پيرامون بهروز بودن مارکسيسم و امکان تحقق بخشيدن سوسياليسم
مصاحبه با گئورگ فولبرت (از کادرهای علمی پرسابقه حزب کمونيست آلمان)
منبع: عصر ما، ارگان حزب کمونيست آلمان
ترجمه از تارنگاشت عدالت
س: توماس کوشينسکی مینويسد يکی از خصلتهای ويژه تو مخلوط قابل تأملی از وفاداری و شک است؛ وفاداری به ايده يک جامعه عادلانه، يعنی يک جامعه سوسياليستی و شک و ترديد در مقابل قابليت تحقق يافتن آن نه تنها در حال حاضر! آيا تو سوسياليسم را تحققپذير میدانی؟
ج: اگر توماس میگويد، حتماً حق دارد. من میگويم: قابل پيشبينی نيست که سرمايهداری کی به پايان خواهد رسيد.
تنها پيشبينی قابل استفاده را مارکس در اثر خود «نقدی به اقتصاد سياسی» (آثار مارکس و انگلس جلد ١۳، ص. ۹) ارايه میدهد: «يک نظم اجتماعی هرگز سرنگون نخواهد شد … و مناسبات توليدی والاتر هرگز جايگزين آن نخواهند گرديد، مگر آنکه شرايط مادی حيات آن در دل جامعه کهنه نطفه بسته باشد.» حال بايد ديد که آيا شواهد جامعه نوين، امروز در جامعه کهنه به چشم میخورند؟ اين شواهد موجودند، مثلاً فنآوری پيشرفته با اينترنت فراگير که به ناگاه ثروتی بیصاحب است. ولی اين تکامل نوين در سرمايهداری هنوز برای تلاشی سرمايهداری کافی نيست و سرمايهداری هنوز توان تحمل آن را دارد. و تا وقتی که سرمايهداری جای نوآوری داشته باشد، که بدون شک دارد، تعداد افراد معتقد به اين ايده که سرمايهداری بايستی توسط جامعه ديگری جايگزين گردد، اجباراً کوچک خواهد بود.
س: آيا به دنبال رشد نيروهای مولده، تضادها نيز سريعتر از جوامع گذشته رشد نخواهند يافت؟
ج: بلی، درست است. اما از طرف ديگر در سرمايهداری اين يک قاعده است: چيزی که آن را از بين نبرد، باعث تقويت آن میشود. سرمايهداری به جای آنکه در حل تضادها بکوشد، آنها را در خود ادغام میکند. هنگامی که در قرن ١۹ مسأله اجتماعی مطرح شد، بسياری فکر کردند که سرمايهداری در اثر اين تضاد متلاشی خواهد شد، زيرا نيروی کار خود را از بين میبرد. ولی سرمايهداری از بين نرفت، بلکه خود را متحول ساخت. به جای سرمايهداری هرز و وحشی با اقتصاد بازار افراطی، به اصطلاح سرمايهداری سازمانيافته جایگزين شد که در آن مسأله اجتماعی حل نشد ولی خورد شد و به کشورهای مستعمره و عقب نگاه داشته شده منتقل گرديد.
مسأله اضافه انباشت کماکان وجود داشت، ولی اين اضافه انباشت خيلی ساده توسط يک شيوه بسيار مناسب، يعنی جنگ جهانی کاهش داده شد. جنگهای جهانی چيز بسيار مفيدی برای سرمايهداری است. برای مردم طبيعتاً فاجعه است. در نتيجه مسأله اجتماعی، سرمايهداری را سرنگون نکرد، يعنی اينکه نظم اجتماعی سرمايهداری پيشرفتهتر بود، حتا برای مسأله اجتماعی.
س: چه سياست راهبردی را بايد ما به عنوان حزب کمونيست اتخاذ کنيم تا از چنگ سرمايهداری آزاد شويم؟ ما برای مسايل اجتماعی راهحلهايی در اختيار داريم …
ج: مسأله اجتماعی، مسألهای است که در حال حاضر دارای سوژه جدی نيست. البته سنديکاها بخشی از مسأله اجتماعی را مد نظر دارند ولی تنها آن بخشی که مربوط به کارگران عضو میگردد. بزرگترين سنديکای آلمان، سنديکای کارگران صنايع پولاد به طور مشخص سنديکای کارگران اصلی و عضو میباشد. ما به عنوان حزب کمونيست طبيعتاً میتوانيم بگوييم که خواستار تغيير هستيم، ولی بايد بدانيم که اين وظيفه سنگينی است.
عبارت سياست کاربردی طبيعتاً بسيار گسترده است، ولی در حال حاضر برخی از رفرمهای بسيار درست وجود دارد. آنچه که سارا واگنکنشت (پلاتفرم کمونيستی حزب چپهای آلمان) در کتاب خود «آزادی ناشی از سوسياليسم» مینويسد خيلی منطقی به نظر میرسد، هرچند که آنگونه که او به لودويگ ارهارد استناد میکند را از نظر اخلاقی درست نمیدانم. حق با اوست که بخش مالی بايد تحليل برود، که بانکهای تجارتی بايد دولتی شوند و وظيفه آنها در چارچوب حساب پسانداز و يا بانک تعاونی محدود گردد. همينطور ماليات بر ثروت ۵ درصدی برای ثروتهای بيش از يک ميليون يورو. در برنامه حزب چپ جوانب منطقی متعددی موجود است.
س: ولی آنها جلوتر نمیروند. البته آنها رفرمهای مختلفی را پيشنهاد میکنند، منتها اين پيشنهادها از چارچوب سرمايهداری فراتر نمیروند.
ج: ولی نسبت به وضعيت کنونی مطمئناً گامی به جلو خواهد بود. خطايی که ما مرتکب شديم- ما به عنوان کمونيست و همينطور چپهای ديگر- اين بود که ما تقريباً ۳٠ سال مسأله مالکيت را مطرح نکرديم. ما از شکست سرمايه دولتی در سوسياليسم واقعاً موجود چنان ترسيده بوديم که ۳٠ سال آزگار به مسايل ديگر پرداختيم. گروهی که مسأله مالکيت را از نظر دور نداشت، بورژوازی بود. آنها به سرعت دريافتند و خصوصیسازی را تازاندند.
در حال حاضر اين امر در بخش بهداشت و تندرستی حاد میگردد. ايالات و ولايات قادر نيستند بيمارستانهای دولتی را سر پا نگاه دارند و آنها را در اختيار بازارهای مالی قرار میدهند که نتيجتاً به اخراج شاغلين و مهاجرت پزشکان به خارج منجر میگردد، زيرا شرايط کار بسيار بد است: اولاً از نظر ساعات کار و دوماً از نظر سرويسدهی به بيماران، زيرا ديگر نمیتوانند مسؤوليت آنچه را که رخ میدهد، تقبل کنند. وضعيت درمانی بيماران روزبهروز بدتر خواهد شد. اين امر در بخش درمانی برجسته میشود، زيرا بيمارستانی که مثلاً در مالکيت يک شرکت خصوصی قرار دارد، با وظيفه و مسؤوليتی که به عهده آن است، به تناقض برخورد خواهد کرد.
ما بايد مسأله مالکيت را مطرح کنيم. دولت بايد دارای آنچنان امکانات مالی باشد که بتواند بيمارستانهای خود را پابرجا نگاه دارد. به اين خاطر ما نيازمند يک سياست مالياتی ديگری هستيم. سياست توزيع از بالا به پايين. و از اين طريق مسأله مالکيت با رفرم سيستم سرمايهداری مجدداً مطرح خواهد شد.
س: ما کمونيستها در تحليل سرمايهداری به تئوری مارکس استناد میورزيم. ولی اين تئوری تا چه اندازه بهروز است؟ آيا مارکسيسم پاسخهای قابل استفادهای برای مسايل جاری ارايه میدهد؟
ج: اين تئوری میتواند بسيار خوب مسايل جاری را توضيح دهد. و در اينجاست که به «سرمايه» مارکس میرسيم که جوانب بسيار بهجا و بهروزی را مطرح میکند. مثلاً نقش به اصطلاح سرمايه فرضی را مارکس در اصل در چارچوب مستقل عمل کردن بازارهای مالی مطرح میسازد که بسيار بهروز است. ثانياً مارکس از افزايش اجزاء ارگانيک سرمايه، يعنی افزايش بخش مشخص کار نسبت به کار زنده سخن میگويد. مارکس در اين روند کاهش نرخ سود را پيشبينی میکرد- البته اين نظر مورد بحث است ولی او پيشبينی کرده بود که بخش مرده کار افزايش خواهد يافت. علاوه برآن، سرمايه دارای جنبه ديگری است که ما مدتها آن را بیاهميت میپنداشتيم: به اصطلاح انباشت اوليه. در گذشته اين طور برداشت میشد که مالکيت غيرسرمايهداری به مالکيت سرمايهداری مبدل میگردد و اين عمل تنها در گذشته صورت گرفته است و تصور میشد که انباشت اوليه ديگر صورت نمیگيرد. اين برداشت درست نيست. «ديويد هاروی» يک جغرافیدان و يک مارکسيست اشاره میکند که ما در حال حاضر شاهد انباشت اوليه مجدد میباشيم. اول تلاشی مالکيت دولت در شرق، دوم انحلال مالکيت دولتی، خصوصیسازی سيستم تأمين اجتماعی در غرب. همه اينها انباشت اوليه است. در اين مورد نيز مارکس کاملاً بهروز است.
س: چه بايد کرد تا مارکسيسم مجدداً به ضمير طبقه کارگر نفوذ پيدا کند؟
ج: منباب مثال میتوان کتاب «نقدی بر اقتصاد سياسی» و يا سادهتر «سرمايه» مارکس را خواند. میتوان آن را از چارچوب آکادميک بيرون آورد. کتاب سرمايه مارکس اگر اصلاً خوانده شود تنها در چارچوب آکادميک است. احتمالاً خيلی خوب خواهد بود، که کسانی کتاب «سرمايه» را مطالعه کنند که شخصاً در زندگی روزمره و فعاليت شغلی خود واقعيت سرمايهداری را لمس میکنند و با پرسشهايی روبهرو میشوند که بايد پاسخ گويند. من شخصاً کوشش کردم به بخش بسيار کوچکی پاسخ دهم، به اين صورت که جزوه کوچکی به حجم ١٢۶ صفحه به نام «سرمايه- فشرده» انتشار دادم. از خود میپرسم که چرا بيشتر از نوع نوشتهها در مورد سرمايه در مدارس عمومی ما تدريس نمیگردد.
س: در رابطه با ادبيات مارکسيستی: نظر تو در مورد «خواندنیهای نوين مارکس» چيست؟
ج: اولاً اين کار بسيار پرارزشی بود، زيرا آنها «سرمايه» مارکس را بسيار با دقت مطالعه کرده بودند. به ويژه بخشی را که در مورد تحليل انواع ارزشها است يعنی ١۵۶ صفحه اول «سرمايه». البته در قسمت ديگر کمی ضعيفترند: آنها درگيری با واقعيات مادی سرمايهداری را مورد اغماض قرار میدهند. آنها تحليل انواع ارزشها را مبدل به دگم میسازند، به جای آنکه به طور مستمر آن را با واقعيت بسنجند.
س: تاچه حد «خواندنیهای نوين مارکس» امروز گسترش يافته است؟
ج: بسيار غالب است، به ويژه آن تعبير که از طرف «لوئيس آلتهوسر» انجام گرفته و در دورهای تهيه شده که جنبش کارگری فلج گرديده بود، يعنی تقريباً در سالهای قبل از ١۹۶۸. اين اثر بازتاب روگرداندن روشنفکران از جنبش کارگری واقعی است و امروز نيز هنوز به طور غالب عمل میکند. بنياد روزا لوکزامبورگ در رابطه با «خواندنیهای نوين مارکس» زحمات فراوانی متحمل میشود. اگر دورههايی که عرضه میشوند را در نظر بگيريم، سه جلد کتاب مارکس را با زحمات زياد و کار خلاق تدريس میکنند و همواره اين سؤال مطرح میشود که آيا بايد به اين کار ادامه داد. پس از سه جلد کتاب کاپيتال، کتاب «سرمايه مالی» نوشته «رودولف هيلفردينگ» را نيز میتوان در نظر گرفت. ولی آنها اين کار را نمیکنند و در عوض «گرامشی» را مطالعه میکنند. مخالفتی نيست، ولی تعميق در مسايل اقتصادی ادامه پيدا نمیکند. اين روند غريبی است: در حالی که در دانشگاهها و مدارس عالی، علوم اقتصاد و مديريت نقش غالب را ايفا میکنند، مارکسيستها نه به اقتصاد، بلکه به علوم انسانی میپردازند.
س: ما کمونيستها چگونه بايد با «خواندنیهای نوين مارکس» رفتار کنيم؟
ج: بايد خوشحال باشيم که وجود دارند و ببينيم که آيا میتوان استفاده بيشتری از آن برد.