ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی (نیمه ی پنهان حقیقت)

بهمن شفیق 

http://omied.de/issues/item/460-2012-04-bs-ghargoozlou-nimehe-penhan.html

​استاد قراگوزلو سؤالات ما را بی پاسخ گذاشت. ایشان در سلسله مقالات دنباله دارشان درباره مسأله دستمزد بدون هیچگونه – تأکید میکنم: بدون هیچگونه – استدلالی عملکرد مارکس و انگلس در جریان انقلاب 1848 آلمان را دارای “خطای فاحش” دانسته، آنها را متهم به آن کرده بود که کارگران را به دنباله روی از بورژوازی کشاندند و سرانجام نیز این عملکرد را – باز هم بدون مطلقا هیچگونه استدلالی – به “اصول اولیه و خام مانیفست” نسبت داده بود. علاوه بر این ایشان – باز هم بدون هیچ و هیچگونه استدلالی – دیدگاه مارکس و انگلس را پوزیتیویستی خوانده و سپس نیز این پوزیتیویسم ادعائی را به کل تاریخ انترناسیونال ها – از انترناسیونال 1 به بعد – نیز تعمیم داده بود. به این ترتیب ایشان عملا زیرآب کل تاریخ جنبش کمونیستی را بدون حتی یک خط استدلال زده بود. ما نیز متقابلا ایشان را متهم کردیم به یاوه گوئی. گفتیم که ایشان “حراف، پر مدعا، گزافه گو، مذبذب و بی پرنسیپ” تشریف دارند. علاوه بر آن ما سؤالاتی را در مقابل وی قرار دادیم. خواستیم ثابت کند که کجا مارکس و انگلس چنین “خطاهای فاحشی” را مرتکب شدند؟ کجا به این “خطاهای فاحش” و “توصیه های ناصواب” خویش به طبقه کارگر اعتراف کرده اند؟ خواستیم قلم رنجه بفرمایند و آن “اصول اولیه و خام” موجود در مانیفست را برای امت حواریون خویش روشن بفرمایند. خواستیم “پوزیتیویسم” مارکس و انگلس را مستدل بفرمایند. خواستیم توضیح دهند که چرا و چگونه این “پوزیتیویسم” بر کل انترناسیونالهای کارگری – کمونیستی مسلط شده است؟ خواستیم روشن کنند که نقش جریاناتی مثل طرفداران لاسال در این میان چه بود؟

ایشان اما در مقابل تا جائی که به سؤالات ما مربوط می شد، لزومی بر این ندید که احکام خود را تبیین کند و یا مورد تجدید نظر قرار دهد و به سیاق همیشگی خویش با انشانویسی در این باب که مارکس و انگلس چه شیرین گفته  اند و چه نغز نوشته اند و غیره، رد گم کردن را پیشه نمود تا همگان احکام صادره از جانب ایشان را فعلا نادیده بگیرند. در مقابل اتهامات ما نیز رنجیده شده و ما را به فحاشی متهم نمود. حواریون ایشان نیز راه چاره را در حمله متقابل و افشاء ما دانسته اند. به این ترتیب سؤالات ما کماکان بر جای خود باقی اند. درباره اتهامات مربوط به یاوه گوئی و تذبذب و بی پرنسیپی نیز فعلا دست نگه میداریم و به خود و خواننده فرصت میدهیم تا با کمی غور و تعمق اندر باب اندیشه سیاسی جنابشان و پس از بررسی مختصری در این باره به آن احکام برگردیم و ببینیم که آیا بررسی بر صحت آن احکام دلالت می کند و یا این که ما دچار اشتباه شده ایم. اگر چنین باشد، آنگاه به صراحت و با صدای بلند از محضر استاد و جمیع دوستداران و فدائیانشان پوزش خواهیم خواست. اما اگر بررسی ما بیش از تذبذب و یاوه گوئی و بی پرنسیپی را نیز نشان داد، آنگاه از اعلام آن نیز ابائی نخواهیم داشت. بگذار حواریون جناب دکتر هر چه می خواهند بگویند. حکایت این حواریون حکایت کسانی است که خود را به خواب زده اند و کسی را که خود را به خواب زده است نمی توان بیدار کرد. حکایت استاد اما حکایت دیگری است. نخست به بررسی بپردازیم و بعد در این باره به قضاوت بنشینیم.

پیش از ورود به بررسی اما توضیحی کوتاه لازم است. بعد از انتشار یادداشت پیشین ما در باره ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی، رفقائی در گفتگو به طرح این پرسش پرداختند که چرا نظرات قراگوزلو مورد نقد قرار نگرفته است. برخی از رفقا مطرح می کردند که که بهتر بود به جای قضاوت درباره تذبذب و یاوه گوئی قراگوزلو به نقد نظرات وی پرداخته می شد. به نظر من این رفقا در اهمیت تشخیص موضوع دچار اشتباهند. آنچه در حال وقوع است، مباحثه ای در سالن دانشگاه علامه طباطبائی نیست، جدالی نظری در درون یک سازمان و یا جبهه کمونیستی نیز نیست. آقای قراگوزلو نه در مقام یک آکادمیسین ظاهر شده است و نه به بررسی آکادمیک کار مارکس و انگلس مشغول است. ایشان در حال وارد کردن اتهاماتی سنگین از طریق اشاعه احکامی اثبات نشده درباره تاریخ جنبش کمونیستی است. صدور هر کدام از این احکام در یک مباحثه جدی نیازمند کار تحقیقی و ارائه نوشته ای جداگانه است. به طور نمونه حکم او درباره خطاهای فاحش مارکس و انگلس در انقلاب 1848 و یا اصول اولیه و خام مانیفست. در اینجا برهه ای از تاریخ جنبش کمونیستی مورد قضاوت قرار می گیرد که نبرد بر سر تفسیر آن یکی از عرصه های جدی مبارزه نظری بین پرولتاریا و بورژوازی است. از همان زمان انتشار مانیفست، این اثر مورد تهاجم بیرحمانه بورژوازی واقع شد و تا همین ده سال قبل تمام تلاش بورژوازی بر آن بود که این رساله کوچک را بی اعتبار جلوه دهد. در صد پنجاهمین سالگرد مانیفست کتابها درباره آن نوشته شد و در میان این انبوه کتابها، کتابهائی نیز بودند که قصدشان فقط و فقط تشییع جنازه محترمانه مانیفست و سپردن آن به موزه تاریخ بود. از جمله کتاب رورتی پست مدرنیست. اینجا صحبت بر سر چگونگی تنظیم ترافیک شهری و حمل و نقل جاده ای و امثالهم نیست، این مبارزه ای است ایدئولوژیک که هدف آن خلع سلاح طبقه کارگر جهانی و محروم کردن آن از یک سلاح برّنده اش در نبرد با بورژوازی است. این نبردی است که بیش از 160 سال است در جریان است و بورژوازی تمام جهان میلیونها دلار و مارک و فرانک و یورو و دینار و ریال و روپیه و غیره برای آن هزینه کرده است. اهمیت چنین نبردی به حدی است که حتی سرسخت ترین مخالفان جدی مارکس هنگام ورود به این عرصه و برای ورود به آن خود را ناچار از تدارک کافی می بینند. کارل پوپر نامی برای نقد همین مانیفست خود را ناچار می بیند تاریخ فلسفه را تا افلاطون واکاوی کند. حالا استاد درجه سه ای از کشوری با فرهنگ سیاسی درجه سه پیدا می شود و در یک عبارت کار این اثر را تمام می کند که بعله اصول اولیه و خام مانیفست باعث گمراهی مارکس و انگلس شدند و آنها را به آنجا کشاندند که طبقه کارگر آلمان را به دنباله روی از بورژوازی فرا بخوانند. چنین منتقدی یا هیچ از موضوع مورد بحث نفهمیده است و یا …. به این سه نقطه پائین تر خواهیم پرداخت. فقط برای روشن شدن بیشتر موضوع حالتی را تصور کنید که در یک آکادمی نظامی سرجوخه ای با چوب قلم پای تخته ظاهر شود و با چوب قلمش نقشه واترلو را نشان دهد و بعد هم افاضه کند که “از آنجائی که فهم ناپلئون از هنر جنگ از اصول اولیه و خامی فراتر نمی رفت، البته در جنگ آوسترلیتز شانسی پیروز شد، اما در واترلو شکست سختی خورد”. آیا حقیقتا کسی حاضر می شود با این سرجوخه به بحث بپردازد؟ آیا مسئولین آن آکادمی نظامی سردوشی هایش را از وی نخواهند گرفت و با تی پا او را بیرون نخواهند انداخت؟ درباره چنین سرجوخه  ای چه حکمی خواهند داد و اصولا چگونه می توان وارد بحث با چنین کسی شد؟ غیر از این است که نخست باید توضیح دهد که آن اصول اولیه و خام نظامی ناپلئون  کدام بودند و خود وی کدام اصول متعالی و پیشرفته ای را برای پیشبرد جنگ توصیه می کند؟ اظهار نظر قراگوزلو نسبت به “خطاهای فاحش مارکس” شبیه اظهار نظر این سرجوخه نسبت به ناپلئون است.

همچنین رفقائی از ما خواسته اند که بی پایگی بحث قراگوزلو در انتساب پوزیتیویسم به مارکس را روشن کنیم تا مبادا این تصور به وجود بیاید که ما از مباحثه پرهیز داریم. این رفقا متوجه نیستند که موضوع عکس آن است. کسی که مارکس را پوزیتیویست می خواند باید آن را ثابت کند. باید نشان دهد که چرا تزهای فوئرباخ پوزیتیویستی اند؟ چرا مانیفست، هیجدهم برومر، ایدئولوژی آلمانی و غیره و غیره پوزیتیویستی اند؟ اندیشه مارکس و انگلس در تاریخ معاصر به عنوان گسست از تفکرات متافیزیکی و پوزیتیویستی و ایده آلیستی و مکانیکی، شناخته شده اند. این تفکری است که از آن به عنوان انقلابی در نحوه نگریستن به انسان و طبیعت نام برده می شود. همچنان که انقلاب کوپرنیکی دگرگونی پایه ای دید بشر نسبت به جهان و کهکشان را با خود به همراه آورد. حالا کسی پیدا شده است و مدعی است که مارکس و انگلس پوزیتیویست بودند. بسیار خوب. این فی نفسه هیچ ایرادی ندارد. اما چنین کسی باید به خود زحمت دهد و این را به اثبات برساند. هیچکس نمی تواند کارل پوپر را یاوه گو و مذبذب بخواند. هیچکس شومپتر و فریدریش فن هایک و میلتون فریدمن و نویه رات و کاسترویادیس و منتقدین و مخالفان بی شمار مارکس و انگلس را حراف و گزافه گو خطاب نمی کند. همه اینها مخالفان مارکیسسم و بخشی از اینان دشمنان قسم خورده طبقه کارگرند. با همه اینها می توان و باید به مجادله نظری پرداخت. چنین مجادله نظری ای در مبارزه پرولتاریا برای رهائی غیر قابل صرفنظر کردن و حتی حیاتی است. اما با دکتر قراگوزلوئی که لابلای داستانسرائی درباره وال استریت و دستمزد و شعر شاملو در عین حال و سر راهی حکمی هم درباره مارکس صادر می کند که باری این آقای مارکس هم پوزیتیویست بود، چگونه می توان وارد بحث شد؟ این استاد دانشگاهی از میان دانشگاههای درجه چندم ایران حتی زحمت یک خط استدلال را به خود نداده است و هیچکس نمی تواند بگوید که در کدام یک از عبارات درخشان ایشان دلیل پوزیتیویست بودن مارکس و انگلس – حتی در چند کلمه تلگرافی – قید شده است که بتوان به آن برخورد نمود. عین عبارت وی در این زمینه چنین است: “مارکس و انگلس در نتیجه ی این بررسی پیش بینی های پسینی و پوزیتیویستی خود از انقلاب را تا حدودی تعدیل کردند و به این درک واقعی رسیدند که بازگشت شرایط انقلابی به زمان بیش تر نیاز دارد”. این عبارت در پی عباراتی آمده است که به جریان انقلاب در اروپای پایان دهه چهل قرن نوزده می پردازند و در تمام آنها حداکثر اشاراتی بر این است که مارکس و انگلس با خوش بینی وقوع انقلاب را نزدیک می دانستند. دریغ از یک کلمه، حتی یک کلمه، که به نحوی دلالت بر پوزیتیویسم در آن اشارات این حضرت داشته باشد. اما قراگوزلو هنگام جمعبندی آن ارزیابی چند خطی ناگهان و یکباره آس پوزیتیویسم را از آستین بیرون می کشد که بعله این هم دلیل آن ارزیابی های خوشبینانه مارکس و انگلس. یعنی درست در آنجائی که به بیشترین استدلال نیاز است، جناب دکتر با یک جمله معترضه پوزیتیویسمی را به مارکس و انگلس نسبت می دهد و از آن رد می شود. در ذهن خواننده خوش باور و حواری پاک باخته دکتر هم که با چند نقل قول شاهد خوش بینی مارکس و انگلس بوده است و حالا هم با نقل قول دیگری می بیند که آنها دیگر خوش بین نبودند، به سادگی این نکته بسیار جزئی هم جا می افتد که مارکس و انگلس پوزیتیویست بودند. ممکن است آن خواننده خوش باور نفهمد که چه چیزی را قورت داده است، اما طبیب کاذبی که این شربت را به حلقوم او فرو کرده است می داند که چه می کند. با این روش استدلال چگونه می توان به مباحثه پرداخت؟  بعد هم که کسی پیدا می شود و یقه استاد را میگیرد که آقا تقلب کرده ای و این آس تو قلابی است، داد و هوار راه می اندازد و می اندازند که آی ملت به ما توهین شد.

حقیقت امر این است که کار استاد قراگوزلو به کار آن دیوانه ای شبیه است که در ضرب المثل عامیانه می گویند که یک سنگ به چاه می اندازد و برای بیرون آوردنش صد عاقل لازم است. این استاد معظم تقریبا در هر نوشته اش از جابلقا شروع می کند و به جابلسا می رسد. درباره همه و همه چیز عبارتی می گوید که هر کدامشان در حکم همان سنگی اند که به درون چاه پرت می شوند. ما به این موضوع در ادامه مطلب بیشتر خواهیم پرداخت. به طور نمونه در همین مقالات اخیرشان او نه تنها مارکس و انگلس را پوزیتیویست خواند، نه تنها مانیفست را اثری خام معرفی کرد، نه تنها مارکس و انگلس را مدافع بورژوازی قلمداد نمود، بلکه همچنین درباره بحران عباراتی از هم گسیخته را سر هم بندی کرد، نظریه بحران رزا لوگزامبورگ را درافزوده ای به مارکسیسم خواند تا در یک نفس و بدون انقطاع اضافه کند که در شرایط حاضر تنها نظریه بحران پاول ماتیک مارکسیستی است و کسی که با نظریه بحران  لوگزامبورگ و ماتیک آشنائی داشته باشد می داند که این دو نظریه را با صد من سریش هم نمی توان به یکدیگر چسباند. استاد نورسیده مارکسیسم اصرار عجیبی دارد که ره صد ساله را یک شبه بپیماید و خود را در مقام شارح و مفتی و منتقدی از مارکسیسم قرار دهد که گویا در حال انجام درافزودنهایی به مارکسیسم است و نارسائی های مارکس و انگلس را هم تصحیح می کند. کار این استاد ردیف کردن فتاوی است و درباره فتاوی نمی توان به بحث پرداخت. پیش شرط اولیه مباحثه جدی، تعهد به استدلال است. امری که نزد قراگوزلو وجود ندارد. کسی که فتوا می دهد، انتظار مباحثه ندارد، به دنبال پیرو است. هر گاه استاد قراگوزلو و هر مدعی دیگری به بحثی جدی و متعهدانه، متکی بر عقلانیت و دور از معرکه گیری و شعبده بازی درباره مارکس و مارکسیسم پرداخت، ولو این که این بحث ردیه کاملی بر مارکس باشد، آنگاه ما نیز به بحث حول موضوع خواهیم پرداخت. آقای قراگوزلو فرسنگها با چنین شاخصی فاصله دارد. او مفتی است و ما نیز تلاش میکنیم این مفتی را بشناسیم و بشناسانیم.

و سرانجام این که من سعی خواهم کرد که در قسمتهای بعدی نوشته به اهمیت سیاسی بحث حاضر و چرائی پرداختن بدان نیز بپردازم. قصد داشتم این نوشته را در یک قسمت به پایان برسانم. اما همین اهمیت موضوع و لزوم پرداختن به جوانب مختلف مسأله – از بحث تعرض به مارکسیسم در لباس مارکسیسم تا سؤال چگونگی برخورد به کسانی که با تغییر موضع به دفاع صوری از مارکسیسم بر میخیزند و غیره – باعث شد که نوشته را در دو و یا سه قسمت ارائه کنم.

برای شناخت اندیشه سیاسی استاد دکتر قراگوزلو من نیز همان روشی را انتخاب میکنم که جناب ایشان کرد. تلاش میکنم روند تفکر وی را تا جائی که مقدور باشد بازسازی کنیم و ببینیم که اگر نزد آقای قراگوزلو پوزیتیویسم مارکس و انگلس به انحراف کامل جنبش کارگری منجر شده است، نزد خود ایشان چه چیزی باعث ردیه نویسی امروز وی بر مارکس شده است. نخست به بررسی این می پردازیم که این منتقد مارکس خود کیست و از کدام سنت سیاسی و فکری می آید. از سابقه سیاسی استاد آغاز میکنیم.

قراگوزلو و سیاست

محمد قراگوزلو چند صباحی است که بر آسمان آشفته و ابری چپ خارج از کشور ظهور کرده است. او به نسلی تعلق دارد که در جریان انقلاب 57 در سنین جوانی قرار داشتند. او متولد 1338 است. جوانی تازه کار نیست. همین واقعیت نیز سؤالی بود که از آغاز ظهور وی بر سپهر چپ در خارج از کشو در مقابل بسیاری قرار گرفته بود. پرسش به سادگی این بود که این آقای قراگوزلو کیست و از کجا می آید؟ علت طرح این پرسش هم بسیار روشن است. هیچ کس نمی تواند بپذیرد که کسی ناگهان و خلق الساعه پیدا شود و در مقام نظریه پردازی چپ به تبیین چپ و راست و دنیا و مافیها بپردازد و در عین حال خود قابل تبیین نباشد. شناخت این که قراگوزلو کیست کمک می کرد که سیر اندیشه سیاسی وی روشن شود و برای خواننده مقالات وی قابل تبیین باشد. هم قراگوزلو و هم لابی وی مسیر معینی را برای پاسخگوئی به این سؤال برگزیدند.

نگاهی به مقالات محمد قراگوزلو و ادبیات حواریون وی در بلاگها و فوروم ها و سایتهای متعدد چپ نشان می دهد که در این دوره از فعالیت، تا جائی که به مسأله سابقه سیاسی و سنت فکری ایشان بر میگشت، بیش از هر چیز و هر کس نام احمد شاملو به میان می آمد و می آید. خود استاد تقریبا در هر نوشته اش گذری هم به شاملو و اشارتی هم به ارادت متقابل بین خود و او داشت و پیروان وی هم در این زمینه کم از مناقب و مدارج استاد ننوشتند و کم به مدارج عالیه وی در طی طریق نپرداختند. حاصل این استراتژی مارکتینگ استاد قراگوزلو ساختن ایماژ یا تصویری از ایشان بود به عنوان فرهیخته ای اهل ادب و رادیکال که اکنون همت کرده است و به صحنه سیاست چپ نیز وارد شده است. چیزی که کمتر و یا حتی به ندرت مورد بحث قرار گرفت و به موضوع بررسی بدل شد، نقش مستقیما سیاسی محمد قراگوزلو بود. حداکثر اشاراتی پراکنده در اینجا و آنجا به چشم می خورد که گویا استاد قراگوزلو نیز مثل سایر فعالین چپ در داخل کشور در دهه سیاه سرکوب 60 کنج عزلت گزیده بود و در دوران اصلاحات نیز – باز هم مثل سایر فعالین صاحب نام چپ – حمایتهایی از دولت اصلاحات به عمل آورده است. همین و بس.

حقیقت زندگی سیاسی استاد قراگوزلو اما بسیار متفاوت است. این زندگی به دو دوره کاملا منفک از یکدیگر تقسیم می شود و روالی را نشان می دهد که نزد هیچ یک از فعالین صاحب نام چپ در داخل کشور قابل مشاهده نیست و از تفاوتهایی فاحش با سیر تحول آنان نیز برخوردار است. بر خلاف همه دیگر فعالین چپ، سیر تحول محمد قراگوزلو سیری در درون اپوزیسیون و با موضعگیریها و سطوح متفاوتی از فعالیت در دوره های مختلف سیاسی نیست. نزد همه فعالین چپ در داخل کشور، مسیر سی ساله گذشته روند فراز و نشیبی را طی کرده است که مستقیما به شرایط سیاسی و در درجه اول با شرایط سرکوب مربوط بوده است و به تناسب آن با نوسانات و یا تغییراتی در مواضع سیاسی آنان نیز همراه گردیده است. گاه سکوت کرده اند، گاه به حمایت از این یا آن نیرو در درون نظام پرداخته اند و گاه بی پروا سخن گفته اند. این روال مشترک همه این فعالین چپ، صرفنظر از  مضمون و ماهیت سیاست آنان و یا عرصه مستقیم فعالیتشان بوده است. سیر تحول سیاسی محمد قراگوزلو اما چنین نیست. این تحولی است از پوزیسیون به اپوزیسیون. به عبارتی دیگر، زندگی سیاسی استاد قراگوزلو به دو بخش تقسیم می شود: بخش اصلی آن در درون نظام و بخش متأخر آن در اپوزیسیون نسبت به آن نظام. به عبارت باز هم صریحتر: آقای قراگوزلو تا زمان ظهور در چپ رژیمی بوده است و زمان اپوزیسیون شدن وی مربوط به همین چند سالی است که در هیات و قواره مارکسیسم عرض اندام نموده است. بررسی کمی دقیق تر تحول استاد این سیر را به روشنی نشان می دهد.

پیشاپیش بگوئیم که بررسی ما به هیچ وجه بررسی کاملی نیست. برای روشن شدن منظور ما نیازی نیز به بررسی کلیه زوایا و اجزاء حرکت قراگوزلو نیست. آنچه از حرکت ایشان در دست است به اندازه کافی به روشن شدن بحث کمک می کند. تمرکز بررسی ما بر دوران آغاز جنبش اصلاحات تا آستانه جنبش سبز قرار دارد. در مورد برهه زمانی پیش از آن، یعنی در دوران سیاه دهه شصت، مشکلات دسترسی به منابع اجازه بررسی دقیقی را نمی دهد. اما آنچه درباره این دوران نیز در دست است به خوبی و به وضوح کامل همین روند را تأئید می کند. به عنوان تکمیلی این را نیز بگوئیم که دوره کوتاهی از فعالیت استاد در رابطه با سایت البرز نیز در این میان وجود دارد که باز هم به علت عدم دسترسی به منابع مورد استناد ما قرار نمی گیرد. اما همینقدر اشاره کنیم که در این دوره نیز تنشهایی قابل توجه بین قراگوزلو و سایر نویسندگان سایت البرز درگرفت که امیدواریم زمانی موضوع این تنشها نیز روشن شود.

آنچه بیش از همه در زمینه بررسی فعالیت قراگوزلو در دسترس است و در نوشته حاضر مورد استناد ما نیز قرار می گیرد، به برهه زمانی از سال 1375 تا سال 1386، یعنی تا 5 سال پیش، مربوط می شود. این تقریبا با همان مقطع زمانی ای مصادف می شود که فعالیت قراگوزلو به عنوان مقاله نویس چپ آغاز می شود.

محمد قراگوزلو بر خلاف تصور رایج از وی به عنوان فرهنگی فرهیخته ای که ظاهرا چندان با سیاست درگیر نبوده است، زندگی سیاسی بسیار فعالی را پشت سر دارد. او به بیان خودش – که پائین تر آن را نقل خواهیم کرد – بیش از صدها نوشته سیاسی دارد. به این نوشته ها باید فعالیتهای دیگر از جمله مصاحبه ها، مناظره ها و سخنرانی ها را نیز اضافه کرد. بررسی همه این فعالیت سیاسی همانطور که بالاتر گفتیم ضرورتی ندارد و در عین حال کاری است در حد لایروبی طویله آوژیاس. اشاره به این لازم است که این فعالیت سیاسی در سطح مجموعه ای از نشریات اصلاح طلب، از حیات نو تا همشهری و سرمایه، در جریان بوده است. اما بیش از این تک نگاریهای موضوعی در نشریات روزانه، نوشتجات وی در ماهنامه اطلاعات سیاسی – اقتصادی حائز اهمیت است. همچنین مراجعه به بخشی از نوشته های به ظاهر فرهنگی وی که در قسمت بعدی به آن خواهیم پرداخت، روشنگر جهتگیریهای اصلی و نقش و موقعیت وی در این دوران هستند.

نوشتجات قراگوزلو در اطلاعات سیاسی – اقتصادی و همچنین اظهارات وی در زمینه روابطش نشان می دهند که استاد در زمره نویسندگان ثابت این ماهنامه بوده است. محض اطلاع خوانندگان عنوان شود که مؤسسه اطلاعات تحت نظارت حجت الاسلام دعائی، منصوب ولی فقیه، اداره می شود و اطلاعات سیاسی- اقتصادی درواقع نشریه تئوریک این مؤسسه برای جریان اصلاحات بوده و کماکان هست. از استاد قراگوزلو شاید بیش از سی مقاله از استاد در این نشریه درج شده است – و شاید بیشتر هم باشد و از دید ما پنهان مانده باشد – که تنها بررسی عناوین آن نشان می دهند که نویسنده از موضع چپی وارد مباحث نمی شود که به حمایت از اصلاحات برخاسته است. موضع نویسنده که در خود نوشتجات به روشنی آشکار است، موضع فردی از درون ساختار نظام است. قراگوزلو در این دوران با احمد مسجد جامعی و عطاء الله مهاجرانی قابل مقایسه است و نه با رئیس دانا و زرافشان. برخی عناوین نوشته های وی در این مدت از این قرارند: ” افغانستان پایان همایش بنیادگران ؟”، “خطوط گسل در نطریه برخورد تمدنها”، ” پيوند ادب و سياست : درآمدي بر تبار شناسي شعر سياسي و اجتماعي”، ” عراق در گرداب تروريسم ، كلونياليسم و …”، ” درآمدي پيرامون برآيندهاي سياسي – اقتصادي يورش مغول”، “گفتمان گفت و گو”، ” پيوند ادب و سياست: حقوق بشر از ديدگاه سعدي”، ” نقد و بررسي همه جانبه ايده گفتگوي تمدنها”، ” گفت و گوي تمدنها، ايده اي فراموش شده”، “چیستی فرهنگ و تمدن”، “بیست سال انقلاب اسلامی، بیست ماه دولت خاتمی”،  “دولت و توسعه”، “خلیج فارس، خلیج فارس است”، “جامعه مدنی و قانونگرائی”، “گفتگوی تمدنها، مرهمی بر زخمهای عمیق تر از انزوا”، “توسعه پایدار از منظر گفتگوی تمدنها” و سرانجام “پیام به ساموئل هانتینگتون و فرانسیس فوکویاما”. همچنان که عناوین نوشته ها نشان می دهند، هیچکدام از آنان عناوینی را بر خود حمل نمی کنند که ناظر بر نوعی جهتگیری چپ در نوشته باشد. پایئن تر خواهیم دید که مضمون نوشتجات نیز این را تأئید می کنند.

از سال 1387 به بعد است که عناوین نوشته ها تغییر می یابند و به مقالاتی تحت عنوان “چگونه وال استریت از پا درآمد” و “سوسالیسم بدیل اصلی نئولیبرالیسم و کینزیسم” بر میخوریم. و این دوره نیز همان دوره ای است که قراگوزلو تغییر مکان داده است. تغییر مکانی که خود موضوع بررسی ماست. تا پیش از این دوره مقالات اقتصادی ای نیز منتشر کرده است که نه از زاویه سوسیالیسم و نه از منظر موقعیت طبقه کارگر و توده زحمتکش به نگارش درآمده اند. موضوع مقالات اقتصادی استاد نیز همان موضوعات شناخته شده ای اند که در ادبیات اصلاح طلبان به وفور به چشم می خورند: بی تدبیری دولت، تزریق پول بی حساب به جامعه، تورم، تولید ملی و مسائلی از این قبیل. بازگردیم به مقالات سیاسی ذکر شده در بالا و مروری داشته باشیم بر مضمون برخی از آنان.

نوشتجات سیاسی قراگوزلو در دوره مورد بحث از دو مشخصه روشن برخوردارند. نخست این که این نوشتجات بدون هیچگونه پرده پوشی ای از کلیت نظام به دفاع می پردازند و دوم این که در عرصه های متفاوت سیاست خارجی و مناسبات درون ساختار حاکمیت به ارائه راهکارهایی به نظام می پردازند. حمایت قراگوزلو از نظام در نوشتجات مورد بحث به مراتب فراتر از آن چیزی است که فعالین چپ حامی اصلاحات به آن می پرداختند. او نه تنها از جناح اصلاحات به دفاع بر میخیزد، بلکه در موارد متعدد به قدردانی از رهبری، رفسنجانی و نهادهائی از قبیل وزارت اطلاعات برمیخیزد. چند نمونه را با هم مرور کنیم.

در مقاله “بیست سال انقلاب اسلامی، بیست ماه دولت خاتمی” و در جریان بررسی چگونگی روی کار آمدن خاتمی از جمله مروری دارد بر بحث مادام العمر شدن ریاست جمهوری که بخشی از طرفداران رفسنجانی به آن دامن میزدند و با دخالت رهبر جمهوری اسلامی خاتمه یافت. در این بحث می نویسد که در جریان این شایعات «سرانجام با دخالت مقام رهبری و موضعگیری شخص آقای هاشمی، بر همگان دانسته آمد که کشور ایران سوریه، و شخص آقای هاشمی نیز حافظ اسد نیست. و بدین سان رؤیای تغییر قانون اساسی به منظور تداوم قدرت یک فرد مشخص – که اندیشه ای بسیار خطرناک می نمود – با درایت شجاعانه رهبر انقلاب و خردمندی هوشیارانه رئیس جمهور وقت [یعنی رفسنجانی] یکسره منتفی گردید». وی سپس خنثی شدن این طرح را در راستای تکوین جامعه مدنی قلمداد نموده و در رابطه با رفسنجانی مدعی می شود که «بر این اساس می توان گفت – و پذیرفت – که هاشمی رفسنجانی با رد تقاضای هواداران متعصب خود نخستین گام را در جهت برپائی جامعه مدنی برداشته است». تمایز این تبیین با تبیین فعالین چپ حامی اصلاحات در دو محور روشن است. نخست این که قراگوزلو بر خلاف حامیان چپ اصلاحات روند برپائی جامعه مدنی را ناشی از فشار جامعه قلمداد نمی کند، آن را روندی از بالا معرفی می کند و دوم این که در جریان بررسی به تقدیر از “رهبر انقلاب” و شخص رفسنجانی می پردازد که در آن دوره معین اتفاقا هر دو در تیررس انتقادات مستقیم و غیر مستقیم حامیان چپ اصلاحات قرار داشتند. ادامه بررسی جوانب دیگری از این جهتگیری را روشن می کند.

قراگوزلو سپس به ذکر تاریخچه ای از چگونگی کاندید شدن خاتمی و موقعیت موسوی می پردازد که نشان دهنده سمپاتی وی به موسوی و “جناح چپ” رژیم است. امری که بعدها و در حمایت اولیه وی از جنبش سبز خود را نشان داد. خواندن این بخشهای مقاله نیز گویای مسائل زیادی هستند. اما تا جائی که به بحث حاضر مربوط می شود قسمت پایانی مقاله در خور اهمیت است که عنوان «خشونت دامن وزارت اطلاعات را می گیرد» را بر خود حمل می کند. قراگوزلو در این بحث که ظاهرا به ترورهای وزارت اطلاعات مربوط می شود، با مقدمه ای درباب ریشه های تاریخی خشونت در جامعه ایران وارد می شود و می نویسد: «ریشه های فرهنگی خشونت از سیطره طولانی استبداد بر کشور ما آب می خورد». او سپس به مناسبات ارباب رعیتی و فلک بستن کودکان در مکتبخانه ها و تنبیه بدنی دانش آموزان در مدارس می پردازد تا به زعم خود تصویری از زمینه های خشونت در جامعه به دست داده و ترورهای وزارت اطلاعات را در این رابطه تبیین نماید. اما قراگوزلو در همین نقطه متوقف نمی ماند. او به بازشماری موارد متعددی از خشونت در دوران جمهوری اسلامی می پردازد که این موارد از این قرارند: ترور مطهری، مفتح و دیگران؛ انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و قتل بهشتی؛ انفجار در نخست وزیری و به قتل رسیدن باهنر و رجائی؛ سوء قصد به رهبر انقلاب و رفسنجانی؛ بمبگذاریهای متعدد در نقاط مختلف کشور و از جمله حرم امام رضا. همه این موارد مواردی اند که خود رژیم “قربانی” خشونت شده است. تنها پس از ردیف کردن این موارد است که قراگوزلو به ذکر روی دیگر خشونت، یعنی خشونت از جانب رژیم می پردازد. موارد استناد وی در این زمینه نیز گویای بسیاری چیزها هستند: قتل کاظم سامی، غفار حسینی، ابراهیم زال زاده، مجید شریف، داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده؛ قتل چند تن در خارج از کشور؛ یورش های متعدد به تظاهراتی که با اجازه وزارت کشور برگزار می شود؛ حمله به عبدالله نوری و عطاءالله مهاجرانی و چند مورد دیگر. نخست این که در لیست قراگوزلو کوچکترین نشانه ای از اعدامهای دستجمعی دهه شصت نیست. نه خبری از اعدامهای بدون محاکمه صادق خلخالی است، نه اثری از قتل توماج و سایر رهبران خلق ترکمن. نه نشانه ای از اعدام زخمی ها – برادران ناهید – در کردستان است و نه تسویه خونین سال 67 مورد اشاره قرار می گیرد. برعکس، او نخست مواردی را ردیف می کند که در آن رژیم تلفات داده است و در لیست کردن این موارد به دقت مواردی جزئی مثل بمبگذاری در حرم امام رضا را هم می آورد تا خشونتهای بعدی را واکنشی نسبت به این خشونتهای اولیه نشان دهد. به عنوان نتیجه گیری او عنوان می کند: «نگارنده کاملا حساب شده بر موارد مختلف خشونتهای سیاسی در دو دهه اخیر انگشت نهاده تا نشان دهد که – نظام جمهوری اسلامی بیشترین لطمه را از خشونتهای سیاسی خورده است و …». پس از آن با اشاره به گستردگی دامنه خشونت در ایران به مواردی از حمله به نماز جمعه ها نیز اشاره نموده و جمع بندی می کند که «…وقتی چند نوجوان احساساتی تلاش می کنند نماز جمعه ای را که آیت الله هاشمی رفسنجانی امام آن است به هم بزنند … تکلیف امثال داریوش فروهر و محمد مختاری – که کسانی آنان را مرتد و ناصبی می خوانند – روشن است». ما فکر میکنیم تکلیف استاد نیز روشن است. به این ترتیب خشونت در ایران نه خشونتی صادر شده از ضد انقلاب خونبار اسلامی بود و نه خشونتی سازمان یافته. خود جمهوری اسلامی در درجه اول قربانی این خشونتها بود که در درون خود آن نیز از جانب نوجوانان احساساتی پیش برده می شود که گویا به حرف کسانی گوش می کنند. اما این هنوز پایان ماجرا نیست. استاد جامعه شناس ما که هنوز نگران است که مبادا تحلیل وی کسی را برانگیزاند، پاساژ اضافه ای را نیز در پایان بحث به میان می کشد که شاهکار حقه بازی است. او سوتیتر دیگری به مطلب اضافه می کند تحت عنوان «کانون های بنیادی نشر خشونت». اگر فکر می کنید که مثلا مدرسه حقانی یا فلان شاخه حوزه علمیه قم و یا فلان انجمن مذهبی نجف آباد، یا فلان کانون درون سپاه پاسداران و بسیج و غیره مد نظر استادند، سخت در اشتباهید. آنچه خشونت در ایران را نشر می دهد اینها نیست. از قلم دکتر بخوانیم: «مراکز مهم و بنیادی نشر فرهنگ خشونت در میان جوانان کم نیست. کارتونهای پر از خشونت آمریکائی، از جمله کارتون “ماسک” که در آن برخورد خیر و شر به صورت دو جریان نمادین شکل می گیرد، یکی از دستپختهای شور سفارش دهندگان برنامه های تلویزیونی است. در این کارتون شخصیتهای جریان خیر یا مثبت و به قول بچه ها خوبها با موهای بور و چهره های کاملا غربی بازسازی شده اند و شخصیتهای جریان شر به نام “افعی” همگی با قیافه های شرقی –موی تیره و سبیل- طراحی گردیده اند….این کارتون …. در واقع تئوریزه کننده برنامه های جنگ ستارگان ریگان و پنتاگون بود» و الی آخر. طبیعی است که پای آرنولد شوارتزنگر و سیلوستر استالونه و رامبو هم به میان کشیده می شود تا بحث از جامعیت لازم برخوردار شود و هر کسی بفهمد که ریشه های اعدامها و ترورها را باید در فرهنگ خشونت آمریکائی بجوید و نه در فرهنگ رئوف اسلامی. عدم اشاره به اعدامهای وسیع و سرکوب خونین انقلاب توسط رژیم جمهوری اسلامی و حواله کردن خشونت به تأثیر کارتونهای آمریکائی فقط یک معنا می تواند داشته باشد و آن هم تطهیر نظام جمهوری اسلامی. البته باید به این نکته اشاره کنیم که در آن دوره کمتر فعال سیاسی و اجتماعی در ایران از اعدامهای دهه شصت سخن می گفت.
به این دلیل خیلی ساده که میتوانست عواقب سنگینی برای خود آنان داشته باشد. اما تفاوت این فعالین با محمد قراگوزلو در این است که آنها به تدوین تئوری خشونتی نیز دست نمی زدند که در پایان آن رژیم قربانی اصلی خشونت معرفی شود.

کار تقدیر از وزارت اطلاعات نزد استاد به همینجا خاتمه نمی یابد. قراگوزلو در بررسی قتلهای زنجیره ای در مقاله “گفتگوی تمدنها، مرهمی بر زخمهای عمیق تر از انزوا” در رابطه با قتلهای زنجیره ای نخست به تحلیل این قتلها به عنوان عاملی برای به شکست کشاندن سیاست تشنج زدائی خاتمی و دعوت وی از ایرانیان برای بازگشت به کشور نام می برد و ادامه می دهد که توطئه قتلهای زنجیره ای می توانست از یک سو فضای سیاسی کشور را نا امن جلوه داده و از ورود سرمایه گذاران خارجی و داخلی به ایران جلوگیری کند و از سوی دیگر وجهه بین المللی دولت ایران را مخدوش نموده و فشار سازمانهای حقوق بشر بر ایران را افزایش دهد. و سرانجام این که به این ترتیب «… در درجه نخست سیاست تشنج زدائی محمد خاتمی را به بن بستی یکسره  کور و تاریک می کشید. این توطئه با هوشمندی رهبری، پیگیری رئیس جمهوری و درایت و عقلانیت وزارت اطلاعات و روشنگری مطبوعات عقیم ماند». به این ترتیب وزارت اطلاعات در جریان قتلهای زنجیره ای نیز به عنوان نیرویی با درایت و عقلانیت ظاهر می شود بدون آن که به این پرداخته شود که مجریان همین قتلهای زنجیره ای چه کسانی بودند و در کدام نهادها مشغول فعالیت بودند.

آنچه در این زمینه مورد اشاره قرار گرفت تنها موارد حمایت همه جانبه قراگوزلو از نظام نیستند. برای روشن شدن بحث اما همین موارد باید کافی باشند. تمایز و تباین این جهتگیری با جهتگیری های فعالین چپ اصلاح طلب نیز باید روشن شده باشد. برای قراگوزلو، بر خلاف فعالین چپ اصلاح طلب، این کلیت نظام است که طرح است. دفاع قراگوزلو از جریان اصلاحات دفاعی است در جهت و بر متن دفاع از کل نظام. ما به زمینه های نظری این جهتگیری نیز در قسمتهای بعدی نوشته خواهیم پرداخت. اما همینجا و برای روشن شدن جهتگیری قراگوزلو اشاره به یک نکته دیگر را نیز حائز اهمیت می دانیم.

همانطور که از لیست مقالات نامبرده پیداست، سیاست خارجی یکی از عرصه های مورد توجه محمد قراگوزلو در این سالهاست.  قطب نمای وی در این راستا نیز چیزی جز تأمین منافع ملی نیست. در همین رابطه است که به بررسی نظام حقوقی دریای خزر می نشیند و در همین رابطه نیز هست که مقاله “خلیج فارس، خلیج فارس است” را به رشته تحریر در می آورد تا با استناد به اسناد تاریخی فارس بودن نام آن را به اثبات برساند. مسأله تعیین کننده این است که این جهتگیری تنها به دوران اصلاحات محدود نماند و لااقل تا سال 1386، یعنی دو سال پس از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری نیز ادامه یافت. در سرمقاله ای از روزنامه سرمایه در مهر 86 و در رابطه با جدال حقوقی دریای خزر می نویسد: « شايسته است مشاوران حقوقي احمدي نژاد و اعضاي ميز مذاكره ايران بدانند كه قرارداد 25 آوريل 1975 تحت شماره 1148-18 صرفاً مناسبات ترانزيتي في مابين ايران و اتحاد جماهير شوروي سابق را پوشش داده است و باز هم برخلاف تبليغات لم دادگان در استوديوهاي غربي در آن پيمان نامه نه از تعيين رژيم حقوقي درياي مازندران ياد شده است و نه از ترسيم مرزهاي دريايي سخني رفته. به نظر مي رسد بهترين پيشنهادي كه مي تواند حافظ حداكثر منافع ملي ايران باشد در طرح تقسيم دريا به پنج سهم مساوي براي هر كشور به ميزان 20 درصد نهفته است. هرچند اين طرح به احتمال فراوان با مخالفت چهار كشور ديگر مواجه خواهد شد اما واقعيت اين است كه ساير طرح ها از جمله مشاع شدن تمامي درياچه، تقسيم منابع زيربستر، استفاده مشاع از سطح آب و… تاكنون به اجماع نرسيده است. دولتمردان ايران براي رسيدن به هدف پيش گفته راهي جز لابي با بعضي قدرت هاي منطقه يي و فرامنطقه يي ندارند. براي حفظ منافع ملي دست به دست هم دهيم و از دولت در مقابل ديگران دفاع كنيم». تعهد قراگوزلو به منافع ملی به حدی است که در جریان سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا نیز با موضعی جانبدارانه به دفاع از احمدی نژاد بر میخیزد.

بررسی مان درباره مواضع سیاسی قراگوزلو را با روشهای عملی پیشنهادی وی خاتمه می دهیم که باز هم تمایز پایه ای موقعیت قراگوزلو و فعالین چپ حامی اصلاح طلبی را نشان می دهند. بر خلاف این فعالین، راهکارهای عملی قراگوزلو بر عرصه های اجتماعی و مطالبات جنبشهای پیشروی اجتماعی متمرکز نیستند. به طور مشخص از جنبش کارگری و خواست ایجاد تشکلهای مستقل یا اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری و یا خواست آزادی زندانیان سیاسی که در ادبیات فعالین چپ حامی اصلاح طلبی به وفور به چشم می خورند، در ادبیات قراگوزلو اثری مشاهده نمی شود. البته این نکته را ناگفته نگذاریم که ممکن است با توجه به حجم فعالیت سیاسی استاد در این سالها در مواردی هم چنین مطالباتی در نوشتجات وی به میان کشیده شده باشند. اما این موارد در نوشته های اصلی تر وی که در اطلاعات سیاسی-اقتصادی و نشریات مشابه به چاپ رسیده اند به چشم نمی خورند و یا لااقل به اندازه ای نادرند که به چشم نمی آیند. برعکس، آنچه برجسته است، راهکارهای اصلاح ساختارهای حکومتی است که ما تنها به دو نمونه از آن اشاره می کنیم.

در همان مقاله نامبرده “گفتگوی تمدنها، مرهمی بر…” قراگوزلو پس از اشاره به بحث تشنج زدائی و تبیین سیاست گفتگوی تمدنها، تغییر ساختارهای حکومتی را ضروری دانسته و می نویسد: «1- جناح های سیاسی روابط خود را به گونه ای تنظیم کنند که تعارض و ترکش برخوردها و تنش های سیاسی داخلی به حوزه سیاست خارجی تسری نیابد. در همین خصوص نه تنها لازم بلکه سخت حیاتی است که در چند وزارتخانه از جمله وزارت خارجه، وزارت اطلاعات، وزارت اقتصاد و دارایی و به طور اولی قوه قضائیه افرادی که دارای دیدگاههای جناحی و سیاسی حزبی مشخص و خاص هستند، کنار گذاشته شوند. نباید اجازه داد که منافع ملی در عرصه سیاست خارجی دستخوش کشمکش های حزبی و جناحی شود». روشن است که این موضعگیری نه موضعگیری یک فرد اپوزیسیون حامی اصلاحات، بلکه موضعگیری یک اصلاحاتچی کارگزار نظام است. با این حال آنچه در این موضعگیری بیان می شود، هنوز نسبت به آنچه استاد پس از آن بیان می دارد، کاملا بی ضرر است. استاد قراگوزلو، این شارح عزیز و دلبند مارکسیسم نزد چپ خارج از کشور مقاله خود را با این رهنمود به پایان می رساند که «بر سفارتخانه های ایران فرض است که بخش مهمی از فعالیت خود را بر جذب و جلب مهاجران ایرانی و تسهیل مقدمات بازگشت ایشان به کشور متمرکز کنند». پیش درآمد این تقاضا یا رهنمود تحلیلی است که نظر به اهمیت آن در مباحثه جاری بخش مقدماتی آن را کاملا در اینجا نقل میکنیم:

«2- در حالی که یکی از دستاوردهای مهم تشنج زدائی از سیاست خارجی، می تواند بازگشت ایرانیان به کشور باشد، در ماههای اخیر به دلایلی که شرحش در این مجال نمی گنجد، شاهد خروج بی حساب و کتاب خیل معتنابهی از مردم و به ویژه جوانان از کشور هستیم. عوارض این پدیده ناهنجار از چند منظر قابل توجه و بررسی است:

2-1- گروه عمده ای از این افراد که با یا بی روادید از کشور خارج شده اند، در رده سنی جوانان بوده اند، یعنی همان کسانی که پیاده نظام جنبش جامعه مدنی ایران را شکل می دهند.

2-2- از این جریان به “فرار مغزها” یاد شده است. اما واقعیت این است که همه این افراد “مغز” به مفهوم چهره های شاخص تحصیلکرده و متخصص نیستند.  با این همه بسیار بدیهی است که طیف نخبه و متخصص این جماعت به سرعت جذب مراکز علمی، تحقیقاتی و خدماتی می شوند. اما گروه دیگری – که کم شمار نیز نیستند- به تله ها و دام های خطرناک و گوناگون گرفتار می آیند. گروه های ضدانقلاب و برانداز؛ باندهای قاچاق مواد مخدر؛ و بسیاری از کانون های فساد و تباهی در کمین جوانان این کهن بوم و بر نشسته اند. هر روی این سکه شوم که در مقابل جوانان ایرانی بر زمین افتد، ناگزیر منافع و امنیت ملی کشور دچار مخاطره خواهد شد».

فکر میکنیم لازم نباشد چیزی به این اضافه کنیم. تنها به این اشاره کنیم که این نیز از عجایب سیاست در ایران است که بخشهای نه چندان کمی از همین “ضدانقلاب برانداز” چند سالی بعد فرش قرمز برای استاد قراگوزلو پهن می کنند. بررسی مان را با ذکر عبارات جناب دکتر در همان نوشته به پایان میرسانیم که «باری سخن دراز شد. وین زخم دردناک را خونابه باشد…». در بخش – یا بخشهای – بعدی نوشته به دامنه تأثیرات کار استاد، حوزه گسترش ایده های وی، دیدگاه نظری اش و جابجائی وی از پوزیسیون به اپوزیسیون خواهیم پرداخت. همچنین به این نیز خواهیم پرداخت که اهمیت سیاسی بحث حاضر در تحول چپ ایران در چیست.

ادامه دارد…

بهمن شفیق

10 اردیبهشت 1391

29 آوریل 2012

لینک مطالب

بیست سال انقلاب اسلامی، بیست ماه دولت خاتمی

گفتگوی تمدنها، مرهمی بر زخمهای عمیق تر از انزوا

خلیج فارس، خلیج فارس است

9 Comments

  1. جناب ” ستاره جون” از دوستاران منصور حکمت اند ایشان مثل ستاره گاه گاهی یا بهتر بگویم مثل همان سایه بدنبال بهمن شفیق اند تاانتقام تفکر پاره پاره شده منصور حکمت را که بهمن شفیق در سال 1999 خطوط کلی آنرا نوشت از ایشان بگیرد ایشان شگرد خاص خودشان را دارند مثلأ در نوشته بالا ایشان ضمن صحیح دانستن استدلاهای شفیق به استاد قراگوزلو گوشزد می نمایند که چرا الکی یک چیزی می نویسی که شخصی توطعه گری مثل بهمن شفیق از آن استفاده ببرد کسی که در حین صحبت جیب تان را میزند و مثل میمون آهنی در جلد بلاحت اش مانده است ، چرا بنظر ایشان بهمن شفیق برازنده چنین صفاتی است ، اگر همان چند سطر پایانی مطلب ایشان را بخوانید پی خواهید برد که درد ایشان بختک منصور حکمت است که ایشان را رهانمی کند ، ایشان توانائی های شفیق را خوب می شناسد و بدلیل همان بختک به جای مجادله رو در رو با پازیت انداختن های گاه گاه نمکین تلاش می کند بهمن شفیق را طبق وصیت منصور حکمت در کمپ دوم خرداد آچمز کند.

  2. برادر “ستاره جون” عزیز
    نازنین شما که پرونده همه را زیر بغل داری چرا لطف نمیکنید (در صورت کسب جرات لازم برای این کار) به نام خود مقاله ای درست و حسابی نوشته وهمگان را با تاریخ قراگزلو و همچنین تاریخ
    برادر “ستاره جون” عزیز آشنا نماید.

  3. دعای هفته: بهمن شفیق الهی ایدز بگیری خلقهای ایران از دستت راحت بشوند.
    
من فهمیدم چرا کتابهای قراگوزلو تخمیر می شود و مجوز چاپ نمی گیرد من اینجا با سانسورچی وزارت ارشاد مراتب همدردی خودم را اعلام می کنم .احتمالا شما مقالاتتان را در قطار سریع السیر نیمه شب می نویسید برای همین به جای یک مقاله علمی قصه خونه ی خاله خرسه را به یاد می آورد.مهمترین موضوعات تاریخ بشری را در یک پاراگراف توضیح می دهید آن هم به شکل ابهام زا تا ابهام زدا .به طور نمونه آیا خودتان می توانید این چند جمله ای که نوشتید را یکبار توضیح دهید؟
{به طور معمول اقتصاددانان [لیبرال] فرض می کنند اضافه عرضه ی نیروی کار، فشاری برای کاهش دستمزدهاست و در نتیجه‌ی  افزایش نیروی کار، بی کاری نیز کاهش خواهد یافت. بنابراین طبق نظریه ی اقتصاد استاندارد، بی کاری یک مساله ی خود تصحیح کننده است}
در نتیجه افزایش نیروی کار بیکاری کاهش خواهد یافت یعنی چه؟ به طور معمول اقتصاد دانان لیبرال فرض می کنند یعنی چه؟ به طور غیر معمول چه طور فرض می کنند؟بیکاری یک مسئله خود تصحیح کننده است یعنی چه؟ در یک عبارت سه خطی ۵ حکم به کار بردید بدون اینکه یک سطر این آیه ای که نازل کردید را تفسیر کنید.
یا دوباره فرمویدید
{اما اقتصاددانان نئوکینزی بیش تر گرایش به نظریه هایی دارند که دستمزدهای کارایی نامیده می شود و برای توضیح امکان شکست ساز و کار تسویه ی بازار به کار می رود. به اعتبار این نظریه ها دستمزد بالا بهره وری کارگران را افزایش می دهد. تاثیر دستمزدها بر کارایی کارگر می تواند شکست بنگاه ها در کاهش دستمزدها را به رغم اضافه عرضه ی نیروی کار توضیح دهد. حتا اگر کاهش دستمزد موجب کاهش صورت حساب دستمزد بنگاه شود. اگر این نظریه ها درست باشد، بهره وری کارگران و سود بنگاه نیز تنزل پیدا می‌کند. }
پاراگراف بالا را من ۸ بار خواندم فکر کنم خود مارکس هم نوشته های شما را نفهمد. اول می گویید دستمزد بالا بهره وری کارگران را بالا می برد در انتها میگویید اگر این نظریه ها درست باشد بهره وری کارگران کاهش می یابد.
دوست عزیز مقالات شما کوهی از مطالب اتمیزه نامفهوم به معنای وسیع کلمه را در بر دارد.بهمن شفیق درست می گوید من هم فکر می کنم شما شلخته ترین نویسنده ای هستید که من در عمرم دیدم (شرکت سهامی شما رکورد رساله خمینی را در تعداد احکام شکسته است) . آقای محترم شما طرز تهیه املت را هم بخواهید یاد بدهید حداقل یک صفحه توضیح میدهند اما در نوشته های شما پیچیده ترین مسائل تاریخ بشر در یک جمله یا ماکزیمم یک پاراگراف فیصله پیدا می کند.
حال برسیم به بحث مانیفست ،بهمن شفیق از شما پرسید کجای اصول مانیفست خام و اولیه است.اما شما طبق معمول قصه کلثوم ننه تعریف کردید که از هیچ کس یک متر زمین و خانه نگرفتید و چند تا فحش به جد و آباد رضا پهلوی و سولیداریتی سنتر و … همین جا در پرانتز به شما بگویم گرفتن پول “بدون قید و شرط “کاملا حلال است و من از طرف خودم اعلام می کنم در این زمینه به “شرکت سهامی قراگوزلو و کامنت گذاران” و نگرانی های شما بابت پیوستن افراد به گروه های برانداز ضد انقلاب پاسخگو نخواهم بود. چند سطر هم درباره مانیفست این رویای ناتمام بشری بگوییم.
حتما میدانید که آیزایا برلین درباره مانیفست چه گفته است
{این مهم ترین متن در میان تمام متنهای سوسیالیستی است.هیچ جنبش یا آرمان سیاسی جدیدی نمی تواند ادعا کند که از لحاظ بلاغت و قوت اثری در این مقام پدید آورده است.این سندی است که نیروی شورانگیز اعجاب آوری دارد.شکل و شمایل عمارتی را دارد ساخته شده از احکام کلی جسورانه و سحر انگیز تاریخی که به نام نیروهای انتقام گیرنده ی اینده تا نفی نظم موجود اوج می گیرد،و بیشترش نثری است که کیفیت شاعرانه یک سرود بزرگ انقلابی را دارد و حتی امروز هم تاثیرش قدرتمندانه است چه برسد به آن روزگار}
استاد شنیدم که نوشتید مارکس در دوران خودش سوسیال دموکراسی را پیش بینی نمی کرد و پوزیتیویست بودو بعدها نظرات خام خودش در دنباله روی از بورژوازی را اصلاح کرد واقعا حیف که مارکس افتخار آشنایی با آقای قراگوزلو قرآن پژوه سابق را نداشت تا زودتر نظرات خودش را اصلاح کند استاد شما کی قرار است این نظرات غیر پوزیتیویستان را اصلاح کنید شاید یادتان رفته باشد { هنوز نپرسیدیم که چرا قران از ظهور و سقوط تمدنها سخن میگوید(اذر ۷۹ شناره ۳۷) }
استاد شما به بزرگی خودتان مارکس را ببخشید مارکس هم اگر قرآن را خوانده بود حتما آن نظرات پوزیتیویستی را نمی نوشت و همچون مبتذل گویان کبیر ظهور و سقوط تمدنها را پیش بینی می کرد
باز هم به کتاب برلین برگردیم
{بقیه ی مانیفست افشا و نفی شکل های مختلف شبه سوسیالیسم است-تلاش های دشمنان گوناگون بورژوازی،تلاش های اشراف یا کلیسا برای جلب پرولتاریا به آرمان خودشان با تظاهر به اینکه نفع مشترک دارند}
بعد ادامه میدهد
{پیروان پرودون فوریه و اوئن هم طرح هایی برای نجات بورژوازی می ریزند انگار که پرولتاریا وجود ندارد یا میشود پرولتاریا را تا صفوف سرمایه دار بالا کشیدطوری که فقط و فقط استثمارگران باقی بمانند بدون استثمار شدگان}
{این تنوع بی پایان نظرات نشانه مخمصه ی بورژوازی است همین بورژوازی که نمی تواند یا نمی خواهد با مرگ قریب الوقوع خود مواجه بشود و بیهوده تقلا میکند تا پشت نقاب یک سوسیالیسم بی در و پیکر و مقطعی ادامه حیات بدهد.}
نکات فراوان دیگری وجود دارد که فعلا حوصله پرداختن به ان را ندارم اما بای یک چیز را بگویم آقای قراگوزلو این روحیه آسیب پذیر و شاعر
    نه شما را مارکس با بی رحمی هجو میکرد مارکس بسیار منظم بود سرو ته بحث هایش با هم چفت میشد بهترین توصیف را خودآیزایا برلین کرده است
{اوضاع بیرونی زندگی اش مثل هر متخصص فرهیخته دیگری ،مانند داروین یا پاستور کم فراز و نشیب بود درست بر خلاف زندگی متلاطم و پر جوش و خروش انقلابیون زمانه که بسیار تحت تاثیر عواطف و احساسات بودند مارکس نگاه روان شناسانه نداشت و فقر و سختی هم تاثیر پذیری عاطفی اش را بیشتر نکرده بود ابتلائات اخلاقی یا عاطفی و بحران های روحی را بیشتر نوعی لوس بازی بورژوایی میدانستکه در زمان جنگ هیچ توجیهی نداشتمانند لنین بعد از خودش درگرماگرم نبرد به هنگامی که دشمن مواضع را یکی پس از یگری تسخیر میکرد کسانی را که به حالات نفسانی می افتادند و دغدغه هایشان شخصی میشد فقط تحقیر میکرد و بس}
من هر چه در اینترنت چرخ زدم از سال ۵۷ به این ور همه جور نوشته از شما پیدا کردم اما دریغ از یک سطر نوشته درباه سوسیالیسم و جنبش کارگری ،شما در آذر ماه سال ۷۹ مصاحبه ای کردید با این عنوان{هنوز نپرسیدیم که چرا قران از ظهور و سقوط تمدنها سخن میگوید(اذر ۷۹ شناره ۳۷)}
در نوشته های دیگرتان با نام بیست سال انقلاب اسلامی از کثیف ترین کثافات این نظام از ناطق نوری بگیرد تا دیگر تفاله های نظام ستایش کردید شما یک بار در نوشته ای با نام {امکان یابی مکان دفن نئولیبرالیسم
۳٫ عروج و افول سوسیال دموکراسی } گفته بودید که هیچ نیمه پنهانی ندارید و به اقتضای ۱۷ تا ۲۰ سالگی کارهایی کردید و بعد برای همیشه کنار کشیدید. استاد به نظر میرسد شما از گذشته خودتان می گریزید،در همین بعد التحریر هم ضد روشنفکرانه ما را به بدبینی عامیانه متهم کردید نقد بهمن شفیق نقد پلیسی نیست او با چشم شیطان نگاهی به همان نیمه پنهان حقیقت کرده است که شما آنرا افسانه هایی دانسته بودید که وجود خارجی ندارد.
پرنسیب سیاسی حکم می کند که شما دلایل چرخش ۱۸۰ درجه ای خود را و این خط سیر فکری ناهمگن را یکبار توضیح دهید اما شما با شاملو شاملو گفتن از خودتان تصویر غریب یک روشنفکر چپ که سالها با انزوای خود خواسته زندگی کرده است را با یک فضای خنثی به جامعه تزریق کردید و گفتید از سال ۵۹ به بعد برای همیشه کنار کشیدید.معنای کنار کشیدن را هم فهمیدیم. شما جیبی پر از معجزه دارید که از آن هر چیزی بیرون می اید. به هر حال بهمن شفیق از جنگ خسته نمی شود او گنگ…تر سیاسی است شما با این جواب های ناشیانه تان به هیچ کس بیشتر از بهمن شفیق لطف نمی کنید.بهمن شفیق توطئه گر کالیبر داری است که میتواند در حین صحبت ج…ان را بزند من هم در یک نامه اخیرا او را میمون آهنی نامیدم که سالها میتواند در جلد بل..هت بماند او حتی از سایه حکمت هم شکست خورد اما ناپلئون وار می خواهد آنقدر شکست بخورد تا شکست دادن را بیاموزد.ولی من ندید میگویم بهمن شفیق کسی مثل قراگوزلو را در دو الی سه حرکت جمع می کند. ادبیات بهمن شفیق همین است تازه باید کلاهتان را بالا بیاندازید که بهتان ماهی فاش نگفته است.استاد شما هم می توانید برای جمع کردن این بساط مبارزه کنید ما هم بی اعتنا به قواعد بساط شما را جمع می کنیم.راستش ما زیاد آداب دان نیستیم.

  4. سمپات های قراگوزلو یک جوری صحبت می کنند انگار ایشون یک اشتباهی کرده یادش رفته بگه قبلا برای نظام مقالات تائیدی می نوشته خوب آدمه دیگه حالا این رو اینقدر سخت نگیرین همه فرصت طلبند بجاش بیان دسته جمعی بریزیم سر بهمن شفیق چه کسی از این بهتر تا میخوره بزنیم تو سرش سایت ها هم که بیشترشون همکاری می کنند دلیل هم که نمی خواهیم به ما چه که قراگوزلو از حجاریان و خاتمی و دفاع کرده به ما چه قراگوزلو درایت نظام را در مسایل خارجی ستوده به ماچه ایشون در وصف امام ح… مقاله نوشته یا کتاب ها در گسترش دین و مذهب داشته و در مقامات مهم در دانشگاه ق… فعال بوده جزوه هاش هست خواستید منتشر کنید براتون بفرستم بریزیم به جاش سر شفیق گور بابای شفیق کی از این بهتر به جای تشکر ازش که وجدانشو داشت که قدم اول بر داره و استاد رواز نیمه دیگرش نشان بده همه حمله به شفیق. تازه کجاشو دیدی استاد فرمان جمع کردن این بساط رو داده خلاصه بگم یاد فیلم های آمریکائی افتادم که سیاهان رو لینچ می کردند همه می دانند حقیقت چیست اما دسته جمعی طرف ناحق رو می گیرند چپ حالا فهمیده قراگوزلو کیه و چه که ننوشته اما با زهم صداش در نمی آید یابا افتخار هم ازش داش آکل می سازه و مخالفانش را … ای وجدان کجائی از اینجا هم گذری کن

  5. اين به اصطلاح«انتقادازخودقراگوزلو»مثل نوشدارو بعداز مرگ سهرابه. اين آقا چرا حالا، بعداز اينهمه وقت که همه از گذشته ايشان خبردارشده اند بفکر انتقادهزخود افتاده اند. چرا قبل ازآن ناصادقانه قيقاج ميرفت و به همه کس دراپوزيسيون،ازچپهاو مارکسيستهاگرفته تااصلاح طلبان و نويسنده هاوکوچک و بزرگ حمله مي کرد؟

  6. این هم بخشی از انتقاد به خود قراگزلو. آیا استاد شفیق نیز جرات حتا دو خط نوشتن در انتقاد از خود دارد؟ یا اینکه آن حضرت (استاد شفیق) همیشه و همواره در کانون کمونیزم کارگری مبرا از هر گونه اشتباه بوده است؟

    ====================
    بعد از تحرير
    1. چهار سال پيش طی درآمدی بر مقاله‌ی “شکننده‌گی طبقاتی دولت دهم” چنين نوشتم:
    <>
    در افزوده : از آن زمان تا کنون سی و چند سال گذشته اما سکه ی پرنوسان زنده گی سياسی نگارنده همواره بر زمين شرافت و دفاع از حقوق زحمت کشان نشسته است.نگفته پيداست که نوع چرخش اين سکه هميشه مطلوب نبوده و ای بسا که بارها وارونه چرخ خورده است اما در همان وارونه گی نيز به سر سپرده گی مالی سرمايه تمکين نکرده است. بدون تواضع صوفيانه بارها اعتراف کرده ام که بخشی از برداشت ها و تحليل های سياسی من در ادوار مختلف از بيخ و بن نادرست بوده است. توهم به متعارف شدن بورژوازی به عنوان انکشاف مثبت در مبارزه ی طبقاتي؛ توهم به دولت حجاريانی و…. همه در اين شمار است. من خود بارها اين نوسانات را که گاه اجباری بوده است به نقد کشيده و کوشيده ام گسست ها و شکست های نظری را ترميم کنم. با اين حال تحت هيچ شرايطی مرعوب غوغای غوکان نشده و در برابر سرمايه سالاران يک گام پس ننشسته ام. در کشور ما از خود سخن گفتن – به تعبيرشاملو- مذموم ترين صفات است. بگذريم….

  7. shafiq yek rozi mohakemeat mikonim ta khalgh haye iran az dast yek rawani nedjat peyda konad

    • این آقای هاشم مثل اینکه حقوق ساعتی‌ هفت هزار تومن براش کافی‌ نیست و داره اضافه کاری می‌کنه. جمهوری اسلامی پاش به اینجا تازه باز شده.

  8. ممکنه بهمن شفیق گیر بده یا بد دهنی کند اما برای رژیم که قلم نزده هر وقت بادش آمده باد نداده یک وقت در مدح سوسیال دمکرات ها و حجاریان و خاتمی و رهبر و یک روز کمونیست دو آتشه آقای دکتر قسم حضرت عباس باور کنی یا دم خروس را؟

Comments are closed.