برگردان: بابک پاکزاد
«جوهر اتحاديه هاي کارگري چيزي نيست جز تلاش براي بهبود موقعيت اجتماعي. جنبش کارگري پناهگاه سلب مالکيت شدگان، تحقيرشدگان، فراموش شدگان، ستمديدگان و فقرا بوده است.»
اي. فيليپ راندولف
در ميان صفوف نيروي کار متشکل بحث مهمي پيرامون آينده جنبش در جريان است. براساس تجربه مي دانيم که رويکرد «بالا به پايين» براي احيا و رونق بخشي به سازمان هاي کارگري، حمايت و مشارکت معنادار اعضا را افزايش نداده و آن را تسريع نخواهد کرد. بايد اعضا و رهبران اتحاديه هاي کارگري، ديگر فعالان کارگري، کارشناسان و روشنفکران و گستره وسيعي از حاميان اتحاديه هاي کارگري در اين بحث شرکت کنند. اين مباحثات بايد کاملاً آزاد، صريح و سازنده باشد و اين موضوع را به رسميت شناخت که هر يک از ما در نتايج حاصله سهيم هستيم. آنچه در پي مي آيد برآيند افکار چند تن از فعالان شاخص جنبش کارگري از بخش هاي گوناگون است که ضمن باز کردن بحث ها صدايشان را به گوش ديگران رسانده اند. مداخله در بحث حداقل با اين انگيزه بوده است که دغدغه ها و چشم اندازهاي مربوط به رنگين پوستان و زنان تقريباً در مباحث جاري پيرامون آينده نيروي کار جايگاهي ندارد و تقريباً غايب است و البته تناقض در اينجا است که در صورتي که بتوان آينده يي براي نيروي کار متشکل متصور شد، همين گروه هاي جمعيتي هستند که آينده نيروي کار متشکل در ايالات متحده را رقم خواهند زد.
تحولات اقتصادي و سياسي طي سي سال گذشته چه در ايالات متحده و چه در سطح جهان به فضايي نامساعد براي اتحاديه هاي کارگري به طور خاص و براي طبقه کارگر به طور عام منتهي شده است. در چنين شرايطي برخلاف تلقي. فيليپ راندولف که جوهر اتحاديه هاي کارگري را تلاش براي بهبود موقعيت اجتماعي مي دانست، جنبش اتحاديه کارگري امروز به ندرت صدايي پيشرو و بديع يا به عنوان متحدي پايدار براي جنبش هاي اجتماعي پيشرو در نظر گرفته مي شود.
از سال 1955 درصد کارگران عضو در اتحاديه نسبت به کل نيروي کار رو به کاهش بوده است يا رشدي غيرمنظم و ناپايدار را تجربه کرده که نهايتاً به فقدان و عدم رشد بدل شده است، اتحاديه ها به جاي پاشيدن بذرهاي رشد آتي بيشتر بر دادن خدمات به اعضاي کنوني شان تاکيد کرده اند. واقعيت اين است که نيروي کار متشکل به خود به مثابه هويتي جدا و مجزا از کل طبقه کارگر و جوامع کارگري نگريسته است و بيشتر مکانيسمي براي پيشبرد منافع کساني بوده است که آنها را نمايندگي مي کردند.
براي نيروي کار متشکل در ايالات متحده راه برون رفت از فراموش شدگي و به حاشيه رفتن با به رسميت شناختن اين نکته آغاز مي شود که طبقه کارگر در اوايل قرن 21 با شرايطي کاملاً متفاوت با بيست سال پيش مواجه است. زمان و مکان، امکان بررسي جامع تمام اين تحولات را نمي دهد. آثار متعددي در اين زمينه در کتاب ها و مجلات گوناگون نوشته شده است اما کافي است بگوييم که رشد جهاني سازي نئوليبرالي، دگرگوني عظيمي در رويکرد سرمايه داري به طبقه کارگر و همچنين نسبت به کل جامعه پديد آورده است.
شرکت هاي چندمليتي و هم پيمانانشان به اين نتيجه رسيده اند که واژه «مشارکت اجتماعي» بايد از اصول و مباني آنها حذف شود و بهاي آن را کارگران بپردازند. اين بينش – نئوليبراليسم- رشد قابل توجهي پيدا کرده و طرز تفکر هر دو حزب سياسي عمده ايالات متحده را تحت سيطره خود گرفته و تغيير سياست ها در جناح راست سياسي در هيات حاکمه ايالات متحده را هدايت مي کند.
موقعيت حاضر، رويکرد جديدي به استراتژي، تاکتيک ها و مهمتر از همه نسبت به بينش حاکم بر اتحاديه هاي کارگري را طلب مي کند. اين اقدام چيزي بيش از تعريف چند ماموريت جديد است و تفکر پيرامون تجديدنظر در روابط اتحاديه با اعضا، کارفرما، دولت و کل جامعه ايالات متحده و همچنين رابطه آن با دهکده جهاني را دربر مي گيرد.
ما بايد بپرسيم آيا اتحاديه مي تواند به مثابه يک نهاد يا به مثابه نماينده يک جنبش بزرگتر عمل کند و بدل به ابزاري براي مقابله با بي عدالتي شود يا آنکه اتحاديه ها محکومند که تنها يک مکانيسم نهادي براي کاهش دردهاي ناشي از سرمايه داري معاصر باشند آن هم تنها براي کساني که شانس اين را داشته اند که عضوي از نيروي کار متشکل باشند؟
در چنين بافت و شرايطي، ما پيشنهادات زير را مطرح مي کنيم؛
1- ما نياز به بينشي داريم که در عين حال که سازمان يابي نيروي کار غيرمتشکل را در دستور کار دارد اما به آن محدود نشود. آنچه از بحث هاي جاري حذف شده بيان صريح اين نکته است که حقيقتاً اتحاديه هاي کارگري به چه چيزي باور دارند. البته بايد اقدام به سازماندهي نيروي کار غيرمتشکل کرد، اما چنين نقطه تمرکزي، همان عدم انعطاف پذيري را نشان مي دهد که اصلاح طلبان درصدد ريشه کن کردن آن هستند. به رغم عدم موفقيت رويکرد «سازماندهي را در راس امور قرار دهيد». آن هنوز به مثابه اکسير و نوشداروي بيماري و کسالت جنبش اتحاديه کارگري معرفي مي شود. با اينکه امر سازماندهي ضروري است اما به تنهايي کافي نيست. هنگامي که کنگره سازمان هاي صنعتي در سال 1935 پا به عرصه وجود نهاد فضاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي بسيار متفاوت بود. اما به فضا و موقعيت آن زمان مکرراً اشاره شده و به شکلي غيرتاريخي، آن را معادل لحظه يي که در آن ما خود را يافتيم قلمداد کرده و به آن ارجاع داده مي شود.
در حالي که موضوعاتي بسيار مهم در ارتباط با ساختار اتحاديه ها، AFL-CIO و نيروي کار متشکل به مثابه يک کل وجود دارد که بايد حل و فصل شود، اينها موضوعاتي نيستند که نقطه شروعي براي بحث تلقي شوند. ما بايد بپرسيم، چرا ميليون ها کارگر غيرمتشکل بايد به طور بالقوه به منظور پيوستن به اتحاديه يا شکل دادن به آن از بسياري چيزها بگذرند. چرا ميليون ها متحد بالقوه نيروي کار متشکل بايد مقادير قابل توجهي زمان را به جاي صرف حول موضوعات اساسي و معيشتي خود صرف اتحاد با تقاضاهاي نيروي کار متشکل کنند؟ يک اتحاديه کارگري بازسازي شده چه بايد به مردم رنگين پوست و زنان بگويد که فراسوي تلاش ها و شعارهاي گذشته باشد؟
اتحاديه هاي کارگري چه اقداماتي بايد حول شرايط کاري روبه افول صورت دهند آن هم در شرايطي که حتي کارگران عضو اتحاديه ها سخت تر، سريع تر و در مدت بيشتري نسبت به گذشته کار مي کنند و زمان آزاد کمتري دارند و سطح فشارهاي عصبي بر افراد، خانواده ها، آشنايان و دوستان افزايش يافته است؟ اگر اين پرسش ها بدون پاسخ بماند، نيروي کار متشکل نخواهد توانست ميليون ها کارگر غيرمتشکل در ايالات متحده را به خود جلب و جذب کنند.
2- جنبش اتحاديه يي بايد بدون شرمندگي و پرده پوشي مدافع بخش عمومي و خدمات عمومي باشد؛ از زمان ظهور نئوليبراليسم و با رد هرگونه مداخله سودمند دولت در اقتصاد که فلسفه مسلط هدايت کننده روند جهاني سازي است، جنبش اتحاديه کارگري ايالات متحده به جاي خود بيماري، عوارض و نشانه هاي آن را مورد آماج حملات خود قرار داده است. به اين ترتيب که عليه خصوصي سازي، قطع خدمات اجتماعي و پيشنهادات مالياتي جناح راست که منجر به کاهش اخذ ماليات از ثروتمندان شده و ما را فريب مي دهد سخن بسيار گفته شده است که همه آنها مهم هستند اما نيروي کار متشکل هيچگاه پيوندي ميان اين موارد به ظاهر مجزا برقرار نکرده و آنها را در يک بسته بندي عرضه نکرده است.
نمونه واضح اين امر، شکست بخش قابل توجه نيروي کار متشکل در تشريح سياست ها و سياست هاي اقتصادي دولت کلينتون بود آن هم در زماني که نهادهايي نظير سازمان تجارت جهاني را تقويت و از ايده تجارت آزاد حمايت مي کرد که همه آنها مفهوم حوزه عمومي را تحت سيطره قرار داد (و کماکان اين سيطره ادامه دارد.)
نيروي کار متشکل در ايالات متحده بايد وضعيت سياسي و اقتصادي جاري را مطالعه کند و درک کند که هيچ راهي براي مصالحه با ديدگاهي که مداخله دولتي مثبت در اقتصاد را رد مي کند وجود ندارد.
نيروي کار متشکل همچنين بايد حمايت از افراد يا سازمان هايي که باور دارند پيشرفت و عدالت اجتماعي مي تواند از طريق تابع کردن منافع کارگران به منافع شرکت هاي بزرگ و سرمايه هاي مالي کسب شود، را کنار گذارد.
3- جنبش اتحاديه يي بايد مدافع گسترش دموکراسي باشد؛ نيروي کار متشکل بايد مدافع AND بوده و براي گسترش دموکراسي به فراسوي محدوديت هاي قانوني و رسمي مبارزه کند. اين جنبش بايد به قهرمان مبارزه با نژاد پرستي، نابرابري جنسي، تعصبات مذهبي و ديگر اشکال عدم تساهل بدل شود.
در موقعيت ملي و بين المللي کنوني، دموکراسي آماج حمله قرار گرفته است. به نظر مي رسد عدم تساهل و عقلانيت در روابط ميان مردم دست بالا را پيدا کرده است. اقليت ها اگر نسلشان بر اثر رقابت فزاينده بر سر منابع در حال کاهش منقرض نشده باشد آن هم در زماني که مقادير عظيمي از ثروت در دست تعداد اندکي انباشته شده، حداقل به حاشيه رانده شده اند. آزادي هاي مدني به شدت مورد تهاجم واقع شده اند. به نام مبارزه با تروريسم، دولت ها، از جمله دولت خودمان، قوانيني را به تصويب مي رسانند که حق سازماندهي و اعتراض را محدود مي کنند. به کساني که شرايط حاضر را به چالش مي گيرند به عنوان افرادي که حس ميهن پرستي و وفاداري در آنان ضعيف است نگريسته مي شود. به نام مبارزه با دشمن مشترک بساط بحث و گفت وگو برچيده مي شود.
انتخابات ها به صحنه دروغ و رياکاري بدل شده اند. در ايالات متحده Electoral College به شکل موثري حقوق مدني ميليون ها راي دهنده، به ويژه در نواحي جنوبي را سلب مي کند و در حالي که ايالات متحده در سطح بين المللي خواستار اعمال سيستم هر نفر، يک راي است، در سطح فدرال ما هيچ نشانه يي از نزديک شدن به اين ادعا در دست نداريم. جنبش اتحاديه يي بايد در مبارزه عليه اين اقدامات غيردموکراتيک شرکت کرده و ما را از دست جامعه پادگاني خلاص کند.
آينده حق پيوستن به اتحاديه هاي کارگري يا تشکيل آنها به شکل تنگاتنگي در گرو آينده دموکراسي در ايالات متحده است. منافع روشن ما ايجاب مي کند که جنبش اتحاديه يي بايد تقاضا براي حق تشکيل يا پيوستن به اتحاديه ها و همچنين حق سازمان يابي و سازماندهي را با مبارزه عمومي براي دموکراسي پيوند زند.
براي بدل شدن به يک مدافع معتبر دموکراسي، جنبش اتحاديه يي بايد در درون صفوف خود نيز براي دموکراسي مبارزه کند. اگر اعضاي ما بر اين باور باشند که آنها هيچ کنترلي بر آينده سازمان هايشان ندارند يا در آنها حضور چنداني ندارند آنگاه ما شکست خورده ايم. در آن صورت ما به جاي خلق سازمان هايي از آن کارگران، سازمان هايي پدرسالار خلق خواهيم کرد.