ورنر پيرکر
منبع: دنيای جوان
گرافيتی عليه مجمع عالی نظامی مصر در نزديکی ميدان تحرير در قاهره ۱۹ ژوئن ۲۰۱۲
يک آموزۀ قديمی مارکسيستی میگويد: «ضدانقلاب، در حين انقلاب پيشروی میکند.» روندی که در تونس آنطور اميدبخش آغاز شد، که به نظر میرسيد بیوقفه به پيش خواهد رفت و نظم امپرياليستی جهان را در هم خواهد ريخت، يا از نفس افتاده و يا اينکه به کلی زير نفوذ نيروهای ضدانقلابی قرار گرفته است. غيرممکن به نظر میرسيد که قدرتهای ضدانقلابی جهانی از شعار انقلابهای عربی «خلق خواستار سقوط رژيم است»، جرأت پيدا کرده و تغيير رژيم در اين کشورها را بنا به ميل و تصور خود شکل بخشيده و دخالت نظامی کشورهای غربی را نوعی صدور انقلاب عرضه کنند و آنهم درست در کشورهای عربی.
تنها اين امر که جنبش خلقهای عرب فرامرزی عمل میکند، میتواند مبين اين باشد که ايده پانعربيسم هنوز زنده است. البته اين امر به اين معنی نيست که مفهوم پانعربيسم که از نظر تاريخی يک ايدئولوژی ناسيوناليستی است به دنبال «انقلاب عربی» هيچ نوع تغييری پيدا نکرده است. در دهه ۵٠ و ۶٠ قرن گذشته زير اين عنوان رستاخيز کشورهای مليتی جوان به رهبری روشنفکران نظامی که در رابطه عميق با خلق، چشمانداز راه رشد اجتماعی مترقی و مستقل از امپرياليسم را دنبال میکردند، درک میشد. اين امر و همينطور نزديکی اين کشورها به اردوگاه سوسياليسم آنها را در تضاد شديد با قدرتهای سلطهگر غربی و صهيونيسم که سياست استعماری آن از طريق پروژههای شهرکسازی مضاف بر غصب سرزمينهای فلسطينی، عليه رهايی ملی عربی در کل خود بود، قرار میداد.
اسرائيل پايگاه دولتی سلطهگری سفيدپوستان در منطقه است. منطق وجود اسرائيل به عنوان يک کشور يهودی خالص که برپايه خلع يد و غصب زمين مردم فلسطين ايجاد شده است، اين کشور را برای امپرياليسم شريک به مراتب قابل اطمينانتر و معتمدتری مبدل میسازد که سادهتر قابل بسيج بوده و دايم با خطر قيامهای تودهای مواجه نيست.
ديروز و امروز
اگر «انقلاب عربی» در گذشته مخلوطی از کودتاهای بناپارتی و جنبشهای مردمی بود، «قيام عربی» در ابتدای شروع خود از انرژی ناگهانی توده خلق، به ويژه اقشار ميانی و پايينی تغذيه میشد. ورنر روف در ژوئن ۲٠۱۱ در نشريه «اوراق احيای مارکسيستی» شماره ۸۶ نوشت: «آنچه که در اين جنبش اعتراضی مسالمتآميز، با شعارهای مبارزهجويانه بعضاً بامزه، نو بود، اينکه متوسل به شعارهای قديمی (مستعمل؟) عليه دشمن اصلی امپرياليستی، يعنی آمريکا نشده بود و اسرائيل را مسؤول تمام بدبختیها معرفی نمیکرد و استعمار را مسؤول کليه سياهبختیهای جهان نمیدانست. نه، اين جنبشها به پيش مینگرند. مسأله آنها ساختمان يک جامعه نوين، آزاد و بورژوا- مدنی است که انسان بتواند در آن با حرمت زندگی کند.»
ما فعلاً وارد اين بحث که آيا چشمپوشی از مجرم شناختن دشمن اصلی يعنی ايالات متحده آمريکا، اسرائيل صهيونيستی و يا استعمار به معنی جهتگيری مثبت و رو به آينده جنبش است يا نه، نمیشويم.
ظاهراً ضعف ايدئولوژيکی و برنامهای قيام عربی در ناديده گرفتن تاريخ در ميدان تحرير، فقدان فاصله لازم نسبت به دمکراسی و به اصطلاح آزادیهای غربی و همينطور بیاعتنايی به نقش سلطه خارجی به عنوان مانع اصلی رشد و تکامل بود که از توانايی ايجاد تحولات به اندازه کافی بهره نبرد.
کارتل قدرت غرب در اين قيامها زياد مورد توجه واقع نشد. آنها در ابتدا تنها رژيم را که در خدمت سلطه استعمارگر نئوليبرالی قرار داشت مورد حمله قرار دادند، هر چند که رييسجمهور آمريکا باراک اوباما در سخنرانی معروف خود در قاهره، روز ۴ ژوئيه ۲۰۰۹ به اين معضل اشاره کرده بود که رژيمهای ديکتاتوری عربی قادر نخواهند بود خشم فروخورده مردم خود را در درازمدت تحمل کنند و خواستار اجرای رفرم از بالا شده بود تا از وقوع انقلاب و سرنگونی رژيم جلوگيری به عمل آيد. به ويژه اينکه ايالات متحده آمريکا هم در اندونزی و هم در فيليپين تجربيات مثبتی در «سقوط برنامهريزی شده» دولتها برای جلوگيری از سرنگونی دولتها اندوخته بود. ولی هنگامیکه خلق در تونس و بلافاصله پس از آن در مصر خواستار سرنگونی رژيم شد، شعف و شور آنچنانی در متروپولهای سرمايهداری پديد نيامد. به نظر میرسيد که پايه و اساس روابط اقتصادی بين کشورهای پيشرفته صنعتی سرمايهداری و ديکتاتوریهای عرب زير سؤال قرار گرفته است.
ايالات متحده آمريکا و شرکايش فقط به دليل نجابت خود به دستنشاندگانشان وفادار نماندند، ولی سرانجام مجبور شدند تن به واقعيت غيرقابل اجتناب بدهند و در اين لحظه آن را حتا به عنوان شانسی برای استقرار نظم نوينی در منطقه تعبير نمايند.
پس از آنکه روشن شد که حسنی مبارک، بازيگر اصلی همدستی عرب با امپرياليسم را ديگر نمیتوان حفظ کرد، حرکت برای سرنگونی وی از طرف جامعه ارزشی کشورهای غربی و همپيمانان باسابقه او آغاز گرديد. البته همه خوب به خاطر داريم که چه هشدارهای جدی قبل از آن در مورد خطر توده عظيم عرب اعلام میشد و به قدرت رسيدن نيروهای مسلمان به عنوان تهديدآميزترين سناريوی ممکن تبليغ میگرديد. واشنگتن و بروکسل روی «گذار منظم و گامبهگام» تکيه میکردند، که منظورشان گذار از ديکتاتوری شرقی به دمکراسی صوری غربی با حفظ ساختارهای قدرت طبقات ممتاز جامعه بود.
داستانهای غربی
آنچه که در غرب در مورد «بهار عربی» گفته میشد با دستورالعملهای انقلابهای رنگين و با در گيومه قرار دادن تغيير در روابط مالکيت همخوانی داشت.
کسانی که تا چندی پيش مدعی بودند که فرهنگ اسلامی به کلی قابليت درک و پذيرايی دمکراسی را ندارد و تظاهرات در خيابانهای کشورهای عربی را نوعی «هيستری تودهای» تعريف میکردند، يکشبه «جنبش دمکراسیگرا» در شمال آفريقا و خاورميانه را مورد تحسين قرار دادند و حتا در رسانههای مؤثر آلمانی نظرات انتقادی در مورد اينکه آيا تا به حال پيشداوریهای شوينيسم فرهنگی که در قبال جهان اسلام روا میشد نادرست بود، مطرح گرديد، به ويژه که اين جنبشها مبيين تأييد ارزشهای غربی به عنوان ارزشهای جهانی هستند.
نظريهسازان مراکز سرمايهداری از ابتدا کوشش داشتند تا قيام عربی را قيام عليه استبداد شرقی و گرايش و سمتگيری به وعدههای غرب قلمداد کرده و آن را از نظر ايدئولوژيکی در اختيار خود گيرند، به اين معنی که روند واقعی وقايع را به روايتهای خود منطبق سازند. البته اين کار بدون زير سئوال بردن برخی از جوانب سياست تاکنون اعمال شده ممکن نبود. همدستی دهها ساله دمکراسیهای غربی با ديکتاتورهای عرب به يکباره سياست اپورتونيستی و مغاير با ايدهالهای خود شد که تنها به خاطر اميد واهی حفظ ثبات اعمال گرديده بود. ولی اکنون که زنگها برای استقرار دمکراسی در شمال آفريقا و خاورميانه به صدا درآمده بودند، ديگر قدرتهای تعيين کننده دمکراتيک اجازه نداشتند بيش از اين کنار گود بمانند. تمام اين چيزها روی قيام کنندگان تأثير گذارد و آنها به جای آنکه در مقابل هر نوع دخالت خارجی دست به مقاومت زنند، خواستار کمک غرب شدند.
«قيام عربی» اين ادعا را که جامعه عرب در مقابل دمکراسی مقاوم است به نحو بارزی رد کرد. دلايل طرد سرسختانه دمکراسی در اين بخش از جهان، از طرف دوستداران بهار عربی پيگيرانه مسکوت گذارده میشود.
خصلت ضددمکراتيک رژيمهای عربی اينطور ساده پديد نيامد. بنا به گفته «آدم هنيه» در نشريه شماره ۸۶ اوراق احيای مارکسيستی در رابطه با مصر، بلکه: «شيوه و نحوهای است که سرمايهداری الزاماً در يک جامعه بناشده بر مبنای اختلافات فاحش و بیعدالتیها و در منطقهای که دارای اهميت حياتی برای تأمين و تضمين قدرت ايالات متحده آمريکا در سطح جهان است»، اجباراً پديد خواهد آمد. فقدان دمکراسی که اوباما در سخنرانی مزورانه خود در قاهره مورد انتقاد قرار داد، پيششرط سياسی لازم برای تحميل سياست نئوليبرالی جهانی و همچنين تأمين سلطه غرب در منطقه بود.
هرچند که واکنش متروپولهای سرمايهداری غرب در رابطه با وقايع جهان عرب (از شک و ترديد تا شور و شعف) متفاوت بود، ولی هيأت حاکمه صهيونيستی از همان ابتدا جای شک و شبههای نگذارد که دمکراسی عربی برای اسرائيل سودمند نيست. البته نه تنها به اين دليل که دولت يهودی آنطور که شايسته «دمکراسی خلق برتر» است، میخواست که «تنها دمکراسی در خاورميانه» باقی بماند، بلکه به اين علت که اسرائيل در قيام خيابانی اعراب تهديدی جدی برای پروژه صهيونيستی و سلطه امپرياليسم به طور کل میديد. احساس ظنی که منطقی به نظر میرسد، ولی تاکنون هيچنوع تأييد عينی نيافته است.
مخالفت با نئوليبراليسم
يکی ديگر از تعبيرهای غلط غرب از قيام تودهای عربی خلاصه کردن خواستهای آن به دمکراسی و آزادی و مورد اغماض قرار دادن بعد اجتماعی آن است. در اين جا آرزوی خبرگان محلی و غربی اين است که قيامهای مردمی به کانالهای بورژوا-دمکراتيک هدايت شوند و به تحولات اقتصادی-اجتماعی عميقی نيانجامند. اما در حقيقت نوميدی اجتماعی نيروی محرکه اصلی قيام بود که با خودسوزی محمد بوعزيزی سبزیفروش (يک انفرماتيکر تحصيلکرده) تبلور يافت. علت بلاواسطه اقدام مأيوسانه اين فرد جوان تحقيری بود که پليس به او روا داشت و به همين علت قيام نام «انقلاب کرامت انسانی» به خود گرفت. بوعزيز به آن نسل از دسترفتهای تعلق دارد که با وجود تحصيلات خوب در بازار کار چشمانداز اميدبخشی نمیيابد.
اجرای نئوليبراليسم در کشورهايی چون تونس و مصر، اما همينطور سوريه، در همکاری مستقيم مؤسسات مالی بينالمللی و خبرگان قدرت در کشور سرمايهداری با بورکراتيسم دولتی صورت میگرفت. بورژوازی بوروکراتيک عمدتاً از کادر افسران بلندپايه ارتش تشکيل میشد که مجموعه نظامی- صنعتی را به وجود آورد. آدم هنيه نوشت: «پیآمدهای نئوليبراليسم باعث شد که در نتيجه تشديد نابرابری اجتماعی و تضعيف مکانيسمهای تأمين اجتماعی، کشور در مقابل بحرانها به شدت تضعيف گردد.» قيام عمومی در مصر به دنبال اعتصابات گسترده کارگران نساجی آغاز شد که توسط همبستگی کنشگران فيسبوک همراهی شد. مجمع عالی نظامی که تا آن لحظه خود را «قيم امين انقلاب» معرفی میکرد، با ممنوع کردن اعتصابات کارگری، برای نخستين بار پرده از خصلت سرکوبگر و ارتجاعی خود برداشت.
غرب کوشش میکند تا اين قيامهای تودهای را که عمدتاً توسط جوانان صورت میگيرد شبيه انقلابهای رنگين (ظاهراً) غيرطبقاتی جلوه دهد و در نتيجه خصلت طبقاتی آنها را ناديده بگيرد. همينطور اعتراضات مسالمتآميز اوليه عليه رژيم بعث سوريه، تنها عليه ديکتاتوری تکحزبی و يا حاکميت خاندان اسد نبود، بلکه قبل از هرچيز متوجه فشارهای نئوليبرالی بود که رژيم با همکاری بازيگران معمول بينالمللی (مثل صندوق بينالمللی پول، بانک جهانی و اتحاديه اروپايی) به صورت رفرم به مردم تحميل کرده بود.
بشار الاسد وقتی به قول خود به انجام رفرمهای سياسی دست اهتمام ورزيد که آب تا گلويش بالا آمده بود، ولی با اين حال تغييرساختاری نئوليبرالی نظم اقتصادی سرمايهداری دولتی با سرعت صورت ادامه داشت. در سال ۲۰۰۶ يک موج گسترده آزادسازی کشور را درنورديد. بانکهای خصوصی پديدار شدند، بورس اوراق بهادار آغاز به کار کرد، ماليات شرکتها کاهش يافت و قوانين جديد برای سرمايهگذاری به تصويب رسيد. اين قوانين مالکيت صد درصدی خارجی بر توليدات سوری و انتقال کامل سود به خارج را ممکن میساخت. هماکنون قريب ۵۰ درصد ثروت به ۵ درصد مردم تعلق دارد، در حالی که ۳۰ درصد مردم سوريه زير خط فقر زندگی میکنند.
حمله نئوليبرالی، اقشاری را که تاکنون بدنه اجتماعی رژيم را تشکيل میدادند (کارگران، دهقانان و کارمندان دولتی) از همه شديدتر زير ضربه برد. رژيم اسد، شاخهای را که رويش نشسته بود با دست خود قطع کرد، ولی با اين حال مورد تفقد سرمايه بينالمللی قرار نگرفت. و چون از نظر ژئوپوليتيک دشمن نظم نوين امپرياليستی باقی مانده بود، راه برای سرکوب رژيم و تماميت ارضی اين کشور گشوده شد.
چرخش ارتجاعی: در بحرين قيام خلق به کمک ارتش عربستان سعودی مورد سرکوب خونين قرار گرفت منامه: ۱۳ مارس ۲۰۱۱
مسأله ملی به دست فراموشی سپرده شد
اگر تا قبل از اين موضعگيری ضدامپرياليستی خصلت حاکم در کوچه و خيابانهای عربی بود، در حال حاضر عدم حضور اين موضعگيری چشمگير است. «پری اندرسون» در مجله New Left Review (مارس/آويل ۲۰۱۱) مینويسد: «جالب است که اين قيامها درست دارای يک خصلت (خصلت ملی) نيستند… با اين وجود جالب است که ضدامپرياليسم درست مانند يک سگ، درست آنجا که فشار امپرياليستی بيشتر مشهود است پارس نمیکند يا هنوز پارس نمیکند.»
امپرياليسم جهانوطنی بودن سادهلوحانه قيام کنندگان را بیرحمانه مورد سوءاستفاده قرار داد و نطفههای خودمختاری ملی را زير پوشش «مسؤوليت پاسداری» خود قرار داد و ابتکار کاربردی را مجدداً به دست گرفت.
چرخش ضدانقلابی با سرکوب قيام مردم بحرين توسط نيروهای نظامی عربستان سعودی تکميل شد. وضعيت جبههها روشن بود: از يک طرف جنبش تودهای که عمدتاً از اکثريت مردم شيعه تشکيل میشود و در طرف مقابل رژيم سلطنتی ارتجاعی که به طور کامل خود را در خدمت رژيم آمريکا قرار داده است. در صورتی که در بحرين، پايگاه ناوگان پنجم ايالات متحده آمريکا شورش مسالمتآميز مردم زير زنجيرهای تانکها له میشد، جامعه ارزشی وهابی-مسيحی کمک کرد تا نيروهای شورشی ليبی به پيروزی ننگين خود بر رژيم قذافی دست يابند.
آن قدر که خبرگان سياسی در غرب به سختی توانستند قيامهای مردمی در تونس، مصر و يمن را تحمل کنند، خيلی راحت توانستند قيامهای مسلحانه، ابتدا در ليبی و پس از آن در سوريه را مورد پشتيبانی قرار دهند تا بعد از انجام مأموريت آنها را در چارچوب منافع امپرياليستی خود سودمند سازند. همين که جنگسالاران امپرياليستی سرنگونی رژيمهای ليبی و سوری را در اولويت توجه خود قرار دادند، روند کلی در تحولات جهان عرب چرخش تعيين کنندهای را تجربه کرد، زيرا با وجود فراموشی مسأله ملی، سرنگونی رژيمهای هوادار غرب به معنی دستيابی مجدد به استقلال ملی بود، در حالی که تغيير رژيم زير نظر غرب درست عکس آن است.
زير لوای بهار عربی سياست شناخته شده امپرياليستی اعمال زور به کار گرفته شد تا بتوان استقلال کشورهای از نظر سياسی مزاحم را نابود ساخته و برنامه «ملتسازی» را به آنها تحميل کرد. آنچه در عراق با شکست فاحش روبهرو شد (اين کشور از نظر سياسی طبق ميل ايالات متحده شکل داده شده بود و نقش مرکزی در خاورميانه بزرگ را ايفا میکرد)، بايد اکنون با ايجاد پايگاههای جديد غرب در کشورهايی که از فرمان امپراتوری سرپيچی میکنند، ترميم گردد. اگر ورود نيروهای عربستان سعودی به بحرين يک واکنش ضدانقلابی معمولی نسبت به چالش انقلابی مردم بحرين بود، ديالکتيک واقعی بين انقلاب و ضدانقلاب در جهان عرب غصب ضدانقلابی قيامهای مردمی است.
انقلاب ناتمام
فعلاً در مصر انقلاب از طرف شورای عالی نظامی که با تأييد کاخ سفيد ديکتاتور مصری را به استعفا مجبور ساخته بود، غصب شد. دستگاه دولتی گذشته تقريباً دستنخورده مانده است. شورای عالی نظامی قبل از هرچيز سعی داشت از تعميق اجتماعی انقلاب جلوگيری نموده و روند انتخاب قانون اساسی را در کنترل خود نگه دارد.
با تغيير قانون اساسی که به دنبال يک رفراندوم صورت گرفت از تشکيل مجلس خبرگان تهيه قانون اساسی جلوگيری شد. تمايل اخوانالمسلمين که در حال حاضر قدرتمندترين نيروی حاضر در جامعه است، به انجام انتخابات در حداقل زمان ممکن، به نفع نظاميان تمام شد.
رابطه مابين شورای عالی نظامی به عنوان حامل قدرت مادی و اخوانالمسلمين به عنوان نيروی غالب فرهنگی، مدتها بين همکاری و تقابل نوسان میکرد. هر دو نيرو خواستار حفظ نظم سرمايهداری در کشورند. در حالی که ارتش از طريق يک امپراتوری اقتصادی غالب به طور ارگانيک با سرمايهداری برخاسته از ساختارهای بوروکراتيک دولتی مربوط است، اخوانالمسلمين که اکنون حزب آزادی و عدالت را تأسيس کردهاند، مدافع منافع بورژوازی جوان مسلمان میباشد. آنها به عنوان حزب «وجدان اجتماعی» از پشتيبانی تودهای در پايينترين اقشار اجتماعی برخوردارند. آنها دارای دو چهره اند که يکی رو به سوی دمکراسی و ديگری رو به اليگارشی دارد.
ژنرالها که در ضمن در فکر دفاع از منافع و امتيازات اقتصادی خود نيز هستند، کوشيدند تا با تأييد عالیترين مقام حقوقی کشور با تصويب مواد الحاقی به قانون اساسی، دمکراسی را پوچ و توخالی کنند و برای خود منزلتی در ورای دولت و جامعه تضمين نمايند. ولی نشد: رييسجمهور «بیقدرت» محمد مرسی گستاخیهای نظاميان را بیجواب نگذارد و تغيير قانون اساسی توسط نظاميان را ملغا کرد و رييس خونتا، ژنرال محمد طنطاوی را به عنوان وزير دفاع و فرمانده کل قوا از کار برکنار کرد.
البته اين سؤال مطرح میشود که اخوانالمسلمين از کجا اينطور ناگهانی قدرت يافتند تا قدرت را به دست خود بگيرند؟ آنها تنها با کمک محافل نظامی قادر به اين کار بودند و اين محافل نظامی فقط به اين خاطر توانستند در درون ارتش حرف خود را به کرسی بنشانند، زيرا وزارت امور خارجه آمريکا و پنتاگون که عملاً نظارت اصلی بر ارتش مصر را اعمال میدارند با اين ضدکودتا حداقل موافق بودند. وزير دفاع جديد عبدالفتاح خليل السيسی، شخص مورد اعتماد مرسی در شورای عالی نظامی دارای روابط تنگاتنگی با سازمانهای جاسوسی آمريکاست.
چه طنز تلخی: مبارزات تأثيرگذار تودهای خلق حسنی مبارک را به استعفا وا داشت، ولی در اصل ارتش بود که او را ازمصدر قدرت کنار زد. به دنبال مبارزه بر سر قدرت بين شورای عالی نظامی و مرسی، رييسجمهور جديد امکانات بيشتری برای خود فراهم کرد که حسنی مبارک هيچگاه در اختيار نداشت و به ناگاه در مصاف فرهنگها نيز آتشبس اعلام گرديد. اسلام سياسی که تا چندی پيش به عنوان بزرگترين تهديد بشريت بعد از کمونيسم مورد لعن و نفرين قرار داشت، به ناگاه در مقام همپيمان جنگجويان غربی نظم نوين پا به عرصه وجود نهاد.
ضدانقلاب خالص
اگر به نظر مأمورين عالیرتبه اداره نظارت بر دمکراسی در مصر حداقل ممکن از انقلاب مطلوب اعلام میشد، زيرا انقلابها به عنوان کژراهههای تاريخی همواره به استبداد انجاميده و لذا بهتر بود که مورد پرهيز قرار گيرند، قيام عليه رژيم اسد هنوز به اندازه کافی راديکال نيست. رفراندوم عمومی که دولت سوريه برای قانون اساسی جديد انجام داد، که دمکراسی پلوراليستی را مقدور میسازد، از طرف خانم هيلاری کلينتون با افراطگری بلشويکی «توهين به انقلاب سوريه» ناميده شد و رد گرديد. منظور نظر جنگسالاران امپراتوری نه دمکراسی و مدنيت، که خود را مدافع آن قلمداد میکنند، بلکه تحميل قهری «جابجايی خبرگان» است و وظيفه «نسل جديد خبرگان» اين خواهد بود که دمکراسی را با بازار تطبيق داده و خصلت ضدامپرياليستی دولت سوريه را از بين ببرند.
البته میتوان بر اين عقيده بود که از موضع انقلابی کاملاً مشروع است که رژيم سابق را به صورت راديکال سرنگون کرد. ولی اين چه جنبش انقلابی است که قادر نيست با نيروی خود رژيم را سرنگون کند و به کمک مزدوران خارجی میخواهد خود را به قدرت برساند؟ اين چه انقلاب اجتماعی است که بازيگران اصلی آن در برلين از طرف بنياد سياست و اقتصاد وابسته به دولت با همکاری انستيتوی آمريکايی برای صلح، برای «روز بعد از انقلاب» تعليم میيابند؟ و در مورد خصلت دمکراتيک تحولی که توسط شورای همکاری خليج مورد پشتيبانی مالی قرار داشته باشد، نبايد تصور غلط داشت.
بيش از يکسال پس از آغاز شورش نيروهای ملی پيروزیهای چندانی در تأثيرگذاری تعيين سرنوشت کشور به دست نياورده اند، بلکه برعکس: امپرياليسم در همکاری با نيروهای عميقاً ارتجاعی عربی نه تنها سلطه خود را در منطقه تثبيت نموده، بلکه حتا توسعه بخشيده است. انقلاب عربی تنها قادر بود به عنوان يک انقلاب ضدامپرياليستی به اهداف خود برسد. ولی به اين صورت از طرف امپرياليسم خلع يد شد، هرچند که در اين رابطه هنوز حرف آخر گفته نشده است.