رضا خسروی
کمونیسم در تئوری و پراتیک راه و روش تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری فصل دوم – قسمت اول
کمونیسم در تئوری و پراتیک راه و روش تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری فصل دوم – قسمت دوم
کمونیسم در تئوری و پراتیک راه و روش تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری فصل دوم – قسمت سوم
کمونیسم در تئوری و پراتیک راه و روش تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری فصل دوم – قسمت چهارم
اقتصاد سیاسی
شواهدی هست مبنی براینکه اقتصادی سیاسی پیش از مارکس در بند وهم و خیال، اساطیر افسانه ای، کوهی از پیش داوری های ضد و نقیض، تعاریف من درآوردی، در بند انبوهی مقولات انتزاعی و مجرد گرفتار بود. هیچ چیز روشنی در باره ساختار اقتصادی جامعه، در باره محرک ارزش آفرینی در خود نداشت. فرآیند کالا، رابطه تولید کالائی با پیشرف و تکامل را بدست نمی داد. گذار از تصاحب گروهی بر امکانات طبیعی به تملک خصوصی بر ابزار کار، بر وسائل تولید اجتماعی، این تبدل تاریخی، دگرگونی ساختاری در فرآیند بازآفرینی زیست جمعی انسان ها را برسمیت نمی شناخت. مالکیت و دولت، منشاء دارائی و ثروت را « لاهوتی »! جلوه می داد. قوانین عام اقتصادی را نمی فهمید. پول و سرمایه، تولید و توزیع و مبادله… اینها همه را کلی و تغییر ناپذیر، ازلی و ابدی قالب می کرد. عرفانی و « راز گونه »! وارونه و پا در هوا بود.
اقتصاددانان بورژوآزی، پول و کالا و ارزش و… مقولاتی از این دست را چیزهائی طبیعی، همیشگی و جاودان ادراک می کردند. حال آنکه این مقولات، خصلتی تاریخی و گذرا دارند. حتی ریکاردو هم تشخیص نداده بود که ساختار اقتصادی جامعه، نه بر پایه ارزش و مناسبات ارزشی کالا، بلکه بر خود کالا، محمل مادی این مناسبات قرار دارد. فرآورده مصرفی، در یک شرایط مشخص اجتماعی، شکل کالا بخود گرفت، تولید کالائی رقم خورد، تکامل پیدا کرد، تا اینکه به مرحله تولید کالائی – سرمایه داری رسید. ( نقد اقتصاد سیاسی )
مارکس متریالیست – شاهد رشد نیروی های مولد، پیشرفت های عظیم صنعت، تحولات علمی و فنی، توسعه اقتصاد پولی و بازار، رونق تجارت، گسترش بازرگانی در اروپای بری و بحری در سده نوزدهم میلادی، خاصه در انگلستان و فرانسه، شاهد شورش های پراکنده دهقانان، خیزش های ناگهانی فرودستان، عصیان بینوایان شهری و روستائی در قبال گروههای ممتاز، شاهد جدال قهری میان خلع یدشدگان و خلع ید کنندگان بخاطر خورد و خوراک و پوشاک، ناظر کشمکش دائم میان کارگر و کارفرما، مبارزه مستمر پرولتاریای صنعتی در قبال بورژوآزی برسر مزد و اشتغال و… در دوران تجارت آزاد و رقابت « تمام عیار »! آشنا با قانون عام تکامل، تبدل مادی و تاریخی، آشنا با خصلت گذرای پدیده ها و مقولات… روش علمی خود را بکار می برد، داده ها را می کاوید، دیروز و امروز را به نقد می کشید تا به مطلوب برسد.
پیداست که این مارکس، فضول و انقلابی و « مزاحم »! خیلی پیشرفته تز از آن بود که خیالپزدازی کند، یا آرمان خواه باشد. خیر، مارکس اینکاره نبود. او با هدایت فکر بسمت داده های مادی و تاریخی، تجربیات دور و نزدیک، بسمت موضوع مبارزه طبقاتی… بپای تکمیل کارهای قبلی، تدقیق نظرات و تزهای اقتصادی خویش، مربوط به سال های 1857/1858، بررسی بیشتر شیوه سرمایه داری تولید رفت، حرکت واقعی سرمایه در بستر مالکیت خصوصی، سیاست داخلی و خارجی انگلیس و فرانسه، دیپلماسی لردیسم و بناپارتیسم را، در سطح ملی و بین المللی دنبال کرد، یعنی معلومات را در مد نظر قرار داد تا حقایق مجهول را دریابد، تا علت تضادهای اقتصادی، انگیزه تنشهای اجتماعی را بدست دهد.
حاصل این کار تکمیلی… اولین بخش آن، کتابی شد که با عنوان « نقد اقتصاد سیاسی » در ژانویه سال 1859 میلادی انتشار یافت – با پیش درآمدی علمی، کاملا سنجیده و استادانه در باره مضمون تبدل مادی و تاریخی. بنظر من، اهمیت این کار تحقیقی و تئوریک، اثر علمی و انقلابی مارکس، درست مثل « مانیفست حزب کمونیست »، مثل تاسیس « اتحادیه کمونیست ها » در سال 1847 میلادی، بهیچوجه کمتر از اختراع ماشین بخار نبود. بعد از یک قرن و اندی، هنوز هم بقوت و اعتبار خود باقی است. بجهنم که مالکان و اربابان و سرمایه داران، استادان سفارشی، تئوری فروشان فصلی، لشگر خرده پای کم فرهنگ و خرفت و خایه مال چنین نمی پسندند.
از شما چه پنهان که این اثر ارزنده و تحقیقی « نقد اقتصاد سیاسی »، پیشکشی مارکس به طبقه کارگر، به پرولتاریای صنعتی، حاوی تحلیلی های علمی در باره خصلت کالا و کار مولد کالا، مبنای ارزش، در باره خصلت و نقش های چند گانه پول و… همراه با برخوردی انقلابی و گزنده با انواع تعابیر بورژوآئی و خرده بورژوآئی در باره کالا و ارزش و پول و گردش پول، دیروز مثل امروز، برای بورژوآزی، هواداران آشکار و نهان مالکیت خصوصی، برای جاکشان سرمایه، برای همه گروهها و طبقاتی که از قبل کار غیر ارتزاق می کنند، خیلی آزار دهنده بوده و هست.
تجربه نشان داد که تشخیص مارکس مبنی براینکه پول و کالا و ارزش و… رقم میخورند، اساس اقتصادی جامعه سرمایه داری کالاست – سلولی که تمام تضادهای سرمایه داری را در بر میگیرد، کالا، حاوی یک ارزش دوگانه، ارزش مصرف و ارزش مبادله، شکل وحدت اضداد را نشان می دهد، تحلیل و توضیح و اثبات اینکه تولید و مناسبات تولیدی در چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسان ها نقش کلیدی دارند… اینها همه کاملا درست و معتبرند. کشفیاتی که موضوع اقتصاد سیاسی را بکلی دگرگون کرد.
اینکه جهان مادی و متحرک بوده و هست، طبیعت تغییری خود انگیخته و دائم داشته و دارد، هستنده ها، انبوه و کثیر، در ارتباطی متقابل، در تبدلی مستمرند، پدیده ها شکل می گیرند، مقولات رقم میخورند، مدام می شوند، با ظاهری آرام و راکت ( وحدت اضداد )، به خروش می آیند ( مبارزه آشکار اضداد )، تحت شرایطی رشد می کنند، می خزند ( تحول کمی )، به مرحله انفجار می رسند، ناگزیر پوست می اندازند ( تکامل کیفی و قهری ) تا از یک مرحله به مرحله دیگر بروند – گذاری پیوسته و مکرر، حرکتی بی وقفه و جاودان… این تبدل مادی هیچ ربطی به مارکس ندارد.
اینکه جامعه بشری از تصاحب جمعی بر داده ها و امکانات طبیعی گذشت تا به تمک خصوصی بر ابزار کار، بر وسائل تولید اجتماعی رسید، دوران عدم مالکیت خصوصی و دولت را پشت سر گذاشت تا به مرحله مالکیت خصوصی و دولت برسد، از نظام بردگی کار، مدیریت برده داری، از نظام اربابی، مدیریت فئودالی گذر کرد تا به نظام اقتصادی و اجتماعی سرمایه داری دست یافت، اینکه سرمایه داری، عجین با مالکیت خصوصی بر کار و ابزارهای کار، بر وسائل تولید اجتماعی، عمری جاودان ندارد، ازلی و ابدی نیست، مثل برده داری و فئودالیسم، در مرحله معینی از رشد نیروی های مولد، تکامل عمومی جامعه باید منفجر شود، بورژوآزی با محدویت بازار فروش، کاهش مواد خام و انرژی، با تنزل نرخ سود، با بحران های نوبتی، پولی و مالی و تجاری و صنعتی روبرو می شود، گرفتار اضافه تولید می گردد، بطوریکه نمی تواند اشتغال ایجاد کند، مبادله کار و سرمایه برای ایجاد اضافه ارزش را سازمان داده و بازآفرینی سرمایه را تضمین نماید… این تبدل تاریخی اصلا گناه مارکس نیست.
گو اینکه مارکس، گناهان نا بخشودنی کم ندارد. این مارکس بود که قانون عام تکامل را کشف کرد، چگونگی تحقق آن در جامعه، در بازی های اقتصادی و اجتماعی را بدست داد. مارکس بود که بیاری علوم، توسل به جنبش های زنده اجتماعی، با مرور تجربیات دور و نزدیک، نقد پیش داوری های ضد و نقیض، اشرافی و اخلاقی و آرمانی، نفی مهملات جعلی و رسمی، تزهای من درآوردی و جفنگ، افسانه های مذهبی و خررنگ کن… برای اولین مرتبه بر انگار و انگارگرائی متداول مهر باطل زد. مارکس بود که آدمک تعریفی عهد کهن را از اعتبار انداخت. چهره انسان نوین، مادی و تاریخی، مولد و متفکر را در معرض دید همگان گذاشت. بورژوآزی را نشانه گرفت و لزوم رهائی طبقه کارگر، پیروزی پرولتاریای صنعتی را فراخون داد. مارکس بود که مالکیت خصوصی و دولت را بزیر سئوال برد. ارتزاق از قبل کار غیر را مردود شناخت. از روی عدم هماهنگی میان مناسبات تولیدی و نیروهای مولد، بانی تضادهای اقتصادی، باعث تنش های اجتماعی پرده برداشت… و با همین کارهای « زشت و نا مربوط »! حرف های « غیر اخلاقی و نا پسند »! طرز تلقی وارونه و مسلط در باره هستی و هستنده ها، در باره چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسان ها را رسوا کرد. مدیریت بورژوآزی را به لجن کشید. لزوم گذار سیاسی از این مرحله را دریافت. از بدیل تاریخی سرمایه و سرمایه داری، از دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا سخن گفت.
بنظر من مارکس، این متفکر متریالیست، هوشیار و فضول و انقلابی، سمج و پر کار و جدی، متعهد و مسئول در قبال طبقه کارگر، در قبال پرولتاریای صنعتی – بدون شک « گناهکار و بد خلق و مزاحم »! بازیگر آگاه و فعال دوران خود بود. شعور جمعی و تاریخی نیروی مولد در عصر پیشرفت های دامنه دار علم و فن و صنعت، عهد اختراعات و اکتشافات… در دوران سرمایه و سرمایه داری را نمایندگی می کرد. در گفتار و نوشتار و کردار، خار چشم بالائیها، مالک و ارباب و سرمایه دار، خار چشم بورژوآزی و موی دماغ خرده پا بود.
اولین محرک من برای رفع شک و تردید، بازنگری انتقادی فلسفه حق هگل بود… که با یک پیش درآمد بسال 1844 میلادی در پاریس… منتشر شد… باین نتیجه رسیدم که مناسبات حقوقی، همچنانکه اشکال دولت… ریشه در مناسبات مادی زندگی دارند، دریافتم که میبایست آناتومی جامعه بورژوآئی را در اقتصاد سیاسی جستجو کرد. این اصطلاح « جامعه بورژوآئی » را هگل و با توجه به عاقبت کار انگلیسی ها و فرانسوی ها در سده هیجدهم میلادی بدست داده بود. خلاصه می گویم: انسان ها، در جریان تولید زیست جمعی خود، وارد مناسباتی مشخص، ضروری و نا خواسته، مناسبات تولیدی، می شوند، که با درجه معینی از تکامل نیروهای مولد مادی شان هماهنگی دارد. این مناسبات تولیدی، در کلیت خود، ساختار اقتصادی، زیر بنائی واقعی جامعه را رقم می زند، که بر روی آن یک روبنای حقوقی و سیاسی، متناسب با سطح آگاهی اجتماعی برپا می شود. شیوه تولید زیست مادی، شرطی است برای فرآیند زیست اجتماعی و سیاسی و ادراکی. نیروهای مولد مادی جامعه، در مرحله معینی از تکامل خود، در تضاد با مناسبات تولیدی موجود… با مناسبات مالکیت… قرار می گیرند… دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد…
( پیش درآمد نقد اقتصاد سیاسی در آثار مارکس و انگلس، مجلد سیزدهم )