الکساندر مزیایف
برگردان: ا. م. شیری
۲۵تير ۱٣۹۱
همه ساله «جامعه» باصطلاح «بین المللی»، روز ۱۱ ژوئیه را بنام روز یادبود قربانیان نسل کشی بوسنیائیها گویا بدست صربها برگزار می کند. بطوریکه «رسانه های جهانی» تأکید می کنند، در این روز، پس از سقوط شهر صربرنیتسا، ارتش صربهای بوسنی در حدود ۸ هزار نفر شهروند غیرنظامی را بازداشت کرد. بر اساس ادعای رسانه ها، حادثه صربرنیتسا عظیم ترین جنایت جنگی پس از جنگ جهانی دوم در اروپا بحساب می آید. داداگاه بین المللی یوگسلاوی سابق این مدعا را بر اساس «واقعیتها» که بعدها مورد تأئید دادگاه بین المللی سازمان ملل متحد قرار گرفت، در حضور خبرنگاران تأئید کرد. بنظر می رسد که همه چیز روشن است…
و اما پس از اتخاذ این تصمیمات، در بوسنی و یکسری کشورهای اروپائی قوانینی مبنی بر مسئولیت جنائی در مقابل «انکار واقعیت نسل کشی، معین شده از سوی محاکم بین المللی» به تصویب رسیدند. اگر فورا این دو ستون عدالت بین المللی، واقعیت نسل کشی در صربرنیتسا را تأئید می کردند، نتیجه چه می شد؟ و از اینجا «جزئیات» قابل تأملی آغاز می شود. اولا- واقعیت نسل کشی در داداگاه بین المللی یوگسلاوی سابق مجموعا در یک پرونده، پرونده ژنرال رادیسلاو کرستیچ تأئید شد. اما در پرونده رادیسلاو کرستیچ مشخص نشده بود که چه کسی نسل کشی را طراحی کرد و چه کسی آن را به اجرا در آورد. ژنرال کرستیچ به اتهام همدستی در نسل کشی نامعین، بدون اطلاع از برنامه ریزی و اجرای آن محکوم گردید. در تمام پروسه های محاکمه، هیچ کس دیگری به جرم نسل کشی محاکمه نشد. آنچه که به دادگاه بین المللی سازمان ملل متحد مربوط می شود، این است که آن، بطور کلی به پرونده صربرنیتسا رسیدگی نکرد، بلکه به «واقعیت» مورد تأئید دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق استناد کرد. یعنی، نه دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق، نه دادگاه بین المللی سازمان ملل متحد هیچگونه واقعیتی دال بر نسل کشی را مشخص نکردند! اما اینک چنان بر این «واقعیتها» اصرار دارند که هیچ کس (از بیم مجازات جنائی) حق ندارد آن را به چالش بکشد!
هر سال که می گذرد، داستان «نسل کشی بوسنیائیها در صربرنیتسا» بطور فزاینده ای از هم می پاشد و چون باور به این افسانه مشکل می شود، تدابیر شدیدی برای کتمان ابدی واقعیت حوادث صربرنیتسا اتخاذ می گردد.
اولا- دادگاه جنائی لاهه هیچ کیفرخواستی برای هیچ شخصی باتهام ارتکاب نسل کشی علیه صربها صادر نکرد. مطالعات بی طرفانه پژوهشگران نشان می دهند، که اتفاقا صربها قربانیان اصلی جنگهای بوسنی بودند. اما و در باره جنگ بوسنی بطور کلی، و در مورد حوادث صربرنیتسا بویژه، دادستان دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق تصوری را ایجاد کرده است که انگار هیچ جنایتی برعلیه صربها اتفاق نیافتاده است! با این وجود، سردسته جنایتکاران جنگی در بوسنی- ناصر اوریچ- را ظاهرسازانه به جنایت علیه کروواسیها متهم کردند! حتی شاهدان دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق گواهی دادند که تا وقوع حوادث ماه ژوئیه سال ۱۹۹۵، دقیقا صربها قربانی نسل کشی گردیدند و ناصر اوریچ هم قصاب اصلی آن بود!
ثانیا- دیوان کیفری لاهه برای مکتوم نگاه داشتن واقعیت به هر کاری، حتی به پروسه های تحت بررسی نیز متوسل می شود. سال ۲۰۱۲ نقش مهمی در افشای این افسانه بازی کرد. شاهد عینی صربرنیتسا، در واقع «شاهد اصلی دادگاه لاهه» دراژن اردمویچ از لیست شاهدان پرونده رادوان کاراجیچ، رئیس جمهور سابق جمهوری صرب بوسنی حذف گردید. دلیل آن روشن است. او بسیار پیش از محاکمه کاراجیچ، شاهد خطرناکی «برای دادستانی!) بحساب می آمد. ولی کاراجیچ موفق شد اردمویچ را به سالن دادگاه بیاورد، و توانست ضربه جدیدی بر «حقیقت» بدنام، جرم از مدتها پیش «ثابت شده» صربهای بوسنی وارد آورد. بالآخره، و در خود بوسنی کارهای زیادی برای «اثبات واقعیت»، در واقع برای کتمان حقیقت انجام می شود. تمامی نهادهای قضائی دیوانعالی رسیدگی به جنایت جنگی در بوسنی و هرزه گوین که در حال حاضر پروند صربرنیتسا را بررسی می کنند، دوستانه تصمیم گرفتند شاهد عینی، دراژن اردمویچ را حذف کنند! در رابطه با پرونده دوشکو اویچ و دیگران هم چنین کردند.ا البته این هم قابل درک است. زیرا، بر خلاف کاراجیچ، متهمان این پرونده ها در محل وقوع حادثه بودند، همراه اردمویچ با هم خدمت می کردند، و اردمویچ نمی توانست بازپرسی چندجانبه آنها را تحمل کند. پس از چهار ماه مرحله دفاعی رادوان کاراجیچ آغاز می شود، این مرحله، یقینا، اطلاعات جدیدی را که حتی قبلا نمی توانستند یا نمی خواستند در اختیار دیگر متهمان قرار دهند، بدست خواهد داد. مسئله بر سر این است که تقریبا همه متهمان برای روشن کردن واقعیت پرونده آماده اند. خود شیوه آنگلو- ساکسونی محاکمه نشان می دهد که دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق، نه تنها قصد روشن کردن حقایق را ندارد، بلکه فقط در پی حل این مسئله است که آیا این متهمان در وقوع این یا آن جنایت مقصرند یا نه. اتفاقی نیست که مثلا، «شاهد عینی» صربرنیتسا، اردمویچ در جریان بازپرسی همه جانبه سلابادان میلوشوویچ با مشکلات عدیده ای مواجه گردید. ضمن اینکه خود وکلا اغلب در همه هفت مورد محاکمات، بر مسائل کاملا آشکار چشم فروبستند.
بالاخره، جریان محاکمه ژنرال ملادیچ می تواند خطرناکترین ضربه را به «افسانه صربرنیتسا» وارد آورد. همین روزها ادای شهادت شاهدان شروع شد. ۹ ماه ژوئیه اولین شاهد، اودین پاشیچ، در دادگاه حاضر شد و شهادت داد. لازم به گفتن است که داددستان نمایش قابل تأملی را سازمان داده است. در این صحنه، فرد جوانی در میان هق هق گریه ها، از دردها و رنجهای خود در جریان جنگ بوسنی در ماه نوابر سال ۱۹۹۲ صحبت می کرد. دادستان نیز بسختی جلوی اشکهایش خودش را می گرفت. رئیس دادگاه برای آرام کردن شاهد، ساعت تنفس اعلام کرد.
و اما، برخی نکات نشاندهنده این واقعیت که، شاهد حتی یک لحظه هم کنترل خود را از دست نمی داد، نمی توانست از چشم ناظر با تجربه پنهان بماند. علاوه بر آن، او بهتر از همه شاهدان بر خودش مسلط بود. یکی از چالشهای دائمی دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق ضرورت پاسگوئی به پرسش قاضی، (نه متهم یا وکیل او) می باشد. این، در واقعیت امر، چون برای هر کس طبیعتا مشکل است که درست به پرسش سؤال کننده جواب دهد، بنابر این، حتی شاهدانی که این سناریو حفظ کرده و آن را اجرا می کنند، دو باره به گفتگوی «عادی» با سؤال کننده باز می گردند. مسئله دیگر اینکه، تلاش مستمر شاهدان برای دادن پاسخ سریع به سؤالات، بطوریکه حتی مترجمان از ترجمه آنها عاجز می ماندند. گاهی اتفاق می افتاد که این مسئله را دهها بار به شاهدان تذکر می دادند ولی، شاهدان فقط ۵- ۱۰ دقیقه این تذکرات راعایت می کردند، و شاهد دوباره به مکث «طبیعی» بین سؤال و جوابی که در زندگی معمولی عادت کرده است، بر می گشت. بدین ترتیب، اودین پاشیچ، شاهد، هیچگاه لزوم پاسخگوئی به چه کسی را از یاد نبرد، و حتی یکبار هم از مکث لازم خارج نشد. یعنی شاهد، مطمئنا، کاملا بر اوضاع مسلط بود، و اشکال حرکات ظاهری او روحیه واقعی درونی وی را منعکس نمی کرد.
در ارتباط با این مهم نیست اودین پاشیچ چه داستانی تعریف کرد و به هیچ ارتباطی بین جنایت روی داده و ژنرال ملادیچ اشاره نکرد. شاهد مرتب تأکید می کرد که «صربها» به این جنایت دست زدند. چنین «مدرکی» بیشتر نشانه نفرت به ملت دیگر(بعبارت دقیق تر، به پیروان ادیان دیگر، با احتساب این که بوسنیائی ها فقط بلحاظ تعلق دینی با صربها تفاوت دارند) بجای سرزنش ژنرال ملادیچ شمرده می شود. صرفنظر از هق هق دائمی، شهادت شاهد در مواردی، مثلا، وقتی که وی مسئله مشاهده «تانکهای با آرم ستاره سرخ» را توضیح می داد، مضحک هم بود. این بخش سریال، برای آرامش روح بود نه برای دادگاه. با این وجود، کاملا واضح است که با چنین شاهدی رسیدن به چنین هدفی ممکن نیست. اولین شاهد بخش اصلی محاکمه در دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق می بایست نقش واگذار شده به او را بازی می کرد. بلیطهای تئاتر دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق از چند قبل، پیش فروش شده بود! لازم به گفتن است سناریو به روی صحنه رفت.
آنچه به متهم کردن ژنرال رادکو ملادیچ به نسل کشی اتفاق افتاده در صربرنیتسا مربوط می شود، این است که اولین شهادت را باید شاهد مخفی «ار ام ۲۵۵» (RM-255) ۱۳ ژوئیه بدهد. در هر حال، صرفنظر از آن که هنوز در جلسه دادگاه شهادت هیچیک از شهود شنیده نشده بود، نهاد قضائی رسیدگی به پرونده ژنرال ملادیچ یکسری حکمهائی در محکومیت وی صادر کرده بود. در دیوان کیفری لاهه این کار، مثلا، بر اساس «واقعیت های به اثبات رسیده در محاکمات دیگر»، بسهولت انجام می شود. نهاد قضائی رسیدگی به پرونده ژنرال ملادیچ مثلا، «معین کرده است» که «پس از تصرف صربرنیتسا در ۱۱ ژوئیه سال ۱۹۹۵، واحدهای ارتش صربهای بوسنی با آتش زدن خانه های مسلمانان بوسنی» کارزار خود را آغاز کردند یا «پس از ورود نیروهای صرب به پاتوچاری، مسلمانان با ترور، کشتار و تجاوز مواجه شدند». بعبارت دیگر، یعنی جرم ارتش صربهای بوسنی هر چند که حتی یک شاهد در دادگاه ژنرال شهادت نداده، «محرز» و اعلام شده است. افزون بر آن، اینک متهم باید بی گناهی خود را ثابت کند. اساس فعالیت دادگاه بین المللی یوگسلاوی سابق، بر فرضیه مجرمیت مبتنی است! چنین است عالی ترین معیار «عدالت بین المللی» معاصر!
و قطعا همه واقعیتهای مربوط به حادثه صربرنیتسا روشن خواهد شد. تا کنون واضح است که نسخه غربی و مورد حمایت طرف بوسنی و «تأئید شده» از سوی محاکم بین المللی، بر مبنای جعلیات تنظیم شده است. سنگین ترین ضربه بر آن، در جریان محاکمه رادوان کاراجیچ و راتکو ملادیچ وارد خواهد آمد. در اینجا شعار اصلی وکیل ژنرال ملادیچ را یادآوری می کنیم. او گفت: «ما از روشن شدن حقایق نمی ترسیم! بگذار کسانی که نه تنها در باره «صربهای جنایتکار» افسانه ها ساختند، «جنگ در بوسنی را سازماندهی کرده و یوگسلاوی را تجزیه نمودند، از آن بترسند».
*****
پی نوشت مترجم
علاوه برهمه آنچه که محققان و پژوهشگران بی غرض تاکنون در باره حوادث منجر به تجزیه یوگسلاوی و نقش رژیمهای فوق ارتجاعی غرب امپریالیستی در کشتارها و نسل کشیهای دهشتناک سالهای تجزیه بالکان و دیگر نقاط جهان نوشته اند، بنظر می رسد پاسخ صریح و بی پرده به این سؤال اساسی که: در سالهای ۹۰ قرن گذشته میلادی در جهان چه اتفاق افتاد و چه نیرویی در خت کنهسال دوستی و برادری بین خلقها و ملتها، بین پیروان ادیان و مذاهب مختلف را که در طول قرون و اعصار متمادی با هم و در کنار هم، در صلح و دوستی و برادری زندگی می کردند، بر افکند و بجای آن نهال دشمنی بین آنها کاشت و با خون زنان و کودکان، پیران و جوانان مطلقا بیگناه آن را آبیاری کرد، همه وقایع و حقایق، از جمله، مربوط به حوادث یوگسلاوی و عاملان آنها روشن خواهد شد و روشن خواهد شد که چگونهتروریستهای «حقوق بشری» و «دموکراسی خواهی» تحت فرمان امپریالیسم جهانی، اجساد قربانیان خود را بهمراه میت مردگان طبیعی بیرون کشیده شده از سردخانه های بیمارستانها و گورستانها، در انظارعمومی بعنوان قربانیان خشونت دولتهای «نامطلوب» نشان دادند تا به اهداف کثیف استعمارگران غرب، جامه عمل بپوشانند.
روند حوادث و رویدادهای امروزی جهان همه حکایت از آن دارند که دور نیست آن روز که با تابش اولین اشعه های آفتاب حقیقت، این کاشته بی ریشه ارتجاع امپریالیستی، بسرعت خواهد خشکید و همان ملتها و خلقها، باورمندان به ادیان و مذاب مختلف از همان فردای دفن امپریالیسم جهانی باز هم در کمال صمیمیت و صفا، مودت و برادری سرنوشت خود را بهم گره خواهند زد.
http://www.fondsk.ru/authors/aleksandr-mezjaev.html
http://eb1384.wordpress.com/2012/07/15/
– ۳۳ سال پیش زمانی که حزب خائن توده، کارگران بیکار ایرانی را (که طالب کار بودند و توسط چماق داران حزب الله سرکوب میشدند) جاسوسان و عوامل آمریکایی معرفی میکرد:این حزب خائن آیا: عوام فریبی میکرد، پوپولیست بود، یا به منافع طبقه کارگر ایران خدمات میکرد؟
– ۳۳ سال پیش زمانی که حزب خائن توده زیر پرچم “خط ضد-امپریالیستی امام خمینی” سینه میزد، آیا عوام فریبی میکرد، پوپولیست بود، یا به منافع طبقه کارگر ایران خدمات میکرد؟
– و فرق آن به اصطلاح “خط ضد-امپریالیستی” دیروز و امروز در چیست؟ همان برچسب زنی ها، همان فحاشی ها به تمامی مخالفین، منهای خوش رقصی برای امام راحل.
– شما اگر خیلی عرضه و جرات و جربزه دارید، این را در جهان واقعی و نه فضای مجازی، در اتحادیه های کارگری به نمایش بگذارید، به اسم واقعی خودتان کاری کنید و ثمره زحمت دیگران مانند, رفقای ” اتحاد بین المللی در حمایت از کارگران ایران” را به نام حزب خائن توده جا نندازید.
برای صحت این تقلب و پلشتی رجوع کنید به سایت به اصطلاح “کارگری” تان. که از همه چیز بهره برده، جز طبقه کارگر.
تجربه شخصی از چالش در رسانه های انترنتی نشان می دهد که آنارشیست ها در همه سطوح «تشکیلاتی» شان تنها یک کسب و کار دارند که برای شان ضمن وسیله بودن، هدف و آماج است و آن تخریب روشنگری است از طریق پارازیتیسم.
پارازیتیسم را هم اکنون فرمولبندی کردم. پارازیتیسم را به دو معنی بکار می توان برد: شیوه زیست پارازیت واره(علافی در رسانه های انترنتی و تخریب روشنگری به انحای مختلف از قبیل تهدید، توهین، پرونده سازی، جعل حقایق، تحریف مقوله ها و مفاهیم و غیره) و دفاع از پارازیت های حی و حاضر (تبلیغ مثلا کردستان آزاد عراق، ناجی جهان نامیدن امپریالیسم و صهیوینسم، تبلیغ پرکتیسیسم بی هدف و بی آماج به معنی برنشتینی ان)، حتی بی اعتبارسازی ضمنی شالقوریسم از هر در رانده و وامانده
بنظر می رسد این جناب متنی راکه تحت عنوان پوپولیسم سر هم کرده بهیچ وجهه معنی این کلمه را نمیداندوگرنه این ارا.. را سرهم نمیکرد برای توضیح باید گفت که پوپولیسم همان عوام گرایی است که ایشان یشدت دچار آن شده اند چون برای توجیح نوشته خود دقیقا از افکار ارتجاعی و رایج غرب استفاده کرده تا بزعم خود مسئله ای را توضیح داده باشد چه خوب بود جرات میکرد و می نوشت که از کدام آبشخور تغذیه مکیند تا معلوم شود جناب ایشان در کجا ایستاد ه اند آیا هنوز به امامزاده اروپا محور دلبسته اند و یا آمریکا مدارند . معمولا طرفداران این دوطیف خود را چپ جا زده چون شرم دارند از آنها دفاع علنی کنند وگرنه رک وپست کنده میتوانستند بگویند که بعله ما سیستم سرمایه داری امپریالیستی اروپا و آمریکا را قبول داریم و آنرا دمکراسی محض تلقی میکنیم گور پدر مردم اینها که ابدا از سیاست سر رشته ای ندارند و اصولا بحساب نمی آیند و بهتر همان که دنباله رو ما که منظور همان غرب است باشند . اینجور حناها دیگر رنگ ندارد شماها نه پیزی مبارزه دارید و نه مردم و زحمتکشان را قبول دارید در نتیجه بند ناف خودتان را در حوله لجن غرب پیچیده اید و امیدوارید تا برای شما انقلاب کنند و آنوقت شما چاکری و نوکری آنها رابا افتخار بعهده بگیرید وگرنه کدام انسان شرافتمندیست که جنایات غرب را در یوگسلاوی ، عراق ، لیبی ، افغانستان محکوم نکرده باشد و نخواهد با آن بر خورد کند . همین بس که سران مرتجع ناتو هنوز جرات نمیکنند با اطلاع قبلی وارد این کشورها شوند و بطورمخفی آنهم در پادگانها پیاده شده و بسرعت باد آنجا را از ترس جان خود ترک میکنند همانند شما که حتی جرات نداری اسم خودت را بر روی نوشته ات بگزاری چون اینکار واقعا پیزی میخواهد
چنانکه کل متن های سلسله مقالات این مترجم، و تمامی رفقای وی، که در دفاع از او اینجا قلمفرسایی کرده ا ند، را بخوانیم، نکته مشترکی که در تمامی آنها به راحتی قابل مشاهده است، حضور دائمی و سنگین یک پوپولیسم کور می باشد.
پوپولیسمی که با هر گونه تحلیل طبقاتی متعارف بیگانه است و عاجز از کوچک ترین اشاره به وجود طبقات متخاصم در یک جامعه، و منافع مختلف و متضاد طبقاتی آنان .
در این پوپولیزم کور ما همواره با “خلقهای” کشور در تضاد با ارتجاع خارجی سر و کار داریم.
و چنین است که “خلقهای” ایران به رهبری “امام خمینی” در ” خط امام” به مبارزه با آمریکا میرود! البته اینکه خود “امام” بهترین نقطه تکیه و کمک به آمریکا و تمامی قدرتهای غربی بود مقوله ی است که در چنین ذهنیت کور پوپولیستی نمیگنجد.
منتها چنین “تحلیل” های “برجسته” ی فقط مختص به ایران نیست. در یوگوسلاوی نیز “خلقهای” صرب، کروات، اسلوانی، کوسوار، مقدونی،… همه تحت رهبری یک “دکتر”: که در ضمن بانکدار سرمایه گذاری “شریفی” نیز بود، هیچ تضاد و اختلافات طبقاتی درونی در جامعه شان نداشتند، تا اینکه لو لو خور خوره غرب به سراغشان آمد.
حالا اینکه چقدر خود این “دکتر شریف” قبلا چقدر سوگلی بانکهای اروپایی و آمریکایی بود، هیچ.
اینکه این “دکتر شریف” چگونه به کارزاری نژاد پرستانه علیه مسلمین کوسوار در تصفیه از مقامهای دولتی و امتیازهای اجتماعی و نهایاتا کشتار آنان، پرداخت، هیچ.
پوپولیسم کور که تار چنین “اندیشه” ی میباشد، در ترکیب با پود “شهوت برای قدرت” ترکیبی به ما میدهد که “نویسنده برجسته” یکی از آنان میباشد.
حال اینکه نه این “نویسنده برجسته” و نه هیچ کدام از مدافعان شان در اینجا پس از ۳۳ سال هنوز توانسته باشند: دو خط تحلیلی از پدیده “خمینی ” در ایران، یا یک قلم انتقاد اصولی به خوش رقصی های سابق شان در بارگاه “امام راحل”، بنویسند.
با وجود تمامی این “برازندگی”ها، این “آقایان” هیچ از نسخه نبشتن برای دیگران کم نمی آورند، و حتی سنت های دیگر چپ در ایران مانند فدایی یان را “پوپولیست” می نامند.
برای حسن ختام: در حدود تقریبا صد سال پیش یک نویسنده ی چپ روسی در توصیف ابلهانه بودن نظریات یک نویسنده آلمانی نبشت :”این اظهارات وی حتا سگهای خیابان را نیز به قهقهه می اندازد.” امید است دوستان “مجله هفته” این بررسی تطبیقی در قهقهه را به حساب اهانت نگذاشته، و آنگونه که هست، بمثابه یک تطبیق تاریخی برگذار نمایند.
آقای ا.م شیری مترجم ، مقاله نویس و مفسر سیاسی برجسته چپ کشور مان همواره سعی کرده جنبه های تاریک تاریخ معاصر جنبش چپ رابا استناد به داده ها و اسناد تاریخی و از همه مهمتر جستجوی حقیقت از درون واقعیات روشن کند البته کار بسیار سختی است بخاطر اینکه صنعت رسانه ای جهان عمدتا هنوز در کنترل کامل کشورهای غربی از جمله آمریکا قرار دارد و اکثر گزارشگران ، مفسران و نویسندگان در واقع کارمندان رسانه های غربی هستند که از طرف انحصارات بزرگ اقتصادی و نظامی وبیشتر امنیتی تغذیه میشوند در نتیجه عجیب نیست بسیاری از مشتاقان امور سیاسی و اطلاعات عمومی با استناد به این گزارشات در مورد مسائل اظهار نظر کنند .
در مورد یوگسلاوی و سیر تکاملی آن مخصوصا پس از سقوط اتحاد شوروی و بلوک شرق اولین مسئله ای که فکر و ذکر کشورهای غربی و اعضاء ناتو را بخود جلب کرد قدرت نظامی این کشور بود که طی سالهای بعداز جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود و در سال 1991 به بزرگترین قدرت نظامی در اروپا تبدیل شده بود و تلاش میکرد برای بقاء خود با رومانی و بلغارستان اتحادیه منطقه ای بوجود آورد تا در مقابل تهاجم افسار گسیخته غرب ایستادگی کند و از پاشیدگی کشور جلوگیری کند . دکتر میلوسویچ رهبر حزب کمونیست یوگسلاوی خصلت ارتجاع زخم خورده غرب و نیروهای ارتجاعی داخلی را بخوبی تشخیص داده بود و میدانست که راستهای غرب دیر یا زود وارد عمل شده و قدرت نظامی این کشور را درهم خواهند شکست .
چنین هم شد جناح راست کرواتها و اسلوانیها که در جنگ جهانی دوم با نازیهای آلمان تنگاتنگ همکاری میکردند و ملیونها نفر را قتل عام کرده بودند بسرعت وارد عمل شده واز طریق اطریش و آلمان بسرعت مسلح شده و اعلام جدایی از جمهوری فدراتیو یوگسلاوی را در دستور کار خود قرار داده و بلافاصله توسط آلمان و بعدا اطریش بعنوانکشورهای مستقل برسمیت شناخته شدند. آنهم در شرایطی که غرب و ناتو تدارک همه جانبه جنگ در یوگسلاوی را دیده بودند و به مسلح کردن همه ملیتهای این کشور پرداخته بودند .
یوگسلاوی زمانی با همکاری مصر ، هندوستان تدارک ایجاد کشورهای غیر متهعد را دید که بعدها اکثر کشورهای جهان سوم به آن پیوستند که در صحنه جهانی نقش بر جسته ای در دفاع از استقلال ملی ایفا کردند. چین هرگز عضو این اتحادیه نبوده و در شکل گیری آن نیز نقشی بازی نکرده ضمن آنکه معنقد بود در صورت پیوستن این کشور به این اتحادیه بهانه ای بدست نیروهای ارتجاعی خواهد داد تا این اتحادیه را متلاشی کنند.
در مورد دادگاه لاله و محاکمه به اصطلاح جنایتکاران جنگی اولا این دادگاه از طرف سازمان ملل متحد تشکیل نشده بلکه صرفا یک دادگاه اروپایی و ناتویی است که مخالفین سیستم خود را با زور به لاهه منتقل کرده و آنها را با ضوابط سیستم سرمایه داری انحصاری به محاکمه میکشد حتی آمریکاهم قوانین این دادگاه را قبول ندارد و عضو آن نشده است . میشود گفت که نقش این دادگاه در واقع سرپوش گذاشتن بر جنایاتی است که بعداز جنگ جهانی دوم غرب و اعضاء ناتو در افسا نقاط جهان انجام داده اند و نه بیشتر . این دادگاه حتی یک مورد درباره جنگهایی که آمریکا و اعضاء ناتو انجام داده اند هرگز اقامه دعوا نکرده است در واقع نمیتوانسته هم بکند چون ساخته و پرداخته خودش است بنابراین یک دادگاه بین المللی نیست چون اکثر کشورهای جهان نه آنرا قبول دارند و نه عضو آن هستند باید گفت این دادگاه لاهه دادگاه نظامی ناتو است و تا زمانی که هنوز اعضاءناتو از نظر نظامی ، اقتصادی و لجستیک و …. دست بالا را دارند بدوام خودش ادامه خواهد داد اگر چه الآن هم کاملا متزلزل است و با وارد شدن فعال روسیه و چین در صحنه مناسبات جهانی دیگر از اعتبار و حیثیتی بر خوردار نیست . این دادگاه بدون پشتیبانی نظامی آمریکا همانطور که اتحادیه اروپا هم نمیتواند قادر به ادامه کار خود نیست .بنابراین اگر قرار است راجع به محاکمه افراد اظهار نظر بکنیم باید ببینیم که کدام دادگاه و با کدام قوانین با کدام پشتیبانی و محاکمه چه کسانی را در دستور کار خود قرار داده است آیا جز ء این است که تاکنون فقط نیروهای مخالف سیستم پلیسی نظامی و انحصارات امپریالیستی زیر تیغ قرار گرفته اند تازه هر دادگاهی دوطرف قضیه دارد یکطرف نیروی متجاوز و طرف دیگر نیرویی که مور تجاوز قرار گرفته است آیا تا کنون هیچ یک از سران آمریکا و کشورهای شرکت کننده در جنگ تا کنون بدادگاه کشانده شده اند؟ تا حالا چنین اتفاقی نیافتاده است
بعداز جنگ جنایت کارانه غرب بر علیه کشور دمکراتیک یوگسلاوی دادگاه عالی این کشور اسامی 21 را جهت محاکمه اعلام کرد که کلینتون رئیس جمهور وقت آمریکا ، البرایت وزیر خارجه وقت آمریکا و بهمین ترتیب وزرای جنگ کشورهای شرکت کننده در جنگ و شرودر نخست وزیر وقت آلمان و یوشکا فیشر که آمریکا بوی جایزه ویژه ای داد چون اعتقاد داشت بدون او امکان شروع جنگ در یوگسلاوی وجود نداشت یوشکا فیشر همان کسی است که در دورانی که وزیر خارجه آلمان بود بیش از سیصد هزار دختر جوان و پایین بیست سال را از اروپای شرقی با ویزای یک هفته ای وارد کشورهای اروپایی از جمله آلمان کرد تا بعنوان بردگان سکس مورد استفاده قرار گیرند وقتی شما با این دخترکان که در کنار خیابانها و بارها ایستاده اند صحبت کنید میگویند که آنهادختران یوشکا فیشر هستند (Joschka Fischer Mädchen). این اصطلاح شدت نفرت کسانی را نشان میدهد که سیستم متجاوز انحصاری امپریالیستی هیچ ارزشی برای بشریت و انسانیت قائل نیست و تنها چیزی که برایش مهم است انباشت سرمایه در جیب یک اقلیت ضد بشر و مرتجع که برای حفظ آن حاضرند دست بهر جنایتی بزنند طبعا برای توجیه آن باید ابزاری همانند دادگاه لاهه داشته باشند تابا مخالفان را سرکوب کنند تا خلقهای و زحمتکشان جهان را تحقیر کنند .
با تشکر از همت و پیگیری رفیق و انسان والایی چون شیری که با همه مشکلاتی که دارد همچنان با پشتکار آنهم در این دنیای وانفسا به ترجمه مقالاتی دست میزند که بسیار افشاء کننده و موثر در افکار عمومی و نشان دهنده اعتقاد و ایمان او به بر جسته کردن حقایق تاریخی است تا جنبش چپ ایران از آن درس آموزی کند و بیاموزد که بدون بررسی مبارزات تاریخی مردم امکان رسیدن به پیروزی آسان نیست
لطفا، منتظر مقاله بعدی، «بازی آمریکائی با آتش» باشید. گوشه های دیگری را توضیح خواهم داد.
همانگونه که ۳۳ سال پیش هر کس به حمایت شما از خمینی دجال اشاره میکرد ، با فحاشی و وقاحت خاص جماعت توده ی آنان را به امریکا نسبت میدادید، اکنون نیز هر کس به حمایت شما از یک جنایتکار دیگر (میلوسوویچ) اشاره میکند، کماکان همان فحاشی های، و اهانت ها و هتک ها :حقا که دست آموز و تعلیم دیده در سنت های ناشریف حزب خائن توده میباشد.
جالب اینجاست که وقتی این حقیر در توصیف عینی و دقیق برخی “نویسندگان” در اینجا مینویسیم: جوجه توده ی ، رفقای “مجله هفته” این عبارت را حذف میکنند، (ولی بیلاخ مارشال تیتو به جای خود می ماند!).
با اجازه از تمامی دوستان گرامی، یکبار دیگر انصافا از تمامی خوانندگان محترم و خود رفقای “مجله هفته” نیز میپرسم:
– کسی که منکر نقش مارشال تیتو در بنیان گذاری “جنبش غیر متعهد ها” میباشد؟
– کسی که اصلا به یاد ندارد چنین گرایشی و روند ی با نام “جنبش غیر متعهد ها” وجود خارجی داشته؟
– و با تمامی اختلافات اساسی موجود بین مارشال تیتو، استالین و میلیسوویچ همگی را در یک خط می آورد، آیا نامی به جز جوجه توده ی، مناسب اینان می باشد؟
با احترامات فائقه
—————
شما چرا سعی نمی کنید اصولا دست از توهین در کل بردارید؟ آیا واقعا لازم است به استالین و یا هیتلر یا هر کس دیگر فحاشی کرد؟ اینجا دو نفر با نظرات سیاسی متفاوت بحث می کنند واین روش موجب ایجاد تشنج، انحراف از موضوع و تحریک میگردد. شما اعتراف می کنید که جوجه توده ای نوشته اید معترفید توهین کرده اید خب تنظرات حاوی توهین ارزش انتشار ندارند شما اگر جوجه فدائی هم می نوشتید منتشر نمی شد نگران توده ای بودن حقیر نباشید با احترام مسئول مجله هفته
به آقای شیری پیشنهاد میکنم نوشته هایشان رابرای…..
لطف کنید بحث را متشنج نکنید دردی را دوا نکرده و نمی کند با احترام – مجله هفته
جناب «آزادیخواه» و «استالینیست ناشی»! بلی استبداد در شرق ریشه دار است ولی، فاشیسم مختص غرب است که هم اکنون نیز شاهد بیدادگری ان در اقضا نقاط جهان هستیم. فاشیسم پنهان از حمله تروریستی به یوگسلاوی علنی شد، در لیبی به اوج خود رسید و امروز در سوریه ادامه دارد. رفیق بوش نمونه برجسته رهبری تروریسم فاشیستی بود که هم اینک رفیق اوباما کار او را با جدیت ادامه می دهد. ما قصد جدل با هیچ کسی، حتی با پیروان رفقا بوش و اوباما نداریم. زیرا، این کار بنظر ما آب در هاون کوبیدن اسنت.
جناب شیری
34 سال است مابااین ادبیات واین شیوه ی برخورد بامنطق مخالف آشنایی داریم. جمهوری اسلامی هم مخالفانش راطرفداران امپریالیسم وصهیونیسم مینامدوبا این چماق سرکوبشان میکند و دهانشان رامی بندد. استبدادو فاشیسم یعنی همین .
از آنجایی که حزب توده تبدیل به یک جریان …. پرور گشت، همه شما … توده ی ها فکر میکنید همه نیز مثل خود شما هستند.
پسر عزیز، آن زمانی که تیتو بیلاخ استقلال طلبی اش را به استالین نشان داد، شما هنوز تشریف نداشتید. اگر مارشال تیتو مانند استالین بود، جنبش غیر متعهد ها را با چین و هندوستان به راه نمی انداخت.
البته غیر متعهد بودن، و استقلال طلبی هیچ شباهتی به نوکری حزب توده برای ک.گ.ب. ندارد.
فقط استالینیستهای ناشی هستند که میتوانند استالین و تیتو را در یک خط بنویسند.
طبق “سنت” ارتجاع پرور حزب ننگین توده، در “تحلیل” شما اشکال هیچ وقت از ارتجاع داخلی (استالین، خمینی، میلوسوویچ،…) نیست، مقصر تمام کارها فقط و فقط خارجی هان.
……
پاراگراف آخر به طور کامل حذف شد / لطفا در بحث رعایت اصول اخلاقی را بکنید وگرنه کل نظر حذف می شود – مجله هفته
بلی! واقعا هر دو جناب پخته های اتاق فکر امپریالیسم و صهیونیسم را بدرستی و به دقت تکرار می فرمایند.
چون در زمان استالین، تیتو و میلوشویچ نمی توانستند یوگسلاوی را بمباران نموده، تکه- پارچه نمایند و همه خلقها و ملتها در صلح و دوستی در کنار هم زندگی و کار می کردند و مجسمه برنزی سه متری رفیق بوش را در مرکز کوزوو نمی گذاشتند. ولی پس از بمباران و تکه- پارچه شدن در اثر بمباران و حملات تروریستی «بشردوستان»، الحمدلله، هم دشمن هم شده اند و هم مجسمه رفیق بوش را هر روز گلباران می فرمایند. آفرین بر هوش و فراست شما.
خانم/ آقای آزادیخواه، با کمال احترام به عرض شما برسانم که هر دو شخص ذکر شده در بالا: مارشال تیتو و میلوسوویچ, هر دو شهروند کشور یوگسلاوی بوده، و در مقام های رهبری کشوری قرار داشتند، ولی به قول شاعر ” این کجا و ان کجا”.
مارشام تیتو با اتخاذ یک سیاست خارجی مستقل از استالین و تمامی آن مسخره بازیهای “اردوگاهی” و گسترش مدیریت کارگری در کارخانه ها، و از همه مهمتر گسترش و رواج همبستگی بین ملیتهای مختلف یوگسلاوی: صرب، کرواات، بوسنی، مقدونی، آلبانی،… پایه های یک نظام مردمی را ریخته بود.
این دست آوردهای بودند که میلوسوویچ و یارانش با شروع تصفیه آلبانی یان و غیره از بین بردند.
از این استالینیستها انتظار زیادی نمیشود داشت: تنها چیزی که اینان در چنته دارند ,افسوس به تاریخ گذشته و اینکه : چقدر جاسوسی برای ک.گ.ب. افتخار آمیز بود، چقدر استالین کادرهای رهبری بولشوویک و سپهبد های ارتش سرخ را خوب میکشت، چقدر خوش رقصی برای جمهوری اسلامی مزه داشت ( اینقدر بامزه که پس از ۳۳ سال هنوز یک خط هم اشاره یا زبانمان لال انتقاد ی در این مورد نبشته نشده است)، و نهایاتا اینکه میلوسوویچ چقدر خوب بهترین بهانه شد برای تفرقه و نابودی یوگسلاوی.
نویسنده ومترجم عالمانه وعامدانه این مساله ی مهم رانادیده گرفته واز روی آن پریده اندکه اساساعامل اصلی خصومت های قومی وبه تبع آن جدایی خواهی ایالت ها ویا اقوام یوگسلاوی خود حاکمان آن کشوربوده اند.
دیکتاتوری فاشیستی حاکم برمردم یوگسلاوی عامل اصلی جدایی طلبی بوده.نظیروضعیتی که هم اکنون در ایران وجوددارد.آیادر فردای سرنگونی جمهوری اسلامی بایدجنایات رژیم ج.ا.ا رابه حساب دیگران گذاشت و رهبران جنایتکار رژیم راتبریه کرد؟