دو شعر از:
ژاله سهند
ستاره ها ی قاری
در شرق تو
و بر آن درگاه سبز ش
آن قندیل های آویز از ستا ره ها ی قاری
آوازه خوان فتوی چه می دهند ؟
فتوی چه؟
و یا
آن حوض خفته در سایه درخت به تابان
با ماهی های سرخ تو در غمزه هایی از مه سبز؟
به من بگو
بر دروازه های تا راج آن خوشه های بامدادی٬
نیلوفران آبی
اندوه تو را چگونه بگریم
همچون رگباری از رعد در سکوت شب
یا نجوایی در ازدحام
تو در توی صبح ؟
به من بگو
آن شادی ظریف که رقیق بر لبان تو جاری ست
آنرا
چگونه لبخند بزنم؟
آه
اندوه تو سترون باد
و شادی ات آبستن فریاد
نه در وهمی سبز
با رخ نمودی جاری در روایت مقبول خروش شقایق .
و آنگاه مرا در سایه آن قندیل های آویز از ستاره های قاری
دوباره فریاد کن ٬ فریاد……..
برون آی
ستا ره ها بر طا ق شب آ و یزا نند
درختان ن بر خا ک لمید ه اند
شکو فه ها میر وند و می آیند
و تنها ما می دانیم
که چه خیزابه شگرفی بر قلب جهان آرمیده است إ
**************
برون آی
ستا ره ها بر طا ق شب آ و یزا نند
درختا ن بر خا ک لمید ه اند
شکو فه ها میر وند و می آیند
و تنها ما می دانیم
که چه خیزابه شگرفی بر قلب جهان آرمیده است إ
برون آی
برون إ
در تو آن غلظت آبی فیروزه
که تنها با روح نهر ها ی دور و دراز,
بر نبض پر تنش اقاقیا,
و بر چرخش زمان به خطابه می نشیند
می آزاردم إ
می آزاردم , گر بدانم ره نیابد به برون إ
چهره بگردان
بر نیا زی که بر این اسمای مزمن زمان
خلیده است إ
می دانم که با تو سبز تر از سبزینه
افاده های جنگل با ید بود
و عطری علفین بر تصدیق هر یقین
و میدانم ستا ره ای را
که در دور ها بر سکوت عشق تو درخشید
و گدازه هایش را
در انتظار روئیتش طاقت باید برد إ
میدانم که با تو سبز تر از سبزینه
افاده های جنگل باید بود
و عطری علفین بر تصدیق هر یقین إ