گیرم که مارچوبه کند تن به‌شکل مار کو زهر بهر دشمن کو مهره بهر دوست؟

آبتن درفش

آقای بهمن شفیق دوباره بنا به سنت شریفه‌ی داستانی نه تازه کرد آغاز. فیلی هوا کرده‌ است، سرجنبانی گیر آورده تا با زدن او در «خوابگه مورچگان» اعلام حضور کنند. این اعلام حضور اما با شیوه‌های مرسوم نام‌جویان «اهل قلم» کاملن متفاوت است. بهمن شفیق نسق می‌کشد، نفس‌کش می‌طلبد، قمه در هوا می‌چرخاند و طعم تلخ تیغ خود را به دل و جان حریف می‌چشاند. رنگ عوض می‌کند، مغالطه می‌کند، به مدرن و پسا مدرن چنگ می‌اندازد، انقلابی می‌شود، در دفاع از سندکای رسمیِ سه‌جانبه‌‌گرا˚ انقلاب را کذایی می‌خواند، حتا بدون طلب آمرزش، نشانی قبر دو دهنه‌ی سرنبش به حریف خود می‌دهد. ‌نه، این شعله‌های عطش نامی‌شدن، حتا در پیرانه سری، «سر باز ایستادن ندارد». همه چیز حکایت از خاطر آزرده‌ی بهمن شفیق دارد. اما برای التیام آن، او سوراخ دعا را اشتباه گرفته است. او تثبیت خود را در ویرانی  دیگری می‌جوید. خصلتی که منصور حکمت زودتر از هر کس دیگر در او یافته بود. وقتی که به دنبال داستان تزهای انترناسیونال و نگاه‌های معنی‌دار پیر دیر، بهمن شفیق بر او می‌شورد و روابط خدای‌گان ـ بنده‌ی حاکم را به چالش می‌گیرد، پیر «برادرانه» به وی گوش‌زد می‌کند که: «تو با این کار آینده‌ی سیاسی خود را داو گذاشته‌ای»!  بهمن شفیق برای رهایی خود از سلطه‌ی منصور حکمت اگر چه بر رابطه‌ی‌‌ خدایگان ـ بنده می‌شورد، ولی به نفی‌اش نمی‌رسد، فقط رابطه‌ی پیش‌کسوت ـ نوچه را جای‌گزین آن می‌کند. رابطه‌ای که عباس فرد برای مخدوش کردن جای‌گاه خود˚از آن  تعبیر مرید و مرادی بدست می‌دهد و با نشاندن بهمن شفیق در جای‌گاه ابوسعید ابوالخیر کلاه مخملی و دستمال یزدی خود را در پس آن پنهان می‌کند. او در ارادت‌نامه‌اش به بهمن شفیق، آلترناتیوهای پلاستیکی، می‌نویسد: “به‌هرروی، بهمن شفیق (‌این رفیق مهربان، پرکار و دوست‌داشتنی‌) نیازی به‌دفاع ندارد؛… گذشته از این، بهمن شفیق ـ‌شخصاً‌ـ هم اندیشه‌ای توانا و همه‌جانبه دارد؛ هم به‌خوبی می‌تواند هرگونه روی‌کرد پست‌مدرنیستی و ضدکارگری را دریابد؛ و هم در بیان حقایق مربوط به‌مبارزه‌ی طبقاتی قلمی پُرتحرک و خلاق دارد. این توانایی‌ها … در ترکیب با روح سرکش و جان شوریده‌اش، بی‌نیازی و وارستگی را در او سنتز می‌سازد”. عباس فرد در این چند جمله با نیش قلم نه تنها خصلت‌های پیش‌کسوتانه‌ی بهمن شفیق ــ نسق‌کشی، حساب‌گری، سهم‌خواهی و گردن‌کشی ــ را به آراسته‌گی‌های مراد ــ روح سرکش و جان شوریده، بی‌نیازی و وارستگی ــ تغییر می‌دهد، بل‌که تعیین عیار هرگونه روی‌کرد پست‌مدرنیستی و ضدکارگری را از کرامات او می‌داند. اگر چه برای برشمردن مراتب ارادت او به بهمن شفیق طوماری را نیاز می‌افتد، اما دریغ‌ام می‌آید از شهادت او برای تبرای ولی‌نعمت‌اش از کارناشایست دوربه‌هم‌زنی˚حرفی به میان نیاوردم. وی در آلترناتیوهای پلاستیکی‌اش داستانی به‌هم می‌بافد که عقل در معنای آن حیران بماند. او می‌نویسد: “از طرف دیگر، تا آن‌جا که من می‌دانم بهمن شفیق نیز تنها یک‌بار در مورد محمود صالحی اظهارنظر نوشتاری کرده که آن‌هم در تأیید او بوده است”. گیرم عباس فرد در طی طریقت چندان نوسفر باشد که از مکاشفه و شهود مراد هنوز طرفی بر نبسته باشد، اما برای دیدن مقاله‌ی این بدعت چیستِ بهمن شفیق به چیزی بیش از چشم بینا و کمی حیا که نیاز نیست! ( منظور همان مقاله‌یی است که بهمن شفیق برای پیش‌برد مقاصد “ولگار” سیاسی‌اش، زهر درد ناعلاج خود را در زخم قلب محمود صالحی، که در تلاش ناگزیر برای زنده ماندن دست به‌گریبان مرگ است، می‌چکاند‌ که: «خرید و فروش ارگان انسانی غیر اخلاقی است»! گویا کلیه در مناسبات سرمایه‌داری از شمول کالا خارج است و ایشان نان و پنیر صبحانه‌شان را از کره‌ی مریخ ابتیاع ‌می‌کند تا، با حصول اطمینان از عدم استثمار انسان از انسان در تولید آن، آن را بدون رنجش خاطر مبارک گوارای وجود فرمایند! به باور من بهمن شفیق هم‌راه با این مقاله، بدون این که خود بداند، در تاریخ پلشتی سیاسی و سقوط اخلاقی جایگاه منیعی را به خود اختصاص داده است، حتا اگر کسی آن دردنامه را نخواند.) عباس فرد که از اولی ــ چشم بینا ــ یقینن برخوردار است از دارا بودن دومی، با مقاله‌ی خود …تا زخم قلم استاد قراگوزلو، که تائیدیه‌ای است بر مقاله‌ی این بدعت چیستِ بهمن شفیق، انسان را سخت  نام امید می‌کند. کسی که خود در تضمین دردنامه‌‌ی بهمن شفیق مقاله می‌نویسد چه‌گونه می‌تواند مدعی بی‌خبری از وجود آن باشد، یا نکند که دعوت کردن کسی به مرگ به معنای «در تائید او بودن است»؟ به‌هر حال صرف نظر از این که عباس فرد چه نقشی برای خود قائل باشد او را به حال خود وامی‌گذارم و مختصر نگاهی بر مقاله‌ی اخیر بهمن شفیق، ایدئولوژی‌های کولاک‌زاده‌های وطنی (عبور از مارکس) می‌اندازیم.

ایدئولوژی کولاک‌زاده‌های وطنی (عبور از مارکس) اگر چه از بازتاب دادن شکل عام مقاله‌های پیشین‌ بهمن شفیق عدول نمی‌کند، ولی دست‌کم از دو لحاظ تازه‌گی دارد: 1- پلشتی سیاسی را به نهایت‌های خود می‌رساند 2- جنبه‌های جدیدی از شگردهای «شفیقی» را به‌نمایش می‌گذارد

مورد اول مطلقن نیازی به توضیح ندارد ــ نوشته˚خود به‌حد کفایت گویا است. در مورد دوم بهمن شفیق در آراسته‌گی˚رکورد‌ جدیدی از کمالات از خود بجای می‌گذارد. قبل از هر چیز باید بگویم که جدید بودن لزومن به معنای متفاوت بودن نیست، جدیدی‌ها نه تنها می‌توانند از سیاق قدیمی‌ها باشند بل‌که حتا می‌توانند لازم و ملزوم یک‌دیگر نیز باشند.

 بنا به تعریف در فرهنگ پیش‌کسوت ـ نوچه˚پیش‌کسوت نباید آشکارا تملق و مجیز ” پیش‌کسوت” دیگری را در ملاء عام بگوید، این پایه‌های اقتدار او را، که مهم‌ترین موالفه رابطه‌ی پیش‌کسوت ـ نوچه است، تضعیف می‌کند و چه بسا سرنوشتِ او را به‌عنوان سوژه‌ی مطلوب برای طغیان نوچه‌ی جویای نام ــ یا بچه مرشد نام‌جوی ــ رقم بزند. بهمن شفیق در این نوشته به سخیف‌ترین شکل و سست‌ترین منطق ــ دشمنِ دشمنِ من˚ دوست من است ــ به یارگیری می‌پردازد. و در این راه از تملق و مجیز گویی رضا خسروی تا حد کوچک کردن خود دریغ نمی‌کند، که عواقب آن در فرهنگ پیش‌کسوت ـ نوچه تیپی‌کال و تماشایی است. به‌عبارتی، بهمن شفیق به کاهدان زده است، دست یاری به‌طرف کسی دراز کرده که خود اهل بخیه است. به قول سعدی: دو درویش بر گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند. مطمئن ازموفقیت در پروژه‌ی جدیدش، بهمن شفیق بدون ثابت کردن برادری، با خرج از کیسه‌ی رضا خسروی، یک راست به سراغ ارث و میراث می‌رود و می‌نویسد: ” این دیگر در حیطه اختیار استاد[قراگوزلو] است که نادرستی نظر رضا خسروی را ثابت کند که وی را کولاک زاده خوانده بود. فعلا و تا اطلاع ثانوی، کولاک زاده بهترین توصیف موقعیت اجتماعی استاد قراگوزلو است.” یکی از شگردهای بهمن شفیق در این نوشته پرتاب بی‌وقفه‌ی توپ به زمین حریف است. چندین صفحه نوشته است تا قراگوزلو را محکوم کند بدون کم‌ترین بحث ایجابی از طرف خود. چه‌گونه؟ با پرتاب کردن توپ به زمین حریف: استاد باید جواب این را بدهد، استاد باید جواب آن را بدهد، استاد باید هم جواب این را بدهد و هم جواب آن را بدهد ــ اگر واقعن نمونه‌ی گویایی برای واژه‌ی “شامورتای بازی” وجود داشته باشد باید آن را در همین سبک و سیاقی جست و جو کرد که بهمن شفیق در این نوشته پیش‌ گرفته است. به‌مصداق: تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد، او هم گرد و خاک کرده است و هم محض احتیاط با دَم فروبستن˚دُم به تله نداده است. با این حال و به‌رغم تمامی این زرنگ‌بازی‌ها، بهمن شفیق ناشیانه سرنوشت پروژه‌ی خود را به رشته‌یی پیوند ‌زده است که حتا تاب نگه‌ داشتن ادعای خود رضا خسروی را هم ندارد چه رسد که پروژه‌ی پر طمطراق بهمن شفیق هم سربار آن شود. رضا خسروی در یک بازی ذهنی˚صرفن به اتکای موقعیت ایل قراگوزلو که یکی از دو شاخه‌ی ایل قاجار بود به محمد قراگوزلو نسبت خان بودن می‌دهد و خان را هم کولاک تعبیر می‌کند و حتما بچه‌ی خان را هم کولاک‌زاده. این که در ایل قراگوزلو اکثرن خان بوده‌اند یا خیل گرسنه‌گان، و این که امروز در جامعه‌ی ایران خان˚محلی از اعراب دارد یا نه، و این که اصلن هر گردی گردو نیست محل اعتنای او قرار ندارد. البته نباید جانب انصاف را رها کنیم  و به تلاش تئوریک او در این مورد بهایی ندهیم. او قراگوزلو را از طریق  تئوری هم به کولازاده وصل می‌کند، که الحق در تاریخ تلاش‌های تئوریک باید به آن جای‌گاه خاصی را اختصاص داد. او ابتدا به ساکن با تکیه بر این واقعیت که برخی از مشارکت کننده‌گان جنبش وال‌استریت کسانی هستند که برای بازپس‌گیری خانه‌ و “املاک” خود در این جنبش مشارکت کرده‌اند ماهیت این جنبش را فئودالی می‌کند، و سپس کولاک‌زاده‌گی قراگوزلو را از “هم‌دردی غریزی” او با جنبش وال‌استریت استنتاج می‌نماید. از زبان خود او بشنویم: “مانیفست شرکت سهامی قراگوزلو در ارتباط با « انقلاب جهانی ۱۵ اکتبر »! با فرمان غلط انداز جناب دکتر محمد قراگوزلو مزین شده بود: « وال استریت را اشغال کنید، لندن را اشغال کنید، فرانکفورت را اشغال کنید/ دوران تغییر جهان فرا رسیده است. جهان را برسر سرمایه داری و سرمایه داران خراب کنید »!

این فرمان « غلط انداز »! در بهترین حالت باور عامیانه در باره اوضاع و احوال جاری، عصیان هیستریک، بیراهه اقشار میانی و ورشکسته در قبال الیگارشی مالی را دنبال میکند و در بد ترین حالت ناشی از نوعی کوراندیشی، پس رفت ایدولوژیک، یاس و سرخوردگی سیاسی است. حاوی چشمکی « انقلابی »! به خرده پای عاصی، به زمین داران و زمین خواران و زمین بازان پشت پرده، به مالکان و اربابان خرد و کلان در سراسر گیتی. …

 پیشمرگه های حاضر به یراق آقای قراگوزلو… هنوز نمی دانند که عقل سلیم مبلغ عصیان از روی لاعلاجی و استیصال نیست. از حضور مناسبات کهن در جوار بورژوآزی، در گوشه و کنار نظام سرمایه سالاری غافل نمی ماند و نباید هم غافل بماند …همدردی غریزی میان زمین دار و کارخانه دار و بانکدار، بزرگ و کوچک و متوسط در شرایط اضطراری، منافع استراتژیک مالک و ارباب و سرمایه دار در بستر مالکیت خصوصی را ماستمالی کند… مثل اینکه خیلی فضولی کردم. لطفا بدل نگیرید، استاد قراگوزلو. شما آقائید، سرور مائید…” (تاکیدها از من است، غلط‌های انشائی و آسمان ریسمان‌بافی از رضا خسروی)

با توسل به این مایه از استدلال است که یک طرف چهارسوق را رضا خسروی و طرف دیگرش را بهمن شفیق قرق می‌کنند. یکی داد و هوار که: ایدئولوژی کولاک‌زاده‌ها به مارکس بازگشت کرده است و دیگری فریاد و جنجال که: کجائید امت مارکس، قراگوزلو از مارکس عبور کرد و در همین پیچ بعدی است که لنین را هم زیر بگیرد. این است سطح بحث و استدلاآوری تئوریسین‌های پر مدعای ما! برای کسی که تشنه‌ی یادگیریست و به قول صمد: مثل قارچ هر نمی را به خود می‌گیر تا رشد کند، آیا نباید قراگوزلو را، به‌مصداق این ضرب‌المثل که: یک چشمی‌ها در شهر کوران پادشاه هستند، ببوسد و بر چشم گذارد؟ از این شیوه‌ی برخورد و تنگ‌نظری‌های شما چه چیز می‌توان آموخت به‌غیر از لای کشیدن؛ نعل وارونه زدن؛ معلق زدن و به قول عبید: سگ از چنبر جهانیدن و رسن‌بازی کردن؟ قراگوزلو یک معلم است، یاد می‌گیرد که یاد بدهد، مارکسیسم او هم یک مارکسیسم کاربردی است و نه یک کالای شیک که دارنده‌اش با آن پُز بدهد. گیرم که او اشتباه کند. اولن اشتباه را کسی می‌کند که کاری انجام می‌دهد. دوم هر اشتباهی را، بدون جار و جنجال، می‌توان تصحیح کرد ــ تصحیح تئوری در عمل. از این گذشته این اهانت به خواننده است که تصور کنیم او یک مصرف کننده منفعل است که هر چه “استاد” گفت همین طور قلفتی می‌پذیرد. کسی که در حدی هست که بحث‌های قراگوزلو را بفهمد لابد وقتی قراگوزلو مدعی می‌شود که مارکس در برهه‌ای از زندگی خود پوزیتویست بوده است از خود سوال خواهد کرد که این ادعا را او بر چه اساسی استوار کرده است؟ و دقیقن این جا است که بهمن شفیق می‌تواند به مثابه‌ی مشارکت کننده در یک دوی امدادی چوب را از دست قراگوزلو بگیرد و در حین اعتلای خواننده در مابقی راه سطح مارکسیسم را از “مارکسیسم ولگار” به مارکسیسم پیش‌رفته ارتقاع دهد. اما بهمن شفیق خود را برای مشارکت در یک چنین دوی امدادی آماده نکرده است. او از جنس آدم‌های معمولی نیست، که در کنار بقیه‌ی دونده‌گان قرار داشته باشد. او یک انسان ـ لیدر است، و بر فراز انسانِ «ولگار» قرار دارد ــ این باد از قلفت دست‌‌پرورده‌گان حزب کمونیست کارگری هرگز دررفتنی نیست. بهمن شفیق ترجیح می‌دهد به‌جای دویدن در کنار بقیه از همان بالا تیری در تاریکی رها کند، اگر به قلب مدعی‌ای نشست که چه بهتر ــ فضا برای لیدر شدن فراهم‌تر گشته ــ  و اگر ننشست او از این تیرها در ترکش‌اش کم ندارد.

من مبلغ تواضع صوفیانه نیستم، شهرت را چیز بدی نمی‌دانم، اما به‌چه قیمتی؟ مسلم یکی از ساده‌ترین راه‌ها برای آن شاشیدن در چاه زمزم است ــ شیوه‌ای که به باور من بهمن شفیق پیش گرفته است. اما، باز هم به باورمن، پای‌بندی به اصول˚ شرافت‌مندانه‌ترین راه حصول به یک شهرت پایدار است ــ رفت و یک تن رفت و چون یک کوه رفت/ رفت و تنها رفت و یک انبوه رفت

در پایان و اینجا روی سخن‌ام، به‌ویژه، با بهمن شفیق است. آقای شفیق من هم مثل هر کس دیگر دلم می‌خواهد قضاوت‌هایم معتبر از آب درآیند. اما در خصوص این نوشته، از صمیم قلب آرزو دارم که آن‌ها از بن خطا باشند. شما در جایی قرار داری که: کسانی به‌تر/ از من و تو عاشق‌تر/ تمامیت خود را به مصیبت دادند.

13 Comments

  1. این نظر را در اخبار روز نوشتم ولی منتشر نکرد امیدوارم شما با انصاف تر باشید و منتشر کنید
    نظر دهنده محترمی بنام محسن شاهنده به روشی کاملا آشنا و رسوا دست زده عین نظر ایشان را منتشر می کنم
    نظر از اخبار روز: «
      از : محسن شاهنده
    عنوان : یک تقدیم نامه دیگر
رضا شهابی فعال جسور کارگری در بدترین حالت جسمی گرفتار است. و بعد عده ای دارند مانند کیهان برای این و آن خط و نشان می کشند. اگر یک نویسنده مانند قراگوزلو تنها دارائی اش یعنی قلم و محصول آن {مقالاتش} را می تواند به رضا تقدیم کند پس ما نیز می توانیم به هر شکل به کمک او بشتابیم
موضوع دیگری که می خواستم یاد آوری کنم تذکر دوستانه به یک کامنت نویس حرفه ای و ثابت قدم و دارای رسالت ویژه برای دفاع از دیگران و البته مشتری پرو پا قرص مقالات محمد قراگوزلو است.
آقا یا خان سعید لابد می دانند که پس از تصادف ناصر زرافشان که به مصدومیت شدید ایشان انجامید محمد قراگوزلو کل مقالاتی را که آن زمان می نوشت تحت عنوان امکان یابی نئولیبرالیسم به زرافشان تقدیم کرد. در همین سایت میتوانید مراجعه کنید. در نتیجه می خواستم بگویم که تلاش برای ایجاد تشتت در چپ داخل مانند حرکت مشکوک همان ها که می شناسید راه به جائی نخواهد برد
عرض خود می بری و زحمت ما …
راستی رفیق تابان عزیز
این کامنت که دیگر تند نیست. امکان دارد آن را درج کنی. باور کن من را ممنون و مرهون خواهی کرد
پیش به سوی اتحاد میان نیروهای چپ و ترقی خواه
زنده باد سوسیالیزم
۴۵٣۲۱ – تاریخ انتشار : ۱۶ ارديبهشت ۱٣۹۱      
    »
    آب به لانه مورچگان ریخته شده به چه روش ها که دست نمی زنید
    رضا شهابی را کرده اید وسیله اینکه گذشته قراگوزلو را پنهان سازید؟ خجالت نمی کشید؟
    ناصر زرافشان را کزده اید وسیله و شریک جرم؟ خجالت نمی کشید؟
    شما بدترین دوستان قراگوزلوئید مانند همان کسی می مانید که با هر حرکتی بیشتر در باتلاق رسوائی گذشته فرو می روید و برای نجات به همه چیز چنگ می اندازید
    متاسفم

  2. سمپات های قراگوزلو یک جوری صحبت می کنند انگار ایشون یک اشتباهی کرده یادش رفته بگه قبلا برای نظام مقالات تائیدی می نوشته خوب آدمه دیگه حالا این رو اینقدر سخت نگیرین همه فرصت طلبند بجاش بیان دسته جمعی بریزیم سر بهمن شفیق چه کسی از این بهتر تا میخوره بزنیم تو سرش سایت ها هم که بیشترشون همکاری می کنند دلیل هم که نمی خواهیم به ما چه که قراگوزلو از حجاریان و خاتمی و دفاع کرده به ما چه قراگوزلو درایت نظام را در مسایل خارجی ستوده به ماچه ایشون در وصف امام ح… مقاله نوشته یا کتاب ها در گسترش دین و مذهب داشته و در مقامات مهم در دانشگاه ق… فعال بوده جزوه هاش هست خواستید منتشر کنید براتون بفرستم بریزیم به جاش سر شفیق گور بابای شفیق کی از این بهتر به جای تشکر ازش که وجدانشو داشت که قدم اول بر داره و استاد رواز نیمه دیگرش نشان بده همه حمله به شفیق. تازه کجاشو دیدی استاد فرمان جمع کردن این بساط رو داده خلاصه بگم یاد فیلم های آمریکائی افتادم که سیاهان رو لینچ می کردند همه می دانند حقیقت چیست اما دسته جمعی طرف ناحق رو می گیرند چپ حالا فهمیده قراگوزلو کیه و چه که ننوشته اما با زهم صداش در نمی آید یابا افتخار هم ازش داش آکل می سازه و مخالفانش را … ای وجدان کجائی از اینجا هم گذری کن

  3. در مورد کامنت‌هایی که در واکنش به نوشته‌ام ابراز شده است توضیح دو مطلب را لازم می‌دانم: نخست این که پس از بازخوانی نوشته‌ام متوجه شدم که به‌منظور فاصله‌گرفتن از جو ارعاب و برای اثبات عدم جانب‌داری‌‌ام از آقای قراگوزلو با آوردن یک گزاره‌ی نامربوط مرتکب خبطی شده‌ام که بدین وسیله، با عرض پوزش از ایشان، گزاره‌ی «در شهر کوران یک چشمی پادشاه است» را در نوشته‌ام کاملن بی ربط می‌دانم.
    دوم، در پاسخ به شکوائیه‌ی علی‌رضا پایدار، از زبانی که در نوشته‌ام بکار گرفته‌ام باید بگویم که همه‌ی تلاش من در این نوشته این بوده که فقط به بازتاب زبانِ” زشت و بی حیای” بهمن شفیق و عباس بسنده نکنم و به نوعی انگیزه و خاست‌گاه این زبان را هم به‌نمایش بگذارم. به این منظور به‌جای زبان توصیفی از زبانی تصویری بهره گرفتم؛ تا به این طریق قادر شوم بهمن شفیق و عباس را در یک محتوای زنده و ملموس در جلو چشم خواننده قرار دهم. هر خواننده‌ی باسوادی با شخصیت کاکارستم و نفرت او از داش‌آکل آشنا است. من با چرخش قمه در هوا سعی کرده‌ام صحنه‌ی میدان‌گاهی محله، داش‌آکل سیاه مست آمانت‌دار و کاکارستم که بارها ضرب شست داش‌آکل را چشیده و در پی فرصتی برای ریختن زهر خود به او است به‌تصویر کشم. در این گذار، بر خلاف ناخرسندی آقای علی‌رضا پایدار، باید بگویم که در کارم موفق بوده‌ام؛ و این را یکی از کامنت‌گذاران، اگر چه در قالب کنایه‌، این چنین شهادت می‌دهد: جناب “آبتین درفش” یا هر که هستی با خواندن نوشته شما من یاد نقالان توی قهوه خانه ها افتادم.

  4. با سلام
    من به عنوان یک کمونیست قدیمی و کسی که سال ها زندان بوده و الان دوران پیری خودرا سپری می کنم بر این باورم که هم نوشته آقای شفیق بی نهایت زشت بود وغیر کمونیستی بود و نوشتها و چماق اعضای فالانژ گروه های فشار را به یاد می آورد و هم این نوشته آقای آبتن کپی دیگری از همان نوشته شفیق است. به نظرم این نوشته ها به جائی نمی رسد و سودی برای جنبش کارگری داخل ندارو شفیق باید بفهمد آن هم در دوران پیری که تضعیف فعالان چپ و سوسیالیست داخل فقط به سود سرمایه داری حاکم است و من امیدوارم که شفیق فقط اشتباه کرده باشد. اما در این سن و سال اگر این اشتباه فاجعه آمیز هم انجام شده باشد حتی به سهود باید فاتحه خواند
    شفیق دشمن اصلی خود را ول کرده و در آستانه اول مه چسبیده به قراگوزلو. نویسنده ای که در 5 سال گذشته بیش از دویست مقاله در دفاع از سوسیالیسم و جنبش کارگری دارد. حالا که ترفند شفیق سوخته و او حتمن عصبی است باید ببینیم که در حرکت بعدی دست به کدام ماجراجوئی علیه یک فعال کارگری و سوسیالیستی دیگر می زند. حالا با توجه به نجابت قراگوزلو و با توجه به این که شفیق می داند که قراگوزلو زیر تیغ استبداد قادر نیست جواب بدهد و مانند شفیق گریبان بدراند پس می تواند هر چه خواست بگوید

    و اما سخنی با رفقای مجله هفته
    رفقا
    مجله شما به اعتبار 5 سال تلاش به اعتباری قابل توجه در میان چپ دست یافته است. شما مجله ای تئوریک هستید که از سمیر امین مقاله منتشر می کنید. حیف نیست که حجم این سایت را با فحاشی و پلمیک های نامربوط پر می کنید
    رفیقانه از شما می خواهم که مقالات موافقان و مخالفان قراگوزلو را پوشش ندهید. مگر آن که حاوی یک نقد منسجم تئوریک باشد. وگرنه به محبوبیت خود ضربه خواهید زد. شرافتا و رفیقانه بگویم که من از این جو مسموم که شما در بوجود آوردن آن بی تقصیر نبودید حال بدی دارم. آقای شفیق و دوستش خودشان سایت دارند و آقای قراگوزلو هم که مستقل از هر که راه خود را میرود در همه سایت ها مقالاتش منتشر می شود حالا در سایت شما نسبت به این مسئله وارد نشوید قران خدا مخدوش نمی شود
    حال من بد است

  5. رفیق آبتین درفش نویسنده ای شناخته شده است. نقد او از مقاله “در ستایش تقی شهرام” در خصوص اسطوره نوشته آموزنده ای است. می فهمم که جملگی اسطوره سازان و اسطوره باوارن نباید از قلم این نویسنده دل خوش باشند بخصوص آنهائی که به سنت کمونیسم کارگری تعلق دارند. نکند واقعیت انسان-لیدر که درفش آن را بادی خوانده که از قلفت دست ‌‌پرورد گان حزب کمونیست کارگری هرگز در رفتنی نیست به دوستانی که سنت کمونیسم کارگری را حمل می کنند گران آمده ؟
    یک موضوع دیگر را هم اضافه کنم. با پیشنهاد آقای بهرام در باره این که رویزیونیسم شناسان ما پیشقدم شوند و به ما رویزیونیسم یابی را آموزش دهند موافقم. حیف است که ما ولگار ها از انوار علم و دانش فرهیخته گان بی بهره بمانیم.

  6. من به منطق جواب های ؛هوی است اعتقادی ندارم اما به یک نکته میخواستم اشاره کنم. آقائی بنام علیرضا پایدار از وجود رویزیونیزم در نوشته های آقای قراگوزلو یادکرده است. آیا بهتر نیست ایشان که جستجوگر عادلی هستند و همه نویسندگان چپ و مارکسیست را می شناسند و از نشنیدن نام رفیق آبتن تعجب کرده اند خود قلم رنجه فرمایند و بجای اهانت های آقای شفیق و نکوهش هر دو نویسنده ( هم بهمن و هم آبتن) خود وارد شوند و ما را با این رویزیونیزم آشنا کنند.البته این فقط یک پیشنهاد در راستای رویزیونیزم شناسی است

  7. جناب “نینا رشدان” در گیومه گذاشتن من را بهانه “حسن نیت” نداشتن من گذاشتی تا از درب پشت کلاه بسر در قالب وکیل جناب “قراگوزلو” ابراز فضل کنی،این “حسن نیت”را چی کسی طبق کدام منافع طبقاطی محک میزند “شما”؟؟!!!
    نوشته قبلی من کوتاه و روشن است آیا شما هم جزو وکلای جناب “قراگوزلو ” هستید؟؟ در خاتمه اگر در جائی مطلبی از زبان خودتان مر قوم فرموده اید آدرس بدهید این جانب مطلعه کنم ،قبلأ از “حسن نیت “شما سپاس گذارم.

  8. سلام به رفقای مجله هفته و خوانندگان عزیز
    می خواستم به یک موضوع مهم اشاره کنم و جواب دوست عزیزی را که پرسیده اند مگر قراگوزلو زبان ندارد که دیگران جواب می دهند؛ عرض کنم شما هم مثل عباس فرد کنایه می زنید و نام رفیق را در گیومه می گزارید. پس شما هم حسن نیت نداری و مانند همان امیدیان هستی
    اما موضوعی که قصد داشتم بگویم
    به این دو پلمیک توجه کنید:
    مهرداد مشایخی – علی جوادی
    رضا طالبی – ایرج آذرین
    دونفر اول سوسیال دموکرت و دو نفر بعدی متعلق به سنت ها کمونیزم کارگری. خوب که دقت کنیم می بینیم که هیچ یک از این دو رفیق نتوانست چنان که شایسه بود از مارکسیزم دفاع کند و هر دو نیمه بازیرا به طرف سوسیال دموکرات واگزار کرد. مراجعه کنید به نقد علیرضا بیانی در خصوص مواضع رفیق ایرج آذرین تحت عنوان رفرم و انقلاب
    حالا بیائیم و 5 مقاله مبارزه طبقاتی رفیق قراگوزبو و بخصوص نقد سوسیال دموکراسی را با دقت بخوانیم. آیا سزوار است که رفیق به جای نقد سوسیال دموکراسی و ارائه یک الگوی مناسب برای چپ به پلمیک با فحاشی ها وارد شود و نیروی خود را به هرز ببرد؟

  9. من سردرنمی آورم مگر خود “استاد قراگوزلو”زبان ویا سواد جواب دادن را ندارد که عده ای دهان کف کرده شمشیر در هوا میچرخانند جناب “آبتین درفش ” یا هرکه هستی با خوان نوشته شما من یاد نقالان توی قهوه خانه ها افتادم شما مگر وکیل وصی “استاد”هستی؟

  10. این نوشته هم در خارج شدن از چارچوب نقد و بحث و استفاده از فرهنگ لمپنیسم عصبی
    اگر بدتر از«نقد» شفیق نباشد دستکمی از آن ندارد

  11. در جواب به دوست عزیز آقای علیرضا پایدار باید عرض کنم که من به هیچ وجه اعتقادیندارم که جواب های هوی است اما برای پی بردن به عمق نوشته آفقای آبتن درفش بد نیست یکبار هم به سایت امید بزنیم و گیر دادن های این دونفر به همه فعالان چپ را بخوانیم. متاسفانه آقای عباس فرد به وضوح و درروز روش دروغ می گوید. همه مقاله آقای شفیق علیه محمود صالحی را به یاد می آوریم و غوغائی که راه انداخت. همه مقاله تا نوشته آقای عباس فرد در هجو آقای قراگوزلو وتهاجم به محمود صالحی را به یاد می آوریم. یک بار دیگر آن مقاله آقای عباس فرد را بخوانید تا ببینید که با چه لحنی محمود صالحی را تحقیر کرده است و از دردنامه آقای قراگوزلو در دفاع از محمود صالحی پیرهن عثمان ساخته است. حالا آقای عباس فرد دروغ می گوید. چه اتفاقی افتاده است؟ مذبذب کیست؟ تا دیروز محمود صالحی یک خباز بود در جامعه عقب مانده ایران(عین نوشته عباس فرد) حالا چه شده؟
    اگر خصلت اخلاقی کارگران و مارکسیست ها راستگوئی و صداقت کمونیستی است آیا در این برخوردها می توان این خصلت ها را دید؟
    قضاوت را به خوانندگان شریف و آگاه مجله هفته واگذار می کنم.
    موفق باشید

  12. من رفیق آبتین درفش را با نوشته های پربارش میشناسم. و هرکه لازم باشد میتواند به مقالات او از جمله مقاله بسیار مفید” در ستایش تقی شهرام یا….” در همین سایت مراجعه کند. در مجموع به نظر من نوشته رفیق آبتین دعوت به رواداری از سوی دوستانی همچون بهمن و عباس است تا هر که با آنها نیست را بر علیه خود ندانند و در جهت تخریب او بمباران نکنند
    توضیح مجله هفته به نظر دهنده محترم: بخش آخر متن حذف شد چون نویسنده به مجله هفته توهین کرده است، مجله هفته بی طرفی کامل در انتشار مطالب را رعایت می کند عدم انتشار و یا حذف مطلبی همیشه یک سویه نیست رفقای عزیز نظر دهنده شده یکبار بپرسید چرا بعضی مطالب دیگر منتشر نشدند و یا حذف شدند؟ آیا همیشه مجله هفته چنین تصمیمی را گرفته است؟

  13. آقای درفش آبتن من حداقل اولین بار است نام شما را می شنوم البته انسان جایزالخطا است بهرحال متن شما مانند متون بهمن شفیق مملو است از کنایه، پلمیک و همانند مطلب وی توهین است. این چه سنت است که شما هم ادامه داده اید برای من کل مطلب را زیر سوال برده است.
    من دلم می خواهد یک مطلبی را بخوانم بدون توهین و پلمیک که نقدی بر آقای قراگوزلو کند من به عنوان یک خواننده قدیمی یکی از معتبر ترین سایت سیاسی و نظری ایران انتظار دارم مطالب با دقت بیشتری انتخاب شود. رفقای زحمتکش هفته در این مورد لطف کنید مطالب اخیر در رد و دفاع قراگوزلو و در مورد تقویم برهنگی بر سنت سایت شما نبوده باور کنید من هم با دو طرف اشکالات جدی دارم که جای آن در بخش نظرات نیست. اما دوستداران و رفقای کمونیست طرفدار قراگوزلو نباید انتظار داشته باشند وقتی ایشان رویزیونیسم را تبلیغ می کند دیگران ساکت بنشینند. حالا برای بعضی شیک است و مدرن جای خود دارد البته راه مقابله با این انحرافات زبان زشت و بی حیای بهمن شفیق نیست اما با وجود این این انحراف را باید به بحث گذاشت با گسیل یک عده هوادار به سایت ها و تهمت و افترا زدن به آنها نباید محیط ترور فکری ایجاد کرد این کار چه تفاوتی با زبانی که شفیق در نقد قراگوزلو بکار برده دارد؟ رفیق محترم آبتن شما نوشته اید : “این اعلام حضور اما با شیوه‌های مرسوم نام‌جویان «اهل قلم» کاملن متفاوت است. بهمن شفیق نسق می‌کشد، نفس‌کش می‌طلبد، قمه در هوا می‌چرخاند و طعم تلخ تیغ خود را به دل و جان حریف می‌چشاند. رنگ عوض می‌کند، مغالطه می‌کند، به مدرن و پسا مدرن چنگ می‌اندازد، انقلابی می‌شود” حالا نگاه کنید به بخش نظرات مقاله شفیق در همین مجله هفته ببینید موافقان قراگوزلو چه می نویسند(البته اگر واقعن موافق ایشان باشند)
    مثال بعدی من مقاله رفقای آلترناتیو مقاله شفیق در نقد آلترناتیو است که با زبان همیشگی شفیق گزنده و با تبختر و پلمیک نوشته بود، خب پاسخ آلترناتیو واقعا بسیار بدتر و عمیقا غیر اخلاقی بود، آخر این چه روش است در چپ ما؟ مگر زبان و قلم شما را شکسته اند یا کم امکان نظر دهی دارید که اینگونه همدیگر را می درید؟ آیا زبان منطق اینقدر بی ارزش شده که چنین از زبان جاهلان و قداره بندان استفاده می کنید؟ خطابم به هر دو طرف است با این متون چه هدفی را دنبال می کنید؟ نقد قراگوزلو یا شفیق یا عباس فرد یا آلترناتیو با زان دیگری بدون فحش و تهدید و ناسزا ممکن نیست؟ اگر نیست خوب ننویسید. مگر درد دیگری در این جنبش ناتوان کارگری بجز این اقایان وجود ندارد؟ مگر این کشور زندان هایش پر از دگر اندیشان و کارگرا زحمتکش نیست؟ مگر سایه جنگی هولناک بر سر این ملت نیست؟ مگر نظامی پلید به جان زحمتکشان این کشور چنگ نزده؟
    گاهی گمان می کنم این افراد واقعا درد شان درد گرسنگان و مقروضان و بی پناهان نیست، تشنه نام و تشنه شهرتند. من از تارنگاشت مجله هفتگی استدعا دارم از انتشار اینگونه مقالات پرهیز کند و انتشار آنها در اختیار تارنگاشت های آنها بنهد.
    رفقا من به عنوان یک خواننده از اینکه سطح این مقالات تا این حد غیراخلاقی و گزنده شده درد می کشم، خب می توانید بگوئید ، خب نخوان ولی این روش برخورد روشی غیر کمونیستی است.
    من در اینجا نقل قولی از رفیق محترم “عباس منصوران” می آورم که در مورد بحث و جدل های آلترناتیو و شفیق نوشته است
    “در پاره ای از «چپ» های ایرانیِ مزیّن به برخی پسوندها و پیشوندها، فرهنگ نفی و انکار بر آمده از همین زمین و آسمان جاری است. به جای نقد، یعنی که دست بردن به ریشه ی مسائل، زبان به خشونت می گشایند. گویی فرهنگشان، همان فرهنگ مناسبات و طبقه حاکم است. به جای کشف و دریافت، عینک انکار به دیده می نهند و چشم بند تیره بر چشم تا با فرهنگی نابینا، حکم به حذفت دهند. فرهنگ خشونت، جز زبان حذف، زبانی دیگر نمی داند. برای نقد و پیرایش این زبان، کارزاری سترگ و مسئولانه لازم و پیش از همه پیراستن فضای سیاسی از چنین تروریسم کلامی ضرورت دارد؛ زیرا که این کارزار نیز آوردگاهی از مبارزه طبقاتی است. از نقد دیالکتیکی، نفی فیزیکی ات را می جویند تا خود را آلترناتیو بشناسانند. برای آلترناتیو، بقاء در نفی غیرخودی ها معنا می یابد. و از آنجا که «نقدِ» با سلاح، در کفشان نیست و سیبری و دخمه های روانگردان استالین، به «تیغ» زبان که آلترناتیوی کشنده است، با نفی فیزیکی ات، ترور می آفرینند و با نیش کارد کلام ، دشنه آجین ات می کنند .
    غمبارانه دیدیم که «آلترناتیوی»[۴] برای حذف یک فرد، «خواهر زن»، برادر، رفیق، همشهری، هم استانی سابق و دوران کودکی و بلوغ و میانسالی و بازنشستگی حریف را به میانه می کشد، از دم تیغ می گذراند و نیز به همان فرهنگی که مخالفین حکومتی را در زمان شاه «ویت کنگ های کافه نشین» می نامیدند، به کافه ای که « پناهده ای سیاسی» برای نوشیدن جرعه ای قهوه ی تلخ در تبعیدگاه کنجی می جوید، شبیخون می زند تا زمین سوخته ای بیافریند. «رقیب» به کجا پناه جوید، جایی که رستوران میکونوس در برلین در قرق تروریسم حکومت اسلامی است!” رفیق شرافتمند منصوران این مقاله را نه در دفاع از شفیق و نه بر ضد آلترناتیو نگاشته بلکه از دردی سخن می گوید که چشم طرفین را در هنگام نوشتن مطالبشان نابینا کرده.
    من اصل مقاله را برای رفقای هفته خواهم فرستاد تا اگر مایل بودند منتشر کنند وگرنه در سایت آزادی بیان در این این لینک می توانید بخوانید:
    http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=32346
    با آرزوی روشنگری و بحثی سالم و سازنده
    رفقای هفته سعی کردم این نظر را پای مقاله بهمن شفیق هم وارد کنم اما بخش نظرات مسدود شده بود

Comments are closed.