فرشته مولوی
اونوره دو بالزاک (1799-1850) گرچه در خانوادهای میانحال زاده میشود، با نشاندن حرف اضافهی «دو» میان نام کوچک و نام خانوادگی خود، خودش را و نامش را به لقب و نشان اشراف مزین و مفتخر میکند؛ گرچه سلطنتطلب است، نویسندهای انقلابی انگاشته میشود؛ گرچه هشتش گرو نهاش است، اهل بریز و بپاش است؛ گرچه کوتاهقد و کلانشکم است، در سالنها خودنما و خوشدرخش است؛ گرچه دل در گروی عشقی افلاتونی نهاده، دلبر بسیار دارد؛ گرچه حقوق میخواند، شب و روزش را به داستاننویسی میگذراند؛ گرچه خوشباش است، جنونآمیز و شببیدار مینویسد؛ و از همهی اینها بالاتر، گرچه ادعای بنیانگذاری مکتبی نو در ادبیات را ندارد، پیشوا و پدر رئالیسم ادبی میشود.
رئالیسم یا واقعپردازی (به قول مصاحب) و یا واقعگرایی در ادبیات رویکرد یا مکتب یا سبکیست بر پایهی نگرشی واقعبینانه به زندگی انسان و جهان پیرامونی او. رمانتیسم رایج در سدهی 18 و 19 که خود واکنشی به کلاسیسیم بوده، در نیمهی دوم سدهی 19 در برابر رئالیسم پس مینشیند. در رمانتیسم گرایش به طبیعت و کشش به گذشته و باور به برتری احساس و خیال بر خرد چیره است. نویسنده یا هنرمند رمانتیک خود را پارهای از اثر میبیند و بر آنچه که درونی و ذهنیست، تکیه میکند. مانیفستِ رمانتیسم فرانسوی را ویکتور هوگو، چهرهی درخشان این سبک، (در پیشگفتار بر نمایشنامهیکرامول) مینویسد. افزون بر هوگو، نامآورانی چون لامارتین، آلفرد دو وینیی، آلفرد دو موسه، ژرژ ساند، ژرار دو نروال، تئوفیل گوتیه، و مریمه در گسترهی رمانتیسم فرانسه میدرخشند. اما استاندال که پس از مرگ رماننویس برجستهی آن دوره بهشمار میآید، با واکاوی روانشناسانهی شخصیتهایش و بیاعتنایی به نثر ساختگی و نیز به خوشایندهای رمانتیک از خط رمانتیسم بیرون میزند. نوشتن با نثری بیپیرایه و بری از نگرش رمانتیک و شگردهای رمانتیسم و پرداختن به زندگی روزمرهی رسم میشود. در جهانِ داستانی مردم کوچه و بازار ازهر قماش جای شاه و ملکه و قهرمان و سلحشور و غول و شبح را میگیرند. رئالیسم ادبی که بخشی از جنبش رئالیسم هنری با هدف تاکید و تکیه بر مردم و رویدادهای روزمره است، در برابر رمانتیسم قد علم میکند تا زندگی را آنچنان که هست در ادبیات بنمایاند.
ادبیات سدهی 19 فرانسه ادبیات دورهای پویا در تاریخ فرانسه است: دورهای با سرنگونیهای گهگیر امپراتوری، افت و خیزهای انقلابی، رو آمدن بورژوازی، و بالندگی دموکراسی. در نیمهی نخست این سده نویسندگان مکتب رمانتیسم میداندارند. رمانتیسم فرانسوی بهویژه با دو اثر بزرگ استاندال (سرخ و سیاه و صومعهی پارم) راه را برای رئالیسم باز میکند. بالزاک با مجموعهی سترگ و بلندپروازانهاش، کمدی انسانی، بر آن میشود تا تاریخی کامل از جامعهی شهرستانی و جامعهی پاریسیِ دورهی بازگشت وانقلاب ژوئیه را رقم بزند. سپس فلوبر با دو رمان بزرگ مادام بوواری(1875) و تربیت احساساتی ( در ایران با برگردان سحابی به نام تربیت احساسات؟) بر صحنهی داستان پدیدار میشود تا رئالیسم فرانسوی را به اوج شکوفایی برساند. پیرو و شاگرد فلوبر و یکی از پیشکسوتان داستان کوتاه مدرن، موپاسان، میان رئالیسم و ناتورالیسم در نوسان است. مجموعهیروگون-ماکار (دربردارندهی رمانهایی چون ژرمینال و نانا) با روایت فراز و نشیب دو شاخه از یک خاندان در بیست رمان ناتورالیسم را به رخ ادبدوستان میکشاند. زولا، نویسندهی این کار سترگ و سرآمدِ مکتب ادبی ناتورالیسم، همچون برخی از نویسندگان زمان خود و نیز پس از خود، وامدارِ بالزاک است.
بالزاک در نیمهی نخست دههی بیستِ زندگی مشقِ نوشتن میکند و رمانهای آبکی و فکاهی مینویسد؛ بی آن که نام خود را بر آنها بنهد. سپس رمانی باب روز و تاریخی به نام شوانها مینویسد که گل میکند. در پی آن چرم ساغری میآید که داستانی بر مدار خیال و تمثیل است. این رمان هم نام نویسندهی خود را بر سر زبانها میاندازد و هم بعدها تمثیلی از زندگی بالزاک انگاشته میشود. سوای چند کارِ نخستین و چند نمایشنامهی واپسین که آفرینی برای نویسندهی خود به بار نیاوردند، بیش از نود نوشتهی بالزاک، به یاری فکر بکرش، در مجموعهای بزرگ با بیش از دوهزار شخصیت و تیپ اجتماعی کنارهم مینشینند. نویسندهی پرشور و پرکار سودای آن دارد که با آفرینش و نوشتنِ مدام در قالب اثری پیوسته و پایانناپذیر به نام کمدی انسانی کار کارستانی از خود به یادگار بگذارد.
کمدی در آغاز ترمی بوده که برای اثری نمایشی به کار میرفته و سپس به ادبیات راه پیدا کرده. در کمدی قدیم در یونان باستان با ترکیب کاراکترها و همسرایان در صحنههای نمایشی موقعیتی در قالب فانتزی و هجو و تقلید و فارس (یا «خندستان» به قول آشوری) و در پوششی از خنده و شوخی به تماشاگران ارائه میشده. اوج این نوع از کمدی در کارهای آریستوفانس نمایان است. از همان آغاز وجه انتقادی و هجوآمیز از ویژگیهای این نوع کمدی به شمار میآمده. در ادبیات دو اثر بزرگی که نام کمدی را دارند، یکی کمدی الاهی و دیگری کمدی انسانی است. گفته میشود که دانته نخست کار خود را به این سبب کمدی نامید که در سه چکامهی روایتگرِسفری خیالی به دوزخ و اعراف و بهشت، سیری از اندوه به شادی را به نظم کشیده است. صفت «الاهی» بعدها به عنوان این اثر افزوده شد.
روشن است که بالزاک کمدی انسانی را از روی کمدی الاهی دانته چنین نامیده. او که ستایشگر والتر اسکات است و گونهگونی سرشت بشری را سرچشمهی نبوغ اسکات میداند، به خردهنگاری (جزنگاری) و شرحِ ریزهکاریها برای نمایاندن زندگی شخصیتهای داستانهایش باور دارد. بالزاک در پیشگفتار کمدی انسانی جامعهی فرانسه را نویسندهی واقعی و خود را کاتب جامعهی فرانسه میداند. او به فراست درمییابد که شیوه و شگرد داستاننویسی در مکتب رمانتیسم کهنه شده؛ و بر آن میشود که اجتماع و مردم آن را با شیوه و شگردی واقعپردازانه به خوانندههایش بنمایاند. داستانهایکمدی انسانی داستانهای همهی آدمهای پیرامونِ نویسنده و جامعهی اوست: از هر طبقه و هر گروه، از اشراف تا عوام. این آدمها بر بستر تاریخی مشترک با پیوندهایی که آفریدگارشان میانشان مقرر میدارد، و نیز با پیدا شدن سر و کلهشان در داستانهای گوناگون، تصویری فراگیر از زمان و زمانهای ویژه (از انقلاب کبیر 1789 تا انقلاب 1848) را پیش روی خواننده میآورند. چنین تصویری بیگمان میبایستی بد و نیک و کمدی و تراژدی را با هم و در کنارهم فراهم آورد. درونمایههایی همهزمانی-همهمکانی — چون پول، قدرت، کامکاریهای اجتماعی، و پدرانگی — بر زمینهی رویدادهای تاریخی یک زمان و مکان ویژه پدیدار میشوند تا نویسنده با قلمی سرشار از انتقاد و ریشخند، پوسیدگی ارزشها و نظام کهن امپراتوری ناپلئونی از یکسو و بیرحمی انقلاب و بورژوازی یا نظم نو از سوی دیگر را روایت کند. کمدی انسانی گرچه نام بالزاک را بر جریدهی عالمِ ادب ثبت میکند، به باور و در نگاه او نیمهکاره میماند تا نشان از ناکامی نویسندهای داشته باشد که همهی شور زیستن را خرج سودای نوشتن میکند.
منتشر شده در ماهنامهی تجربه، خرداد 91