پروندۀ اتهامات وارده، ادعا شد که مدارک متعددی در اختیار دارند، به ویژه نوشته ها و حضور پنج فرد مضنون در نزدیکی محل جرم، یعنی خطوط خرابکاری شده در روز ارتکاب عمل، جملگی نشان داد که هیچ مدرک عینی در اختیار نداشتند.
تنها چهره شناسی و وجوه مشخصۀ آنها اتهامات را توجیه می کند. آنها بازداشت شدند زیرا «گفتمانشان افراطی بوده و با گروه های خارجی در ارتباط بوده اند» و برخی از آنها «به شکل دائمی در تظاهرات سیاسی شرکت داشته اند»، به عنوان مثال شرکت در تظاهرات علیه «پرونده ادویژ» (پرونده هایی که حاوی اطلاعات شخصی کاربران بوده و در اختیار نهاد های دولتی و خصوصی قرار گرفته) و شرکت در تظاهرات علیه اقدامات ضد مهاجرت(1). در مورد محل سکونت آنها، اعلام کردند که «محل تجمع، تبلیغات ایدئولوژیک، پایگاه پشت جبهه برای اعمال خشونت آمیز» بوده است.
اگر چه مبنی بر دعاوی مطرح شده، این افراد «هستۀ سخت مرکزی یک سلول بوده اند که هدفشان مبارزۀ مسلحانه است»(2)، غالب این افراد را خیلی سریع آزاد کردند، برخی از آنها به شکل مشروط، برخی دیگر مشروط به ماندن در محل سکونت، ولی اتهام آنها پاک نشد و به عنوان متهم باقی ماندند. و تنها «سردسته های» گروه را در زندان حبس کردند.
26 دسامبر دستگاه قضائی پاریس درخواست آزادی ژولین کوپا را نمی پذیرد(3). 16 ژانویه دستگاه قضائی پاریس آیلدون لوی را تحت نظارت قضائی آزاد کرد. آزادی او می بایستی روز جمعه 23 ژانویه تأیید شود (با عبور از تعدادی اداره جات قضائی).
در اینجا می بینیم که گفتمان قدرت موجب جابجائی مضاعفی می شود : اعمال خرابکارانۀ ساده، به شکلی که در هر جنبش اجتماعی می توانیم مشاهده کنیم، به عنوان اعمال تروریستی تلقی شد، و همین اعمال به اصطلاح تروریستی را نیز الزاما به گروه جوانان تارنک نسبت دادند، اگر چه مبنی بر اظهارات پلیس هیچ مدرک عینی علیه آنها وجود نداشته است. تصویری که قدرت حاکم از تروریسم در اذهان عمومی منعکس می سازد، به ایجاد واقعیتی می انجامد که جایگزین واقعیت واقعی می گردد. وقایع نفی نمی شود، ولی هر گونه توضیح دربارۀ آنها منع می شود. حرکت خرابکارانه تنها توسط این افرادی که به عنوان تروریست شناسائی شده اند، می تواند انجام گرفته باشد. نامیدن عمل، پیش از تحقیق عینی، هر گونه داوری دربارۀ آن را زیر علامت سؤال می برد، و داوری بی پایه و اساس، تصویر و شکلی را عرضه می کند که از درون تهی خواهد بود.
باز سازی زبان
در این ماجرا، نبود عناصر عینی برای پی گرد قانونی متهمان کتمان نشد، ولی تصویری که قدرت حاکم از واقعه ترسیم کرد، نسبت به واقعیت عینی ی واقعه اولویت پیدا کرد. گفتمان خانم وزیر داخلی، میشل الیو–ماری، که در گزارش بخش مرکز اطلاعات داخلی نیز مطرح گردید، به شکل خاصی می تواند مورد توجه ما قرار گیرد : «آنها شیوۀ مخفی سازی را به کار بسته بودند، هرگز از تلفن همراه استفاده نمی کنند و در محلی به سر می برند که تجسس پلیسی بی آن که شناسائی شود مشکل به نظر می رسد. در دهکدۀ تارنک با ایجاد مناسبات دوستانه با اهالی، می توانستند از طریق آنها از حضور بیگانگان مطلع شوند.» ولی خانم وزیر می پذیرد که : «نشانی از سوء قصد علیه اشخاص وجود نداشته است.»(4)
این بیانیه ها تمام واقعه را به شکل خلاصه توضیح می دهد. آنچه این جوانان را تروریست تشخیص می دهد، شیوۀ زندگی آنها بوده و به این علت که می کوشند تا از ماشین اقتصادی بگریزند و نمی خواستند تابع نظام نظارت باشند. به صرف نداشتن تلفن همراه، به عنوان نشانه ای برای اهداف تروریستی تعبیر می شود. ایجاد رابطۀ اجتماعی نیز جزء رفتارهای بزهکارانه خواهد بود زیرا به ایجاد مناسبات نمادینه می انجامد و بی گمان چنین مناسباتی مانع گسترش قدرت مطلق دولت می گردد.
در بیانیه های خانم وزیر الیو–ماری در رابطه با وقایع، در نبود هر گونه مدرک عینی و قانع کننده، به شکل منطقی قابل درک نیست و موجب دامن زدن به هذیانهائی می گردد که حاکی از بازسازی واقعیت بر اساس الگوی تصویر تروریسم است. به عبارت دیگر الگوی از پیش ساخته شدۀ تروریسم به عنوان محملی برای هذیان و در نتیجه بازسازی واقعیت در اشکال هذیان آمیز به کار برده شده است.
چنین روندی را در گزارشات پلیس نیز می بینیم، در تشکیل پرونده تارنک در سطح زبان و بیان، با بازسازی فانتاسماتیک واقعیت روبرو هستیم. بر این اساس، به عنوان مدرک جرم متهمان، پلیس «مدارک مرتبط به ساعات عبور و مرور قطارها، به علاوه ساعات مبدأ و مقصد ایستگاه های قطار» (5) را مطرح می کند. به این معنا که مشخصا در اختیار داشتن برنامۀ راه آهن فرانسه به عنوان مدرک جرمی محسوب می شود که در اختیار داشتن آن الزاما به معنای شرکت در تخریب ابزارآلات شرکت راه آهن است. به همین گونه، در اختیار داشتن نرده بان، به معنای مدرک جرم تعبیر می شود. چنین ساخت و سازهای پسیکوتیک منحصر به مقامات فرانسوی نیست، بلکه در بلژیک نیز رواج دارد. 27 نوامبر اعضای کمیتۀ بلژیکی برای پشتیبانی از متهمان تارنک بازداشت شدند و خانۀ آنها مورد بازرسی قرار گرفت. در جواز بازداشت «شرکت در عملیات تبهکارانه و تخریب به شکل جمعی»(6) مطرح شده است. در اختیار داشتن مدارک مرتبط به کمیتۀ پشتیبانی، می تواند بر اساس توازن نیروها در آن وقت، پی گرد قانونی را توجیه سازد، و در هر صورت، این پرونده را به تجسسات فرانسه ضمیمه کردند.
نظم اجتماعی پسیکوتیک
صحنه آرائی بازداشت و اتهام «خود مختارهای تارنک» پدیده ای است که نه تنها نظم قضائی را مغشوش می سازد، بلکه حاکی از تحول عمیقی در نظم نمادینۀ جامعه است.
واژگونی نقش قانون، خود پدیدۀ «پدری» است (پدر به مفهوم پدری که در واقع فاقد مقام پدری می باشد – به همین علت داخل گیومه گذاشته شده است) که در جایگاه قانون نمادینه قرار می گیرد(7).
اقداماتی که صورت گرفت یکی از معنی دار ترین وجوه گرایشات به نوشته آمده درباب « مبارزه علیه تروریسم» را نشان می دهد، به این عبارت که فرد نه به دلیل ارتکاب به عمل تروریستی بلکه صرفا به این دلیل که او را چنین نامیده اند تروریست است(8).
قدرت حاکم می تواند واقعیت نوینی را اختراع کند و البته در حالت مجازی واقعیات را نفی نمی کند، بلکه آن را تغییر شکل می دهد. ضعف جنبش های اجتماعی، ورشکستگی عملکرد نمادینه حاکی از نبود مانع برای قدرت مطلق دولت بوده که خود را به عنوان تصویر فرا گیر، و به عنوان [تصویر مادرانه] مطرح می کند.
بر این اساس، ساختار پسیکوتیک جایگزین نظم اجتماعی نوروتیک می شود که غرق در تضاد بود. از این پس ساختار پسیکوتیک، نظمی را برقرار می سازد که هر گونه تنش و هر گونه تقابل ذهنی و فردی در آن منع گشته و حذف می شود.
موضوع «خودمختارهای» تارنک هیچ ارتباطی با مفاهیمی مانند دشمن داخلی و تقبیح مخالفان سیاسی سنتی ندارد. در این جا به ایدئولوژی، یا شکلی از اشکال آگاهی مشخصی حمله نمی کنند، بلکه به سادگی به پیکره و به رفتاری حمله می کنند که حاکی از نفی تسلیم به ماشین مرگ است. موضوع به هیچ عنوان پیاده کردن پیشگام نیست، بلکه می خواهند نشان دهند که نفی پول درآوردن و اجتناب از دستگاه کنترل، و یا ایجاد پیوند اجتماعی جرم محسوب می شود، بالاترین جرم در جامعۀ ما، یعنی تروریسم تلقی می شود. این موضوع به همه مربوط می شود، و به اقلیت خاصی منحصرنیست.
[1] « Terrorisme ou tragi-comédie », par Giorgio Agamben, Libération, 19 novembre 2008.
[2] « Au village, sans prétention », par Marie-Noëlle Bertrand et Sébastien Homer, L’Humanité, 28 novembre 2008.
[3] « Sabotages à la SNCF : Julien coupat maintenu en détention », Le Monde, 27 février 2008.
[4] Isabelle Mandraud, « L’obsession de l’ultra gauche », Le Monde, 3 décembre 2008.
[5] Agamben, Op. Cit.
[6] Soutien aux inculpés du 11 Novembre
7)مترجم : یکی از انتقادات اساسی نیز که به روانکاوان و جوامع روانکاوی وارد می باشد این است که روش درمانی خود را بر اساس این پیش فرض اولیه سامان می دهند که گوئی قانون به عنوان پدر نمادینه – نظم حاکم – معتبر است. اگر بیکار هستید، این موضوع هیچ ارتباطی به ساخت و ساز اجتماعی و اقتصادی ندارد، علتش در ناخودآگاه شما و دوران کودکی شما نهفته است…حالا اگر پولی دارید، می توانید صد و پنجاه سال بروید پیش آقای روانکاو تا شما را معالجه کند وبعد کار پیدا خواهید کرد. کلاهبرداری از این بیشتر نمی شد ولی روانکاوها راه اندازی کردند.
8) مترجم : این موضوع در تمام بافت نظام حاکم (در فرانسه) صحت دارد. به عنوان مثال شما می توانید با داشتن چندین دیپلم دانشگاهی به عنوان کارمند دون پایۀ دفتری در ادارۀ کاریابی به ثبت برسید و به چنین عنوانی همانطور که ژان کلود پای می گوید «نامیده» شوید. و پس از چند سال جستجوی کار در چهار چوب مؤسساتی که برای هدایت و راهنمائی شما ایجاد شده، پی می برید که تمام این تلاش ها برای کاریابی نبوده و تنها برای کنترل شما تجویز شده است. چون که نگاه نظام حاکم به فرد بیکار، نگاهی است که بر فرد مجرم می اندازد – مجرم باید تحت کنترل باشد – ، و همین نگاه است که با عبور از فیلتر رسانه ها به حرکتی جمعی یا نگرشی جمعی در رابطه با فرد بیکار تبدیل می شود. و حتی فرد بیکار می تواند به عنوان دشمن اصلی کارمندان شاغل تبدیل شود، زیرا آنها هستند که با پرداخت مالیات حقوق بی کاران را می پردازند. در حالی که بیکاری پدیده ای است که جزء لاینفک نظام سرمایه داری بوده و تمام دعاوی سیاستمداران – به ویژه در پیرامون انتخابات… – برای از میان برداشتن معضل بیکاری کاملا بی پایه و اساس است. به طور مشخص این قدرت حاکم است که تعیین می کند شما چه کاره هستید و به چه کاری باید بپردازید…تمام تبلیغاتی که غرب امپریالیستی در دوران جنگ سرد علیه جبهۀ سوسیالیستی مطرح می کرد، در واقع شرح حال غرب بوده و یا شده است.
L’affaire de Tarnac : symptôme d’une société psychotique
http://www.voltairenet.org/L-affaire-de-Tarnac-symptome-d-une
par Jean-Claude Paye
L’affaire Tarnac
Sous l’emprise de l’image
par Jean-Claude Paye, Tülay Umay
Réseau Voltaire | 17 septembre 2009
http://www.voltairenet.org/Sous-l-emprise-de-l-image
ماجرای تارنک
زیر سلطۀ تصویر
نوشتۀ ژان کلود پای، تولای اومای
گاهنامۀ هنر و مبارزه/پاریس/23 سپتامبر 2012
ترجمه توسط حمید محوی
بازداشت یک گروه جوان در ابعاد وسیع نمایشی، توسط گروهی از نیروهای پلیس عملیات ویژه با کاگول در یکی از روستاهای لیموزین، به اتهام عملیات تروریستی تمام کشور را هیجان زده کرد. ولی در اعتراف به نبود هیچ مدرک جرمی علیه آنها، بازداشت این جوانان به مدت شش ماه، چه معنائی می تواند داشته باشد؟ آیا دولت قصد داشت قدرتش را در تصمیم گیری نشان دهد تا تحول خاصی را در نظام قضائی رقم بزند…
شبکۀ ولتر/17 سپتامبر 2009
ماجرای تارنک (1) گواه تازه ای است برای درک تحولات فعلی که در آن [نگاه] [نهادن نگاه بر…] اولویت پیدا می کند، و به عبارت دیگر چنین واقعه ای جلوه گاه تحولات فعلی بوده و اولویت رانش «اسکوپیک» (2) در سازمان اجتماعی را بازنمائی می کند. و به ما نشان می دهد چگونه [نگاه] جایگزین [سیاست] و چگونه ویژگی [یکسان سازی] جایگزین [تنوع و برخورد دیدگاه ها] شده است.
ماجرای تارنک به شکل بارزی نقش تهی کنندۀ تصویر را در ایجاد پیوند اجتماعی و به همین گونه برچیدن هر گونه تفاوتی بین اجزاء و عناصر را نشان می دهد. قابلیت نگاه قدرت حاکم در حذف مبارزۀ سیاسی به قابلیت تصویر در حذف نقش و جایگاه سخن (زبان) تکیه دارد.
در حالی که کارکرد زبان در اصل ایجاد پیوند با دیگری و با جهان خارج است، تصویر تفکیک بین بیرون و درون را حذف کرده و پیوند اجتماعی را نابود می سازد. اگر سخن قادر به جدا سازی درون و بیرون بوده و به انکشاف مناسبات ذهنی بین افراد می انجامد، تصویر فرا گیر کننده است. تصویر فرد را جذب شمایل مادرانۀ قدرت و دولت تمامیت خواه می سازد.
فراسوی ماجرایی که کاملا ساخته و پرداخته شده بود، قدرت حاکم توانست فرصتی بیابد تا نگاه خود را به عنوان واقعیت عرضه کرده و عینیت بخشد. بر این اساس قدرت حاکم نیّت خود را در رابطه با تمام جامعه به نمایش گذاشت. ناگفته را به روی صحنه آورد، به این معنا که آنی را که نمی توان گفت و به زبان آورد، ولی تنها می توان نشان داد : قدرت حاکم این حق را برای خود قائل است که در صورتی که بخواهد، می تواند هر فردی را به عنوان تروریست بازداشت و زندانی کند.
چنین اقتداری برای قدرت حاکم که خود را مجاز می داند که نگاهش را جایگزین واقعیات سازد، حتی از سوی آنهائی که خود را به عنوان اپوزیسیون معرفی می کنند نیز به رسمیت شناخته شده است. با وجود تمام [واقعیت – نمائی] هائی که واقعۀ تارنک را به عنوان عملیات تروریستی تعبیر می کرد، مهمترین تلاش این اپوزیسیون روی این موضوع تمرکز داشت که نشان دهند که آنها، فرزندان «مسئول» و خلف [دولت – مادر] (یا [دولت مادرانه]) تروریست نیستند و در نتیجه نمایش به روی صحنه آورده شده را به عنوان واقعیت به رسمیت شناختند و حقانیت آن را نیز تأیید کردند.
از متهمان به عنوان ابزار و محملی برای تصویر پردازی استفاده کردند. به عبارت دیگر متهمان چیزی نبودند به جز اشکالی که می بایستی نگاه قدرت حاکم را منعکس سازند. قدرت حاکم هم زمان فاعل، سازمان دهنده و موضوع این ماجرا بود، یعنی نگاه او (نگاه قدرت حاکم) و چیزی که می بایستی بر اساس این نگاه دیده شود.
در واقعۀ تارنک، قدرت حاکم هیچ چیزی دربارۀ اشخاص بازداشت شده نمی گوید. قدرت حاکم این واقعه را بر اساس ذهنیت و خواست – خواست قدرت مطلق – بازسازی کرده و نشان می دهد.
«نگاه» قدرت حاکم
9 نفر جوانی که به تخریب سیم سربالای خط راه آهن سریع السیر متهم شده بودند، هنوز به «عضویت در گروه بزهکار با اهداف تروریستی» متهم هستند، اگر چه در حال حاضر هیچ مدرک جرم عینی علیه آنها وجود ندارد. نگاه قدرت روی شیوۀ زندگی این جوانان، بر این اساس است که انتخاب نوع زندگی خارج از دایرۀ تجارتی برای قدرت قضائی و وزیر دادگستری، همان عنصری است که می تواند جایگزین واقعیت شود. خواست آنها مبنی بر زندگی خارج از جامعه، از دیدگاه قدرت حاکم، حاکی از نیّت آنها در ارتکاب عمل و بی ثبات سازی دولت است.
درک وقایع به حالت تعلیق درآمده و نگاهی که متهمان روی خودشان دارند، به عنوان جلوه گاه «دشمن داخلی» مطرح شده است. این نگاه این است که مورد توجه قدرت حاکم بوده و آن را به عنوان مدرکی برای مجرم شناختن آنها و تشخیص آنها به عنوان تروریست به خدمت می گیرد.
پی گرد بر اساس رویکرد مشخصی صورت گرفت، در حالی که تحقیقات هنوز چیزی را به درستی نشان نداده بود. تنها به صرف خسارات وارد آمده به سیم های راه آهن، به عنوان عمل تروریستی تلقی شد و متهمان نیز از پیش تروریست تشخیص داده شدند.
در نبود نشانۀ مادی و عینی، اتهامات به شکل عمده به کتاب «شورش آینده» که نگارش آن به ژولین کوپا نسبت داده شده تکیه دارد که در عین حال به عنوان رئیس گروه متهمان نیز معرفی شده است. در این کتاب البته از خرابکاری به عنوان راهی برای فلج ساختن ماشین اجتماعی یاد شده، و در پروندۀ آنها نیز به نقل از همین کتاب، جملۀ «مختل ساختن خطوط راه آهن سریع السیر» را ضمیمه کردند. این جمله را به عنوان مدرکی که نشان دهندۀ مجرم بودن متهمان است مطرح کردند. در نتیجه این جمله به عنوان مدرکی مطرح شد که مجرم بودن نویسندگان آن را در تخریب سیمهای راه آهن تأیید می کرد. اتهامات بر این اساس بود که بین نوشتن چنین جمله ای و عملی که منجر به وارد آمدن خسارت به راه آهن شده رابطۀ عینی وجود دارد.
ساخت تصویر
اشیاء بیرونی، واقعیات و رویدادها واپس زده نشد، بلکه نفی شد. در واقعۀ تارنک اشیاء و رویدادهای بیرونی نشان داده می شود ولی خارج از نگاه افکنی های قدرت حاکم که چگونگی آنها را تعیین می کند، وجود خارجی ندارد. در نتیجه اشیاء و رویدادها تنها به محملی برای تصاویر تبدیل می شود. این تصاویر هستند که مفهوم واقعیات بیرونی را تعیین می کنند. با قید نگارش «ابزار : نردبان» برای مشخص ساختن نردبانی که توقیف شده، دادگستری این شیء را به عنوان نیّت تروریستی و ابزاری برای اهداف تروریستی نشان داده و ضمیمۀ پروندۀ کرد. در این صورت مفهوم به شکل مستقل(مستقل از واقعیت بیرونی – نردبان) تبلور یافته و به محمل و شیء مادی خاص خود تبدیل می شود.
با این حساب دیگر عینیت نیست که مادیّت اشیاء بیرونی را تعیین می کند، بلکه تصاویر و ذهنیات انتزاعی است که ارزش واقعیات را مشخص کرده و به انکشاف واقعیت نوینی دامن می زند.
تصاویر به شکل [مدلول] ناب نشان داده می شود که از طریق رانش «اسکوپیک» شکل گرفته و حاصل آمده، و ما را به غفلت از تأمل در مورد آن واداشته و به طریق اولی تحت تأثیر هیجان حسی قرار می دهد. بر این اساس، مدلول کاملا به شکل مستقل تجلی می کند، به این معنا که با واقعیت تلاقی پیدا نمی کند و به روی خودش باز می گردد. در چنین حالتی، تصویر در تضاد با زبان قرار می گیرد. تصویر بر خلاف گفتمان که معمولا می توان گفتمان دیگری در مقابل آن مطرح کرد، نمی تواند تضاد را بپذیرد، و فراگیر است. تصویر با خرد در تضاد بوده و وجه اعتقادی را تحمیل می کند. هدف از راه اندازی چنین ماجرائی، تقویت پیوند مردم و ذوب کردن آنها در قدرت حاکم بود.
به مدد تفکری که در حقوق جزائی حاکم است، پی گرد تروریسم بر اساس ابلیس نمائی متهمان صورت می گیرد. ماجرای تارنک نیز از چنین قاعده ای پی روی می کند. با این وجود وجه مشخصۀ آن و موضوعی که آن را متمایز می سازد در انتزاعی بودن تمام و کمال تصویر عرضه شده است. معمولا، اتهامات تروریستی بر اساس جرمهای واقعی در پرونده به ثبت می رسد، به عنوان مثال، جعل مدارک، حمل اسلحۀ غیر مجاز…این عناصر در عین حال در چهار چوب سازمان تروریستی است که مور بررسی قرار می گیرد و معنی تازه ای پیدا می کند. در این جا ما با یک تصویر مستقل و عاری از هرعینیتی سروکار داریم. تنها یک جمله در کتابی که در کتابفروشی خریداری شده نیّت نویسندۀ را تأیید می کند و به عنوان عمل تروریستی تحقق یافته به پرونده ضمیمه می شود. در این مورد می بینیم که چگونه قدرت حاکم رابطه ای بازگشت ناپذیر بین کلمه و شیء بیرونی را تنظیم می کند(مترجم : یعنی کلمه به جای این که شیء را به شکل قراردادی در ذهن بازنمائی کند به جای آن می نشیند).
گروه «نامرئی»
نامرئی نمائی (یا نامرئی مداری – و حتی نامرئیت) در ماجرای تارنک را باید یک موضوع تکراری تلقی کنیم. امضای کتاب توسط «کمیتۀ نامرئی» یکی از عناصری بود که مطرح شد. چنین موضوعی هدفش پنهان کردن نویسندگان کتاب نبود. از دیدگاه آنها، ناشناس ماندن رویکردی بود که از طریق آن [فقدان من] را به عنوان معضل مطرح کردند، چنین فراخواستی در عین حال نفی تن و نفی مخالفت علیه نامرئی مداری به معنائی بود که قدرت از طریق تصویر پردازی نشان می داد.
برای قدرت حاکم فراسوی تصویر پردازیهایش درپی تأثیر گذاری در سطح خودآگاه نیست بلکه ناخودآگاه را هدف گرفته است. تصویر به قدرت حاکم اجازه می دهد تا نگاهش را بر اشیاء و موضوعات تثبیت کند و مفاهیمی را که مد نظر دارد بر آن تحمیل نماید. آن چه را که فورا تصویر نشان می دهد، چشم اندازی است که به عناصر نامرئی آمیخته و چنین مفهومی را به نمایش می گذارد. کاگول هائی که پلیس ها بر چهره دارند، نامرئی بودن تهدید تروریستی را پر رنگ می سازد، و نشان می دهد که تا چه اندازه افراد دستگیر شده خطرناک هستند. بر این اساس «ابزار بالا رونده»، نردبان چیزی نخواهد بود بجز نشانی از نیّت ارتکاب عمل تروریستی. آنچه را که تصویر نشان می دهد آن چیزی نیست که هست، شیء نشان داده شده نیست، بلکه ماهیت آن بستگی به نامی دارد که به مصلحت و اختیار نظام حاکم بر آن نهاده شده است.
هیچیک از اعضای گروه تارنک اتهامات قدرت حاکم مبنی بر خرابکاری در راه آهن سریع السیر را نفی نکردند. آنها تصمیم گرفتند که وضعیت نامرئی خودشان را حفظ کنند و برای مقابله با تصویر پردازی قدرت حاکم و آن چه را که در معرض دید همگانی قرار می دهند، اقدام نکنند. به عبارت دیگر گروه تارنک واقعیت عینی را در مقابل اشیاء ذهنی و انتزاعی قرار نمی دهند. و باز هم به عبارت دیگر، بدن عینی خودشان را به نمایش نمی گذارند تا با تصویری که از آنها ساخته اند فاصله ایجاد کند. آنها کارکرد بدن را به عنوان عاملی که بتواند بین بیرون و درون فاصله ایجاد کند و در نتیجه به گسترش خودآگاه بیانجامد را نفی می کنند.
به حالت تعلیق درآوردن بدن جسمانی که توسط [کمیتۀ نامرئی] سنگ بنای اولیه را نهاده بود تثبیت آن را در تصویر و در نگاه قدرت حاکم تسهیل ساخت. فراخواست آنها مبنی بر اتخاذ وضعیت نامرئی، به آنها اجازه داد که در مفهومی که ماشین دولتی از وضعیت نامرئی تولید کرده بود باقی بمانند و از این وضعیت بهره ببرند.
تنها آنچه که در وجه بیرونی شیء قابل رؤیت نشان داده شده می تواند وجهۀ نمادینه بیابد. تنها آنچه که دیده می شود قابلیت نمادینه شدن دارد. [کمیتۀ نامرئی]، و به همین گونه ژولین کوپا، با اتخاذ وضعیت نامرئی، نتوانستند به نماد آلترناتیو تبدیل شوند. آنها در مدلولی که ساخته و پرداخته شدۀ قدرت حاکم بود و در وجه مرئی به نمایش گذاشته شده، باقی ماندند.
بازگشت پذیری تصویر
سرشت انتزاعی تصویر، که به این شکل ساخته و پرداخته شده است، بازگشت پذیری وتغییر و تبدیل یکی به دیگری، بین مفهوم عرضه شده توسط قدرت حاکم و آن چه در فراخواست گروه متهمان مشاهده می کنیم را کاملا امکان پذیر می سازد. کتابی که توسط «کمیتۀ نامرئی» نوشته شده به استراتژی کسب قدرت نمی پردازد، و تنها تصویری از شورش را بازنمائی می کند. یعنی ابزاری برای نمایش بی آن که حرکت واقعی در کار باشد، و بر این اساس شیئی جادوئی (فتیش) عرضه می کنند که باید جای کمبود یا نبود اجتماعی و مرگ اجتماعی که از آن یاد می کنند را بگیرد. به عنوان همزاد شورش، تنها کسب لذت ناب است و نه رویاروئی واقعی.
در نبود هیچگونه رابطه با واقعیت، با بیان این موضوع که «قدرت حاکم به پایان راه رسیده است» نویسندگان از چنین بیانیه ای کسب لذت می کنند. در نتیجه می توانیم بگوییم که این جمله به بیان قدرت مطلق (قدرت مطلق به مفهوم روانکاوانه) تبدیل می شود (به عبارت دیگر این جمله حاکی از تمایل ناخودآگاهانه به دارا بودن چنین قدرتی است : چون که من می گویم پس حتما همین است یا خواهد بود…)
با نفی [فنای از عورت] (به مفهومی که در روانکاوی رایج است، به شکل مختصر یعنی نفی محدودیت قدرت، و این که من قادر مطلق هستم)، کاستی ها را نفی کرده و مانع رویاروئی با امر واقع و – در عین حال – کارکرد زبان می گردد. گروه تارنک با معرفی خود به عنوان «پیکرۀ جهان»، شیء جادوئی آنها (کتاب) فضای تهی و کمبود را پر می کند، تا دسترسی به امر نمادینه و امتیاز نامیدن را به خود اختصاص دهند. در این صورت نمایش جایگزین مبارزه می گردد که گروه تارنک نویسنده و در عین حال تماشگر آن است.
نمایش بازگشت پذیری [نگاه کننده] و [نگاه شونده]، مرئی و نامرئی را ممکن می سازد.فاعل به مفعول تبدیل می شود.
با تبدیل شدن به [نگاه شونده] در رابطه با نگاه قدرت حاکم، «کمیتۀ مرئی»، گروه نویسندگان کتاب، به عنوان دشمن نامیده شده و به حالت نمادینه تجلی می کند. بر این اساس عینیت وقایع را به حالت تعلیق در می آورد. با تأیید این نکته که موجودیت قدرت حاکم در تهدید به سر می برد، دعاوی دولت را تأیید و توجیه کرده و موجب حذف آزادی های بنیادی ما می شود. و علاوه بر این ما را در تصویر پردازی های قدرت حاکم محصور می سازد.
ماجرای تارنک را باید نمونه ای از مدرنیتۀ خودمان تلقی کنیم. ماجرای تارنک پایان سیاست، و پایان تنوع گفتمانهائی است که واقعیت را سامان می بخشند، تا راه برای حاکمیت یکسان سازی نگاه فراهم آید. تحکیم یکسان سازی کارکرد مدلول را در نشانه و علامت (کلمه) تنزل می دهد و ما را نیز به پسیکوز مبتلا می سازد. مانند هر تصویری، چنین مدلول نابی فاقد وجه بیرونی بوده و بر این اساس گزینش قدرت حاکم را فرا گیر ساخته و اجازه می دهد که دشمن مجازی بیافریند و آن را تروریست بنامد، و گروه متهمان را به همین شکل «دشمن داخلی» که در پی بی ثبات سازی دولت بوده است، معرفی کند.
پی نوشت مترجم :
1)ژان کلود پای پیش از این ازد یدگاه قضائی این موضوع را در مقاله ای زیر عنوان «ماجرای تارنک، عارضۀ جامعۀ پسیکوتیک» مورد بررسی قرار داده است. شبکۀ ولتر. 17 ژانویه 2009 . منتشر شده در گاهنامۀ هنر :
http://g-honar-v-mobarze.blogfa.com/post/285
2) مرتبط به رانشی است که در رابطۀ دیالکتیک «نگاه کردن» و «نگاه شدن» (در نگاه دیگری بودن) فعا ل می گردد، به ویژه در مرحلۀ خاصی از رشد کودک که ژک لکان روانکاو فرانسوی آن را مرحلۀ آینه می نامد. من در اینجا از کلمۀ اصلی یعنی «اسکوپیک» استفاده کردم یعنی سعی نکردم معادل گزاری کنم که در عین حال معمای خود را برای خواننده حفظ کند. ولی حداقل معنای اسکوپیک در همین تعریف بالا کفایت می کند. رانش اسکوپیک به این معنا خواهد بود که هویت من از طریق نگاه غیر تعیین می شود. در این صورت وقتی من به اندازۀ کافی استقلال شخصیتی نداشته باشم – تعادل روانی نداشته باشم می توانم به راحتی – متأسفانه – با این نگاه انطباق هویتی پیدا کنم و تابع آن باشم. این نگاه البته تنها نگاه نیست بلکه میتواند تعبیر خاص یا قضاوت و روایت خاصی در رابطه با [من] باشد.
تولای اومای
جامعه شناس. در آناتولی له دنیا آمده و در بلژیک زندگی می کند. موضوع پژوهشی او ساختار اجتماعی و روانشناسی پسا مدرنیته است.
ژان کلود پاس
جامعه شناس. او «سیطرۀ تصویر» را به سال 2011 در نشر ایو میشل منتشر کرد