این هم سوال مقالهنویسی امروز: «با توجه به طبیعت بشر، همیشه جنگ، تجاوز و تقابل خواهیم داشت. توضیح بدهید که چرا با این دیدگاه موافق یا مخالفاید؟».
الان سالهاست که من واحددرسیام دربارهی «علوم سیاسی» را با این مقالهنویسی آغاز میکنم. اغلب دانشجویان با این دیدگاه موافقت میکنند و ادامه میدهند
، «بشر بهطور ذاتی حریص است. زندگی یعنی بقای آن که از دیگران قویتر است. هر فرد یا ملتی میخواهد که از دیگران سبقت بگیرد». تعداد بسیاری هم اضافه میکنند که «به همین دلیل است که من به دانشگاه آمدهام».
من این پرسش را در اول ترم مطرح میکنم چون دانشجویان معمولاً با بیان، «خُب، این طبیعت بشره دیگه!» آن را به عنوان دلیل این که نمیتوانیم خود را از این منجلابی که نظام اجتماعی و اقتصادی ما ایجاد کرده رها کنیم، مطرح میکنند.
وقتی ترمم تمام میشود اغلب دانشجویان، در دیدگاه اولیهی خود بازنگری میکنند. اغلب متعجباند که به واقع، ما دربارهی طبیعت بشر چیز زیادی نمیدانیم و آنچه را که فکر میکنیم، میدانیم هم با شواهد و مدارک تایید نمیشود. درست است. یک سری غرایض ابتدایی وجود دارند: برای مثال، نیاز ما به غذا، سرپناه، لباس، تولید مثل. از سوی دیگر، ابنای بشر در علاقه به بدهبستان زبانی هم مشترکاند که یک فعالیت بهگوهر اجتماعی است. از این موارد که بگذریم، طبیعت بشر، یک ظرفیت اقتصادی برای گسترهای از رفتارها را نشان داده است. بهشدت فاسد و وحشیانه، تا بهطور چشمگیر خارجیستیز، خیلی مهر ورزانه، موکد و حتی بهطور پوشیدهای نوعپرستانه و نوع دوستانه.
با وجود باورهای فرهنگی غالب، دانشجویان میآموزند که در بخش عمدهای از تاریخ بشر، افراد درگیر جنگ و زورگویی نبودهاند. چند سال پیش یک کنفرانس معتبر بین المللی یافتههایش را در اختیار روزنامه نگاران قرارداد که که خیلیها را دربارهی «خشونتدوستی طبیعی» بشر به شک و تردید واداشت. روزنامهنگاران، به طعنه برآمدند که «باردیگر وقتی یک ژن جنگ پیدا کردید، مارا خبر کنید». واقعیت این است که خواندن دربارهی صلح، خیلی هیجانانگیز نیست و باعث فروش روزنامه نمیشود.
دانشجویان در مییابند که براساس اسناد و شواهد انسانشناسی، موکد بودن، تعاون، و مددکاری متقابل و نه خشونت دوستی، به واقع نشانههای اساسی است که برایش انسانی را ممکن ساخته است. بعضی جوامع، مثل سوئد از جوامعی جنگدوست به صورت صلحجو ترین ملل جهان در آمدند. آیا امکان دارد که ساختارهای متفاوت اجتماعی امکان میدهد که «آن بخش بهتر ما» ریشه بگیرد؟
بهعلاوه شواهد روزافزون ولی نه هنوز بهطورکامل قاطع وجود دارد که نشان میدهد بشر با انگیزههای اخلاقی یا «غریزهی اخلاقی» به دنیا میآید، و ظرفیت ما برای قضاوتهای اخلاقی احتمالاً با ژنهایمان مشخص میشود. روانشناسان، برای مثال جرومی کاگان، معتقدند که کودکان، حتی از سنین 2 سالگی میتوانند دربارهی بد و خوب قضاوت کنند. او میگوید که بدون این غریزهی اخلاقی که با کودک زاده میشود، برایشان غیر ممکن خواهد بود تا اجتماعی بشوند. فیلسوف استرالیایی، نیل لوی، معتقد است که نگرش اخلاقی و ظرفیت لازم برای قضاوت اخلاقی با انتخاب طبیعی، تکامل مییابد.
نوآم چامسکی معتقد است که بشر «غریزهای برای آزادی» دارد و در بعضی سطوح آگاه است وقتی این امکان از دیگران سلب میشود. برمبنای پژوهشهایی که این سالها در علوم تجربی وفلسفهی اخلاق انجام گرفته، چامسکی معتقد است که این بخش از طبیعت ما «در زیر هرآن چه ای که از طریق تمرین و شرایط می آموزیم قراردارد».
من معتقدم که پیآمدهای بهطور بالقوه عظیم و رهاییبخش این باورها، آن واکنش اولیهی منفی دانشجویان را بهخوبی توضیح میدهد. فرهنگ ما ـ یعنی همین انعکاس نظام بازارسالار ما ـ میکوشد ما را متقاعد کند که طبیعت بشر در نهایت اقتصادمحور است. این موجود بیرحم، رقابت تا سرحد مرگ، بهطور خستگیناپذیری زیاده خواه، که تنها به خویش مینگرد.
چرا این نگرش این همه رایج است و محبوبیت دارد؟ به این دلیل که این تفسیر بیمارگونه یک منطق بسیار ظریف ایدئولوژیک و تنها پس از وقوع، برای استثمار و امپراطوری است. مجسم کنید برای کسانی که ممکن است ثروت، قدرت و امتیازات خودرا از دست بدهند چقدر ساده است ادعا کنند: «هی! جناب! این طبیعت بشر است!». دکتر ویل میلر، فیلسوف فقید دانشگاه ورمونت معتقد بود که این کسان، به واقع دارند از رفتار غارتگرانهی خودشان دفاع میکنند، یعنی فعالیتهایی که هم مزمناند و هم مورد نیاز بازار سرمایهداری. و یعنی، ما همه بهطور روزمره نصیحت میشویم این دیدگاه را بپذیریم چون این پذیرش به نفع وضعیت موجود است.
ولی سرمایهداری فقط 500 سال سابقه دارد و این می شود 0.4% از زمانی که بشر برروی کرهی زمین زندگی میکرده است، یعنی 000ر200 سال. همان گونه که مورخ ادوارد هیام به ما هشدار میدهد، «سرمایهداری انسان را به صورت خودخوار اقتصادی درمی آورد و بعد، وقتی که این چنین کرد، به اشتباه این خودخواری اقتصادی را طبیعت بشر مینامد»
این دیدگاه غالب، نه با محک ابتدایی سند و شاهد تایید میشود و نه این که پایهی تاریخی دارد. شکاکیت سالم دربارهی همهی باورهایی که دربارهی طبیعت انسانی وجود دارد، ضروری است. این شک، باعث میشود که بتوانیم تصور کنیم که دنیای دیگری ممکن است. درنتیجه، همانطور که دنیایمان و فرهنگاش را متحول میکنیم، میتوانیم طبیعت «بشر» را هم تغییر بدهیم و اجازه بدهیم که آن بخش بهتر ماظهور کرده و رشد نماید.
پروفسورگاری اولسون در دانشکدهی علوم سیاسی، در کالج موراویان، در ایالت پنسیلوانیا تدریس میکند.
این مقاله در تاریخ 30 دسامبر 2005 در Znet منتشر شده است. مشخصات ماخذ:
http://www.zmag.org/znet/viewArticle/4710