کمونیسم در تئوری و پراتیک راه و روش تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری قسمت دهم

رضا خسروی    

قسمت اول را در اینجا بخوانید

قسمت دوم را در اینجا بخوانید

 قسمت سوم را در اینجا بخوانید

 قسمت چهارم را در اینجا بخوانید  

 قسمت پنجم را در اینجا بخوانید  

 قسمت ششم را در اینجا بخوانید  

 قسمت هفتم را در اینجا بخوانید  

 قسمت هشتم را در اینجا بخوانید  


بزعم هگل، فیلسوف بزرگ سده نوزدهم میلادی، نظریه پرداز ایدآلیست آلمانی، گویا تمام رویدادهای مهم تاریخی در جهان دو بار رقم میخورند، نامداران تاریخی نیز ظهوری دو باره هم دارند. در این ارتباط است که مارکس، ضمن اشاره به چند نمونه مشخص تاریخی و بازیگران واقعی شان در دورانهای منقضی – گوسییر و دانتون، لوئی بلان و روبسپیر، مونتین ها در 1851/1848 و مونتین ها در 1795/1793… با طعنه میگوید هگل فراموش کرد اضافه کند: یکبار بشکل تراژدی، بار دیگر در قالب کمدی.

برای مارکس، بعنوان یک متفکر متریالیست، تاریخ نه یک چیز انتزاعی و مجرد، خارج از زمان و مکان، که محصول مبارزه طبقاتی، نتیجه تقابل قهری خلع شدگان در قبال خلع ید کنندگان برسر چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانها در این یا آن مرحله معلوم از تکامل عمومی جامعه است. تکاملی که با مالکیت و دولت، شیوه تولید نعمات مادی، مبادله محصولات مصرفی بستگی تام دارد و در ورای داده های مادی، شرایط عینی و ذهنی، مستقل از معیشت مالک و مولد، موقعیت اجتماعی حکومتگر و حکومت شونده… اصلا قابل تعریف نیست. حال آنکه در دنیای تعریفی هگل، تاریخ نوعی بازی محض دماغی است، با آدمک هائی تسلیم و منفعل، تحت فرمان واحدی خردمند و جاوید، مطلق و نا مرئی، ذاتی ناب و ثابت، تصمیم گیرنده ای تغییر نا پذیر… که در خلع شمشیر می زنند، یک نقش ثابت و فرمایشی را در همه دورانها بازی می کنند. پس سخن برسر یک جهان بینی ماورائی و دیرآشناست – نگرشی وارونه و اسرار آمیز  در باره هستی و هستنده ها… که کلی جای حرف دارد.

ناگفته نماند که هگل، که کشف قانون تبدل یکی از شاهکارهای فلسفی اوست… نتوانست از تعابیر حسی، از مشاهدات معقول عبور کند، حرکت خودانگیخته و مستمر طبیعت، تبدل در دنیای واقعی و ملموس را دریافته و منشاء مادی دریافتهای درست یا غلط ذهن را بدست دهد. بعنوان یک متفکر ایدآلیست، هیچ با تقدم ماده بر شعور میانه نداشت، عین را مقدم بر ذهن ادراک نمی کرد. با مقولات انتزاعی و مجرد عجین بود. بنظر من، ایده ها و ایدآلها را در کالبد نوعی خرد مطلق زندگی می کرد. ایدآلهای مفهوم و نه اوهام. چون ایدآلیسم فلسفی و نوع هگلی آن بطریق اولی، منکر دنیای خارجی نیست، فهم عینی و ملموس را در مد نظر دارد… با اعتقاد و موهوم، با فلسفه بافی افلاطون بعنوان پدر تاریخی شارلاتانیسم، فرق می کند.

بقول مارکس، هگل رابطه حق و تصاحب را درست تشخیص داده بود. معذالک، شواهدی هست مبنی براینکه استاد پژوهش و نقد و نظریه پردازی ما موفق نشد که از حدود مفاهیم کلی، مضامین انتزاعی و مجرد فراتر رود و نرفت. او جهان کثیر، جهان مادی و متحرک را ناشی از ذاتی واحد و مجهول، داده های مشخص و معلوم را بازتاب نوعی خرد مطلق ادراک می کرد. قابل فهم، اما نا پیدا، در ورای داده های واقعی و ملموس. تضاد و تقابل در « مشخص » را بخوبی می شناخت، ولی هرگز از « من » دست نکشید، هرگز از وحدت اضداد در مشخص فاصله نگرفت… تمام مساله هم اینجاست. تعریف هگل از حق و آزادی و… نشان می دهد که او اصلا نسبت به شیوه تولید نعمات مادی، شکل مبادله محصولات مصرفی از سوئی و جدال قهری طبقات دارا و ندار در بستر مالکیت خصوصی بطریق اولی بی اعتنا بود. او این مقولات را در ارتباط با چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانها در این یا آن مرحله معلوم از تکامل عام جامعه نمی دید… ( فلسفه حق در آثار هگل، قطع جیبی، مجلد هفتم ).

تا اینکه تاریخ واقعی، محصول مبارزه طبقاتی ( مانیفست حزب کمونیست ) براثر رشد نیروی مولد، دعوای قهری و مستمر طبقات دار و ندار در بستر مالکیت خصوصی ورق خورد، متناسب با داده های مادی زمان،    هماهنگ با شرایط عینی و ذهنی نو ظهور… بازیگران فعال و متفکر خویش در دوران تازه را وارد صحنه نبرد کرد. بانی پیدایش پرولتاریا، برآمد کمونیسم در عصر پیشرفتهای عظیم صنعتی، تحولات علمی و فنی، کشفیات و اختراعات، در عهد تولید انبوه، رونق بازرگانی و… شد.

من از تاریخ همان کار و مبارزه مستمر خلق « بی مقدار »! جدال برده ها و رعایا در قبال اشراف و اربابان در قرون منقضی برسر چیزهای « حقیر و پیش پا افتاده »! مثل خورد و خوراک و پوشاک و… همین دعوای کارگران در فبال کارفرمایان بر سر مزد و اشتغال و آموزش، مبارزه پرولتاریا در قبال بورژوآزی برسر مدیریت جامعه را ادراک می کنم. مابقی، هرچه که هست، فقط فرض و نظر، یا دعاوی غلط یا درست تئوریک در باره خلق، در باره نتیجه کار و مبارزه مستمر نیروی مولد در بستر مالکیت خصوصی است.

مارکس و انگلس، با نقد انقلابی تاریخ نظری و مکتوب، خرج خود را از باور عامیانه بکلی جدا کردند، بیاری علوم، خاصه علوم طبیعی، نگرش وارونه در باره جهان خارجی، جهان مستقل از ذهن را از اعتبار انداختند، دعوای باستانی میان ایدآلیسم و متریالیسم برسر تقدم ماده بر شعور را به آخر رساندند، طرز تلقی مسلط در باره تاریخ و رویدادهای تاریخی، در باره چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانها را مردود شناخته و سرانجام با ایدآلیسم در عالی ترین شکل آن، با هگلیسم، بقول مارکس، با متریالیسم وارونه، تسویه حساب کردند و ساختار فلسفی کمونیسم علمی را بدست دادند: مبنی براینکه جهان کثیر، مادی و متحرک است، کائنات حرکتی خودانگخیته و دائم دارند، هستنده ها در ارتباطی متقابل، گذار مستمر از کمیت به کیفیت، از ساده به بغرنج اند. تبدل ربطی به « عقل کل »! نداشته و ندارد. داستان « خرد مطلق »! بکلی بی معنی، حرف مفت است. سخن برسر حرکت ازلی و ابدی ماده، برسر قانون عام تکامل پدیده هاست، برسر اینکه تبدل در دنیای واقعی و ملموس جاری بوده، جاری هست و جاری هم خواهد ماند. در همه عرصه ها، هم طبیعی و بیولوژیک و هم اقتصادی و اجتماعی.

انسانها تاریخ شان را خود رقم میزنند، اما نه براساس میل خویش و تحت شرایط دلبخواهی، بلکه در شرایطی آماده، براساس داده های موجود در زمانه. زنده ها، سنت سنگین همه مرده ها را با خود یدک میکشند. زمانیکه تصور می کنند که قادرند… چیز غیر موجودی را خلق کنند… از ترس بحران انقلابی است که به ارواح گذشتگان متوسل می شوند، القاب، الفاظ نبرد، حتی لباس شان را از ارواح بعاریت می گیرند تا بتوانند در این لباس مقدس کهن، با لفظ عاریتی باستان در صحنه نمایش تاریخی جهان نوین نقش داشته باشند. بیخود نبود که لوتر با نقاب پل قدیس ظاهر شد، انقلاب 1814 – 1789 میلادی، ابتدا پرچم جمهوری روم و بعد پرچم امپراتوری روم را برافراشت، انقلاب 1848 میلادی، از آنجا که هیچ کار بهتری بلد نبود، یکبار مورد 1789 میلادی و بار دیگر مورد 1795 – 1793 میلادی را تقلید کرد… دانتون، روبسپیر، ناپلئون و… مثل احزاب و توده های حاضر در انقلاب کهن فرانسه، در لباسهای رومی و با الفاظ رومی، وظیفه دوران خودشان را انجام دادند، با مناسبات کهن تسویه حساب کرده و جامعه مدرن بورژوآئی را بوجود آوردند… املاک فئودالی را قطعه قطعه کردند، سر فئودالها را بریدند… تا اینکه تکامل رقابت آزاد در فرانسه مقدور شد… ( برومور هیجدهم لوئی بناپارت ).

بدنبال شکست انقلاب، 1849/1848 میلادی، ارتجاع بر اروپا مسلط شد، بیاری اهرم قدرت سیاسی، بسود منافع مشترک مالک و ارباب و سرمایه دار در بستر مالکیت خصوصی، هر نوع مخالفت علنی با مناسبات جاری، مخالفت انقلابی با طرز تلقی حاکم را ممنوع کرد، جلوی مبارزه آشکار میان خلع ید شدگان و خلع ید کنندگان قدیمی و جدید را گرفت. طبقه مترقی را سرکوب کرد، پرولتاریای صنعتی را به اختناق کشید… این بود که کمونیسم، آگاهانه عقب نشینی کرد تا مانع ضایعات غیر لازم در صفوف کارگران گردد…

بعد از تعطیل اتحادیه کمونیستها، انحلال این تنها سازمان بین المللی پرولتاریا، ارتباط سازمانیافته و منظم کمونیستها با افکار عمومی و با طبقه کارگر بطریق اولی را بهم ریخت. حتی تماس های انفرادی با این و آن، شفاهی و کتبی، بسادگی مقدور نبود، بدلائلی کاملا قابل فهم، کلی تنزل پیدا کرد. در یک کلام، ضد انقلاب جنگ را برد و بعنوان پاسدار منافع مشترک خلع ید کنندگان پر سابقه و کم سابقه در شرایط اضطراری بجان طبقه مترقی افتاد، خلقهای یاغی را هم به خاک و خون کشید، بنام نظم و قانون با کانونهای فضول و انقلابی و « مشکوک »! تسویه حساب کرد، سنگ تمام گذاشت. بدنبال آرامشی بود تا هزینه های جاری خویش، نیاز فوری و منافع استراتژیک مالک و ارباب و سرمایه دار را تامین کند. چطور؟ از راه استثمار نیروی مولد در سرزمین پایگاه، استعمار خلقهای غیر خودی در مناطق دور و نزدیک. اینها همه حکایت از آن داشت که ارتجاع « پیروز »! بر کوهی از تضاد و تناقض، اقتصادی و اجتماعی نشسته و آبستن بحران های تازه، انقلاب دیگری بود. هشدار: حزبی که میخواهد مسئولیت جنگ را بعهده بگیرد… باید برای پذیرش تمام عوارض آن آمادگی کامل داشته باشد ( انقلاب و ضد انقلاب در آلمان ).

فروکش موقت جنبش انقلابی در آن دوران، قابل انکار نبود. سبک کار دیگری را، متناسب با اوضاع و احوال جاری، ایجاب می کرد. مارکس و انگلس، خیلی با فرهنگ تر از آن بودند که عجز و لابه کنند، خیلی پیشرفته تر از آن بودند که بهانه تراشیده و دست از مبارزه بکشند. مثل خرده پای حریص و کم فرهنگ طلبکار مردم شوند، وجود طبقه کارگر را انکار کنند… بازیگران فکور، فضول و فعال و زیرک دوران خود بودند، وظایف تاریخی، تعهدات سیاسی و اجتماعی خود را بدرستی می شناختند. حتی تماس خود را با رهبران جنبش کارگری در کشورهای مختلف قطع نکردند، با وجود انواع محدویت ها، بدفاع سیاسی و ایدولوژیک از مبارزات شان در آن موقعیت دشوار برخاستند. برای بعضی نشریات موجود و مترقی، مثل نیویورک دیلی تریبون در آمریکا و نامه مردم، نشریه چارچیستها در انگلستان و… در باره حوادث جاری مقالات کوتاه و بلند، تحلیلی و سیاسی می نوشتند، طرز تلقی مسلط را بباد انتقاد گرفته و بازی های ایدولوژیک بورژوآزی را رسوا می کردند. چگونگی برخورد با مسائل مهم، اقتصادی و اجتماعی، خاصه مسائل مربوط به سیاست داخلی و خارجی، سیاست استعماری دول سرمایه داری اروپا در خاور نزدیک و خاور میانه، در ترکیه و ایران، خاصه در هند و در چین را برای کارگران توضیح می دادند: واردات محصولات پشمی و اصلا پشم انگلیسی… از 1833 میلادی، درست از زمانی که انحصار معاملات چین توسط کمپانی هند شرقی خصوصی شد… بشدت افزایش یافت… ورود زوری کالاهای خارجی بر روی صنعت بومی چین همان تاثیری را بجا گذاشت که در آسیای صغیر، در پارس و در هند بجا گذاشته بود… یعنی بافندگان چینی را زیر فشار شدید رقابت خارجی قرار داد و بهمین نسبت زندگی جاری را به بیراهه کشید – علت گشایش زوری بازار: افزایش قیمت اجناس ضروری مثل چای، پس رفت بازار مهمی مثل چین، با محصول نا کافی در اروپای غربی… افزایش قیمت گوشت و غله و تمام محصولات کشاورزی در یک ردیف قرار دارند… سخن برسر پس رفت بازار برای کالاهای صنعتی است، چون هر افرایش قیمتی در ارتباط با محصولات ضروری زندگی در داخل و خارج، با پس رفت تقاضا برای کالاهای صنعتی سنجیده می شود ( انقلاب در چین و در اروپا ). هند نیز گرفتار سرنوشت مشابهی گردید: فقر و عذابی که انگلیسیها به هندوستان بردند… بمراتب درد ناک تر تمام رنج هائی بود که هندوستان قبلا دیده و کشیده بود ( تسلط انگلیس در هند ). ناگفته نماند که این بازی استعماری برای چاپیدن غیر خودی ها، برای غارت دارائی و اموال دیگران در مناطق دور دست، فقط مربوط به امپراتوری انگلیس نمی شد، بورژوآزی فرانسه و هلند و آمریکا نیز بیکار نبوده و سیاست مشابهی را دنبال می کردند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

همزمان با فعالیت سیاسی، کارهای تبلیغاتی و ایدولوژیک در سطح مطبوعات مترقی و مجاز… مارکس و انگلس برآن شدند تا تئوری انقلاب نیمه کاره قبلی را نیز با پراتیک جمعی و انقلابی طبقه مترقی، با دستاوردهای تجربی پرولتاریای صنعتی هماهنگ کرده و موضوع تزهای نظری خود را با نقد اقتصاد سیاسی، برخورد با مکانیسم ارزش آفرینی متداول… تکمیل کنند، تا منشاء مادی مبارزه طبقاتی در بستر مالکیت خصوصی، مبانی تاریخی تنشهای اجتماعی، تقابل قهری کار و سرمایه در دوران سرمایه سالاری را بدست دهند. رویدادها را دنبال می کردند، گزارشات اغراق آمیز رسمی را می کاویدند تا از روی دعاوی ضد و نقیض ارتجاع حاکم پرده بردارند، بورژوآزی را خوار و ضد انقلاب را منزوی، وادار به عقب نشینی نمایند… تا حضور ذهن کارگران در باره مناسبات جاری و ساختاری، در باره مسائل اقتصادی و اجتماعی را تقویت کنند: آمار معاملات تجاری و بازار پول… حکایت از شکوفائی عمومی اقتصاد و رونق بازرگانی دارد… گواینکه به گرانی وسائل زندگی و افزایش قیمتها نیز اعتراف میکند… وضع معاملات پنبه هم طوری نیست که مالکان واحدهای بافندگی بتوانند بر روی آن حساب کرده و تولید را از دو باره از سر گیرند ( شکوفائی اقتصاد – مساله کارگران در آثار مارکس و انگلس، مجلد نهم ).

حاصل کارهای مارکس و انگلس در این دوران، تا سال 1853 میلادی، سلسله مقالاتی است کوبنده و انقلابی برعلیه ارتجاع و ضد انقلاب، برعلیه خودکامگی سیاسی، دو دوزه بازی بورژوآزی، برعلیه طرز تلقی مسلط، مناسبات استثماری و استعماری، برعلیه اشرافیت مالی، منافع مشترک مالک و ارباب و سرمایه دار در شرایط اضطراری… با کلی غنای تئوریک، اعتبار ایدولوژیک، اهمیت سیاسی و اجتماعی فراوان. سابقه تاریخی رویدادهای امروز، سابقه دعوای دول امپریالیستی، خاصه نوع غربی آن، ناتو چیها، برسر کنترل انحصاری تولید و بازرگانی جهان کنونی را بدست می هند. بلزوم انقلاب ساختاری، لزوم تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری اشاره دارند. اینها همه نشان میدهد که کمونیسم برآمد جنبش انقلابی، جدال آشکار و ناگزیر طبقاتی در آینده را در مد نظر داشت. همواره بفکر رهائی طبقه کارگر، مبارزه آگاهانه و سازمانیافته پرولتاریا در قبال بورژوآزی برسر قدرت سیاسی، برسر مدیریت جامعه در مسیر گسست کامل با تمام مناسبات عهد کهن بود. متریالیسم تاریخی که شاخ و دم ندارد.