علی سالکی
از چه می ترسم؟ پارتیزان ها!
تا سراچهی نفسم دخول کردهاند،
امیدم را قاتلان در کمیناند،
از چه می ترسم؟! پارتیزان ها!
هجوم آرید اما، ترسو به جمعتان راه ندهید!
در هنگامهی یورشهای عظیم،
بر ترسِ من نیز چیره شوید.
بکوبید، این کج دار وُ مریز را
بروبید، این منِ من را
این دلخوش، این مغموم، این سرتاسر هراس را!
پارتیزانها!
کجاست انسانِ پارتیزانی؟!
کجاست آن خیزِ جمعی؟!
دنیایی سرشار از رهایی
رهایی از استثمار سرمایهداری.
از چه می ترسم، پارتیزانها؟!
از آزادترین ارتشِ دنیا
که در غیابِ شما
در این حوالی
می دهد هر دم رهایی را فراری!
از آزادترین ارتش دنیا
ترسیدم!
پارتیزان ها!
هجوم آرید!
در مقابله با ارتشِ بازار آزادی؟
کجاست انسانِ پارتیزانی؟
هجوم آرید!
28/تیر/91
نخست کلمه بود و کلمه خدا بود!
از حرف تا ماهیت راه درازی است.
حرف را می توان چرخاند و با حرف می توان عوامفریبی کرد و طرفدار ناتوان از تفکر گیر آورد و ضمنا ماهیت سیاه خود را سرخ تر از هویج جا زد.
هنر نه خوردن فریب حرف ها، بل کشف ماهیت ها ست.
چالش های فکری بهترین راه برای کشف ماهیت حریف است و ماهیت مراد حریف.
یا رب چقدر فاصله دست و زبان است.
من همدست ِ تودهام
———————
من همدستِ تودهام
تا آن دَم که توطئه میکند گسستنِ زنجیر را
تا آن دَم که زیرِ لب میخندد
دلش غنج میزند
و به ریشِ جادوگر آبِ دهن پرتاب میکند.
اما برادری ندارم
هیچگاه برادری از آن دست نداشتهام
که بگوید «آری»:
ناکسی که به طاعون آری بگوید و
نانِ آلودهاش را بپذیرد.
ای “شخصیت” مجازی، نازل، بی نام، به یاد داشته باش که: فاشیستها آن پست فطرت هایی بودند که برای خمینی دجال جاسوسی می کردند، و انقلابیون مخالف رژیم را به سپاه پاسداران معرفی میکردند، مانند رهبر خائن حزب خائن توده: نورالدین کیانوری.
شما اگر ذره ی سواد یا حافظه تاریخی داشتید به یاد می آوردید که شاملو چگونه هر هفته، در بخش نامه خوانندگان “کتاب جمه” حق “یاران امام” را کف دستشان میذاشت.
ای انسان پرت، بی ربط، بی نام، آن موقع که دبیر اول حزب شما در بارگاه خمینی میرقصد و میخواند ” توده ی هستم و همراه امام، روزگارم هست به کام”، شاملو اثری مانند “گزارش” (۱۳۶۲) را به نام خود در ایران چاپ و تکثیر میکرد.
انسان ابلهه پرت و نامربوط، آیا خمینی و خامنه ی و هیتلر و موسولینی هم برای اعضای سازمان نظامی شعر گفتند؟
برای چریکهای فدایی هم شعر گفتند شعر گفتند؟
برای مهدی رضایی هم شعر گفتند؟
شعر های آنها هم تبدیل به شعار های اعتراضی مردم در مبارزاتشان شده است؟
در وقاحت و بزدلی طیف “نورالدین جان” هیچ حدی نیست. آنقدر ترسو و بزدل هستید که حتا در یک فضای مجازی جرات استفاده از یک نام مستعار برای ابراز هذیانات مالیخولیایی خود را ندارید، چونکه میدانید فقط یک جمله هم که بنویسید همگان میدانند که با طیف خائن، وطنفروش، جاسوس پرور “نورالدین جان” روبرو میباشند.
وقتی شاملو می گوید: من شرف کیهانم. منظورش این است که تف به گور جد و آباد هر چه توده ی، پست، جاسوس، خائن، کثافت.
پرسش دیگری باقی مانده؟
خامنه ای و خمینی هم شاعرند و میلیون ها طرفدار دارند.
هیتلر و موسولینی و بفیه هم میلیون ها طرفدار داشته اند. فاشیسم هم صدها شاعر دارد و کلی طرفدار. طرفدار داشتن که دلیل بر خلقی بودن کسی نمی شود. فاشیسم روزی جنبش اجتماعی بوده و میلیون ها نفر طرفدارش بودند.
چرا عوامانه استدلال می کنید.
علاوه بر این کی و کجا نورالدین و همگنانش علیه شاملو چیزی گفته اند. چرا دروغ تحویل حسن می دهید؟
نورالدین چی ها رفیق شاملو می گویند و برایش سینه می زنند. بدتر از شما حتی. چون برای وارطان و این و آن شعر گفته. شما ظاهرا هیچ اطلاعی ندارید. شاید اشعار شاملو را هم نتوانید درک کنید.
وقتی شاملو می گوید: من شرف کیهانم. منظورش چیست؟
شیوه متمدنانه فکری به ما می آموزد که وقتی “استدلال” و “منطق” شما دقیقا همان “استدلال” و “منطق” ی میباشد که حواریون “نورالدین جان” بر علیه شاملو استفاده میکردند، شما نیز در آن اردو قرار میگیرد، چه به این واقیعت آگاه باشید، یا نه؟ سوای اینکه در حقیقت امر در اینجا فقط چون به صرفه نیست به آن اقرار نمیکنید.
این شما بودید که در به اصطلاح “نقد” آقای سالکی پای شاملو را، با “تحلیلی” اهانت بار به میدان کشاندید.
شاملو، آثار وی، و تاثیری که در هنر وادب ایران معاصر به جا گذشته است جاودانه میباشد.
این شما و امثالهم هستید که در نفی نقش تاریخی شاملو رگ گردن تان بالا میزند.
یک بار دیگر، در کمال خونسردی، از شما میپرسم:
– یک نمونه از یک شاعر دیگر در ایران یا جهان به ما نشان بدهید، که پس از جان باختنش، صفی چند صد هزار نفره به دنبال خود داشته است؟
– یک نمونه از یک شاعر دیگر در ایران یا جهان به ما نشان بدهید، که پس از دوازده سال از جان باختنش، خوانندگان او، تحت فاشیستی ترین شرایط، هر سال به آرامگاه ابدی او میروند؟
-یک نمونه از یک شاعر دیگر در ایران یا جهان به ما نشان بدهید، که اشعارش در تظاهرات و اعتراضات خیابانی تبدیل به پلاکاردهای سیاسی میشود؟
مسلما شما برای این پرسشهای ساده، و دیگر پرسش هایی از این قبیل، هیچ پاسخی جز تکرار هذیانات مالیخولیایی معمولتان ندارید.
الف بامداد عزیز
اولا اینجا حسن راجع به شعر علی نظر داده بود و به شاملو فقط اشاره کرده بود.
شما وارد بحث شده اید و موضوع را بکلی عوض کرده اید.
با این حال، مهم نیست.
اما به جای تخطئه دگر اندیشان، به جای پرونده سازی و تهمت زنی بهتر است که استدلال کنید:
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگ های گردن به «تهمت» قوی(با پوزش از سعدی)
حسن نورالدین جان شما را نه می شناس، نه قبول دارد و نه کاری به کار این و آن دارد.
شما برای توده ای بودن شاملو دلیل ادعائی می آورید.
حسن ولی برای اثبات ضد توده ای بودن او از خود او نقل قول آورده است.
ما هم باید بالاخره روزی شیوه متمدنانه چالش فکری را بیاموزیم.
خدا عمرتان بدهد.
مالیخولیایی حواریون ” نورالدین جان” حدی ندارد.
توده ی مردم آن چند صد هزار نفری بودند که از قلهک تا کرج در گذار شاملو به ابدیت وی را همراهی کردند.
توده ی مردم آنانی هستند که در عرض ۱۲ سال گذشته، هر سال، در سالروز جان باختن و گذار شاملو به ابدیت، علیرغم تمامی موانع و مشکلات خود را به آرامگاه ابدی شاملو میرسانند
توده ی مردم را میتوانید در آن عکسهایی از تظاهر کنندگان که با شعر های شاملو پیام خود را به جهان می رسانند، مشاهده کنید .
توده ی مردم آنانی هستند که شعرهای شاملو را بر مزار عزیزان جان باخته خویش در سه سال گذشته، و سی و سه سال گذشته میخوانند.
چنین رابطه انداموار، عاطفی ، و سیاسی عظیم و گسترده ی بین یک شاعر و مخاطبانش را در مورد هیچ شاعر دیگر در ایران، و یا جهان نمیتوانید ببینید.
اما شما تمامی این واقعیات انکار ناپذیر را نادیده میگیرید و در کمال گستاخی و بی حرمتی عناوینی صادر میکنید که فقط مناسب آن جریان جاسوس پرور همیشه خائن به مردم ایران: یعنی حزب خائن توده میباشد.
حواریون ” نورالدین جان” (یاران قدیمی امام) به درجه ی از انزوا ی اجتماعی و حاشیه ی سیاست رانده شده اند، که غیر از مالیخولیا و تکرار مکرر مالیخولیای چیز دیگری برای عرضه ندارند.
خیلی ممنون الف با مداد عزیز
شما ظاهرا سنگر ایدئولوژیکی خود را کندیده اید و به همه طرف شلیک می کنید.
شما برای دگراندیشان پرونده می سازید.
امتحانش درد سری ندارد.
محتوای همین شعر شاملو را برای خوانندگان این جز وبحث ذکر کنید:
تو نمی دانی فلانی کیست، بهمانی کیست، که قدردانی از ارانی نمی شود.
ارانی خادم توده مردم بوده است نه دشمن آن.
ارانی هرگز از این حرفها نمی زند:
«توده ناآگاهی که منافع خود را تشخیص نمی دهد و ناگزیر از پایگاه تعصب، قضاوت می کند، معمولا درست با همان چیزهایی دشمنی می ورزد که نجات دهنده او ست.
و لاجرم پایه های قدرت و نفوذ حرامزادگانی را استحکام می بخشد که دشمنان سوگند خورده او هستند.»
شاملو در این حکم خویش، بسان دیگر مدافعین و مبلغین آگاه و یا ناآگاه «تئوری فاشیستی نخبگان»، دیواری کوتاهتر از دیوار توده نمی یابد و بلافاصله آستین ها را بالا می زند و از آن بالا می رود:
نتیجه استدلال ماقبل علمی شاملو پیشاپیش معلوم است:
مقصر همه بدبختی ها توده مردم است و بس!
مفاهیمی که شاملو برای اشاعه توده شناسی خویش به خدمت می گیرد، عبارتند از «توده ناآگاه»، «توده ناتوان از تمیز منافع خود»، «توده قضاوت کننده از پایگاه تعصب»، «توده منجی ستیز و نتیجتا خودستیز»
شاملو و امثال بیشمار او (امروزه طیفی متشکل از امپریالیست ها، مونارشیست ها، فاشیست ها، آنارشیست ها و غیره) صفت «ناآگاه» را چنان به توده نسبت می دهند که نادانی انگار از شکم مادر به همراه آورده می شود و سرشت و سرنوشت آورنده را تشکیل می دهد.
همان توده ای که بدون کردوکار جسمی و فکری عرقریز و عصب سوز آن، اقشار و طبقات تهی مغز ازخودراضی حتی لحظه ای نمی توانند بچرند، زنده بمانند و یاوه سر دهند، در قاموس شاملو و امثال او تا درجه رمه گوسفندان بی شعور تنزل داده می شود تا به بهای تحقیر توده، ننرهای بی خبر از عالم و آدم به فهم و فرهنگ علیل و توخالی خود فخر کنند، فخر بفروشند و خوش باشند.
اشاملو پالان دیگری به نام «ناتوانی از تمیز منافع خود» بر دوش مجروح توده ستمکش می نهد.
مثل شاملو و امثال بیشمار او، مثل ننر قلدر خودخشنودی است که دست و پای کسی را می بندد و مادام العمر به شط خروشان زندگی پرتاب می کند، بعد در کرانه شط می ایستد و در تحقیر و تخفیف مغروق دست و پا بسته در امواج شط، قهقه زنان رجز سر می دهد.
برخلاف دعاوی بزرگ زادگان فاشیست و شبه فاشیست، توده های مولد و زحمتکش نه مشتی ابله و ناتوان از تمیز منافع خود، بلکه سوبژکت تاریخساز مجهز به تسلیحات تجربه زنده زندگی و شم غریزی توده ای اند.
ما در روند درگیری در جهت سرنگونی سلطنت، به هشیاری ستایش انگیز دهقانان و کارگران ایران پی بردیم.
در آن زمان هم ارتجاع سیاه توده اندیشنده، مجرب و هشیار را به تندباد پرخاش می بست و تحقیر می کرد.
این دو طبقه «بی همه چیز» مولد همه چیز جامعه ـ بر خلاف روشنفکران پر مدعای همه چیزدار «همه چیزدان» ـ تا آخرین نفس به دعاوی نودولتان بالقوه و بعد بالفعل تمکین نکرد و هشیاری خارق العاده خود را عملا به اثبات رساند.
تحقیر توده، نه نشانه هشیاری توده ستیزان، بل درست برعکس، نشانه جهل، عقب ماندگی و غفلت بی خدشه آنان است که یا علت جهان بینانه دارد، یا علت معرفتی ـ نظری و یا دیالک تیکی از هر دو علت.
شاملو با این مفهوم من درآوردی و غیرعلمی، توده را به قضاوت از پایگاه تعصب متهم و محکوم می کند و حتما فکر می کند که مفهوم طراز اولی ساخته است و شق القمر کرده است.
اما منظور او از تعصب چیست که پایگاه قضاوت توده را تشکیل می دهد؟
تعصب در فرهنگ لغات فارسی به معنی جانبداری از طریقتی و یا مذهبی و دفاع سرسختانه از آن آمده است.
تعصب شاید در قاموس شاملو به معنی باور کورکورانه به چیزی و یا کسی باشد.
منظور شاملو شاید این باشد که توده بدون اثبات مدلل نظر خویش به دفاع سرسختانه از آن برمی خیزد.
منظور شاملو شاید این باشد که توده بدون شعور و آگاهی به چیزی ایمان می آورد و بدان دل می بندد.
شاملو اما در هر صورت، قیاس به نفس می کند، یعنی خصایل و خصوصیات شخصی خود را به حساب توده می گذارد و حکم محکومیت توده را صادر می کند، یعنی برای تعریف مقوله توده، خویشتن خویش را معیار قرار می دهد.
توده بی کمترین شک و تردید نمی تواند به استدلال علمی و فلسفی مبادرت ورزد و موضع اجتماعی و سیاسی خود را اثبات کند.
این اما هرگز به معنی کوری و حرکت کورکورانه توده نیست.
توده اصولا هرگز نمی تواند غافل و کور باشد.
چون توده نان خالی خود را هر روزه از کام اژدهائی مهیب بدر می کشد و کمترین غفلت به بهای جانش تمام می شود.
توده به شیوه خویش، بیدار مدام است!
توده چه بسا حتی، حسرتکش همیشگی خواب راحت است!
موضعگیری توده نیز پس از تأملات عرقریز و عصب سوز تشکیل می یابد و درست به همین دلیل دفاع سرسختانه بی چون و چرا را به دنبال می آورد.
ایمان توده به حقانیت چیزی، ایمانی مبتنی بر تجربه آهنین نسل اندر نسل است، ایمانی از جنس صخره و سنگ است.
توده ـ برخلاف خرده بورژوازی ـ کورکورانه و ساده دلانه به دنبال کسی و یا چیزی نمی افتد.
توده را باید از نو شناخت!
توده شناسی بر خلاف توده ستیزی، کار آسانی نیست!
ناظم حکمت در این زمینه تأملاتی هر چند خام ارائه داده است که باید تداوم و توسعه یابد.
توده چیزی از جنس دریا ست:
دیالک تیک مهر و قهر است!
دیالک تیک آرامش و توفان است!
دیالک تیک خدمت و خیانت است، به قول ناظم حکمت.
توده ستیزان، همیشه ناتوان از توده شناسی راستین بوده اند.
توده شناسان راستین به احتمال قوی ایدئولوگ های توده ای خواهند بود، ایدئولوگ هائی از خمیره بلشویکی ـ لنینی!
شما قبل از آوردن معاوضات در سایت های دیگر به اینجا، به پرسش ساده ی که در اینجا از شما شده پاسخ بدهید، و ناشیانه از زیر جواب (با تکرار کلی گویی های بی فایده و بی معنی به اصطلاح دایرة المعارف به اصطلاح “روشنگری”) در نروید.
بی احترامی و گستاخی شما به حدی است که حتا اثری را که در آن از افرادی مانند ارانی و امثالهم تجلیل شده ” بی محتوا” می نامید، ولی حتما عبارت پردازی های شبه -مائویستی، کلیشه ی، تکراری و باسمه ی در به اصطلاح دایرة المعارف به اصطلاح “روشنگری” را پر”محتوا” میدانید.
البته بی احترامی و گستاخی آنچنان در تار و پود طیف توده ی ریشه دوانیده است که تقریبا ناعلاج به نظر میرسد.
فرق زنده یاد احمد شاملو با شما حواریون “نورالدین جان” در این بود که، آن زمانی که شما افتخار میکردید: “توده ی هستید و همراه امام”، شاملو ذوق و جرات نبشتن و تکثیر آثاری مانند “گزارش” (۱۳۶۲) را داشت.
به همین دلیل است که ۱۲ سال پیش در گذار شاملو به ابدیت، مشتاقان او از چهار گوشه کشور و جهان، صفی (چند صد هزار نفره) از قلهک تا کرج بر پا داشتند و به همگان نشان دادند که درجه محبوبیت شاملو در چه حدی است و شاعر مردم بودن یعنی چه.
به همین دلیل است که در تظاهرات خرداد سه سال اخیر، این شعرهای شاملو بود که تبدیل به پلاکاردهای اعتراضی مردم گشت.
و به همین دلیل است که شاملو” چراغی که همیشه در ایران سوخت” در حافظه تاریخی ایرانیان همواره جاودان و پر افتخار باقی میماند، بر خلاف انگشت شماری خارج کشور نشین، پر مدعای، بی هنر،نامحترم، ناصادق.
من می توانم حتی همین شعر بی محتوا را تحلیل کنم و نشان دهم که در آن کدام جهان بینی نمایندگی می شود.
ولی لینک سلسله مقالاتی را برای تان می نویسم که شاید مفید باشند.
در همین مجله هفته هم خدامراد فولادی به تحلیل شعرای معاصر از جمله شاملو پرداخته اند که قابل مراجعه است.
http://hadgarie.blogspot.de/2012/05/7_19.html
این لینک مقاله شماره 7 است.
بقیه مقالات شماره های 8 تا 13 را هم اگر خواستید، در تارنمای دایرة المعارف به اصطلاح «روشنگری» می توانید برایگان بخوانید و بعد نقد کنید.
کسی با شاملو پدرکشتگی ندارد. هدف دفاع از حقیقت تاریخی است.
هدف مقاومت در برابر ایده های فاشیستی و راسیستی و غیره است.
طبقه کارگر هم باید از ایدئولوژی دفاع کندهمان طور که شما دفاع می کنید.
اما راجع به همین استدلال مشا هم همانجا مطلبی منتشر شده که نظر شما هم در آن درج شده است.
من با اجازه مجله محترم هفته همان را هم کپی می کنم تا جواب استدلال تان را بخوانید:
چپ رادیکال، معشوقه و احمد شاملو
یک مایه در دو مقام
محمد قراگوزلو
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
1
میم نون
مواضع و جهان بینی ها
اخبار روز
• شاملو را می توان از نمایندگان نیچه ئیسم و فاشیسم و نتیجتا توده ستیزی و خردستیزی تلقی کرد.
• آثار شاملو تحلیل و منتشر می شوند.
• مراجعه کنید به سلسله تحلیل ها تحت عنوان «سیری در جهان بینی شاملو» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• هیتلر هم سوسیالیست بود و اسم حزبش ناسیونال ـ سوسیالیسم بود.
• او هم می خواست سوسیالیسم بسازد، ولی فقط برای نژاد سفید و برای ابربشرهای نژاد سفید.
• هومانیست و انقلابی نامیدن شاملو همانقدر منطقی است که هومانیست و انقلابی نامیدن نیچه و هایدگر، یاسپرس و هیتلر و ابربشرهای دیگر.
• عوامفریبی همیشه دست در دست با خودفریبی می رود.
الف بامداد
اگر شاملو فاشیست است، پس چرا کارهای گارسیا لورکا را به فارسی ترجمه کرده؟
اخبار روز
• خطاب به میم. نون.
• شما یک بار دیگر نیز در مقاله ی تحریف آمیز چنین برچسبی ناهنجار و کریه به شاملو زدید.
• که در آنجا نیز این پرسش ساده از شما بدون هیچ پاسخی باقی ماند.
• این بخشی از عقده های توده ای است، که به کسی که همیشه انسان برایش مبداء و منشاء آفرینش هنری بوده ( از “قصیده ی برای انسان بهمن” ۱۳۳۱، شروع کنید و بیایید تا آخرین مجموعه شعر) بر چسب “ابرمردی” بزنند.
• در برخورد شاملو به جماعت توده ای رجوع کنید به بخش های جواب به نامه های خوانندگان در ” کتاب جمعه” (که این خود فصلی بود در طنز سیاسی معاصر)
• آقا/ خانم میم. نون محترم،
• اگر خیلی دل تان برای مبارزه ضدفاشیستی تنگ شده، خواهش مند است که سری به آرامگاه شاملو بزنید و ببینید که چگونه فاشیست های حاکم بر کشور تا به حال بیش از شش بار لوح گور وی را متلاشی کرده اند.
• (لوح گور زنده یاد هوشنگ گلشیری که کاملا همان اول کار به تمامی به سرقت رفت)
• هر انتقادی که به شاملو می شود، به جای خود و هر محدودیتی که او داشت نیز محفوظ (که هیچ کس خالی از انتقاد و محدودیت نیست.)
• اما به یاد داشته باشیم که عظیم ترین شعر شاملو زندگی او بود.
• چراغی که همیشه در ایران سوخت و جاودان شد
میم نون
پاسخ دریافتی از میم نون
• خیلی ممنون الف بامداد عزیز
• شما نوشته میم نون را حتی که دو سطر بیش نیست، درست نخوانده اید.
• توده ستیزی شاملو به حزب توده ربطی ندارد.
• منظور، ضدیت با توده های خلق است.
• ماهیت هرکس را بر اساس جهان بینی او تعیین می کنند.
• نه بر اساس اینکه در باره فلانی شعر گفته و یا نگفته و یا قبرش را خراب کرده اند و یا نکرده اند.
• شاملو تا لحظات آخر زندگی اش کتب نیچه روی میزش بوده است.
• مراجعه کنید به کتاب پزشک خصوصی اش.
• شاملو نماینده «تئوری نخبگان» است که توده ها را زباله و هیچکاره تلقی می کند و نخبگان را تاریخساز و همه کاره.
• مراجعه کنید به «تئوری نخبگان» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• فلسفه حیات (اگزیستانسیالیسم آلمانی: هایدگر، یاسپرس و غیره) فلسفه فاشیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم بوده است که شاملو هم با اگزیستانسیالیسم سارتر قاطی اش کرده است.
• اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب فلسفی چپ نمای امپریالیسم است.
• مراجعه کنید به اگزیستانسیالیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• شاملو نه برای ارانی کمونیست یا وارطان توده ای و رضائی مجاهد و و غیره، بلکه برای نخبه ها مدیحه می سراید تا ایدئولوژی فاشیستی خود را در زر ورق چپ به خورد مردم دهد.
• موفق هم بوده است.
• همین رژیم فوندامنتالیستی نیز نتیجه غیر مستقیم تخریب ایدئولوژیکی جامعه بوسیله آل احمدها و شاملوها و امثالهم نیز بوده است.
• اثر کامو تحت عنوان «بیگانه» را آل احمد با خبره زاده ترجمه کرده بود.
• «مدیر مدرسه» آل احمد هم کاریکاتوری از «بیگانه» است.
آثار شاملو باید تحلیل دیالک تیکی شوند تا ماهیتش روشن شود.
فرمایشات دکتر هم به همین سان.
پایان
جناب حسن، شما (یا یکی از دوستان نزدیک شما) در سایت دیگری (و با اشاره به مقالات تارنمای دایرة المعارف به اصطلاح “روشنگری”) در تحریف آثار زنده یاد احمد شاملو، دقیقا همین به اصطلاح “استدلال” (که در حقیقت چیزی جز تحریف کودکانه ی بیش نیست) را به “کار” گرفته بودید.
با اجازه دوستان “مجله هفته” شعر نسبتا بلند “قصیده برای انسان ماه بهمن” از زنده یاد احمد شاملو را در اینجا درج مینماییم.
این گوی و این میدان: شما لطف کنید و به تمامی خوانندگان محترم نشان دهید کجای این شعر؛ “نخبه گرا”؛ “توده-ستیز” و یا دیگر برچسبها و تحریفاتی که به زنده یاد احمد شاملو نسبت میدهید، میباشد.
آیا قبول دارید چنانکه از پس هیچ کدام از ادعاهای خویش بر نیامدید، انتقادی به خود در این زمینه بفرمایید.
در ضمن سال ۱۳۲۹ شما کجا بودید؟
——————–
قصیده برای انسان ماه بهمن
تو نمیدانی غریوِ یک عظمت
وقتی که در شکنجهی یک شکست نمینالد
چه کوهیست!
تو نمیدانی نگاهِ بیمژهی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره میشود
چه دریاییست!
تو نمیدانی مُردن
وقتی که انسان مرگ را شکست داده است
چه زندگیست!
تو نمیدانی زندگی چیست، فتح چیست
تو نمیدانی ارانی کیست
و نمیدانی هنگامی که
گورِ او را از پوستِ خاک و استخوانِ آجُر انباشتی
و لبانت به لبخندِ آرامش شکفت
و گلویت به انفجارِ خندهیی ترکید،
و هنگامی که پنداشتی گوشتِ زندگیِ او را
از استخوانهای پیکرش جدا کردهای
چهگونه او طبلِ سُرخِ زندهگیاش را به نوا درآورد
در نبضِ زیراب
در قلبِ آبادان،
و حماسهی توفانیِ شعرش را آغاز کرد
با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
با قافیهی خون
با کلمهی انسان،
با کلمهی انسان کلمهی حرکت کلمهی شتاب
با مارشِ فردا
که راه میرود
میافتد برمیخیزد
برمیخیزد برمیخیزد میافتد
برمیخیزد برمیخیزد
و بهسرعتِ انفجارِ خون در نبض
گام برمیدارد
و راه میرود بر تاریخ، بر چین
بر ایران و یونان
انسان انسان انسان انسان… انسانها…
و که میدود چون خون، شتابان
در رگِ تاریخ، در رگِ ویتنام، در رگِ آبادان
انسان انسان انسان انسان… انسانها…
و به مانندِ سیلابه که از سدْ،
سرریز میکند در مصراعِ عظیمِ تاریخاش
از دیوارِ هزاران قافیه:
قافیهی دزدانه
قافیهی در ظلمت
قافیهی پنهانی
قافیهی جنایت
قافیهی زندان در برابرِ انسان
و قافیهیی که گذاشت آدولف رضاخان
به دنبالِ هر مصرع که پایان گرفت به «نون»:
قافیهی لزج
قافیهی خون!
و سیلابِ پُرطبل
از دیوارِ هزاران قافیهی خونین گذشت:
خون، انسان، خون، انسان،
انسان، خون، انسان…
و از هر انسان سیلابهیی از خون
و از هر قطرهی هر سیلابه هزار انسان:
انسانِ بیمرگ
انسانِ ماهِ بهمن
انسانِ پولیتسر
انسانِ ژاکدوکور
انسانِ چین
انسانِ انسانیت
انسانِ هر قلب
که در آن قلب، هر خون
که در آن خون، هر قطره
انسانِ هر قطره
که از آن قطره، هر تپش
که از آن تپش، هر زندگی
یک انسانیتِ مطلق است.
و شعرِ زندگیِ هر انسان
که در قافیهی سُرخِ یک خون بپذیرد پایان
مسیحِ چارمیخِ ابدیتِ یک تاریخ است.
و انسانهایی که پا درزنجیر
به آهنگِ طبلِ خونِشان میسرایند تاریخِشان را
حواریونِ جهانگیرِ یک دیناند.
و استفراغِ هر خون از دهانِ هر اعدام
رضای خودرویی را میخشکاند
بر خرزهرهی دروازهی یک بهشت.
و قطرهقطرهی هر خونِ این انسانی که در برابرِ من ایستاده است
سیلیست
که پُلی را از پسِ شتابندگانِ تاریخ
خراب میکند
و سوراخِ هر گلوله بر هر پیکر
دروازهییست که سه نفر صد نفر هزار نفر
که سیصد هزار نفر
از آن میگذرند
رو به بُرجِ زمردِ فردا.
و معبرِ هر گلوله بر هر گوشت
دهانِ سگیست که عاجِ گرانبهای پادشاهی را
در انوالیدی میجَوَد.
و لقمهی دهانِ جنازهی هر بیچیزْ پادشاه
رضاخان!
شرفِ یک پادشاهِ بیهمهچیز است.
و آن کس که برای یک قبا بر تن و سه قبا در صندوق
و آن کس که برای یک لقمه در دهان و سه نان در کف
و آن کس که برای یک خانه در شهر و سه خانه در ده
با قبا و نان و خانهی یک تاریخ چنان کند که تو کردی، رضاخان
نامش نیست انسان.
نه، نامش انسان نیست، انسان نیست
من نمیدانم چیست
به جز یک سلطان!
□
اما بهارِ سرسبزی با خونِ ارانی
و استخوانِ ننگی در دهانِ سگِ انوالید!
□
و شعرِ زندگیِ او، با قافیهی خونش
و زندگیِ شعرِ من
با خونِ قافیهاش.
و چه بسیار
که دفترِ شعرِ زندگیشان را
با کفنِ سُرخِ یک خون شیرازه بستند.
چه بسیار
که کُشتند بردگیِ زندگیشان را
تا آقاییِ تاریخِشان زاده شود.
با سازِ یک مرگ، با گیتارِ یک لورکا
شعرِ زندگیشان را سرودند
و چون من شاعر بودند
و شعر از زندگیشان جدا نبود.
و تاریخی سرودند در حماسهی سُرخِ شعرِشان
که در آن
پادشاهانِ خلق
با شیههی حماقتِ یک اسب
به سلطنت نرسیدند،
و آنها که انسانها را با بندِ ترازوی عدالتِشان به دار آویختند
عادل نام نگرفتند.
جدا نبود شعرِشان از زندگیشان
و قافیهی دیگر نداشت
جز انسان.
و هنگامی که زندگیِ آنان را بازگرفتند
حماسهی شعرِشان توفانیتر آغاز شد
در قافیهی خون.
شعری با سه دهان صد دهان هزار دهان
با سیصد هزار دهان
شعری با قافیهی خون
با کلمهی انسان
با مارشِ فردا
شعری که راه میرود، میافتد، برمیخیزد، میشتابد
و به سرعتِ انفجارِ یک نبض در یک لحظهی زیست
راه میرود بر تاریخ، و بر اندونزی، بر ایران
و میکوبد چون خون
در قلبِ تاریخ، در قلبِ آبادان
انسان انسان انسان انسان… انسانها…
□
و دور از کاروانِ بیانتهای این همه لفظ، این همه زیست،
سگِ انوالیدِ تو میمیرد
با استخوانِ ننگِ تو در دهانش ــ
استخوانِ ننگ
استخوانِ حرص
استخوانِ یک قبا بر تن سه قبا در مِجری
استخوانِ یک لقمه در دهان سه لقمه در بغل
استخوانِ یک خانه در شهر سه خانه در جهنم
استخوانِ بیتاریخی.
بهمن ۱۳۲۹
این شعر آقای سالکی ـ اگر من درست فهمیده باشم ـ ارائه آلترناتیو برای باندهای مسلح امپریالیسم و فوندامنتالیسم و بیشک صهیونیسم در سوریه و غیره است:
آلترناتیو آقای سالکی عبارت است از پارتیزان های نترس ماورای چپ در مقابل پارتیزان های ماورای راست!
چند روز قبل مقاله ای در مجله هفته منتشر شد که احتمالا از عوامفریبی باندهای ماورای راست پرده برمی داشت:
عوامفریبی باندهای راستگرای امپریالیسم با شعارهای چپ، با عکس چگوارا و غیره.
(من متأسفانه هنوز آن را نخوانده ام)
این شعر در هر صورت قابل تأمل است.
در حسن نیت شاعر به احتمال قوی نمی توان تردید کرد.
ولی چاره ای جز مخالفت با جهان بینی ایشان نیست.
ترس یکی از مقولات فلسفه حیات (اگزیستانسیالیسم آلمانی و دیگر فرقه های آن) (نیچه، هایدگر، یاسپرس، و دیگر فلاسفه فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم) است.
مراجعه کنید به اگزیستانسیالیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
در مجله هفته هم مقاله ای راجع به یکی از فرقه های ان (اگزیستانسیالیسم مسیحی) ـ اگر اشتباه نکنم ـ منشتر شده است.
شیوه استدلال شاعر در بهترین حالت مبتنی بر پسیکولوژیسم است که یکی دیگر از دکه های ایدئولوژیکی امپریالیسم است.
ترس یکی از مقولات مرکزی فاشیسم و ناسیونال ـ سوسیالیسم است که با تحقیر زندگی و تجلیل از مرگ دست در دست می رود. (البته نقل قول هائی هم از چه گوارا در این زمینه هست که شاید تحت تأثیر ژان پل سارتر و امثالهم بوده است.)
لوسوردو راجع به هایدیگر و این مقولات کتاب مستقلی نوشته است که باید ترجمه و منتشر شود.
ایراد بینشی دیگر آقای سالکی این است که احتمالا تحت تأثیر شاملو و امثالهم «تئوری نخبگان» را نمایندگی می کنند:
جایگزین سازی نخبه (روشنفکر، پارتیزان و هرچه دلت خواست) به جای توده.
وارونه کردن دیالک تیک شخصیت و توده و عملا زیر پا نهادن علنی اصول اساسی ماتریالیسم تاریخی و دیالک تیکی!
در دیالک تیک شخصیت و توده (حتی پله خانف می دانست) نقش تعیین کننده از آن توده است و نه شخصیت و نخبه و روشنقکر و رهبر و پیشوا و غیره و غیره.
مراجعه کنید به «تئوری نخبگان» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری و شاید در مجله هفته.
با پوزش