بر زمینت می‌زند نادان دوست!

نادر ثانی:

بر زمینت می‌زند نادان دوست!

اخيرا نوشته‌ای از محمد هُشی را ديده و خواندم و در سايت شخصی‌ام “ريشه‌ها” درج نمودم۱. در این نوشته نویسنده به گفتگویی در یکی از برنامه‌های تلويزيون بی‌بی‌سی فارسی‌زبان به نام “پرگار” پرداخته بود. در این برنامه که در تاریخ سه‌شنبه ۸ ماه مه ۲۰۱۲ برابر با ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ پخش شده بود “حسن بهزاد از سازمان فدائیان (اقلیت)” در مناظره‌ای با “فرخ نگهدار یکی از رهبران سابق فدائیان اکثریت” شرکت کرده و در چهارچوب این گفتگو به درست یا نادرست بودن “مبارزه مسلحانه پس از استقرار جمهوری اسلامی” پرداخته است. گرداننده این مناظره “داریوش کریمی”، سردبیر و مجری برنامه “پرگار” بوده و بر طبق روال این برنامه دو فرد دیگر نیز که وظیفه گوش فرادادن به مناظره و طرح پرسشهایی از دو شرکت‌کننده در مناظره را دارند، شرکت داشتند. این دو فرد “سمیه اغنیا”، مهندس کامپیوتر، و “کیانوش بوستانی”، دانش‌آموخته علوم سیاسی، بودند. مطالعه نوشته خوب و منطقی محمد هُشی کنجکاوی من را برانگیخت. به جستجوی برنامه یادشده پرداخته و آن را در ۴ بخش و در مجموع نزدیک به ۵۰ دقیقه در یوتیوب یافتم۲.  بخشهای این مناظره و سخنان ۵ نفر یادشده را با دقت دنبال کرده و احساس کردم که ضروری است در نوشته‌ای کوتاه درباره این مناظره نظرم را با ديگران در ميان بگذارم.

آنچه بیش از هر چیز برایم غیرمترقبه بود شرکت “حسن بهزاد از سازمان فدائیان (اقلیت)” در این برنامه آنهم در کنار “فرخ نگهدار یکی از رهبران سابق فدائیان اکثریت” و یا به عبارت دیگر یکی از منفورترین چهره‌های شناخته‌شده در عرصه سیاسی ایران در ۳۳ سال اخیر بود. پس از دیدن این مناظره به راستی دیگر نمی‌دانم که موضع سازمان اقلیت و حسن بهزاد به مثابه نماينده آنها در مورد فرخ نگهدار و دارودسته او چیست! آیا هنوز برداشت آنان از فرخ نگهدار و کارکرد او در حیات سیاسی ایران در دوران پس از قیام ۱۳۵۷ آنگونه است که او را به عنوان يک خائن و یکی از منفورترين چهره‌های سياسی به کارگران و خلقهای تحت ستم ما می‌شناسند یا نه. اگر نه، که باید توضیحی بر این دید جديد خود داشته باشندکه البته من آنرا تاکنون در هیچ جا نديده‌ام و اگر آری، باید بدانیم که چرا شرکت در مناظره با چنین فردی را درست ارزیابی می‌کنند و به هر سو، چرا در تمامی این برنامه برخورد حسن بهزاد با این نگهدار ارتجاع آنگونه است که گویا وی خبری از سابقه این فرد و جریان ضدخلقی او ندارد! شیوه برخورد بهزاد با نگهدار در تمامی این برنامه آنگونه است که گویا بهزاد قبول کرده است که حتی برای یک لحظه هم که شده به یاد نیاورد که این خائن چه بر سر سازمانی که اميد کارگران و توده‌های ستمديده بود آورد؛ چگونه افکار و تحليل‌های حزب خائن توده را در آن سازمان اشاعه داد۳، چگونه در همين راستا بخش بزرگی از آنرا به پابوسی ارتجاع برد و در اين راه چگونه دستانش به خون انقلابيون آلوده شد و چگونه اعمالش باعث تحکيم جمهوری اسلامی گرديد!

همانطور که در بالا آمد موضوع مناظره این است که آیا اِعمال خشونت در برابر رژیم جمهوری اسلامی و دست زدن به مبارزه مسلحانه علیه آن درست بوده است و یا اینکه جریاناتی که چنین کردند رژیم را تحریک کرده و به درندگی بیشتر کشاندند. مجری برنامه دو بار از سه جریان اقلیت، مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق ایران به عنوان جریاناتی که در برابر رژیم جمهوری اسلامی و دست زدن به مبارزه مسلحانه زدند، یاد می‌کند اما تنها نمونه‌ای که برای نشان دادن چنین قهری می‌آورد انفجار در حزب جمهوری اسلامی و کشته شدن تعدادی از طرفداران جمهوری اسلامی از جمله محمد بهشتی است که هيچيک از اين جريانات تا آنجا که مشخص شده نقشی در آن نداشتند و هیچیک تا به امروز رسماً چنين ادعائی را نکرده‌اند. مهمتر از آن اينکه نه مجری برنامه گفت و نه آقای بهزاد اين واقعيت را مورد توجه قرار داد که اساساً جمهوری اسلامی برای اين به قدرت رسيد که انقلاب مردم در آن سالها را سرکوب کند و به همين دليل هم از روز اول شمشير را از رو بسته بود و در سرکوب مبارزات مردم از هيچ جنايتی کوتاهی نکرد و اين اتفاقا نکته مهمی است که محمد هُشی به درست به آن اشاره کرده است.

از اين مورد که بگذريم، وافعیت آن است که به هر دلیلی سازمان اقلیت و حسن بهزاد بر سر يک ميز نشستن با نگهدار ارتجاع را درست ارزیابی می‌کنند و به هر دلیلی سازمان اقلیت و حسن بهزاد در این اندیشه‌اند که باید با احترام با نگهداران ارتجاع برخورد کرد، اما به راستی چرا شیوه بحث و تجزیه و تحلیل آنان آنگونه اسفناک بود که در خلال این ۵۰ دقیقه شاهد آن هستیم. حسن بهزاد، نماینده سازمان اقلیت در این گفتگو، کوچکترین تلاشی نه برای تجزیه و تحلیل ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی و چرائی به قدرت رسيدنش و نه نقش افراد و جریاناتی چون نگهدار ارتجاع و اکثریت خائن  نمی‌کند! بهزاد نمی‌گوید که در همان سالها و همان کانونهای مقاومتی که او از آنها یاد می‌کند (کردستان و ترکمن‌صحرا) این خائنان چه بر سر مبارزه توده‌ها و مبارزین آنها آوردند! حسن بهزاد حتی قبول می‌کند که از واژه‌هایی که مجری برنامه بر آن است که آنها را اشاعه دهد و در واقع به بینندگان زورچپان کند استفاده نماید! او حتی این درایت را ندارد که از یاری “کیانوش بوستانی” که با روشن‌بینی بسیار در این مورد در تلاش است که بحث را به مسير درست هدايت کند، بهره برده و مسیر گفتگو را به سود مصالح و آرمانهای توده‌ها تغییر دهد! به راستی که “دفاع” حسن بهزاد از مبارزات توده‌ها و “تلاش” او برای افشا کردن ماهیت ضدخلقی جمهوری اسلامی، اربابان (سرمایه جهانی) و پادوهای آن (از جمله حزب خائن توده و خیانتکاران اکثریتی) آنگونه است که بدون شک باید جمعبندی هر مبارز این باشد که نبودش از بودش مثبت‌تر بود!

نگهدار ارتجاع گناه و مسئولیت هر چه هارتر شدن جمهوری اسلامی را بر گرده مبارزان می‌گذارد۴! به باور وی اینان می‌بایستی در مقابل جمهوری اسلامی مقاومت نمی‌‌کردند يعنی عملاً به خواستهای جمهوری اسلامی تن درداده و از ارائه مطالبات بر حق و آزاديخواهانه خود دست می‌کشيدند و حتماً به جای مبارزه و مقاومت می‌بايست تلاش می‌کردند تا دل دژخيم مردم يعنی خمينی جلاد و دارودسته جنايتکارش را به دست ‌آوردند و مانند فرخ نگهدار و دارودسته‌اش مبارزه خلق ترکمن و مبارزین این دیار را به مناظره‌ای می‌فروختند!

بهزاد نه تنها پرسشهای درست را مطرح نمی‌کند، نه تنها تحزیه و تحلیل طبقاتی ارائه نمی‌کند، که به پرسشهای کلیدی نیز پاسخهای درست ارائه نمی‌کند و توان رویارویی با گفته‌ها و پرسشهای مجری برنامه و “سمیه اغنیا” (که گویا پذیرنده گفته‌های نگهدار ارتجاع می‌باشد) را ندارد. و در طول برنامه فراموش کرده که از قرار جمهوری اسلامی از همان ابتدای به سر کار آوردنش و دزدیدن میوه قیام با تمامی توان خود به سرکوب تمامی مخالفان پرداخته بود و اين اپوزيسيون نبود که وی را تحريک کرده باشد.

نگهدار ارتجاع در اين گفتگو ادعا می‌کند که “همیشه دیکتاتورها تمایل به این دارند که اپوزیسیون را به شکل و شمایل خودشان درآورند، همانقدر افراطی، همانقدر زیاده‌طلب و انحصارگرا. می‌خواهند این‌کار را بکنند و در دیدگاه من مسئولیت گذر از این دیکتاتوری، این استبداد بر عهده خود دیکتاتورها نیست؛ بر عهده جامعه است، بر عهده اپوزیسیون است که رفتار آنها را کنترل بکند و کاری نکند که خشونت بیشتر بر ما تحمیل بشود.” دقت دارید که در اینجا مسئولیت بر عهده اپوزیسیون است که جمهوری اسلامی می‌خواهد آنرا به شکل و شمایل خود درآورد! فکر می‌کنید که بهزاد چه پاسخی به این اراجیف می‌دهد؟ باور کنید که هیچ!

نگهدار ارتجاع از این می‌گوید که می‌توانستند نشریه داشته باشند، می‌توانستند دسترسی به تلویزیون و رادیو داشته باشند و نمی‌گوید که بهای این “توانستن‌ها” چه بوده است و بهزاد هم به او نمی‌گوید که بهای اين امر  تحویل انقلابيون و آزاديخواهان به جمهوری اسلامی و دریوزگی بارگاه جانیان حاکم بوده است! بهزاد به نگهدار ارتجاع که خود از این می‌گوید که با رهبران جمهوری اسلامی در تماس بوده، نمی‌گوید که آنان که او از آنها یاد می‌کند افرادی چون لاجوردی جلاد بوده که آنقدر با وی خودمانی بوده که وی را “فرخ” خطاب می‌کرده است!۵

بر این باورم که نباید مرزهای بین خلق و ضدخلق را مخدوش کرد. شرکت در چنین مناظراتی و نشستن در کنار چهره‌های منفور و ضدخلقی را، چنین مخدوش‌کردنی می‌دانم.

بر این باورم که از فرصتهایی که پیش می‌آیند باید برای افشا کردن همه‌جانبه دشمنان توده‌ها، از جمله جمهوری اسلامی، اربابانش و پادوهایش استفاده کرد و چنین امری می‌باید در مجرای تجزیه و تحلیل طبقاتی به انجام درآید.

بر این باورم که اگر قبول می‌کنیم در چهارچوبی از موضعی دفاع کنیم باید توان آن‌را داشته باشیم؛ چرا که اگر اینگونه نباشد با به اصطلاح “دفاع” ناشیانه خود امتیاز بزرگی به طرف مقابل داده‌ایم.

تنها “پند گرفتن” از گذشته کافی نیست! باید آموخته و به کار بگیریم و فراموش نکنيم که گاه: “بر زمینت می‌زند نادان دوست”.

نادر ثانی

استکهلم، سوئد

جمعه ۶ مردادماه ۱۳۹۱

پانوشت‌ها:

۱) این نوشته را در آدرس زیر می‌توانید یافته و بخوانید:

http://nadersani.net/farsi-political4/mohammad_hoshi_aghaliyat_va_farrokh_negahdar_dar_bbc.htm

۲) به بخشهای چهارگانه این برنامه در آدرسهای زیر دسترسی دارید:

http://www.youtube.com/watch?v=EScqdt_Txoc

http://www.youtube.com/watch?v=jLqzEu_9DVM

http://www.youtube.com/watch?v=usEBG0FJqfk

http://www.youtube.com/watch?v=Z9U4qvs9Ldk

۳) در مورد حزب توده و بختکی که این جریان ضدخلقی بر مبارزات بهترین فرزندان خلقهای ما انداخت به نوشته تازه رفیق اشرف دهقانی، “چریکهای فدایی خلق و بختک حزب توده خائن” و به معرفی‌هایی که از این کتاب شده است مراجعه نمایید. به برخی از این معرفی‌نامه‌ها می‌توانید در آدرسهای زیر دسترسی داشته باشید:

http://nadersani.net/farsi-political4/mohsen_noorbakhsh_hezbe_tudeh.htm

http://nadersani.net/farsi-political4/maryam_rasai_darmorede_ketabe_raigh_ashraf_dehghani.htm

http://nadersani.net/farsi-political4/abdollah_bavi_bakhtake_hezbe_tudeh.htm

http://nadersani.net/farsi-political4/nader_sani_bakhtak.htm

۴) از جمله به گفته‌های این فرد در بخش دوم برنامه از دقیقه ۳۰:۱ تا ۲ و از دقیقه ۳۰:۸ به بعد توجه نمایید.

۵) نمونه‌های بسیاری از این تماسها علنی شده و موجود هستند. از جمله می‌توانید به نوشته‌ای از ایرج مصداقی مراجعه نمایید:

http://nadersani.net/farsi-political4/iraj_messdaghi_az_kamravai_ta_edam.htm

ail.com

www.nadersani.net

nader.sani@gm

1 Comment

  1. سلام آقای ثانی، کدام نادان دوست؟ اینها فرقی با نگهدار ندارند حتی در مواردی بدترند برای اطلاع شما مقاله رفیق اکبر دهقان را اگر رفقای هفته اجازه بدهند منتشر می کنم البته شم آنرا خوانده اید شاید یادتان رفته توکل و مدنی کی بودند

    مقاله
    نقش فاجعه گاپیلون در مرگ و میرهای جانسوز / به یاد رفیق خلیل رحمتی ( کاک خلیل)
    اکبر تک دهقان
    در آخرين روزهای سال ۸۴، رفيق خليل رحمتی به شيوه تأثرانگيزی، به زندگی خود خاتمه داد؛ خبری بسيار غم انگيز و دردناک که همه همراهان سابق او را در شوک فرو برد. کاک خليل از فعالين سابق سازمان چريکهای فدايی خلق ايران- اقليت و از اوايل دهه ۹۰ به عنوان تبعيدی سياسی در شهری در شمال آلمان، زندگی ميکرد. کاک خليل از سال ۱۳۶۴، زير فشار مناسبات محفلی حاکم، از سازمان فاصله گرفته، اما برای فعالين فدايی، او هميشه رفيقی در سازمان خود محسوب ميگرديد. او در سالهای اخير ديگر به فعاليت تشکيلاتی اشتغال نداشت؛ اما تماس او با مسائل کشور ومبارزه سياسی، نظير گذشته حفظ شده بود. برادر او رفيق مسعود رحمتی مسئول نظامی کميته کردستان سازمان نيز، در جريان يک درگيری مسلحانه با پاسداران رژيم در ۱۹ بهمن سال ۱۳۶۱ در جاده بوکان – سقز، بهمراه ۹ رفيق ديگر از پيشمرگان فدايی، جان باخت. مسعود رحمتی به جناح پيشرو و فعال در سازمان تعلق داشته، همواره عليه مشی غير انقلابی و انحلال طلبانه، که در اين دوره از سوی عباس توکل و مهدی سامع( مسئول کميته) نماينده گی ميشد برخورد نموده، خواهان تغييرات جدی در مناسبات درونی و شيوه فعاليت سياسی سازمان بود.

    مرگ کاک خليل رحمتی به شيوه خود سوزی در روز ۲۷ اسفند سال ۸۴، نه تنها واکنشی به دشواريها و معضلات زندگی روزمره، بلکه غير مستقيم همچنين، به علامت نوعی اعتراض سياسی عليه مسئولين تجزيه سازمان چريکهای فدايی خلق ايران- اقليت نيز، قابل تعبير است. سازمان فدايی، هم تشکيلات مبارزه، هم مأمن آمال و آرزوها، و هم محيط زندگی انسانی و شخصی برای او بود. باندهای قدرت طلب که بزرگترين سازمان چپ سراسری را با بيرحمی يک قاضی شرع رژيم اسلامی، به سوی نابودی سوق دادند، محيط کار و زندگی و آرزوهای انسانی کاک خليل را هم بر سر او آوار ساختند. پديده خودکشی در ميان فعالين سابق سازمان فدايی- اقليت، و بطور کلی جريان فدايی، موضوع تازه ای نيست، و همه آنها بنوعی به تأثيرات بعدی واقعه چهارم بهمن سال ۶۴، روز درگيری مسلحانه در مقر راديو صدای فدايی در کردستان عراق (روستای گاپيلون)، برميگردند.

    بحران ناشی از شرايط شکست انقلاب بهمن، بيشترين آثار منفی خود را در فعاليت بيرونی و مناسبات درونی سازمان چريکهای فدايی خلق ايران- اقليت بر جای گذارد. آثار بحران در شرايط فوق، به شکل گيری محافلی در درون سازمان منجر شده، عملاً فعاليت سياسی آن را فلج ميسازد. اوج اين بحران مخرب، بويژه به سالهای ۶۳ و ۶۴ مربوط است. در اين دوره جناح عباس توکل- حسين زهری (بهرام، مسئول کميته خارج، عضو انتصابی کميته مرکزی) از يک طرف و جناح مصطفی مدنی- حماد شيبانی از سوی ديگر، بر زمينه ضربات پليسی بر تشکيلات داخل و کشمکشهای قدرت ميان خود، دست به صف آرايی در برابر يکديگر زدند. اين دو محفل ضد تشکيلاتی، نيروی مبارز و پرتلاش سازمان را با فريبکاری دچار تفرقه نموده، به رو در رويی با يکديگر کشاندند. دو جريان فوق که در سال ۶۴، ديگر به دو باند تمام عيار تنزل يافته بودند، هدف قبضه قدرت و سلطه بر سرنوشت نيروی فدايی را، مافوق منافع سازمان و مردم قرار داده، به تشکيلات شکنی عريان روی آوردند. عباس توکل با توسل به سرکوبگری آشکار، خشونت و بی نزاکتی بدوی، تحريف نظرات و اغراق در ضعفهای مخالفين خود، اعضای سازمان را تحقير و خرد کرده، آنها را پی در پی، بدون کمترين دليل جدی و عدم رعايت حقوق اعضاء اخراج نموده، از عضو گيری نيروی منتقد خود، ممانعت بعمل می آورد. او از اين طريق تلاش ميکند، از برگزاری کنگره دوم سازمان جلوگيری کرده، راه حسابرسی پيرامون اشتباهات و سياستهای مخرب خود در سالهای ۶۰ تا ۶۴ را سد کند. جناح توکل- زهری که بر نتايج اقدامات انحلال طلبانه خود آگاه بود، برای تسهيل تسويه مخالفين که خواهان برگزاری کنگره به تأخير افتاده سازمان بودند، نيروی اپوزيسيون خود را، به مرز استيصال سوق ميدهد. نتيجه سرکوبگری محض اين جناح، شکل گيری يک باند ضد تشکيلاتی مخفی، از شهريور ۶۴ و تحت عنوان “شورای عالی سازمان” بود. ” شورای عالی” نيز تحت فرمان مستقيم مصطفی مدنی، مخفيانه دست به يارگيری زده، با هر رفيق منتقد جناح توکل وارد رابطه غير تشکيلاتی شده، او را به سوی خود جلب مينمايد. مصطفی مدنی حتی از مدتها پيش، در روز روشن و در چادر محل زندگی خود در مقر راديو، نقشه مقر ايستگاه راديو را بر روی زمين پهن کرده، بکمک همفکران خود، به بررسی امکانات موفقيت و راههای يک حمله مسلحانه به مقر ميپرداخت؛ اين در حالی است که او از اعضاء کميته مرکزی سازمان در سال ۵۸ بوده، سپس تحت عنوان “سازمان چريکهای فدايی خلق ايران(اکثريت)- جناح چپ” در سال ۶۰ دست به وحدت داوطلبانه با سازمان فدايی- اقليت زده، در اين مقطع عضو سازمان فدايی – اقليت، وعضو کميته راديو صدای فدايی است. جناح عباس توکل که از ۴ روز پيش از درگيری، به امکان اقدام مسلحانه از سوی گروه ديگر آگاه بود، ورود افراد مسلح به مقر راديو را پيشاپيش از همين تاريخ، ممنوع اعلام ميکند. روز سوم بهمن فضای مقر راديو، فضای درگيری مسلحانه است. حماد شيبانی از جناح مخالف اخراج شده، بايد فوراً مقر راديو را ترک کند. با خودداری او از ترک مقر، به دستور شخص توکل، چندين نفر او را به زور بر روی زمين کشيده، در چادر روابط عمومی، تحت مراقبت قرار ميدهند. عصر همين روز فردی از جناح توکل در مقر عمومی، با کشيدن اسلحه به روی چند نفر از مخالفين، آنها را تهديد به شليک ميکند. حماد شيبانی نيز پيش از اخراج، علناً به امکان توسل به اقدام مسلحانه عليه جناح توکل اشاره نموده، خواستار جلوگيری از اخراج يکی از اعضاء سازمان( آذر) در روز دوم بهمن ميگردد. از سوی ديگر در شامگاه روز سوم بهمن ۶۴، جناح اپوزيسيون کميته مرکزی، در چادر پيشمرگان در مقر کميته کردستان( مقر گلاله) تشکيل جلسه داده، از طريق مسئول سياسی تيم پيشمرگه، موضوع حرکت روز بعد برای تصرف مقر راديو مطرح شده، آخرين تلاش برای بسيج حداکثر نيرو صورت ميگيرد. طبق توافق قبلی با کميته مرکزی همچنين، روز چهارم بهمن دو عضو سازمان در مقر گلاله، کيکاووس درودی( عباس) مسئول کميته کردستان(خلع مسئوليت)، و يدی شيشوانی عضو کميته هماهنگی داخل( اخراج)، ميبايستی برای گفتگو با عباس توکل، در مقر راديو حضور مييافتند. با کسب اطلاعات جديد از نحوه اخراج تحقير آميز حماد شيبانی و يک عضو ديگر، در حوالی ظهر روز چهارم بهمن، نيروی معترض تحت عنوان اعتراض و انجام تحصن، با دو خودرو به سوی روستای گاپيلون حرکت ميکند. عباس توکل که حدود ۲ ساعت پيش از رسيدن گروه، از حرکت آنان مطلع ميشود، از اين فرصت نه برای جلوگيری از درگيری مسلحانه، بلکه برای پهن کردن يک تله و بدام انداختن معترضين استفاده ميکند. او با اينکه خود از امکان تهاجم مسلحانه مطمئن بوده، بدون اطلاع آن به مقرات نزديک سازمانهای سياسی، به سازماندهی نيرو و سنگر بندی مقر راديو دست ميزند. از آنجا که مقر راديو بر روی يک تپه( در روستای گاپيلون) قرار داشته، با حداقلی از آرايش نظامی، جناح توکل قادر به تسلط بر حرکت نيروی معترض از سمت پايين( جاده ) به سوی مقر راديو بود. در اين فاصله نيز حماد شيبانی، پس از آخرين صحبت مصطفی مدنی با او در چادر روابط عمومی و درست در لحظات بسيج نظامی توکل، با خروج از مقر راديو به روستای گاپيلون رفته، در انتظار نيروی به راه افتاده از مقر گلاله می ماند. حماد شيبانی در اين محل کاملاً آشکار و با صدای رسا، تصميم ” شورای عالی” را، مبنی بر بازداشت عباس توکل و مستوره احمدزاده ( دو عضو کميته مرکزی)، به عنوان يک دستور تشکيلاتی به پيشمرگان بيطرف در اين کشمکش نيز، ابلاغ می کند. مدت کوتاهی پس از
    رسيدن نيروی مخالف( ۲۰ تا ۲۲ نفر) به روستای گاپيلون، معترضين در مقابل مقر سنگربندی شده قرار گرفته، تلاش اولين دسته ۵ نفری برای ورود مسلحانه ناگهانی به مقر راديوآغاز ميشود. پس از يک مشاجره لفظی کوتاه و طی کمتر از ۳۰ ثانيه، درگيری مسلحانه شروع شده، ۳ نفر از پيشمرگان سازمان به قتل رسيده( دو نفر از مقر راديو و يکنفر از معترضين)، يک نفر از معترضين نيز زخمی ميگرددد. تيراندازی شديد، حتی از طريق نارنجک انداز از سوی مقر راديو به سوی مخالفين، بسرعت محوطه را به يک صحنه جنگ مبدل ميسازد. جناح مخالف که به علت عدم وجود نيروی نظامی با تجربه در مقر راديو، بر تصرف ساده آن حساب کرده بود، در محوطه پراکنده شده دست به مقابله ميزند؛ بويژه اينکه برخی از مخالفين نه مشخصاً برای تصرف مقر، بلکه بدليل کم اطلاعی، عمدتاً برای اعتراض به اقدامات توکل، با جمع همراه شده بودند. پس از ۱۲ تا ۱۵ دقيقه، با دخالت پيشمرگان اتحاديه ميهنی کردستان عراق (يه که تی)، تيراندازی خاتمه مييابد. بدين ترتيب دو محفل فوق، قبل ازهمه عباس توکل و مصطفی مدنی، با دامن زدن مداوم بر بحران تشکيلات، به شيوه ای سازمان شکنانه و غير انسانی، نيروی فدايی را در يک تقابل مسلحانه در مقابل هم قرار دادند. اعضاء و پيشمرگان سازمان، که بهترين روابط دوستی را با يکديگر داشتند، در دو قدمی يکديگر ايستاده، به چشمهای هم خيره شده، به روی يکديگر اسلحه کشيده، خون صميمی ترين رفقای خود را بر زمين ريختند. در اين حادثه در نوع خود بيسابقه در تاريخ کمونيسم در ايران ۵ نفر، رفقا کاوه، اسکندر، حسن از مقر راديو، و رفقا عباس و هادی از جناح معترضين جان باخته، ۶ نفر ديگر از طرفين زخمی گرديدند. درگيری خونين ۴ بهمن، انشعابی نابود کننده بدنبال آورد، و با وقوع حداقل چهار انشعاب بعدی در هر دو جناح نامبرده، سازمان فدايی- اقليت بطور کامل تجزيه گشته، نقش آن در جنبش انقلابی ايران تا سطح محافل کوچکی در خارج از کشور تنزل يافت. از اين طريق، سازمانی که پيشگامان آن نظير بيژن جزنی، صمد بهرنگی و مسعود احمدزاد، در دهه های ۳۰، ۴۰ و ۵۰؛ گام به گام برای تأسيس آن تلاش و فداکاری نموده، پس از تحمل ضربات متعدد از درون و بيرون، چندين بار بطور کامل بازسازی شده و قتل عامهای هولناک رژيم اسلامی را پشت سر گذارده بود، به سوی انحلال کامل سوق داده شد.

    پس از اين حادثه تکان دهنده، بخشی از نيروی سازمان که به جناح توکل- زهری و يا جناح مدنی- شيبانی نپيوستند، به سرنوشتی تلخ دچار گرديدند. از ميان آنان ميتوان به رفقا، نويد، حسن( لر)، فواد، اردشير و برخی رفقای ديگر، اشاره کرد. همچنين کارگر کمونيست جمال نيز، که بتازه گی از زندان رژيم اسلامی فرار کرده و مدتها پس از درگيری، به جناح “شورای عالی” پيوسته بود، سرنوشتی نظير همين گروه پيدا ميکند.

    رفقا نويد و اردشير از پيشمرگان شجاع و صميمی در کميته کردستان، در کوههای شمال کردستان در سال ۱۳۶۵ و در حال خروج از عراق بهمراه گروهی ديگر، توسط عناصر وابسته به حزب دموکرات کردستان عراق( مسعود بارزانی) بازداشت شدند. افراد حزب مزبور، رفقا نويد و اردشير را در اقدامی ضد انسانی، به مأمورين رژيم اسلامی تحويل دادند. هر دو رفيق پس از محاکمه در سنندج به جوخه اعدام سپرده شدند. پيشمرگان فدايی که از خانواده ای زحمتکش برخاسته بودند، در جريان اعدام با صدای رسا و چندين بار، شعار مرگ بر رژيم اسلامی، زنده باد سوسياليسم، سر می دهند.

    از ميان رفقای فوق، پيشمرگه فدايی رفيق حسن( لر)، پس از واقعه ۴ بهمن سال ۶۴، برای ادامه مبارزه، به اتحاديه ميهنی کردستان عراق( يه که تی) پيوست. او پس از نزديک به يک سال از اين حزب خارج شده، به سازمان کردستان حزب کمونيست ايران- کومه له، ملحق گرديد. مدت کوتاهی پس از آن ( در سال ۱۳۶۶) در يکی از مقرات اين سازمان، تحت فشار شرايط نااميدی و سرگردانی، با شليک گلوله به زندگی خود خاتمه داد.

    رفيق فواد از پيشمرگان سازمان و از محيط توده های زحمتکش نيز، مدت کوتاهی پس از درگيری ۴ بهمن، در حاليکه به جناح مدنی- شيبانی( از اين پس: جناح شورای عالی) ملحق شده بود، به بهانه ای پوچ و مسخره، بساده گی از تشکيلات و مقر اين گروه اخراج شده، به حال خود رها ميشود. او و رفيق جمال، در جريان تلاشی مأيوسانه برای خروج از عراق در سال ۱۳۶۵، در يک درگيری در شمال عراق جان باختند.

    انشعاب مهلک و غير منتظره در ۴ بهمن سال ۶۴، بخشی از نيروی سازمان فدايی را به سوی یأس و سرخورده گی سوق داد؛ اين شرايط در خارج از کشور نيز بازتاب يافت. رفيق نيوشا فرهی که در جنب جناح ” شورای عالی” فعاليت ميکرد، در اعتراض به سخنرانی رئيس جمهور وقت رژيم اسلامی در سازمان ملل( خامنه ای) در سال ۱۳۶۶، در ملأ عام و در مقابل دفتر اين سازمان در نيويورک، دست به خود سوزی زده، جان سپرد. جناح “شورای عالی ” تلاش کرد، اين اقدام نيوشا فرهی را صرفاً اعتراض به رژيم اسلامی تلقی کرده، از آن در مقابل جناح توکل( در مقطع فوق به ۳ گروه تجزيه شده) برای خود سرمايه سياسی بسازد. اما اين حقيقتی است که شکل مبارزه خود سوزی در جنبش کمونيستی ايران سابقه نداشته و هرگز تشويق نمی گشت. اقدام رفيق پرتلاش نيوشا فرهی را بايد در کنار اعتراض عليه رژيم اسلامی، درعين حال بر زمينه بروز واقعه ۴ بهمن و تأثير سرنوشت تلخ سازمان بر روحيات او نيز به حساب آورد.

    با تشديد بحران در جناح توکل- زهری( کميته مرکزی موقت)، شرايط برای فعالين گرفتار شده سازمان در اين بخش نيز، دشوارتر ميگردد. عباس توکل و حسين زهری که به تلاشی قطعی سازمان سوگند خورده بودند، پس از چنين حادثه ای که جنبش چپ ايران را تکان داد، حتی حاضر به برگزاری يک نشست ساده و بحث پيرامون فجايع رخ داده نبودند؛ برگزاری کنگره که موضوع مشاجره منجر به درگيری ۴ بهمن بود، ديگر بطور کامل برای اين جناح حل شده و به فراموشی سپرده شده بود. در اعتراض به وضعيت حاکم بر جناح کميته مرکزی و عدم فراخوان کنگره از سوی آن، عضو سازمان، رفيق صميمی و پرتلاش رفيق مريم، در مقر اين گروه در يکی از شهرهای کردستان عراق( اواخر ۱۳۶۵)، با شليک يک گلوله به زندگی خود پايان داد. افراد وابسته به جناح فوق، جنازه رفيق مريم را به سرد خانه شهر تحويل داده، با لااباليگری محض به مقر خود در شهر برميگردند. مأمور بعثی سردخانه شهر، در ديدار با فرد ديگری از جريان فدايی، از برخورد غير جدی، و عدم برخورد انسانی افراد جناح توکل به رفيق جان باخته شکايت کرده، از اينکه پس از چند روز هنوز کسی برای تحويل گرفتن و به خاکسپاری جنازه رفيق خود مراجعه ننموده، ابراز تعجب مينمايد. در اين مقطع و اوائل سال ۱۳۶۶، جناح کميته مرکزی نيز دچار انشعاب شده، ۳ گروه، شناخته شده تحت عنوان جناح کميته اجرايی( توکل)، جناح کميته خارج( زهری) و جناح هسته اقليت (مستوره احمدزاده)، شکل ميگيرند.

    در سال ۲۰۰۲، همچنين خبری از خود کشی و مرگ يکی از رفقای قديمی از طيف فدايی در مجله آرش در پاريس، منتشر شد. رفيق حسين جامعی از فعالين اوليه سازمان در خارج از کشور، که انشعاب سال ۵۹ تأثير منفی سختی بر روحيات و زندگی او باقی گذارده، وشاهد انشعابات دردناک بعدی نيز در اين طيف گشته بود، در دوره اخير در تنهايی کامل زندگی ميکرد. جامعی از فعالين تأثير گذار در کنفدراسيون دانشجويان ايرانی در انگلستان، از پايه گذاران نشريه ۱۹ بهمن در شرايط پيش از انقلاب واز مروجين ديدگاههای رفيق بيژن جزنی در اين نشريه بود. او در روز ۲۵ ژانويه سال ۲۰۰۲ در اتاقک محقر خود در شهر کوچکی در شمال انگلستان، خود را حلق آويز و بر ۶۰ سال زندگی مبارزاتی خود، نقطه پايان گذاشت.

    در سالهای اخير نيز موارد منتشر شده ای از پديده خودکشی در ميان فعالين سابق سازمان فدايی به چشم ميخورد. در روز ۱۰ اکتبر ۲۰۰۵، پناهنده سياسی فاطمه توکلی در يکی از شهرهای ترکيه، اقدام به خودکشی نموده، خوشبختانه با کمک رسانی بموقع دوستان او، نجات مييابد. فاطمه، معلمی از شهر گناوه و از فعالين سابق سازمان چريکهای فدايی خلق ايران- اقليت، از اوائل انقلاب تا سال ۱۳۶۵، سه بار توسط مأمورين رِژيم اسلامی بازداشت ميگردد. چندين نفر از بستگان و رفقای نزديک، از جمله برادر او نصرالله توکلی، در کشتارهای دسته جمعی سال ۶۷، به جوخه اعدام سپرده ميشوند. فاطمه توکلی پس از نزديک به ۴ سال اقامت در شرايط بسيار دشوار در ترکيه، در معرض اخراج و تحويل به مأموران رژيم اسلامی قرار داشت. او در شرايط ترس و درمانده گی، اقدام به خود کشی مينمايد. پس از چندين روز و در پی اعتراضهای گروههای متعدد به دولت ترکيه، عاقبت اطلاعيه ای با امضاء “کميته خارج از کشور سازمان فداييان- اقليت”( جناح توکل)، منتشر شده که خواستار حمايت از فاطمه توکلی می گردد! جريان “کميته خارج از کشور …”، در نوامبر ۲۰۰۲ نيز طی انتشار اطلاعيه ای، خبر از خودکشی و مرگ کامران فرمانده، برادر يک از اعضای اين سازمان در خارج ميدهد. کامران فرمانده پس از چندين سال تحمل شرايط دشوار زندگی در ترکيه، تحت شرايط روحی تخريب شده ای، در روز ۱۸ نوامبر ۲۰۰۲، از طريق استفاده از مواد سمی اقدام به خودکشی ميکند. اينکه سازمان فوق پيش از وقوع اين حادثه، با توجه به اطلاع از وضعيت روحی او، چه اقداماتی برای تسهيل شرايط و يا نجات او انجام ميدهد، مسکوت ميماند. روشن است حق استفاده از حمايت سازمانهای سياسی، بايد برای همه شهروندان ايرانی در خارج از کشور، به يکسان رعايت گردد. اما شيوه برخورد يک سازمان سياسی به وضعيت اعضاء و يا نزديکان خود در شرايط دشوار زندگی، در عين حال معياری برای سنجش نوع مناسبات اين سازمان با ساير توده های مردم نيز، تلقی ميگردد.

    انقلاب بهمن و ناکامی آن، شکست مهلکی برای جريان فدايی بطور کلی و سازمان فدايی- اقليت بطور خاص بدنبال آورد. بخش اعظم انشعابات و بويژه درگيری مسلحانه در مقر راديو صدای فدايی در ۴ بهمن سال ۶۴، از اين طريق قابل توضيح است. فدايی بمثابه نيروی اصلی زمينه ساز اين انقلاب بزرگ از ۱۹ بهمن سال ۱۳۴۹، از شکست جنبش انقلابی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، بيشترين صدمات سياسی و انسانی را متحمل گشت. نتيجه اين صدمات، تجزيه سازمان سياسی اين نيروی اجتماعی، و پراکنده گی هزاران نيروی تشکيلات، همچنين دوستان و اميدواران به آن بود. نسل جديد کارگران کمونيست و روشنفکران انقلابی نيز در شرايط کمک به بازسازی اين سازمان نبوده و بخشهايی از آن نيز به ملک خصوصی محافل غير فعال تبديل شد. از اين طريق، زمينه حل بحران و ايجاد سازمان سراسری بزرگ تضعيف گشته، و تاکنون نيز گامهای مؤثری در اين جهت، برداشته نشده است. اين وضعيت به تشديد فضای یأس و سرخورده گی دامن زده، به بروز مواردی از پديده خودکشی در اين طيف انجاميده است.

    هم اينک صد ها نفر از فعالين فدايی از طيف انقلابی اين نيرو، در خارج از کشور زندگی ميکنند. آنها هيچ تلاش جدی برای ايجاد يک سازمان سراسری مهاجرين، که قبل از همه نيروی اجتماعی فدايی را در بر بگيرد، بعمل نياورده اند. در حالی که وجود يک چنين نهادی، نه فقط نتايج جدی در بکارگيری ظرفيت اين جريان توده ای، پر سابقه و شناخته شده در ميان مردم، در مبارزه عليه رژيم اسلامی خواهد داشت، بلکه در عين حال منجر به ايجاد کانون تماس، همفکری و روابط انسانی برای عناصر آن ميگردد. چنين محيطی زمينه آشناييها، ايجاد مناسبات روزمره، کاهش فشارهای ناشی از ضربات مهلک رژيم و تجزيه سازمان فدايی را فراهم خواهد ساخت. مرگ غم انگيز کاک خليل بايد با هر ميزان از تلخی اما، به ايجاد تغييری جدی در مناسبات پناهنده گان سياسی وابسته به جناح راديکال طيف فدايی کمک نمايد. بهترين شکل گراميداشت خاطره کاک خليل رحمتی، جلوگيری از تحميل چنين سرنوشتی بر زندگی ساير مهاجرين ايرانی، در خارج از کشور است.

    موضوع خود کشی در رابطه با ايرانيان مقيم خارج از کشور، ابعادی بمراتب وسيع تر از نمونه های فوق دارد. شرايط زندگی در خارج نيز معضلات خود را به شهروند عاصی ايرانی تحميل نموده، آثار آن هر از گاهی از اين طريق امکان بروز مييابد. مقابله با اين پديده، از طريق صدور نصايح اخلاقی و يا مذمت اين روش نفی خود و اعتراض به جامعه، عملی نيست. بحث بالا جستجوی يک راه حل، بجای ابراز تأسف صرف و يا رد فرمال خودکشی است. راه حل مورد بحث همچنين، فقط طيف معينی از پناهنده گان را مد نظر قرار نمی دهد؛ بلکه در اينجا، معضلی مربوط به همه ايرانيان مقيم خارج و تلاشی برای اقدامات عملی در اين زمينه، مورد نظر است. مسلماً اگر جريانات سياسی، چهره های شناخته شده و قابل اعتماد در طيف فدايی، برای تغيير وضعيت فوق پيشگام گردند، در اين صورت امکانات ايجاد شده ميتواند با تخفيف ناملايمات زندگی در محيط خارج، بر موقعيت ساير بخشهای مهاجرين نيز تأثير مثبت باقی گذارد.
    ۴ فروردين ۱۳۸۵- ۲۴ مارس ۲۰۰۶

    منبع: http://Www.j-Shoraii.blogspot.com

Comments are closed.