جهان درخواب سنگین است . . .
جهان خواران اغواگرفرو برده جهانی را به خواب اندر
کنون در زیرچشم ما
به یاری هزاران گله گرگِ مست وخون پروریله در کوه و دشت و در،
به هرسو ناجیانه اسب می تازند و برهرسر زمین پر نوا وکم دفاعی که نمی خواهد
واین را بر نمی تابد
که با شد بنده و
عبد وعبیدو سفله و نوکر،
به زور بارش خمپاره یا هر گونه جنگ افزاردیگردست می یازند !
به غارت می برند
بود ونبود مردمانی را
که در رنجند و سختی خود
دراین عالم !
و زآنان می ربایند
هستشان گر
ذره ا ی شادی
و بر دشت المشان می فزایندکوهها ازغم !
و مهمیز زمان را
می دهند
بر دست غولان مهیب جنگ
تا جولان دهند هر جا که می خواهند
ومی تازندبر شهر و دیار مردم بیچا رهای کهدستشان دیگر
ازآن چیزی که روزی بود برروشان گشا د ه
گشته بس کوتاه !
پس ازلیبی
که افتاده چنین،
چون نعش سردی بر زمین گرم
واینان می مکندش با ولع
تا قطرههای واپسینش نفت، کنون بر طبل جنگ دیگری بیتاب می کوبند،
رسیده نوبت خلقی دگر
تا طعمه ی این اژدهای هفت سر گردد
رسیده نوبت سوریه ی در خون و آتش غرق!
چه خواهد شد ؟
گراین هم بگذ رد چون لقمه ی چرب و لذیذی همچو لیبی
از گلوشان آن چنان آ سان؟
چه خواهد بود
در فردای پر فریاد مان،
چشم انتظارمان؟
به جز سنگین هجو می سخت
برایران ؟!
و
اما
ما ؟
که مانده بر کناری
سرد و خاموش ایم ،در این اندک زمان و فرصتی که بیش و کم با قی ست ،
اگر زین خواب غفلت بار وسنگین چشم نگشائیم
به نقش بر آب کردنهای یک سر نقشههای شوم و
شیطانی نپردازیم،
هجوم سیل این فرهنگ پرنیر نگ را
گر چاره ننمائیم؟
نگیریم پرد ه از آنچه به حیلت می کنند
پنهان
و ازرخسار د یوانی که این سان می زنند
تیشه به ریشه ،هر کجا
در پوشش” یاری” به مردم
یا ” دفاع ا زحق وآ زاد ی“،چه خواهد ماند مان فردا، به رخ
جزسرخی یک شر م ؟
چه خو اهد ما ند مان فردا به تن
جزلکه ی یک ننگ ؟
برزین آذرمهر