مکانیسمهای تجزیه اتحاد شوروی و «قاعده دومینو» (بخش پایانی)
یلنا پاناماریووا(Yelena Ponomaryova)
برگردان: ا. م. شیری
اگر «دشمن اصلی» قادر به مدیریت جنگ روانی گسترده نبود، نه دشواریهای اقتصادی و نارسائیها، و نه تشدید مسابقه تسلیحاتی نمی توانستند نظام شوروی را درهم بشکنند.
جنگ روانی- «درهم شکننده اراده دشمن»
تعریف «جنگ روانی» برای اولین بار در سند رسمی سازمان سیا در سال ۱۹۴۹ داده شد. در بررسی های بعمل آمده از سوی کمیته مدیران ستاد مشترک برنامه با نام اختصاری «دراپشوت» (Dropshot) بدستور کاخ سفید در همان سال ۱۹۴۹، نه تنها حمله مستقیم علیه کشور دشمن (که اتفاقا، نابود کردن ۸۵ درصد اراضی اتحاد شوروی بواسطه بمبهای هسته ای و عادی پیش بینی شده بود)، حتی یافتن متحدان در آن سوی جبهه نیز برای اولین بار مورد تأکید قرار گرفت.
جنگ روانی در این سند بمثابه «سلاح فوق العاده مهم برای ترویج مخالفت و خیانتکاری در میان خلق اتحاد شوروی» در نظر گرفته شده بود که بتواند «روحیه آن را تضعیف کرده، تخم سر در گمی بیافشاند و بی نظمی در کشور ایجاد کند…». اتفاقا، در باره نقش ویژه خیانتکار در تاریخ روسیه، کارل کلائوزویتس، نظریه پرداز نظامی برجسته قرن نوزدهم می نویسد: «روسیه چنان کشوری نیست که بتوان آن را واقعا تصرف کرد، یعنی اشغال کرد… بر چنین کشوری فقط از طریق ایجاد ضعف درونی و مناقشات داخلی می توان تسلط یافت».
۷ آوریل ۱۹۵۰ بخشنامه شماره ۶۸ شورای امنیت ملی ایالات متحده آمریکا به رئیس جمهور، هاری ترومن تقدیم گردید. این بخشنامه در واقع مبنای سیاست خارجی آمریکا را در طول سالهای زیاد گذشته تشکیل می داد و اصول کلی آن تا امروز هم رعایت می شود. در این بخشنامه گفته می شود: «غرب نباید با حفاظت از ارزشهای خود، برای تحقق بخشیدن به آنها، فقط در حریم ارضی خود تلاش کند. غرب باید تأثیرگذاری بر پروسه های طبیعی تحولات جهان “سوم” و کمونیستی… و سمت دهی ارزشهای نامطلوب برای آنها را بمثابه هدف خود تعیین کند…».
کار مشخص برای سازماندهی «ستون پنجم»، همزمان با «گرمایش های» خروشچوفی آغاز شد. تیم شخصیت های متنفذ در رده های بالای نخبگان رهبری در همه عرصه های کلیدی بدین ترتیب تشکل یافت. بدون این گروهبندی، که رسانه ها را در اختیار داشت و بر شعور بخش فعال جمعیت تأثیر می گذاشت، «موفقیت» نوسازی گارباچوف غیرممکن بود. مرحله پایانی جنگ اطلاعاتی- روانی برعلیه اتحاد شوروی، با ورود رونالد ریگان، ۴۰- مین رئیس جمهور آمریکا به کاخ سفید در سال ۱۹۸۱ و انتخاب میخائیل گارباچوف به مقام دبیر کلی حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۵، آغاز گردید.
جنگ روانی برای نابود کردن دولت اتحاد شوروی، برعلیه کلیه عرصه های نظام، از ارتش و اقتصاد، تحصیل و بهداشت و سلامت گرفته تا مهد کودکها پیش برده شد. این کارزار از پشتیبانی «پائین» برخوردار نشد و نخبگان رهبری نیز به حمایت «پائینی ها» نیاز نداشتند. زیرا، مقصود حاصل شده بود، جامعه در شوک فرهنگی بسر می برد و شعور گرفتار شده به هرج و مرج و تشتت، قادر به مقابله ایدئولوژیک نبود. ساختارهای تجزیه طلب سازماندهی شده توسط قدرتهای غربی و اقمار آنها، مثل عربستان سعودی و پاکستان، جایگاه ویژه ای را در جنگ روانی احراز کرده بودند.
استراتژی ریگانی جنگ روانی با دقت تمام برنامه ریزی شده بود و با برخورداری از وسیع ترین امکانات تأثیرگذاری، از برنامه های رادیویی تا تحریکات آشکار نظامی را در برمی گرفت. مثلا، ژنرال جک چین، فرمانده نیروی هوائی دفاع استراتژیک یادآوری می کند که: «گاهی اوقات ما بمب افکن هایمان را برای اینکه رادارهای اتحاد شوروی آنها ردیابی کنند، به قطب شمال اعزام می کردیم و گاهی وقتها هم بمب افکن هایمان را بر روی مناطق مرزی آنها در آسیا و اروپا به پرواز در می آوردیم». در دوره های حاد، شمار اینگونه عملیات ها را به چند مورد در هفته می رساندیم. برای اینکه تأثیر این مانورها هر چه هراسناک تر باشد، آنها را در فواصل زمانی مختلف انجام می دادیم.
جنگ روانی گسترده ایالات متحده آمریکا علیه اتحاد جمهوریهای سوسیالیستی شوروی در اواسط فوریه سال ۱۹۸۱ شروع و بطور متناوب تا سال ۱۹۸۳ ادامه یافت. ورود مخفیانه و مکرر از اقیانوس اطلس به اقیانوس منجمد شمالی از طریق تنگه های بین جزایر گروئنلاند، ایسلند و بریتانیای کبیر، بخشهایی از این جنگ روانی بودند. ورود به حریم آبی اتحاد شوروی در دریاهای نروژ و بارنس و همچنین، نمایش قدرت لحظه ای در دریاهای بالتیک و سیاه می بایستی ثابت می کردند که چگونه ناوهای جنگی ناتو می توانند به پایگاههای دریایی کلیدی اتحاد شوروی نزدیک شوند.
در چهارچوب جنگ روانی ایالات متحده آمریکا علیه اتحاد شوروی، دهها طرح، برنامه ریزی و به اجرا گذاشته شد. از میان آنها می توان از طرحهای «کیملوت» و «اجایل» که بطور غیرمستقیم تمام اوضاع نظام شوروی را تحت تأثیر قرار دادند، نام برد.
پروژه های «هاروارد» و «هوستون» بیش از همه طرحها جامعه اتحاد شوروی را بطور مستقیم تحت تأثیر قرار دادند. اولین طرح دانشگاه هاروارد در اوایل سالهای ۵۰ از سوی «مرکز مطالعات روسی» تدوین گردید. جون پاتون دیویس(John Paton Davies)، عضو گروه برنامه ریزی سیاسی وزارت خارجه آمریکا مبتکر طرح مطالعاتی بود و مخارج پروژه از طریق نیروی هوایی آمریکا تأمین می شد. مصاحبه با پناهندگان و سیستماتیزه کردن اطلاعات در مورد اوضاع سیاسی- اجتماعی اتحاد شوروی پایه و اساس تحقیقات انجام شده را تشکیل می دادند. هدف تحلیل و بررسی های بعمل آمده عبارت از ارائه ارزیابی مشعر بر شناسائی میزان آسیب پذیری روانی جمعیت مدنی اتحاد شوروی در صورت بمبارانهای گسترده، شبیه آنچه که متحدان غربی در سال ۱۹۴۵ برعلیه آلمان به کار بستند، بود.
اطلاعات در مورد وجود طرح دوم دانشگاه هاروارد در اوایل سالهای دهه ۱۹۸۰ به اتحاد شوروی رسید. این برنامه، سه مرحله اجرائی پیاپی را در بطن خود گنجانده بود. وظیفه مرحله اول، فراهم آوردن زمینه گذار از سوسیالیسم به سرمایه داری بود. رهبر این پروسه هنوز تعیین نشده بود. گمان می رفت این وظیفه به دبیر کل حزب کمونیست سپرده شود. راهکار «سوسیالیسم با سیمای انسانی» آزموده در «بهار پراگ» سال ۱۹۶۸ می بایستی مرجع ایدئولوژیک این مرحله باشد. نابود کردن سیستم جهانی سوسیالیسم بعنوان وظیفه مرحله دوم تعیین شده بود. سازمان پیمان ورشو، حزب کمونیست اتحاد شوروی و در نهایت اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی می بایست ملغی اعلام می شدند.
بالآخره، مرحله سوم، بعنوان مرحله «پایانی» در منطق پروژه دانشگاه هاروارد بحساب می آمد. در این مرحله آخرین شناسه های سیستم سوسیالیستی پیشین، مثل تحصیل و خدمات پزشکی رایگان باید حذف می شدند. مالکیت دارائی های دولتی و اجتماعی می بایست به بخش خصوصی واگذار می گردید. توسعه زیرساختهای بنادر دریائی و انواع مختلف راه های مواصلاتی می بایست بمعنی سمتگیری نهایی روسیه در روی ریلهای صدور مواد خام باشد. ممانعت از بلندپروازی احیای «امپراطوری روسیه» را در نابودی ارتش روسیه، به همان شکلی که در دوره شوروی سازمان یافته بود، تشخیص داده و در نهایت، نابود کردن خود روسیه بعنوان یک دولت واحد پیش بینی کرده بود.
یک پروژه تحقیقاتی دیگر- طرح هوستون نیز از شهرت گسترده ای برخوردار گردید. این پروژه، در واقعیت امر، شرحی بود بر جزئیات مرحله پایانی طرح دانشگاه هاروارد. کاربرد مکانیسمهای اجرایی در رابطه با تجزیه اتحاد شوروی، کاری که انجام شد، و بعد از آن، اراضی فدراسیون روسیه وظیفه آن بود. این پروژه گرایش کشورهای غربی به امتناع از قبول روسیه آینده بعنوان یک کشور واحد را در بر داشت.
در اینجا جا دارد سخنان کولین پاول، وزیر خارجه آمریکا را یادآوری کنیم. او می گوید: «روسیه باید فراموش کند که در جمهوریهای سابق اتحاد شوروی منافعی دارد. زیرا، بازسازی اتحاد شوروی جزء اهداف استراتژیک آمریکا نیست». بیل کلینتون در سخنان ۲۵ اکتبر سال ۱۹۹۶ خود در باره استراتژی ژئوپلیتیک آمریکا بطور باز هم مشخص تری گفت: «سیاستهای ده سال اخیر در رابطه با اتحاد شوروی و متحدان آن درستی مشی ما در نابودی یکی از قدرتمندترین دولتهای جهان، و همچنین یک بلوک قدرتمند نظامی را را بروشنی ثابت می کنند. با بهره گیری از لغزشهای سیاستمداران شوروی و اعتماد به نفس فوق العاده گارباچوف و اطرافیان او، از جمله آنهائی که علنا از موضع طرفداران آمریکا حرکت می کردند، ما به انجام آن وظیفه ای موفق شدیم که رئیس جمهور ترومن می خواست به پشتوانه بمبهای اتمی انجام دهد. واقعا هم با یک یک تفاوت قابل توجه انجام دادیم. ما بدون ویران کردن کشور با بمب های اتمی، که ساخت آن آسان هم نبود، ضمایم مواد خام بدست آوردیم. در عرض چهار سال، ما و متحدان ما به ارزش میلیاردها دلار مواد خام استراتژیک و صدها تن طلا، سنگهای قیمتی و غیره بدست آوردیم. در سالهای باصطلاح نوسازی در اتحاد شوروی، بسیاری از نظامیان و بازرگانان ما بموفقیت عملیات ما باور نداشتند. دیدیم که محق نبودند. با بلرزه درآوردن پایه های ایدئولوژیک اتحاد شوروی، ما موفق شدیم ضمن حذف رقیب اصلی آمریکا بدون خون ریزی و جنگ، بر جهان مسلط شویم». این اظهارات نیازی به شرح و تفسیر ندارد. (البته، آقای کلینتون طبق معمول باز هم بدروغ عبارت «بدون خونریزی و جنگ» را بکار برده. زیرا، طبق گزارش تقدیمی به مجلس اول روسیه- «دومای دولتی»- اتحاد شوروی صرفنظر از همه فجایع تحمیلی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و غیره، به بهای کشته شدن ۱ میلیون نفر و آوارگی ۱۲ میلیون نفر بدست سازمانهای غیردولتی مثل سازمانهای حقوق بشری و دموکراسی خواهی سازماندهی شده از سوی «جامعه باز» جرج سورس و «خانه آزادی» آمریکا در هم شکسته شد. مترجم).
از میان متدهای بسیار شایع جنگ روانی، متخصصان سه متد اصلی را مورد تأکید قرار می دهند:
متد اول– فشار روانی: تکرار مکرر یک فرضیه دروغ، استناد به مقامات در رابطه با گمانه زنی های مختلف (از آوردن نقل قولها گرفته تا استناد به منابع موهوم)؛ تحریف («بازی با») ارقام و واقعیتها برای ساختن دید ظاهرا بی طرفانه و دقیق؛ انتخاب مغرضانه اسناد مصور با تکیه بر تأثیرگذاری «اقدامات فاجعه آمیز»؛ پخش «تصاویر بصری» هراسناک در دفاع از دیدگاهها و مواضع تبلیغاتی و فنون مشابه دیگر؛ طراحی حسابگرانه ایجاد ناراحتی های عاطفی و خنثی سازی قابلیت انسان در ارزیابی عقلانی از اطلاعات ارائه شده اجزا این متد هستند. رسانه های جهانی دقیقا بر اساس همین معیارها، اخبار و اطلاعات خود را در رابطه با لیبی، ایران و سوریه تنظیم می کنند. از تجارب خودمان، یادآوری اخبار و اطلاعات رسانه های غربی در باره جنگ ۵ روزه ماه اوت سال ۲۰۰۸ در اوستای جنوبی بسیار آموزنده است. (پخش گسترده و مکرر تصاویر و فیلمهای بمباران شهرها و روستا، صحنه های قتل صدام حسین و ترور فجیع سرهنگ قذافی، این سو و آن سو بردن زندانیان در غل و زنجیز در زندان گوانتانامو، ویرانه های مناطق بمباران شده، شکنجه و تحقیر زندانیان در زندانهای بارگرام و ابوغریب و غیره، صحنه های تجاوز به زنان و دختران، انبوه کشتگان، توهین به مقتولین و از این دست دستآوردهای تجاوزات نظامی ارتشهای امپریالیستی را می توان جزء جدائی ناپذیر این متد حساب کرد. مترجم).
متد دوم- تأثیرگذاری نامرئی بر شعور: تبلیغ شیوه زندگی خاص خود، اشاعه ارزشهای «مطلوب» و استانداردهای فرهنگی عامیانه بکمک موسیقی، برنامه های تلویزیونی سرگرم کننده، فیلمهای سینمایی و بکمک مدپرستی و امثال آنها. (در مجموع جمهوریهای منشعبه اتحاد شوروی چند صد کانال تلویزیونی شبانه روزی راه اندازی شده است که برنامه های همه آنها تقریبا مشابه همدیگر هستند و در ۲۴ ساعت شامل: فیلمهای بزن بکش هالیوودی بر اساس سناریوی مشهور تصفیه حسابهای گروههای مافیایی، سریال های تحقیر کننده اخلاق و ارزشهای انسانی، ستایش سکس، تبلیغ مد و آرایش سر و صورت و پوشاک به شکل مضحکی که در همه جا می توان دید، آشپزی، همسریابی، لطیفه گویی به سبک سیدکریمهی ایران، شوهای بزن بکوب و موسیقی مبتذل و جنجالهای بین «هنرمندان»، مسابقات ورزشی و لاغیر. مترجم)
بالآخره، متد سوم- تحریف و نقض مخفیانه اصول منطق: تعویض و جابجایی فرضیه ها، قیاس مع الفارق، نتیجه گیری بدون دلایل مکفی، تعویض جای علت و معلول، حشو قبیح و امثال اینها. این تکنیک جنگ روانی بر روی بخش کم آگاه، ناتوان از قبول استدلال منطقی و بیش از حد متمایل به قبول بدیهیات جامعه بسیار مؤٍثر است. (این شیوه جنگ روانی، بسیار شبیه حکایت «شیاد و دانشمند» است: بدین ترتیب که دانشمند برای اثبات ادعای خود در مقابل مردم عادی، کلمه مار را روی تخته می نویسد و شیاد با ترسیم تصویر مار بر روی دیوار، عوام الناس را برعلیه دانشمند می شوراند. مترجم).
میدان عربی جنگ روانی
بدنبال تجزیه اتحاد شوروی و تخریب جامعه سوسیالیستی، ما شاهد جنگ روانی نوبتی در جریان باصطلاح «انقلابهای رنگی»، از بلگراد تا بیشکک بودیم. از سال ۲۰۱۱ ما گواه فاز علنی مرحله بعدی جنگ روانی تحت عنوان «انقلابهای عربی» بودیم. به سخن دیگر، «قاعده دومینو» همچنان اجرا می شود.
دراصل، اوضاع منطقه شمال آفریقا و خاورمیانه در سمت اجرای سناریوی تکراری شامل آموزش و تأمین بودجه اپوزیسیون، اعمال تحریمها، آماده سازی افکار اجتماعی با کمک رسانه های جهانی از راه اطلاع رسانی یک جانبه در باره مستبدان و توحش رژیم آنها، تحریکات، شایعه پراکنی و دیگر اقدامات مشابه آنها گسترش می یابد. با این حال، متدهای تازه ای، از جمله تکنولوژی معاصر و تغییر در حوزه اثرگذاری هم به کار بسته می شود.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که فعالیت اپوزیسیون «جنبش ۶ آوریل» در مصر از سوی منابع اطلاع رسانی سازماندهی شده بین المللی، پیش از همه، از سوی نهاد «صداهای جهانی» تحت حمایت مالی بنیاد فورد، بنیاد ماکارتورها، «جامعه باز» و همچنین از طرف تولیدکنندگان و توزیع کنندگان فناوری اطلاعات حمایت می شد. دقیقا از طریق «صداهای جهانی» که بطور منظم کنفرانسهای بین المللی و دیدارهای کاری برگزار می کرد، در میان ساختارهای تخصصی اجتماعی مثل «پزشکان برای تغییر»، «خبرنگاران برای تغییر»، «کارگران برای تغییر» و غیره پول توزیع کردند. از کانالهای دیگر، اتحادیه حقوقدانان، سازمانهای زنان و همچنین ساختارهای اقلیتهای ملی مورد حمایت مالی قرار گرفتند. هیئت تحریریه های نشریات و سایتها، پیش از همه، سایتهای سیاسی مثل «المارسی الیوم»، و در مقیاس بین المللی «الجزیره» در سطح بسیار گسترده ای حمایتهای مالی می شدند. برخی از روشنفکران، در درجه اول از حوزه رسانه های جمعی، بخصوص استادان سبک پاورقی نویسی (یعنی همان یادگاری نویسان در پای مقالات مختلف. م.) و کاریکاتوریستها نیز وسیعا مورد حمایت مالی قرار گرفتند.
همانطور که سند منتشره از سوی ویکی لیکس نشان می دهد، ماگارت اسکوبی، سفیر آمریکا در مصر، در گزارش ماه دسامبر سال ۲۰۰۸ خود، ضمن نام بردن از جنبش «۶ آوریل»، می نویسد که او، وایل گانهیم، مدیر ارشد گوگل را که گفته می شود یکی از سازماندهان اصلی اعتراضات بوده و به سطح یکی از مخالفان مصر ارتقاء یافت، با پاسپورت جعلی به سمینار فعالان جوان، منعقده از سوی وزارت خارجه آمریکا اعزام کرد. بگزارش اسکوبی، در آن هنگام شمار نفرات گروه «۶ آوریل» در شبکه اجتماعی فیسبوک ۷۰۰۰۰ نفر، اساسا، تحصیل کردگان جوان، برآورد می شد. بر روی کار با اقلیت کوپت تأکید خاصی شده بود. درست مثل سودان، اقلیت مسیحی در مصر از آغاز سالهای دهه ۸۰ از سوی بنیاد پاکس کریستی و سازمان بین المللی همبستگی مسیحیان که با همین منظور تشکیل شده بود، مخصوصا تشویق می شد.
در مقایسه با دوره انقلابهای «رنگی»، از شبکه های اجتماعی، بخصوص فیسبوک و تویتر و از وبلاگ نویسان که خواسته شده بود فضا را آماده سازند و جنبش را همآهنگ نمایند، در شرق عربی حداکثر استفاده را کردند. مثلا، تلاطمات در یمن و اردن همزمان آغاز شدند. ۱۵ ژانویه، در یک روز، ناآرامی ها در بحرین و لیبی سر برآوردند. اینها وقایعی هستند که بدون وجود شبکه های اجتماعی نمی توانستند بوقوع بپیوندند. بدین جهت، نامیدن این رویدادها با عنوان «انقلابات تویتری» کاملا بجاست.
پس از حوادث یازده سپتامبر، واشینگتن منابع مالی هنگفتی را بسیج کرد و برای «پیشبرد دموکراسی» و تشکیل «انجمنهای شهروندی» طرفدار آمریکا در کشورهای عربی، بیش از ۳۵۰ برنامه جدید در حوزه های آموزشی، فرهنگی و اطلاع رسانی تدوین و تنظیم کرد. همه برنامه ها در طرح بزرگ وزارت خارجه آمریکا تحت عنوان «ابتکار حمایت از همکاری در خاورمیانه» گنجانده شد. در سال ۲۰۰۲ هدف این طرح با وضوح کامل مشخص گردید. برقراری دموکراسی در کشورهایی مثل الجزایر، بحرین، مصر، اردن، کویت، لبنان، مراکش، عمان، قطر، عربستان سعودی، تونس، امارات متحده عربی، در اراضی فلسطین، ایران، عراق و لیبی بعنوان هدف این طرح تعیین گردید…
برای اجرای این طرحها ابداعات اصولا جدیدی مورد آزمایش قرار گرفتند. برای اولین بار در عرض شصت سال وجود «دیپلوماسی عمومی» ایالات متحده آمریکا مخاطبان برنامه های آموزشی را تغییر داد. حالا دیگر ایالات متحده آمریکا بجای آموزش نخبگان دولتی، نظامیان و روشنفکران مخالف دولت، آموزش جوانان تا ۲۵ سال و زنان را در برنامه خود گنجانیده است. اضافه بر آن، وزارت خارجه تاکتیک اعمال نفوذ خود در این منطقه را تغییر داد. بجای حمایت از رژیمهای سیاسی و ارتش، واشینگتن به تشکیل احزاب جایگزین، سازمانهای غیرانتفاعی و اصلاح سیستم آموزش روی آورد.
در نتیجه ده سال آخر موجودیت «دیپلوماسی عمومی»، اولا- شمار جمعیت عربی آموزش دیده، هم در آمریکا و هم در وطن زادگاه خود بمیزان قابل توجهی افزایش یافت. اگر در پایان سال ۲۰۰۰ یک هزار نفر به برنامه مبادلاتی و یا آموزشی جلب شدند، این میزان در فاصله سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۹ به صدها هزار نفر افزایش داده شد. بعنوان مثال، اگر در سال ۱۹۹۸ از مصر فقط در حدود ۳۳۰۰ نفر برای آموزش برنامه توسعه دموکراسی به ایالات متحده آمریکا دعوت شدند، این رقم در سال ۲۰۰۷ به ۴۷۳۰۰ نفر و در سال ۲۰۰۸ به ۱۴۸۷۰۰ نفر(!) افزایش یافت.
ثانیا- ایالات متحده آمریکا توانست جوانان وابسته به اقشار غیرمرفه جامعه و محروم شده از امکان تحصیل را «بسیج نماید». این گروههای افراد جوان، باصطلاح جوانان محروم یا در معرض خطر، از شانس بزرگی برای جذب شدن به گروههای تروریستی برخوردار بودند. این جوانان در جریان آموزش در مدارس ویژه تعلیم بنیانهای دموکراسی و جامعه مدنی، تکنیکهای سیاسی و اساسهای جنبش اعتراضی را نیز فراگرفتند و به گروههای ضربت «اصلاحات دموکراتیک» تبدیل شدند و به انتظار ساعت موعود نشستند.
ثالثا- یکسری کامل برنامه های اطلاعرسانی را تنظیم کرد. در سالهای ۲۰۰۲- ۲۰۰۴، دولت آمریکا دهها فرستنده رادیوئی و تلویزیونی راه انداخت. کانالهای «ساوا»، «فردا»، «عراق آزاد»، «صدای آمریکا بزبان کُردی»، «شبکه خبری فارسی» و برخی دیگر، مشهورترین آنها هستند. اکثریت آنها، همچنانکه از نامشان پیداست، در کشورهای خاورمیانه راه اندازی شدند. بزرگترین آنها کانال تلویزیونی «الـحُـرّه» می باشد که همه کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه را پوشش می دهد.
توجه خاصی برای آماده سازی وبلاگنویسان فعال مبذول گردید. مثلا، تنها بپشتوانه دانشکده حقوق دانشگاه کلمبیا مراسم «معرفی» افراد کلیدی تیم اوباما را که موجبات انتخاب وی را فراهم ساختند، با حضور سازماندهان اقدامات آینده برگزار کردند. یک تشکیلات دیگر، با عنوان «اتحادیه جنبش جوانان» با حمایت مالی وزارت خارجه آمریکا تشکیل گردید که مسئول آماده سازی مخالفان بود. علاوه بر این، بنیاد «آمریکای جدید»، یکی از از بنیانگذاران صداهای جهانی و شریک گوگول- مرکز رسانه ها و سیاست عمومی دانشکده مدیریت دولتی کندی جنب دانشگاه هاروارد، مرکز برکمان «اینترنت و جامعه» جنب دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد، مرکز نکسا()، دانشکده اینترنت دانشگاه آکسفورد، دانشکده های حقوق دانشگاههای کلمبیا و ییل و برخی دیگر، در کار تنظیم سناریوی انقلاب و آماده سازی هسته مخالفان بلاواسطه شرکت کردند. و این، فقط بخش کوچکی از اطلاعات مربوط به پیشبرد جنگ روانی در کشورهای عربی می باشد.
بنا بر این، تنها افراد عامی و ناآگاه و یا کسانی که آگاهانه اطلاعات را کتمان می کنند، می توانند از جنبش «مردمی خودجوش» در جهان عرب صحبت کنند.
آیا راهی برای رهایی ازچنگال خونین «هرج و مرج هدایت شده» که همه فضای جدید در کره زمین را در مدار خود گرفتار ساخته است، وجود دارد، آیا می توان در مقابل کارکرد «قاعده دومینو» موانعی ایجاد کرد؟ بی شک، آری! اما، بدون رعایت دو اصل اساسی: اولی، شناخت بیرحمانه خود و آگاهی به تاریخ خیانت «خودیها»ی بیگانه شده و دومی، بدون وحدت تنگاتنگ خلقها و کشورهای آماده دفاع از منافع ملی خود، از گذشته تحریف نشده خود و از تعیین مستقلانه آینده خود، ممکن نیست…
http://eb1384.wordpress.com/2012/03/30/2/
http://www.fondsk.ru/news/2011/12/04/mehanizmy-unichtozhenija-sssr-i-princip-domino-ii.html
با سپاس از شیری گرامی
حسن بدبخت دیری است که با مجید سر و کله می زند و هنوز نمی شناسدش و شما انتظار دارید که به مسائل تمامکشوری پاسخ بیابد؟
در هر صورت از حسن نظرتان یک دنیا ممنون
لایکلایک
مراجعه دو باره حسن محترم!
پس از همه صحبتها، سخن زیادی در دل داشتم و انصاف ندیدم بعضی از آنها در حد اجازه وقت، با خوانندگان مطالب مجله هفته، از جمله حسن در میان نگذارم.
البته با همین شناخت محدودی که از حسن دارم، می دانم که چند خط سیاه مشق فوق و آنچه را که در پی می آید تمامی آن حرف و سخنی که می توانم بگویم نخواهند پنداشت. با این ارزیابی، میل دارم چند سؤال دیگر نیز طرح کنم که یقینا پاسخ حسن گرهگشا خواهد بود.
1 – چرا وقتی که سخن از امپریالیسم و جنایتهای آن بمیان می آید، پیدا می شوند کسانیکه سعی می کنند با اظهارات پرخاشگرانه و فحاشی، با اتهام زدن و طرح مسائلی از تاریخ اتحاد شوروی (صرفنظر از صحت و سقم آنها] بحثها را از مجرای خود خارج سازند. آیا این کار، جزئی از جنگ روانی مورد بحث همین مقاله نیست؟ مثال ساده، آیا همینکه بجای تلاش برای بررسی و شناخت فنون و تکنیکها، متدها و روشها، وسیله و ابزارهای مداخله امپریالیسم برای تخریب و تجزیه کشورها، با طرح مسائل بی ربط به موضوع بحث، مرا از کار نوشتن و ترجمه بازداشته، جزئی از همین جنگ روانی نیست؟
من در این باره یک خاطره از یکی از این «ضدامپریالیستهای رژیم اسلامی» در بخش نظرات بخش اول مقاله نقل کردم، شاید عنایت حسن به آن بد نباشد.
2- الان که نه شوروی وجود دارد و نه «استالین جنایتکار» و «ارتش سرخ اشغالگر»، چرا همین آقایان برای آزادی افغانستان از زیر اشغال نظامیان 42 کشور برهبری آمریکا حرفی نمی زنند؟ می دانیم که تمامی نیروهای ارتجاع و امپریالیسم متحد شدند و ارتش سرخ را از افغانستان بیرون راندند. خوب! حالا چرا همه نیروهای آزادیخواه متحد نمی شوند این اشغالگران را از افغانستان بیرون کنند؟
3- امروز در خبرها گفته شد که یک جنگنده آمریکا در مرکز سومالی سقوط کرد. من سقوط هواپیماهای جنگی آمریکا را آرزو نمی کنم ولی سؤال دارم این جنگنده در سومالی چه غلطی می کرد که از آسمان بر زمین افتاد؟ حالا چون شوروی بد بوده و استالین جنایکار و ارتش سرخ اشغالگر، پس نباید به این مسائل توجه کرد؟
4- من نمونه هایی از تأثیر شایعه در جنگ روانی، عملکرد و پیامد جنگ آن را که خود در سالهای تجزیه اتحاد شوروی شاهد موارد متعددی از این دست بوده ام، در اینجا نقل می کنم تا شاید حسن با تحلیل علمی آنها به روشن شدن زوایای ناپیدا در «ایرادگیری بحق به اهالی قلم روسیه» وضوح بیشتری ببخشد.
ــ مکانیسم کارگروههای «دموکراسی خواهی» و «حقو بشری» بدین تریب بود که ناگهان در مرکز شهر مثلا مسکو، شایع می کردند که در فلان محله که اکثریت آنها مثلا چچن هستند، دارند روسها را می زنند، می کشند و… حالا اگر بتوانی جلو این جماعت عوام الناس حرفی بزنی، مردی! شایعه همان و حمله سراسری مثلا به چچن ها همان و کشت و کشتار همان!
ــ پس از پیدایش سازمانهای «دموکراسی خواهی» و «حقو بشری» و ناسیونال شوونیستی جدایی طلب در اتحاد شوروی، همه خلقها و جمهوریهای شوروی دشمن هم تعریف شدند و به لشکرکشی برعلیه همدیگر دست زدند، شهرها و روستاهای همدیگر را اول خالی و سپس اشغال کردند و… روش کار اغلب بدین ترتیب بود: سه نفر از سه پنجره باز یک اتومبیل (منهای راننده) در نقاط مختلف شهر جار می زدند: «آی مردم! چه نشسته اید؟ دشمن کشتارکنان می رسد! هر که می تواند خودش را نجات دهد!… بدین منوال ساعاتی بعد، همتایان همان جارچیان از جمهوری «دشمن» در همان شهر خالی گشت می زدند…
این قصه سر دراز و دارد و راوی کاری دیگر!
با سپاس از مجله هفته و حسن و همه خوانندگان این سطور!
لایکلایک
با سلام
شیری گرامی
حسن فقط نظرات مجید را در این زیرنویس خوانده و مورد تأمل قرار داده.
مطالبی که شماذکر می کنید، در این زیرنویس وجود ندارند.
ظاهرا از پانوشتی و یا بحثی دیگر است. اگر قرار باشد که حسن راجع به انها نظر بدهد، باید آنها را هم بخواند.
حسن اهالی قلم روسیه را بطور کلی در نظر داشته که سواد مارکسیستی ندارند.
مسائلی که از مجید گرام مورد تأیید و یا نقد قرار داده، ضمنا ذکر شده اند.
خیلی ممنون از لطف تان
لایکلایک
مترجم مقاله حاضر، دوستی را که با نام «حسن» در پای بعضی مقالات نظر می نویسد، انسانی آگاه و منطقی، محیط و مسلط بمسائل جهانی، تاریخی و سوسیالیسم می شناسد و همواره سعی می کند از نظرات ایشان حداکثر بهره را ببرد. با این وجود و برخلاف انتظار، حسن عزیز در اینجا مطلبی را مورد تأکید قرار داده که با واقعیت برخوردهای «آقا جان» مجید هیچ مطابقتی ندارد. حسن نوشته است: «اکنون ایرادگیری بحق به اهالی قلم در روسیه (مجید منظور است) که الف میم شیری زحمت ترجمه اش را به خود داده اند».
خوب! حسن عزیز، از کدام ایرادگیری بحق صحبت می کنید در حالیکه آقای مجید از ابتدا تا انتها، در همسویی تام و تمام با جنگ روانی مورد بحث همین مقاله که امپریالیسم ارتجاع جهانی دیروز بکمک آن اتحاد شوروی را در هم ریخت و امروز برای اشغال، ویرانی و غارت کشورها و قتل عام میلیونی توده های کار و زحمت بکار می بندد، برای انحراف موضوع بحث، با طرح مسائل و موضوعات بی ربط، یکریز فحاشی و هتاکی کرده، با دخیل بستن به پیامبران بی معجزه، اتهام زده، افترا گفته است. برای اثبات مدعای خود چون در اینجا نمی توان با برجسته نمایی و یا رنگ دیگر، سخنان ایشان را نشان داد، همه را از اول تا آخر یکجا می آورم تا حسن محترم نشان دهد که آقا مجید کدام «ایراد بحق» را به «اهالی قلم روسیه» گرفته است؟ بفرمائید، این هم چکیده «ایرادگیری بحق» جناب آقا جان مجید به «اهالی قلم روسیه» (من مسئول غلطهای املایی ایشان نیستم. مترجم):
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این دوستان “عزیز” ستالینیست ما ، همینکه میگویند “ف” ما میدانیم که منظورشان “فره زاد” است. در این رابطه فقط دقت نماید به شیفتگی نویسنده محترم این مقاله به احسان طبری و امثالهم ، سی و چند سال پس از خیانتهای تاریخی احسان خان و “رفقایش” و خوش رقصی هایشان در بارگاه “امام” و همراهی “خط امام”
بسیاری از ستالینیست های “عزیز” امروز ما همان توده ای ها و رنجبری های ” خط امامی” دیروز میباشند که بدون ذره ای در نقد و طرد گذشته “خوشنامشان” باز “روز از نو روزی از نو” اینبار بجای مداحی از “خط ضد امپریالیستی امام” به تعریف و مدح و ثنای یکی بزرگترین جانیان جنبش کارگری جهان پرداخته اند.
مترجم محترم در “دیرفهمی” انتقادات وارده به اصل پیشفرضیاتش، و هنجارهایی که کل مقاله و کل “جهان بینی” خود مترجم بر آن استوار است به نظر مییاد یدی طولانی داشته باشد.
خوش رقصی های دیروز در بارگاه “امام” و سینه زدن برای ” خط امام” را حد اقل نقد و طرد نمیاند.
و چنانکه مترجم محترم کماکان به پیروی از سنگ پای قزوین منکر تمامی این خوش رقصیها و سینه زنی ها میباشد، خواهشمندم بدین دو پرسش ساده پاسخ بدهد:
آیا احسان طبری “نظریه پرداز” حزب توده از مبلغان اصلی ” خط امام” بود یا نه؟
و آیا ستایش و سجود مترجم از چنین خائن تاریخی چیزی به جز تایید این تاریخ ننگین مباشد؟
*استالین هم ، نه یک جانی قهار، بلکه رهبری بی قل و غش*.
حزب خائن توده نیز نه مبتکر و راه انداز “خط ضد-امپریالیسدتی امام ” ، همکار و مشوق جانیان سپاه پاسداران ، بلکه جریانی مستقل و خود اندیش!!!
قبل توجه رفقای مانند رفیق قیصر که هنوز در مورد این توده ای های “خط امام” توهم دارند:
نه تنها هیچ درسی از خوش خدمتی و خوش رقصی سابقشان در بارگاه “امام راحله” نگرفته اند.
در اولین فرصت دوباره از پشت به جنبش مردمی ایران خنجر خواهند زد،
همانگونه که در جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران از پشت به جنبش مردمی ایران خنجر زدند،
همانگونه که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از پشت به جنبش مردمی ایران خنجر زدند،
همنونه که در انقلاب ۱۳۵۷از پشت به جنبش مردمی ایران خنجر زدند
بدانید و آگاه باشد.
جنگ روانی” یا روان پریشی اعوان و عناصر حزب به غایت ارتجاعی توده.
حزب توده اجزا و مکانیسم “جنگ روانی” را به آخوندها آموزش داد،
رفقای “مجله هفته” واقعا مثل اینکه کفگیر ته دیگ خورده. چنین”نوشته” ای را حتا در یک دبیرستان هم جدی نمیگیرند، و اینجا چاپ میشود… به جای نقد ریشه ای و پایه ای سنتهای ناصحیح چپ کار ما رسیده به چاپ چنین نوشتار های مالیخولیایی.
بخندیم یا گریه کنیم!
تمامی این”استدلالات” چیزی نباشد جز ترشحات روان پریش، مالیخولیایی…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با شناختی که از دانش و دانایی حسن محترم در بخش نظر دهی همین مجله شایسته تقدیر هفته بدست آورده ام، انتظار داشتم بجای تأکید بر «ایرادگیری بحق» جناب مجید «به اهالی قلم روسیه» بمنظور غنی تر ساختن بار بحثها، به این «آقا جان» و دیگر کسانی سعی می کنند با تکرار داده های مبلغان و ایدئولوگهای امپریالیسم و ارتجاع جهانی و پیامبران بی معجزه، با طرح موضوعات بی ربط با موضوع، مسئله تجاوزات و تهاجمات دیروز و امروز به کشورهای و قتل عام میلیون انسانها را بفراموشی می سپارند، این مسئله را یادآوری می کرد که، چرا در مقابل حلق آویز کردن از هر تیر راه آهن 5 هزار کیلومتری سراسری سیبری یک بلشویک صحبت نمی کنند، چرا از جنگلهای سیبری حرف نمی زنند که درختان آن شاهدند که چه تعداد انسان را بظن بلشویک بودن یا طرفداری از بلشویها به آنها بسته، زنده زنده خوراک جانوران و حشرات کردند، چرا از ترور مقامات دولتی شوروی بدست تروتسکیستها و عوامل زمینداران در دفتر کارشان حرف نمی زنند، چرا از قتل عام رهبران بلشویکهای ماواری قفقاز حرف نمی زنید، چرا از لغو مالکیت خوانین و فئودالها، زمینداران و سرمایه داران حرف نمی زنند، چرا از هزینه های نجومی ارتجاع و امپریالیسم و ارتجاع جهانی برای تخریب سوسیالیسم سخنی بمیان نمی آورند؛ چرا در مقابل جنگهای نظامی- تروریستی توام با جنگ روانی که امروز 52 درصد از جمعیت 24 میلیونی عراق را کشته یا آواره ساخت، سکوت می کنند، چرا از فاجعه لیبی نمی نویسند، چرا فریادهای «ما حقوق و مستمری مخالفان دولت سوریه را می پردازیم و آنها را مسلح می کنیم» را نمی شنوند… و هزاران چرای دیگر…
وانگهی، حسن بعنوان یک انسان آگاه باید می گفت که، گیریم که شوروی بد بود، زندان خلقها بود، مالکیت را لغو نکرد، استالین یک «جنایتکار قهار» بود؛ ارتش سرخ افغانستان را اشغال کرد و لاغیر! خوب چرا اسلاف همین آقا جان مجید نتوانست یک سوسیالیسم بهتر برهبری یک رهبر عادل بسازند؟ چرا همین امروز نمی سازند که من و «اهالی قلم روسیه» نیرو و توانمان را بجای افشای جنایت و فنون مداخله امپریالیسم، برای خدمت به دولت «کارگریست» صرف کنیم. چه کسی، چه عاملی، چه نیرویی راه آنها را سد کرده است؟ چرا به آنها نمی پردازند؟ چرا آنها را از سر راه بر نمی دارند؟ اهالی علم و خرد پاسخ این سؤالات را می دانند، این کسان، این عاملها و این موانع را دقیق و درست می شناسند ولی، بی هنران سعی می کنند، عجز و ناتوانی خود را با فحاشی و هتاکی، با تهمت و افترازدن، با تحقیر و خوار داشت تاریخ دو تجربه عملی کمونیستهای جهان بپوشانند: تجربه 72 روزه کمون پاریس و 72 ساله اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که با شمشیر زهرآگین طبقه برده داران و خوانین، ملاکان و سرمایه داران داخلی و جهانی، با خیانت مزدوران و دست آموزان بیگانه، اولی در نطفه، دومی در دوره نونهالی بخون غلطیدند.
این حداقل انتظاری بود که مترجم «زحمتکش» از حسن عزیز داشت.
لایکلایک
با سلام و پوزش
من یکی که از حضرت مجید سر در نمی آورم.
گاهی بسان هوشمندی خبره و با شعور راه را از چاه متمایز می سازند (چاهی که همه از دم، راه پنداشته اند) و ستایش توأم با قدردانی خیلی ها را برمی انگیزند:
نمونه:
اشاره ای به طبقه کارگر تحت فرمان لخ والسا در سایت روشنگری چندین ماه قبل و برخوردی پخته و متدیک به مسئله.
تصحیح داهیانه نوشته ای جعلی تحت عنوان «لکه ننگی بر دامن سرمایه داری ..»
بعد پانوشتی چرند زیر مقاله رضا خسروی راجع به مانیفسست و سوسیالیسم اوتوپیکی.
اکنون ایرادگیری بحق به اهالی قلم در روسیه که الف میم شیری زحمت ترجمه اش را به خود داده اند.
کسی که نویسنده بی خبر از همه چیز و همه جای «لکه ننگی بر دامن سرمایه داری ..» را با عزت تام و تمام «رفیق» خطاب می کند و کلی قدردانی به عمل می آورد، اکنون نه تنها به الف میم شیری محل … هم نمی گذارد و لعن و نفرینش می کند، حتی مجله هفته را به توپخانه بیدلیل انتقاد می بندد.
من مدت ها فکر می کردم که ما با دو مجید کاملا متضاد سر و کار داریم. ولی بعد متأسفانه گوشی دستم آمد که از این خبرها نیست.
لایکلایک
شیری عزیز تشکر از ترجمه بسیار خوب مقاله مکانیسمهای تجزیه اتحاد شوروی و قاعده دومینو از یلنا پاناماریووا
در بین سیاسیون ایرانی تا بحال مرسوم نبوده که همه جوانب عملکرد نیروهای امپریالیستی و سرمایه داری انحصاری رادر تمامی عرصه ها مورد تحقیق و تفحص قرار دهند کاری که شما با ترجمه این مقاله کردید عملا مارا در شرایطی قرار داده است تا به آن به عنوان ابزار ایدئولوژی و جنگ روانی که بر علیه نیروهای مخالف بعداز تجزیه اتحاد شوروی پیش میرود بر خورد کرده و گوشه ها و زوایای آنرا باز کنیم.
فعالیت گسترده رسانه های غربی و عوامل دست اندر کار آنها که عمدتا توسط اشخاص متخصص و تعلیم دیده نیروهای امنیتی و نظامی تشکیل شده اند طی جنگهای بعداز سقوط اتحاد شوروی نشان میدهد که تا چه اندازه این روش و عملکرد آن برای بی ثبات کردن و در هم شکستن روحیه طرف مقابل مو ثر و کار ساز است . مثلا در جنگ یوگسلاوی غرب قبل از آغاز جنگ در صدد بر آمد تا از طریق همین ابزار بین نیروهی داخل کشور تضاد های آشتی پذیر را به تضادهای آنتاگونیستی تبدیل کند و صرب های مسلمان را از صربهای مسیحی جدا کند و حتی آنها را در یک گوشه جمع کند و یا در مورد کوزووو هدف اولیه خروج مردم از این منطقه آنهم با تهدید بمباران تا آنها سراسیمه شده و منطقه را تخلیه کنند که بلافاصله بعداز این موفقیت با تمام امکانات رسانه ای اعلام کردند که مردم کوزووو از ترس قتل عام ارتش صربها کشور را ترک کرده اند . در همین جنگ آخری در لیبی تمامی خبر نگاران غربی در لیبی ماموران ویژه سازمانهای امنیتی ناتو بودند که هدف ها را نشانه گزاری کرده و حتی بدیگر خبر نگاران اطلاع میدادند که چه ساعتی و کدام منطقه بمباران خواهد شد . من تعداد زیادی از مقالات منتشر شده را در آن دوره دریافت کردم . نمونه دیگر آن ایجاد یک منطقه امن در خاک ترکیه برای کردهای عراق بود که قبل از آن مناطقی از کردستان را بشدت بمباران کردند و اعلام کردند ارتش عراق در راه است تا کردها را سرکوب کند در حالی که نه ارتشی در کار بود ونه جنگی در آن منطقه . سر آخر همین کنفرانس دوستان مردم سوریه در استانبول ترکیه و اسرار بر ایجادیک منطقه امن برای سوریهای در خاک ترکیه بهم زدن ثبات سوریه و مناطق مرزی این کشور است تا مردم احساس ترس و وحشت کنند.
بنظر من دومسئله پاراگراف آخر بسیار تعیین کننده است ( اولی، شناخت بیرحمانه خود و آگاهی به تاریخ خیانت «خودیها»ی بیگانه شده و دومی، بدون وحدت تنگاتنگ خلقها و کشورهای آماده دفاع از منافع ملی خود، از گذشته تحریف نشده خود و از تعیین مستقلانه آینده خود، ممکن نیست…)
از اینکه ما تلاش داریم و این مقاله هم در همین راستا نوشته شده با بررسی تاریخی این مسائل به علل و ریشه های بپردازیم همین است . ترس نیروهای ارتجاعی با بررسی تاریخی این وقایع و پیدا کردن حقایق از درون واقعیات و تحلیل آنهابرای بر ملا شدن آن است . آنها وحشت دارند اگر مردم با واقعیات تاریخی و افشا عملکرد جنایتکارانه امپریالیسم آشنا شوند. ترس آنها این است که ما مردم را خنثی کنیم تا گوشت دم توپ و نیروی ذخیره ارتجاع امپریالیستی نشوند . نقش روشنفکران وابسته ما که بسیار علاقه مند به بست نشینی در خارج از کشور هستند بر همگان روشن است آنها ابایی از دراز کردن دست گدایی بسوی ارتجاعی ترین نیروهای جهانی ندارند طبعا با توجه به منافع شخصی بیشتر از خود ارتجاع از آنها دفاع میکندو خود را در اختیار آنها قرار میدهند ما این را در طول صد سال گذشته با پوست و گوشت واستخوان خود لمس کرده ایم.خوشبختانه عصر رسانه های الکترونیکی مصادف شده است با عصر بیداری زخمتکشان جهان و گرایش آنها برای بر قراری عدالت اجتماعی و امنیت اجتماعی چه نیرویی را یارای مقاومت در برابر این خیل عظیم نیروهای کار و زحمت است که تنها بخشی از بازدهی کار خود را دریافت میکند.
لایکلایک
طبق «استدلال» و «منطق» شما پس ، خسرو روزبه هم زمانی که از «اطاعت کورکورانه» رهبری حزب توده انتقاد میکرد، و فرار رهبری به خارج را خیانتی نابخشودنی میدانست، بخشی از این «جنگ روانی» بود و خود خبر نداشت؟
یا مگر اینکه حقیقت تاریخی کاملا برعکس سناریو بافی های ورشکسته پلشت استالینیستی باشد و تمامی این»استدلالات» چیزی نباشد جز ترشحات روان پریش، مالیخولیایی..
لایکلایک
آفرین! این شد یک نظردهی واقعی که در آخرین نظر دهی در بخش اول گفتم: یعنی انطباق با جنگ روانی مورد بحث مقاله حاضر! جناب مجید از بررسی «مکانیسمهای تخریب اتحاد شوروی و قاعده دومینو» رسید به دفاع از توخاچوفسکی که در جریان عملیات جنگی ویسلو ۲۰۰ هزار پرسنل ارتش سرخ را به لهستان تسلیم کرد که ۱۶۰ هزار نفر آنها در اسارت کشته شدند و برای اثبات دیگر ادعاهایش، امامزده ای با معجزه تر از یک جاسوس اسرائیلی- آمریکایی جاخوش کرده در اکثریت پیدا نکرد. خوب! اگر مرقومات ایشان برای این آقاجان سندیت دارد، چرا تحلیل و بررسی نویسنده مقاله و توضیحات مستند و مستدل بنده نباید سندیت داشته باشد؟
این شیوه برخورد یعنی کینه توزی و هراس از در هم شکستن توهمات و ذهنیات ساختگی قبلی.
لایکلایک
واقعا صد رحمت بر دایی جان ناپلئون و مش قاسم!
آدم نمیدونه بخنده یا گریه کنه!
پس تمام تحولات و فرایندهای پیچده و بغرنج اجتماعی خلاصه میشه به مقداری «جنگ روانی» و عوامل ذهنی حاکم بر کشور، اسم این را هم میگذارید » تعبیر ماتریالیستی از تاریخ».
حالا چند تا سوال پیش میاد: این چه نظام پر برکتی بوده که پس از قلع و قمع منحرفین تروتسکیست و کشتن تمامی مخالفین هنوز عناصری مانند خروشچو در آن نه تنها به کار خویش ادامه میدادند، بلکه به بالا ترین مقامهای رهبری نیز میرسیدند.
در ضمن «رفقای» استالینیست دو آتشه یادشان نرود که در کتاب «تاریخ تمدن» ( که به روایتهای مختلف نوشته خود ستالین است ) در قسمتی که از کادرهای برجسته حزب، که در پیشبرد رهنمودهای رفیق استالین پیشرو بوده اند، نام آورده میشود، اتفاقا نیکیتا خروشچو نیز یکی از آنان میباشد.
سخن آخر: همانگونه که گرامشی یاداوری میکند، هیچ حرکت اجتماعی «خود جوش» نبوده و تمامی این حرکتها از ساختار و رهبری و انسجام داخلی خویش برخوردار میباشند. نکته ای که استالینیستهای «عزیز» ما هیچگاه قادر به درک آن نبوده، نیستند، و نخواهند بود ، استقلال ، خود مختاری و غیر-متمرکز بودن چنین حرکات مردمی است.
———————————————-
رفقای «مجله هفته» واقعا مثل اینکه کفگیر ته دیگ خورده. چنین»نوشته» ای را حتا در یک دبیرستان هم جدی نمیگیرند، و اینجا چاپ میشود.
سی و سه سال از عمر ننگین جمهوری اسلامی میگذرد و منابع فرهنگی ، نظری، سیاسی ما (مانند مجله هفته) به جای آموزش و آگاهی دادن به نسل جوان، که چگونه یک مشت آخوند مرتجع با همکاری مشتی «چپ نما» توانستند کل انقلاب را به گل بنشانند، به جای نقد ریشه ای و پایه ای سنتهای ناصحیح چپ کار ما رسیده به چاپ چنین نوشتار های مالیخولیایی.
بخندیم یا گریه کنیم!
لایکلایک