تایپیست و نانوایی؛ به حسام سلامت[1]
ایلناز جمشیدی
حتماً اگر در خیابان انقلاب راه رفته باشید، تبلیغات رنگ و وارنگی را که به دیوار با مضامینی مثل «تایپ ارزان»، «تایپ صفحهای 180 تومان»، «تایپ صفحهای 120 تومان»، «تایپ فوری صفحهای 100 تومان» را دیدهاید.
و اگر احیاناً به این مراکز سری زده باشید، بسته به متراژ ساختمانی که در آن واقع شده است تعدادی تایپیست عموماً زن را دیدهاید که تق و تق و تق و تق و… تایپ میکنند و متصدی مرکز، تایپ شما را هر چه که باشد و هر وقت که بخواهید بی مشورتی با تایپیستها قبول میکند. به این دلیل ساده که تایپیستها فقط در آن مرکز مستقر نیستند و بخشی از آنان تایپ در خانهای هستند. کسانی که در آن ساختمان مستقر هستند علاوه بر سهمی که از صفحاتی که تایپ میکنند دریافت میدارند، نیمچه حقوقی که قطعاً کمتر از نصف حقوق مصوب است را دریافت کنند. یعنی چیزی حول و حوش150 تا 200 هزار تومان برای 8 ساعت و بیشتر در بهترین حالت و یا 70 تا 100 هزار تومان برای 8 ساعت کار و کمتر.
تایپیستهایی که در خانه کار میکنند اما از این حقوق ثابت محروم هستند. آنان اگر به حرف متصدیان دفاتر فنی و کامپیوتری اعتماد کامل کنیم نیمی از آنچه که از مشتری بابت تایپ میگیرند را دریافت میکنند. یعنی اگر تایپ صفحهای 300 تومان است 150 تومان به تایپیست در خانه میدهند، اگر صفحاتی که قرار است تایپ شوند فارسی/لاتین هستند، فوری هستند، جدول و نمودار دارند، قرار است پاورپوینت شوند و یا پر از فرمول هستند و رئیس دفتر از آنها مثلا 500 یا 600 تومان میگیرد، به تایپیست در خانه 250 یا 300 تومان میرسد.
حال این مراکز تایپ فوری، مشتری محور را در نظر بگیرید؛ تبلیغ این چنین است: تایپ فارسی/لاتین/فرمول صفحهای 180 تومان. یعنی به تایپیست در خانه صفحهای 90 تومان میرسد. یعنی تایپیست در خانه در ازای هر 100 صفحه تایپ امید به دریافت 9 هزار تومان از دفتر فنی دارد.
خُب آقای سلامت! نوشته بودید نان است. بله نان نان است. نان جو رژیمی نان است؛ نان سبوسدار نان است؛ نان زیرهدار نان است؛ نان مدیترانهای نان است؛ نان مخلوط با مغز گردو نان است، حذف حداکثری نان در رژیم غذایی شیک و سلامت نان است، خوردن نان نه از برای سیری فقط برای این که رژیم غذایی باید کامل باشد و جامعالاطراف هم نان است…
به تایپیست خودمان برگردیم. احتمالاً تایپیست ما دستهایش را به صورت اصولی روی کیبورد میگذارد به این دلیل ساده که احتمالاً پیش از استخدام آزمون داده است و نمیتوان با تایپ دو انگشتی به دستگاه عریض و طویل تایپیستها وارد شد. و او ـ تایپیست ما ـ حتماً با صد صفحه تایپ در روز یا حتی در کمترین حالت مورد انتظار رئیس که 30 الی 50 صفحه در روز است، با درد انگشت کوچک سمت راست آگاه است. انگشت کوچک سمت راست اگر سریع تایپ کنید و دستان خود را اصولی روی کیبورد بگذارید مسئول چ، ج، ح، ک، گ، enter،back ،خط مورب، علامت سوال، نقطه و بدتر از همۀ اینها گرفتن shift در موارد مقتضی است.
خُب تایپیست ما قاعدتاً نان میخورد. مثل آقای سلامت که نان میخورد، مثل من که قبل از تایپ این صفحات نان خوردهام و مثل شما و مثل همه… و احتمالاً مثل همۀ ما نان را قبل از آن که بخورد، میخرد، مثل من که میخرم مثل آقای سلامت که میخرد و مثل شما.
اما میزان برای تایپیست ما چیست. سنجش دنیای اطراف برای او چگونه رخ میدهد. تایپیست ما میتواند بازۀ گستردهای از آدمها را شامل شود. ممکن است دانشجوی کامپیوتر داری باشد که برای خرج تحصیلش و یا برای اضافه کردن آب باریکهای به آب باریکۀ پدرش این کار را بکند. ممکن است دانشجوی شهرستانی در خوابگاه ماندهای باشد که برای این که آب باریکهی پدر و مادرش را به آب خیلی باریکهای تبدیل نکند این کار را میکند. ممکن است زن خانهداری در خانه باشد که از صبح تا بعد از ظهر که بچههایش سر کار و مدرسهشان است او کامپیوتر یاد گرفته و تایپ میکند تا کمک خرجی به خانواده باشد، ممکن است زن بازنشستهی کارمند یا منشی یا دفترداری باشد که با این سیر «جوانگرایی در منشی یابی» و عدم آشناییاش با مقولۀ «خوشبرخورد و خوش بیان با روابط عمومی قوی» شانس یافتن کار دوبارهای را نداشته و به تایپ این عرصۀ پرمشتری پا نهاده است. ممکن است زن جوان جویای کاری باشد که کار پیدا نمیکند و اگر هم پیدا کند بازار یابی است و فضای این کار خفهاش میکند و ترجیح میدهد کار یدی تایپ را انجام دهد و یا زن جوانی باشد که هر چه میجوید جز «فروشندگی با حقوق و پورسانت» پیدا نمیکند که وقت مصاحبه میفهمد پورسانتش خیلی پررنگتر است و اوی بیسرزبان را از این کار چیزی عاید نمیشود. ممکن است زن کارمند یا کارگری باشد که تایپ شغل دومش است و خشنود از ساعات کم کاری در شغل اولش وقت باقیماندهاش را که حقوق کم شغل اول نمیگذارد به تفریح یا سرگرمی بپردازد، با خود فکر میکند که حداقل با این کار تایپ نیمچه پسانداز حاصل شغل اولش مدت زمان بیشتری دست نخورده باقی بماند. همۀ این گزینهها هم نان میخورند و هم نان میخرند. میزان برای اینان چیست؟ میزان برای اینان پولی است که از هر صفحۀ تایپ دریافت میکنند. نان بربری دانهای 500 تومان. یعنی اگر تایپیست ما در بهترین حالت 200 تومان بابت هر صفحه دریافت کند (و رئیس خیلی خیلی مشتریمداری از جنس «تایپ صفحهای 120 تومن»یها نداشته باشد و از این بابت خرسند باشد که در کافینت محلۀ خود کار گیر آورده است و دچار سرسام دفاتر فنی نزدیک به دانشگاهها نیست) با خود میگوید: 2 صفحه و نصفهای تایپ بابت یک نان بربری و او میرود و 10 صفحه تایپ خود را به صاحب نانوایی تقدیم میکند و در عوض 4 نان بربری دریافت میکند. فردای آن روز صفحهی تایپ شدهای بر در نانوایی چسبیده است: «از روز شنبه نرخ مصوب نان بربری) مثلاً) 700 تومان». میزانش را سریع به کار میاندازد یعنی هرسه صفحه و نصفهای تایپ یک نان. یعنی 14 صفحه تایپ در ازای 4 نان.
با این همه او خرسند است چون امروز مثلاً چهارشنبه است و او اگر امروز و فردا تا جایی که تهماندۀ حقوقش اجازه میدهد نان بخرد، صفحاتی چند را ذخیره میکند. اگر او امروز 10 نان بخرد و فردا هم 10 نان و آنها را خوب نگهداری کند میتواند یک هفتهی بعد را از نان هفتصد تومانی دوری بجوید. اما او تنهانیست که به این فکر افتاده. در صف طویلی از نامتمدنانی که ناسزای آقای سلامت را وقتی که پیاده میشود و مغرورانه تنها یک نان میخرد و حتی ممکن است همان یک نان را هم نخرد و با خرید نان بستهای صدای ناسزایش را بالا ببرد را به جان میخرند، میایستد. او بیاهمیت به او حساب کتاب میکند: خرید 20 نان 500 تومانی 10 هزار تومان، یعنی 50 صفحه تایپ و 20 نان هفتصد تومانی یعنی 14 هزار تومان و این یعنی ذخیرۀ 4 هزار تومان که میشود 20 صفحه تایپ.
او همین کار را در گزینش بین آژانس، تاکسی، ماشین شخصی، اتوبوس و مترو هم انجام میدهد. نباید گمان کرد که پس او دائماً در حال فکر کردن به همین موضوع است و نه هیچ چیز دیگر. اول این که ممکن است تایپیست ما علیرغم همۀ زحمتی که میکشد هیچ حساب و کتابی نکند و دائم کار کند و هیچ چیز بر هیچ چیزش افزوده نشود. دوم این که اگر هم او این حساب و کتاب را بکند اتومات این کار را میکند به خصوص که اگر زمانی اندکطولانی به این کار مشغول باشد؛ مثل رانندهای که دائماً نمیگوید ترمز کدوم بود یا این تابلوی چی بود؟ مثل زنی که لبش را حفظ است آن قدر که ماتیک زده و این اولین تجربۀ دوران بلوغش نیست که رو به آینه ودقیق این کار را بکند. مثل بچهای طناب میزند و هی نمیگوید نخوره به پام یه دفعه. مثل کارگری که در مسیر کار نمیگوید ایستگاه بعد چی بود؟ مثل تایپیستی که دستش تند شده و اگر یک بار کلیدی را با انگشتی غیر از انگشت تعیین شده زد نمیگوید اه نمیشه این طوری تایپ کرد. مثل آقای سلامت که شکل گرفته است و دیگر دانا شده و عزت نفس را سرخود و اتومات بلد است و جنبش سبز برایش تداعی بوق ماشین نیست و اتومات میگوید بابا پیکان و پراید و تاکسی هم توی بوقزنها بود و اتومات میگوید که چه زشت یک لقمه نان ارزش این کارها را ندارد و اتومات میگوید مردم! به فضایل اخلاقی بیاندیشد گور بابای تورم و نان هم که شده و اتومات برایش نان نان است و مثل تایپیست ما نیست که نان اصلاً هم برایش نان است و برایش صفحات تایپ است و هر نصفه صفحه بالا شدن قیمت برایش مهم است. مثل تایپیست ما نیست که نه فقط نان برایش نان نیست، بلکه کرایهی رفت و آمد هم برایش کرایۀ رفت و آمد نیست، اجاره خانه هم برایش اجاره خانه نیست، پول قبوض برق و آب و گاز هم برایش پول قبوض برق و آب و گاز نیست، میوههای رنگاوارنگ تابستانی هم برایش میوههای رنگاوارنگ تابستانی نیست. مثل تایپیست ما نیست که از صف کشیدن برای صرف بستنی طلا و نقره بیشتر متعجب است تا صف کشیدن روبروی نانوایی به این علت بدیهی که فردا گرانتر از امروز عرضه میشود.مثل تایپیست ما نیست که اگر فردا نرسد و صفحاتی که در خانه تلنبار شده را تمام نکند، از ترس از دادن کارش، استرس میگیرد. او اخلاقی است. آقای سلامت فاضل است. او میگوید مگر رئیس کیست که بتواند به من بد بگوید اگر کارم را آن طور که او میخواهد انجام ندهم و این را میگوید در حالی که صفحاتی تلنبار شده در خانه ندارد. آقای سلامت فاضل است او میگوید مگر خانه چیست که من برای پسانداز پولم برای آخر ماه تن به خفت انبار کردن چندتایی نان به خود بدهم و تجویز میکند که فاضلانه و اخلاقی از نیازهای انسانی خود سربرتابید. آقای سلامت فاضل است او میگوید مگر نان چیست؟ مگر 100 تومن و 200 تومن کم و زیاد چیست؟ مگر 200 تومن چیست که حاضری بابت آن یک صفحه تایپ کنی؟ مگر 400 تومان چیست که حاضری بابت آن دو صفحه تایپ کنی؟ مگر 600 تومان چیست که چنین خفیفانه حاضری به خاطر آن 3 صفحه تایپ کنی؟ و تایپیست ما که قطعاً در مقابل فضیلت آقای سلامت کم خواهد آورد سرخمیده پاسخ خواهد داد سه صفحه تایپ؟ از شنبه طبق نوشتۀ روی شیشۀ نانوایی هنوز برای خرید یک نان کم است.
آقای سلامت، آواز خود را بر طبل دیگری نکوبید. صریح و روراست به همانانی که مردم شده بودند و به همانانی که مردم کرده بودندشان و به همانانی که مردم دیده بودیدشان بگویید که برخیزند. به همانانی که بوی عطر تمدنشان برای تماشاچیانی که از صف نانوایی برمیگشتند گیجکننده و سرسامآور بود. شما را به دیگرانی که تصور دریافت وجه نقد از دولت به اسم یارانه شادمانشان میکند چه کار؟ آخر به نظر شما مگر 45 هزار و پانصد تومان در ماه چیست؟ میدانید آقای سلامت مسئله این جاست و شاید ناخرسندی هم که با شامۀ طبقاتی نمیتوان به جنگ همه چیز رفت. از روی غریزۀ طبقاتی شاید بتوان مرز تشخیص را تا آن جا پیش برد که فهمید مرا به حمایت از موسوی و خاتمی و کروبی و هاشمی چه کار اما آری نمیتوان فهمید که این بدین معنی نیست که باید به احمدینژاد پیوست. و این غریزه قطعاً به تنهایی ناکارآمد است و بایست تجهیز شود با آگاهی طبقاتی و تشکل و اتحاد اما این قدر به کار میآید که از صف «رأی من کو»ها دوری بجوید.
اصلاً مگر در بهترین حالت 5/2 میلیون نفر چیست که آن را به اسم مردم تمام میکنید. آن هم جماعتی ناهمگون و متکثر که پیش از هر چیز دیگری برای استنشاق حضور در جمع بود که به خیابان میآمد و یا برای دیدن این جماعت. حتماً مردمانی که در پیادهرو به تماشای شما مردم در سه سال پیش ایستاده بودند و مصرانه مرز خیابان و پیاده رو را مغشوش نمیکردند به یاد دارید. با همه نامیدن خود و جنبش سبز راه به هیچ ناکجاآبادی حتی نخواهید برد. به بوق و کرنای سرسامآور «شما مردم!» خود پایان دهید. به اراجیفی که خطوط و مرزها را در هم میشکنند بی اعتنا باشید و خطوط جنبش خود را بی شرمساری تدقیق کنید به جای آن که با مغشوش کردن آن هر دم از سویی سر برآورید. صف نانواییها را رها کنید و بیفرهنگانی که یک 200 تومانی برنامۀ روزانهشان را تغییر داده است و چند ساعتی را به ایستادن در صف اختصاص میدهند بیتفاوت باشید. سبز بیش از هر چیز دیگری متکی بر چانهزنی از بالاست که دیدید همان فشار یک هفتهای «مردم شما» از پایین کاری از پیش نبرد وقتی که زبان چانهزنان به کام فرو رفته بود. چانهزنان خود را میخواهید تا جنبش دوباره به تکاپو بیافتد. راههای این حضور دوباره را ردیابی کنید. خوب میکنید که با دولت چنین تند و تیز لب به سخن میگشایید چون در جنبش «مردم شما» دولت غایت تقصیر است و این خود بسیار روشن است چون مطالبۀ «مردم شما» مطالبۀ دولتی با رئیسی دیگر بود. ببینید که برای این رئیس دیگر چه کار میتوانید بکنید. آخِر نسبت معکوسی در این میان وجود دارد هر چقدر که نان نان است، دولت دولت نیست، هر چقدر که نان بربری نان است، رئیس دولت، رئیس دولت نیست، هر چقدر که نان سنگک نان است، سرمایهداری سرمایهداری نیست، هر چقدر که نان تافتون نان است، تضاد طبقاتی تضاد طبقاتی نیست، هر چقدر که نان لواش نان است، جان کندن و حسابگری و تلاش بیوقفه برای برآوردن شیوههای برآوردن نیاز، جان کندن و حسابگری و تلاش بیوقفه برای برآوردن شیوههای برآوردن نیاز نیست. در متن دیگری که دست کم کمی همخوانتر باشد لب به گلایه بگشایید و «مردم» بگویید. فخر شما در نوشتهتان به چشم تایپیست ماست که میآید نه به چشم آنان که کیفیتاً مخاطبِ شمایند چون آنان از خود فاخران زمانند و از فخرفروشان. ایرادی ندارد که موسوی بیانیه میدهد که «اگر برای حذف یارانهها شلوغی و اعتراضی ندارد از طرفدارانم میخواهم که دخالت نکنند این مسئلۀ ما نیست». او اتفاقاً و عجبا که راست میگوید و راست. راست میگوید چون صادقانه مخاطبان خود را بازمیشناسد و میداند که برای آنها و یا حداقل برای خیلی از آنها کم و زیاد شدن 500 تومانی و هزار و 2هزار تومانی که چیزی نیست و راست میگوید چون میداند که هستند کسانی که 40 هزارتومان برایشان چیزی نیست. شما هم راست بگویید و راست. راست بگویید که فاضلید و از بالا سخن میگویید و راست بگویید که ناراحت نشوید یهو من هم از خود شما هستم. راست بگویید که 100 تومن چیزی نیست و راست بگویید که بیتربیتهای بیفرهنگ برای 100 تومن 200 تومن عزت میفروشند. به تایپیست ما بگویید که 100 تومان چیزی نیست که بخواهی بگیری، به رئیس او هم بگویید که صد تومان چیزی نیست که بخواهی بدهی. راست بگویید و راست بگویید. راست بگویید و راست و صدای تایپیست ما را هم بشنوید. غریزه به کار او هم آمده است و فهمیده که روابطش را با شما در چه بستری باید مهیا کند. بی اعتنا به خطابۀ شما با شماست: کار بهتری برای من سراغ ندارید؟ شنیدهام که بعضی جاها تا صفحهای سیصدتومان هم میدهند. به او هم راست بگویید و اگر کاری سراغ دارید معرفی کنید.
[1]این نوشته پاسخی است به نوشتۀ حسام سلامت که متن آن را عیناً در زیر شاهدید:
«نان را از هر طرف که بخوانی نان است. نان تافنون نان است، نان سنگک نان است، نان بربری هم نان است. نان تافتون 125 تومانی نان است، نان تافنون 175 تومانی هم نان است. نان سنگگ 500 تومانی نان است، نان سنگک 600 تومانی هم نان است. نان همیشه نان است. مردم ما اما نان را همیشه جدی گرفتهاند، شاید به این خاطر که همیشه قرار بوده برکت سر سفرهاشان باشد. دیروز بر سر زبانها افتاد و در میان جمع پیچید که نان، همهی نانها، قرار است امروز، یکشنبه، گران شود. همین شد که جدیت تاریخی ملت بر سر این برکت باری دیگر بالا زد و انجامید به ردیفشدن صفهای طویل جلوی نانوایهای شهر. توگویی ملت به این صرافت افتاده بودند که تا میتوانند نان انبار کنند و از این طریق خود را از قحطی روزهای بعد نجات دهند. این را قاعدتاً به حساب «ناندوستی» مردم نمیشود گذاشت. ماجرا به این هم مربوط نمیشود که وضع مردم آنقدر خراب است که مجبورند بر سر 100 تومان و 200 تومان خود را به آب و آتش بزنند. این هجوم جمعی به نانواییها بههیچوجه موضوعی «طبیعی» نیست. به نظرم میرسد این هجوم از چیزی چون فروپاشی «اخلاقی» یک جامعه در کلیتاش حکایت میکند، جامعهای که در آن دولت میتواند با اوامرش، حالا این اوامر هر چه میخواهند باشند، آن را به بازی بگیرد و روی سر و انگشتاش بچرخاند. این تازه فقط نیمی از ماجرا است. نیمهی دیگرش، نیمهی فاجعهبرترش، سوارشدن مردم روی سر و دوش همدیگر است، لهولوردهکردن همدیگر برای پیشیگرفتن از رقبا در رسیدن به لقمهای که کمی آنسوتر انتظارشان را میکشد. هیچچیز قابلدرکی در این «بربریت بر سر نان بربری» وجود ندارد. هر چه هست فقط خودِ این بربریت است. نمیگوییم چرا صدای این مردم به اعتراض در نمیآید. نمیگوییم چرا بر سر نان یک جنبش سیاسی راه نمیاندازند. صرفاً میگوییم آخر از این انبارکردن نان چه طرفی میخواهید ببندید، آخر مگر برای چند روز میتوانید نان انبار کنید، آخر مگر چقدر میتوانید شکمتان را با نانی ارزانتر از نان امروز پر کنید؟ به آنها میگوییم حالا که چنین استعداد چشمگیری در تطابق با شرایط دارید، حالا که هر چه پیش آید نهایتاً خودتان را با آن سازگار میکنید لااقل در مورد این گرانی نان هم همینطور رفتار کنید و فردای گرانیاش، درست مثل روزهای قبل، سری به نانوایی محلهتان بزنید و تافنون را به جای 125 تومان 175 تومان بخرید و خلاص؛ دیگر چرا اینهمه دست و پا میزنید، چرا اینقدر خود را تحقیر میکنید، چرا به این راحتی به هر سازی که این دولت میزند، میرقصید؟ از چه میترسید؟ این ترسی که از چشمهاتان دارد بیرون میزند برای چیست؟ آیا با انبارکردن نان ترستان آرام میگیرد؟ یا شاید دارید برای روزهای جنگ تمرین میکنید؟ نگران نباشید، نئولیبرالهای وطنی میگویند چنان جنگی جنگی آزادیبخش خواهد بود و همهی ما به برکت آن آزاد خواهیم شد. فارغ از اینها، مگر سه سال پیش در همین روزها نبود که براستی «مردم» شده بودید، که سودای آن داشتید خود را به دست خود آزاد کنید؟ مگر همین روزها نبود که سر از روزمرگی تحقیرشدهی زندگیهای خصوصیتان بیرون آورده بودید و میخواستید «جامعه» را برای همگان ممکن کنید، که میخواستید چیزی نو بسازید؟ حالا که سیاست مُرده است، حالا که دیگر «مردم»ی در کار نیست، لااقل خود را چنین بیمهابا نفی نکنید، لااقل چنین مشتاقانه در برابر دولت خم نشوید، لااقل «اخلاقی» زندگی کنید».
فعالان سبز و مبلغين توهم اسلام رحماني امثال آقاي
سلامت قبلا هم بارها پرلتارياي ايران را بدليل بي تفاوتي به فراخوانهاي اصلاح
طلبان مورد نقدهاي
تند و كينه توزانه
قرار داده اند تنها
جرم ما كارگران ايران آلت دست خاتمي بيبيسي و
پارازيت نشدنه
از يك سبزالهي و خاتمي چي چه انتظاري جز تحقير
و فحاشي به رنجبران و گرسنگان
بايد داشت