کمونیسم در تئوری و پراتیک راه و روش تسویه حساب با سرمایه و سرمایه سالاری قسمت هشتم

رضا خسروی    

قسمت اول را در اینجا بخوانید

قسمت دوم را در اینجا بخوانید

 قسمت سوم را در اینجا بخوانید

 قسمت چهارم را در اینجا بخوانید  

 قسمت پنجم را در اینجا بخوانید  

 قسمت ششم را در اینجا بخوانید  

 قسمت هفتم را در اینجا بخوانید  

تئوری انقلاب پی در پی

پیشگامان کمونیسم رهائی طبقه کارگر، حاکمیت سیاسی پرولتاریا برای کسست کامل با تمام مناسبات عهد کهن، با مالکیت تا کنونی را در مد نظر داشتند. دائم بفکر بسیج هرچه بیشتر کارگران برای یک نبرد آشکار طبقاتی هدفمند، بفکر تشکل مستقل پرولتاریای صنعتی، تدارک یک مبارزه آگاهانه و سازمانیافته در قبال بورژوآزی برسر قدرت سیاسی، برسر مدیریت جامعه بودند. رهائی طبقه کارگر، پیروزی انقلاب سوسیالیستی برای استقرار حاکمیت سیاسی پرولتاریا، مشروط به مبارزه آگاهانه و سازمانیافته خود کارگران است، تسویه حساب با بورژوآزی، مصادره انقلابی دمکراسی را مفروض می دارد.

خرده بورژوآزی مرفه و نیمه مرفه شهری، خوب خورده ها، نجیب زاده ها، ارتش کارمندان حرفه ای، لشگری و کشوری و دانشگاهی، فیلسوف و اقتصاددان و جامعه شناس و… برخوردار از امتیازات فامیلی، وارث دارائی و املاک آباء و اجدادی، چون بند نافش به مالکیت خصوصی وصل بود و از تقسیم کار جاری، شیوه مرسوم تولید و مبادله هم بهره می برد، کسست کامل با تمام مناسبات عهد کهن را نمی پسندید، نفع خود را در نوعی اصلاحات سطحی، تعدیل مالکیت تا کنونی می دید، اصلا با تحولات ساختاری میانه نداشت، مثل ارباب و مالک و سرمایه دار جلوی انقلاب ایستاده و رهائی طبقه کارگر را اجازه نمی داد.

مارکس هزار با حق داشت: آقای پرودن، بعنوان بازیگر طرز تلقی خرده بورژوآزی… کاری با مبانی اقتصادی سرمایه داری، با مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و کار مزدوری… ندارد. برآن است تا مبانی اقتصاد سرمایه داری را با حذف « چیزهای بد آن در چارچوب همان مناسبات سرمایه داری »! نجات دهد. میخواهد جلوی مبارزه انقلابی طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی را بگیرد… ( فقر فلسفه ).

بنظر من، مارکس و انگلس درست تشخیص دادند. پرولتاریا میبایست در مسیر کسست کامل با تمام مناسبات عهد کهن گام بردارد، با ضد انقلاب، از هر قماشی، درگیر شود، بدیلی در قبال دیکتاتوری بورژوآزی بوجود آورد، دیکتاتوری پرولتاریا را بدست دهد ( مبارزه طبقاتی در فرانسه ). میبایست انقلاب پی در پی را، تا پیروزی قطعی طبقه کارگر، تا تحقق انقلاب سوسیالیستی، دنبال کند: مادام که خرده بورژوآزی دمکرات اصرار میورزد که انقلاب هرچه زودتر پایان یابد… ما باید خواهان انقلابی مستمر، انقلاب پی در پی باشیم، تا روزی که بساط حکومت تمام طبقات دارا برچیده شود، تا زمانی که پرولتاریا اقتدار دولتی را تصرف کرده و مهمترین نیروهای مولد، نه فقط در یک کشور، بلکه در همه کشورهای مترقی جهان… در دست اتحادیه کارگران تمرکز یابد. ( آثار مارکس و انگلس، مجلد هفتم ). مساله امکان و احتمال پیروزی انقلاب سوسیالیستی، مصادره انقلابی دمکراسی در همه کشورها « بطور همزمان »! و یا در یک کشور سرمایه داری… فعلا مورد بحث نیست.

تا اینکه بورژوآزی فرنگ پرولتاریای پاریس را سرکوب کرد. ارتجاع هار مقاومت خلقها را درهم کوبید. ضد انقلاب بازی را برد و بر خر مراد سوار شد. انقلاب بورژوآ – دمکراتیک در اروپای قاره به اهداف تاریخی خود دست نیافت، با شکست روبرو شد. تجربه نشان داد که حق با مارکس بود: شکست و پیروزی، سرنوشت این انقلاب با سرنوشت طبقه مترقی، با سرنوشت پرولتاریای فرانسه بستگی داشت… ( جنبش انقلابی ایتالیا ). بیخود نبود که انقلاب همگانی اروپا نیمه کاره باقی ماند – عوارضی کاملا قابل فهم ببار آورد: دعوای بی حقوقان در قبال ارتجاع، در قبال نهادهای اختناق و سرکوب دشوار تر شد. جدال رعایا در قبال اربابان، دهقانان میانه حال در قبال مالکان بزرگ برای تعدیل مالکیت، مبارزه پرولتاریای صنعتی در قبال بورژوآزی برسر مزد و اشتغال و آموزش و… برای مدتی آرام گرفت. تقابل آشکار میان خلع ید شدگان و خلع ید کنندگان از همه رنگ فروکش کرد…

مارکس و انگلس خیلی با فرهنگ تر از آن بودند که اهل ماجراجوئی باشند، خیلی پیشرفته تر از آن بودند که خیالپردازی کنند، مرعوب ضد انقلاب، تسلیم طرز تلقی مسلط شده و جهان را راکت، گریزگاهها را مسدود، جامعه را در تاریکی مطلق ببینند، قانون پیشرفت و تکامل، تحولات اجتماعی براثر رشد نیروی مولد را کنار گذاشته و برای نوعی آرمان « عام بشری »! که معلوم نیست چیست، سینه بزنند، داد و قال براه اندازند. با عصیان از روی لاعلاجی، با قیام های دلبخواهی و هردمبیل، عجولانه و استیصالی، بدون تدارک قبلی… میانه نداشتند.

ضد انقلاب « فاتح »! محصول تبانی میان بورژوآزی و ارباب فئودال و.. در شرایط اضطراری، بر کوهی از تضاد ها و تناقضات آشکار و نهان نشسته بود. منافع استراتژیک واحدی را نمایندگی نمی کرد، معرف نوعی وحدت اضداد در مرحله گذار از خان سالاری به سرمایه سالاری بود. پس اگر آگاهانه یا ریاکاران، این هر دو احتمال وجود داشت… بسمت هر طرف، بورژوآزی یا اربابان فئودال می غلتید تعادل خود را از دست داده و فرو می ریخت. ذاتی شکننده و متزلزل داشت. اصلا فاقد شعور لازم برای سازماندهی تولید در آن دوران، برای مدیریت جامعه بود. با رفتاری کجدار مریز جهت حفظ توازن قوا، حفظ اتحاد مصلحتی بالائیها، عملا از حل و فصل مسائل قبلی و جاری طفره می رفت، کاری با نیازهای معیشتی مردم نداشت، مطالبات عاجل نیروی مولد را بر نمی تافت، حتی با دهقانان میانه حال، با خرده بورژوآزی شهری نیز درگیر بود، درمانده و منفعل، بدور خود می چرخید، برای خالی نبودن عریضه عربده می کشید و ناخواسته تضادهای اقتصادی و اجتماعی را تشدید می کرد، مبارزه طبقات دارا و ندار را دامن می زد… زمینه را برای یک انقلاب دیگر فرآهم می کرد.

اروپای قاره، بیمار و ناتوان، با انواع تضادهای آشتی ناپذیر، مشکلات لاینحل… روبرو بود، بسختی تنفس می کرد، محتاج یک تغییر، دگرگونی ساختاری بود، انقلاب دیگری را انتظار می کشید. مارکس و انگلس، همچنان در فکر رهائی طبقه کارگر… ضمن نقد تاکتیک های بکار رفته، کشف و درک نقصان های نظری و عملی، اصلاح بعضی نکات کهنه در مانیفست حزب کمونیست، یعنی تکمیل تئوری براساس پراتیک جمعی و انقلابی، برآن شدند تا داده های تاریخی در گذشته های دور و نزدیک، از قیام دهقانی آلمان در قرن شانزدهم گرفته ( جنگ دهقانی آلمان) تا انقلاب پرولتاریای فرانسه در قرن نوزدهم میلادی، خاصه شرایط عینی و ذهنی، توازن نیروهای متقابل در جنبش انقلابی سال های 1848/1849 میلادی را مرور کرده و دلائل شکست انقلاب نیمه کاره اروپا را بدست دهند. احتمالات را، با یک ضریب خطای قابل فهم، محاسبه کرده و رفتار بالائیها، گروههای ذینفع در حفظ مالکیت خصوصی، مناسبات جاری و استثماری – رفتار بورژوآزی مکار و دو دوزه باز، دهقانان میانه حال، خاصه رفتار مشکوک خرده بورژوآزی مرفه و نیمه مرفه شهری در یک مبارزه آشکار طبقاتی را سنجیده و برای حضور آگاهانه و سازمانیافته پرولتاریای صنعتی در انقلاب بعدی زمینه چینی کنند.

این بورژوآزی نبود، منظور طبقه سرمایه دار و در کلیت آن است، که در دوران لوئی فیلیپ در فرانسه حکومت می کرد، بلکه یکی از فراکسیون های بورژوآزی، فراکسیون بانکداران، سلاطین بورس و راه آهن، صاحبان منابع ذغال سنگ و آهن… متحد با یک بخش از ملاکین، موسوم به اشرافیت مالی، این بخش از بورژوآزی بود که تاج شاهی را برسر داشت، قوانین را دیکته می کرد، مناصب دولتی، از وزارت گرفته تا سیگار فروشی را به این و آن می سپرد. بخش اصلی بورژوآزی، یا همان بورژوآزی صنعتی، هنوز گروهی از اپوزیسیون رسمی بود و یک اقلیت پارلمانی را نمایندگی می کرد. ( شکست ژوئن 1848 میلادی ).

سخن برسر عوامل آشکار و نهان شکست انقلاب همگانی اروپاست. مارکس انقلاب بعدی را در نظر گرفته و به محل اختفای واقعی باند های طبقه بورژوآزی، در پوزیسیون و هم در اپوزیسیون، اشاره می کند، به کارگران در باره میدان مانور بورژوآزی، فراکسیون مالی و صنعتی، هشدار می دهد. ساده لوحی، اصلا روا نیست. فراموش نکنیم که مانیفست حزب کمونیست به لزوم رهائی طبقه کارگر، حاکمیت سیاسی پرولتاریا اشاره دارد. الزامات کسست کامل با تمام مناسبات عهد کهن، کسست کامل با تمام مالکیت تا کنونی را بدست می دهد. این سند تاریخی، دستاورد پرولتاریای صنعتی، طبقه مترقی، حاوی شعور جمعی نیروی مولد در دوران رونق علم و صنعت، توسعه بازرگانی، پس رفت اقتصاد طبیعی در قبال اقتصادی پولی و… حاوی طرز تلقی مادی پرولتاریای بالنده و انقلابی – با تمام « عیب و ایرادش »! مادام که مناسبات عهد کهن، در هر شکلی، پا بر جاست، مادام که بازآفرینی زیست جمعی انسانها تابع قوانین کور اقتصادی است، شیوه تولید نعمات مادی، توزیع و مبادله محصولات مصرفی براساس منافع گروههای ممتاز، طبقات انگل، مالک و ارباب و سرمایه دار صورت میگیرد، تا حذف عامل غیر اقتصادی حق مالکیت خصوصی بر وسائل تولید اجتماعی، بر محصولات مصرفی، تا لغو استثمار فرد از فرد بقوت و اعتبار خود باقی است. ابهام در کجاست؟

طبقه کارگر، نمی تواند و نباید نسبت به داده های عینی و ذهنی در دوره های گذار، انقلابات پی در پی، خاصه در دوره گذار از سرمایه داری به کمونیسم، بی تفاوت باشد، آرایش نیروهای درگیر، مطالبات اقشار میانی، دهقانان فقیر و میانه حال را نادیده بگیرد: موقعیت دهقانان فرانسه قابل فهم است، هم بار مناسبات کهن و هم بار جمهوری مشروطه را بدوش می کشند. فقط شکل استثمارشان با پرولتاریای صنعتی متفاوت است. گواینکه استثمارگر واحدی دارند – سرمایه. سوای استثمار دهقان منفرد توسط سرمایه دار منفرد، طبقه سرمایه دار هم طبقه دهقانان را با مالیات دولتی می دوشد. سرمایه، با توسل به نوعی عنوان مالکیت… دهقانان را برعلیه پرولتاریای صنعتی تحریک می کند. حال آنکه فقط با سقوط سرمایه است که دهقان می تواند ارتقاء یابد، تنها یک حکومت ضد سرمایه و سرمایه داری، یک حکومت پرولتاریائی است که قادر خواهد بود تا به فقر اقتصادی، به پس رفت اجتماعی دهقان پایان دهد. ( مبارزه طبقاتی در فرانسه ).

جدال قهری میان خلع ید شدگان و خلع ید کنندگان در بستر مالکیت خصوصی، امروز مثل دیروز، بسمت تحولات ساختاری پیش می رود، براثر رشد نیروی مولد از برده داری گذشت، خان سالاری را پشت گذاشت تا به سرمایه و سرمایه سالاری رسید، مقدمات مادی و تاریخی، شرایط عینی و ذهنی برای برآمد پرولتاریای صنعتی را فرآهم کرد، امکان نفی انقلابی مالکیت خصوصی، لغو استثمار و استعمار را بدست داد… تا اینکه در آستانه یک انقلاب سوسیالیستی قرار گرفت. حق با مارکس و انگلس بود: تاریخ محصول همین مبارزه طبقاتی است – دیری است که کمونیسم را فریاد می کند.

انقلاب یک جنگ است، جنگی عادلانه و مترقی، نبردی است جانانه میان نیروهای فقر و ثروت برسر چگونگی بازآفرینی زیست جمعی انسانها، با کلی افت و خیز، ضایعات احتمالی، غالب و مغلوب هم دارد. معذالک، باید این جنگ را برد. خاصه انقلاب سوسیالیستی برای رهائی طبقه کارگر، برای مصادره دمکراسی… با بازی ارقام ریاضی در رختخواب راحت خیلی فرق می کند، بدون درگیریهای نوبتی، گاهی موفق و در بسیاری موارد نا موفق، حتی با ضایعاتی سخت و جبران نا پذیر، بدون تعرضات بجا و عقب نشینی آگاهانه، کشمکش برسر یک سلسله مطالبات « پیش پا افتاده »! بدون شکست و پیروزی، بدون توافقات لازم سیاسی، سازش های قهری در شرایط اضطراری… حرف مفت است.

هشدارهای مارکس و انگلس در باره چگونگی توافق، سازش های سیاسی با خرده بورژوازی شهری نیز اهمیت زیادی دارند: پرولتاریا، با فرض اینکه پیشنهاد خرده بورژوآزی دمکرات را برای ایجاد یک حزب بزرگ اپوزیسیون بپذیرد… حزبی که در آن لفاظی سوسیال دمکراتیک غلبه دارد و به بهانه صلح دوستی، نمی گذارد طبقه کارگر مطالبات مشخص خود را مطرح کند… تمام استقلال خود، آن موقعیتی که بسختی کسبش کرده است، بکلی از دست داده و تا حد دنبالچه دمکراسی بورژوآئی سقوط خواهد کرد… کارگران باید حزب غیر علنی خود را بوجود آورند… ( سخنرانی مارکس در کمیته مرکزی اتحادیه کمونیستها در لندن ).