آبی که ته نشست به گودالِ گورِ شب گندید و آفتاب بر آن بینشان گذشت…
هر جا برابرم چه اگر هست کوه و دشت،
هر جا برابرم چه اگر هست بحر و بر
جاری نمی شوم مگر از کوه بگذرم،
جاری نمی شوم چو من این بحر نسپرم!
در ره اگر صدای قدمها “مجرد” است،
در سرزمین عشق اگر“شب گرفتگی“ست،
جاری نمی شوم چو من این بند نشکنم!
جاری نمی شوم مگراز وهم وارهم!
در گیر با سپاه حریفان شرزه خو باغرش و غریو پلنگان خطر کنم!
چون زخمه ی دروغ به جان می رسد هر آن
جان در دفاع مرغ حقیقت سپر کنم!
ماندن ، نشستن است به گودالِ گورِ شب،
از سهم آفتابی دل گر به آتشم،
گر زندهام به چشم گشایی چشمه ها،
جاری نمی شوم مگر از خویش
بگذرم!..
برزین آذرمهر
خیلی زیبا ست.
هم بلحاظ فرم و هم بلحاظ معنا
عمر شاعر دراز باد