توجه انتشار این مقاله به معنی تائید محتوی آن از سوی مجله هفته نمی باشد، انتشار این مقاله در چارچوب دامن زدن به مباحثات تجارب چپ بین الملل صورت می گیرد.
کمال اطهاری
موضوع این یادداشت دعوت به مطالعه تجربه ی کشور برزیل برای یافتن راهبردهای توسعه ی اجتماعی و سیاسی کشور خودمان است. چرا که گذشته از نقاط ضعفی که بیشک در آن وجود دارد، اکنون برزیل مشخصات پایهی یگ الگوی توسعه ای را- از وجوه مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی – در مقایسه با دیگر کشورهای جهان دارد. چرا که میدانیم برزیل در زمان بحران اقتصادی کنونی جهانی بیشترین رشد اقتصادی را داشته و اکنون در کنار چین و هند جزو قدرتهای درجه اول اقتصادی جهان محسوب میشود. از سوی دیگر، از لحاظ اجتماعی نیز توانسته مقولات نوینی رامانند «حق به شهر» به حقوق اجتماعی خود در قانون اساسی بیفزاید. همچنین میتوان به معرفی شهر سبز «کوریچیبا» اشاره کرد و یا ساماندهی و تواناسازی سکونت گاه های غیر رسمی در چارچوب «بودجهریزی مشارکتی»، که همگی مانند حق به شهر در اسناد سازمانهای بین المللی الگوبرداری شده است،
برزیل به لحاظ سیاسی نیز بدون اینکه در این حوزه تنشزایی کند از احترام ونفوذ بینالمللی برخوردار است، بطور مثال شهر پورتوآلگره به عنوان مرکز مقابله با جهانی سازی شناخته شده است. همچنین در سطح بین المللی کشور مستقلی محسوب می شود ودر لیست 20 کشور جهان که تصمیمات اساسی اقتصادی را درسطح جهان می گیرند حضور دارد و کاندید حضور در شورای امنیت سازمان ملل است. همه این ها پس از حاکمیت چپ بر صحنه سیاست برزیل رخ داده است، بطوری که در انتخابات اخیر، سه حزبی که رقابت اصلی را شکل دادند به ترتیب حزب کارگران برزیل، حزب سوسیال دموکرات برزیل و حزب سبز برزیل بودند و در نهایت خانم دیلما روسف (پارتیزان در دوره دیکتاتوری) از حزب کارگران توانست پیروز شود.یعنی تمام توسعه اقتصادی-اجتماعی و رشد اقتصادی بالایی که برشمردیم از طریق احزابی چپ میسر شده که خارج از چارچوب نظم جهانی مطلوبِ نو محافظهکاران یا نولیبرالها قرار دارند، وازین رو آن چه در مورد برزیل در رسانههایشان میبینیم، تنها خبر است نه تحلیل.
مقایسه برزیل با کشورهایی که شاید در نگاه نخست هم تراز آن به نظر برسند، پذیرفتن برزیل را به عنوان الگوی قابل مطالعه را آشکارتر می کند.مثلا چین هنوز خود را سوسیالیستی میداند و رشد اقتصادی بالا دارد، ولی دموکراتیک نیست، و یا کشوری مانند کوبا که مستقل بوده و توسط شخصیت قابل احترامی مثل فیدل کاسترو علیه سرمایهداری و سیاست های امپربالیستی مبارزه کرده، اما حالا حدود 50 سال پس از حکومتِ او، کوبا کشوری فقیر است و حتی ثبات سیاسی اش هم پس از رفتن کاسترو چندان اطمینان بخش نیست. هند نیز هرچند کشوری عظیم است که بزرگ ترین دموکراسی جهان را دارد اما نتواسته به اندازه برزیل الگوهای بدیع معرفی کند، همچنین نزاع مابین احزاب راست گرا با جریانات ملی و عدالت خواه تر مثل حزب کنگره، برای سپردن کشور به سرمایهداریِ جهانی بارز است. مقابله با فقرنیز در هند با وجود کوشش ها و ابتکاراتی که در دوره هایی داشتند به اندازه برزیل استحکام و جاافتادگی ندارد. مقولاتی که برشمردیم این شایستگی را به برزیل می دهد که خوب شناخته شود و فرآیند رسیدن به این جایگاهش میتواند برای آسیب شناسی فرآیندی که کشورهایی نظیر ایران یا دیگر کشورهای توسعهیابنده در جهت معکوس پیموده اند، مفید باشد.
کشور برزیل در سال 1822 استقلال پیدا می کند و در آن پادشاهی مشروطه ایجاد می شود، در سال1889 به جمهوری تبدیل میگردد. اما دیری نمیپاید که مانند سایر کشورهای امریکای لاتین، تحت حکومت ژنرالها در می آید و دموکراسی از بین می رود، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم که امریکای لاتین به حیاط خلوت امریکا بدل میشود. البته در کودتاهای نظامی که در برزیل صورت گرفت گاهی ژنرال های چپ و پوپولیست هم به قدرت رسیدند. اما این روند کم و بیش در همه کشورهای آمریکای لاتین رخ داد. آنچه برزیل را از سایر کشورهای آمریکای لاتین و نیز اکثر کشورهای توسعه یابنده متمایز میکند، دستیابی به دموکراسی و رشد پایدار اقتصادی و ثبات سیاسی در حال حاضر است، که مدیون به صحنه آمدن چپ در این کشور بوده است. پیشینه و پشتوانه رسیدن به این جایگاه را میتوان بطور فشرده به صورت زیر بیان نمود:
بی شک ریشه اروپائی برزیل (برزیل مستعمره پرتغال بود) در آشنائی روشنفکران و فعالان سیاسی آن با دانش اجتماعی جدید تاثیر داشت، اما این درباره دیگر کشورهای آمریکای لاتین نیز صادق بود. آن چه که روشن است روشنفکران آمریکای لاتین در نیمه دوم قرن بیستم با ولع به جذب و هضم دانش موجود در جهان در زمینه اقتصادی و اجتماعی پرداختند. در این میان سازمان ملل در سال 1948 کمیسیون اقتصادی آمریکای لاتین (ECLA و بعدا ECLAC) را تاسیس کرد که با به ریاست رسیدن رائول پربیش (Prebisch، اقتصاددان آرژانتینی واضع نظریه اقتصادی ساختارگرا) در آن، نقش مهمی در راهبری رادیکال کشورهای توسعهیابنده نیز بازی نمود. این کمیسیون در سال 1962 موسسه برنامهریزی اقتصادی و اجتماعی آمریکای لاتین (ILPES) را تاسیس کرد که نقش مهمی را در پرورش نظریهپرداران آمریکای لاتین داشت. در همین چارچوب بود که در دهه 1960 نظریه وابستگی (dependency theory) شکل گرفت، تا توسط کسانی چون فرناندو هنریک کاردوزو (Cardoso) و انزو فالتو (Faletto) در کتاب معروفشان «وابستگی و توسعه در آمریکای لاتین» نقد شود.
میدانیم در دوره ریاست جمهوری کارتر ویا بعد از بحران جهان سرمایهداری در دهه 1970 بود که رجوع به دموکراسی با این تفکر پا گرفت که در نزاع میان دو ابرقدرت، یک جریان دموکراتیک بهتر می تواند منافع سرمایه داری جهانی را تامین کند، که البته این درنهایت به نفع جهان سوم بود. این موج که به ایران نیز رسید،در برزیل باعث برکناری ژنرالها و حاکم شدن دموکراسی گشت. در این میان داتش و تجربه کسانی «فرناندو هندریک کاردوزو» توانست نقشی تعیین کننده بر گام نهادن برزیل در راه توسعه دموکراتیک بگذارد. وی که بین سالهای 1982 تا 1986 رئیس انجمن بین المللی جامعه شناسان(ISA) و در عرصه نظریهپردازی توسعه شخصیتی شناخته شده بود، از همان ابتدا (در دهه )1980 جهت گیری متفاوتی نسبت به هم عصران خود گرفت.کاردوزو عقیده داشت سالیان طولانی حاکمیت دیکتاتوری در برزیل (از سال 1964 احزاب مستقل ممنوع بودند) و غلبه مشی چریکی در تقابل با آن، باعث شده که فاقد شخصیت و حزب سیاسی باشیم، حزبی که میان تودهها دارای اعتبار و نفوذ باشد؛ از این رو در فقدان چنین ارتباط و برنامهای تعجیل برای قدرت گرفتن را تقبیح میکرد. می دانیم که در گروههای چریکی چپ، تنها بنا بود موتو ر کوچک موتور بزرگ را به حرکت درآورد وبه طور کلی در این جریانات جنبه ی نفی همیشه از اثبات پررنگتر است. در ایران نیز کمابیش همین تفکر غالب بود.در چنین شرایطی کاردوزو جهت دیگری در پیش گرفت، علاوه بر اینکه تنشی با دیگر جریانات حتا راست ایجاد نکرد، قدرت گرفتن سریع را از اولویت های خود حذف کرد.
مکث بر کردار کاردوزو، نه برای تحسین و قبول همه آرای وی، بلکه برای تحلیل حرکتی که در برزیل رخ داد، لازم است. همان طور که اشاره شد کاردوزو در آن زمان جامعه شناسی مطرح و صاحب نظر بود. او در دهه 1960 مقابل نظریه وابستگی که کسانی نظیر«آندره گوندرفرانک» در کتاب«توسعه ی توسعه نیافتگی در برزیل» مطرح مینمودند، به همراه فالتو کتابی به نام«وابستگی و توسعه در امریکای لاتین» نوشته بود. به عقیده او هرچند کشورهای پیرامونی توسط کشورهای مرکزی سرمایهداری استثمار میشوند، اما آنها به همان اندازه به کشورهای جنوب وابسته هستند که عکس آن. او تز توسعهای پیوسته و وابسته را مطرح نمود و برای این کار حتی مقولهی دیالکتیک در روابط اجتماعی را بسط داد. میدانیم که مدتهاست نظریه وابستگی در نظریههای اقتصاد سیاسی رادیکال از اعتبار افتاده و دیگر مورد اقبال نیست. به هر صورت کاردوزو از بنیاد محکم تئوریک به عنوان یک شرط، برخوردار بود. شرط دوم نوعی دورنگری و ژرف اندیشی است که از تعجیل خردهبورژوایی به دور باشد. کاردوزو به دنبال یک جریان محکم تر و ساختاری تر بود تا به قدرت رسیدن آنی. به قدرت رسیدنی که به دلیل اجتماعی نبودن و متکی نبودن به تئوری اجتماعی عمیق، بیشتر به کودتا میماند و نوعی ماکیاولیزم مبتذل و در نتیجه ناپایدار است. روشی که کاردوزو عملا در پیش می گیرد تلاش برای ورود به مجلس سنای برزیل، در قالب جنبش دموکراتیک است. پس از مدتی حزب «سوسیال دموکرات» را بنیانگذاری میکندو رئیس حزب میشود. در مجموع وی فرآیندی را طی میکند که تعجیل در آن دیده نمیشود. کاردوزو تا اوایل دهه 1990 درکابینه راستها یا کابینه ائتلافی حضور دارد. در سال 1993 به عنوان وزیر دارایی «برنامه واقعی» (real plan) را ارائه می کند که در زمینه مهار تورم موفقیتهای چشمگیری به دست میآورد. تورم برزیل در آن زمان به طور متوسط ماهیانه 32 درصد بود، یعنی چیزی بیشتر از 500 درصد در سال. کاردوزو توانست تورم را به یک درصد در ماه برساند. اما به دلیل وجود برخی سیاستها نظیر تعهد به بازپرداخت بدهیهای خارجی در این برنامه، احزاب چپ از جمله حزب کارگران لولا او را خیانتکار لقب دادند. این احزاب عنوان میکردند بدهی های برزیل تحمیل سازمان های جهانی بوده و باید بخشوده شود. جالب اینجاست که بعدها حزب کارگران چپ خود پرداخت بدهیهای خارجی را میپذیرد و پس از آن است که به قدرت میرسد.موفقیتهای کاردوزو در پی اجرای این برنامه خیلی زود حاصل می شود و پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری 1994 را برای او رقم میزند و تا سال 2002 در قدرت باقی میماند. سازماندهی و بنیانی که کاردوزو بهوجود آورد معجزه ی اقتصادی برزیل را خلق کرد و ثباتی به وجود آورد که زمینه روی کار آمدن حزب کارگران را فراهم ساخت.
حزب کارگران بزریل اکنون در سیاست جهانی خود بهترین الگوی ممکن از حزبی است که قصد تشکیل دولت دارد.بررسی این حزب از این زاویه اهمیت دارد که «در قدرت» است و نه «بیرون از قدرت» زیرا نقد وضع موجود همواره در قالب «اپوزوسیون» سهلتر است. حزب کارگران در ابتدای شکلگیری خود (سال 1980) مواضع تندروانهای داشت. مواضعی که تنها پس از عبور از آنها و بازنگری در اصول خود توانست قدرت بگیرد. لولا و حزبش زمانی کاردوزو را خیانتکار میخواندند ولی بعدها بسیاری از سیاستهای کاردوزو را دنبال کردند، و حتی گاه از آن هم پیشتر رفتند مثلا در سیستم بازنشستگی برزیل تعدیلاتی صورت دادند. فرآیند به قدرت رسیدن حزب کارگران نیز بسیار آموزنده است.این حزب توانست اتوپیای سوسیالیزم تخیلی را در هم شکند تا یه قدرت برسد. عجیب اینجاست که پس از آن یک مرتبه در نشریات اقتصاد سیاسی موجود در جهان و ایران درباره حزب کارگران سکوت حاکم گشت، همان سکوتی که پیش ازین درباره حزب سوسیال دموکرات برزیل حاکم شد، چرا که چپ به صحنه آمده بود.
اولین مشخصه حزب کارگران برزیل این است که از بدو تشکیل به اتحادیه های کارگری متکی بود و در میان آنها نفوذ زیادی داشت. شخصیت های اصلی این حزب در اتحادیه های کارگری، آموزگاران و غیره بسیار فعال بوده و نفوذ توده ای قابل توجهی داشتند. مشخصه دیگر حزب،وجود تعداد زیادی فراکسیون در درون حزب است که به آن نوعی خصلت تودهای میدهد بدون اینکه پوپولیستی باشد. این موضوع در تجربه ی سیاسی اهمیت فوقالعادهای دارد.این فراکسیونها از الهیون آزادی بخش که در دوره حکومت ژنرالها در امریکای لاتین به شدت فعال و نقاد کلیسای کاتولیک بوده اند، تا تشکلهای تروتسکیست و جریانات کاملا رادیکال و معتقد به انقلاب جهانی را دربرمیگیرد. مجموعه این طیف وسیع بسیار رادیکال بود به این معنا که سوسیالیزم آن کاملا در نفی نظام موجود دهه ی 80 مطرح شد. مواضع حزب در ابتدا بسیار تندروانه بود و نسبت به زمان خود تخیلی محسوب میشد (مانند نپذیرفتن بدهیهای خارجی). این مواضع به تدریج تعدیل میشود و حتی برقراری سوسیالیزم از اهداف مستقیم حزب برداشته شده و جای آن را برنامه های مشخص اجتماعی بسیار کارامد میگیرد. به عنوان مثال«بودجه ریزی مشارکتی» (participatory budgeting) برنامه ای بسیار مترقی است که مردم را در مدیریت شهری شان مشارکت می دهد یا به رسمیت شناختن «حق به شهر» (right to the city) که هر دو و برنامههای دیگر نظیر آنها ابتکاراتی بوده که از دل فعالیت های این حزب بیرون آمد. ارائه کننده ی برنامه «بودجه ریزی مشارکتی» رئیس سازمان مخفی معلمان برزیل در دوره ی دیکتاتوری نظامیها بود. این برنامه که برای نخستین بار در اواخر دهه 1980در شهر پورتوآلگره توسط حزب کارگران معرفی شد، پیروزی آنها را در انتخابات شهرداری پورتوآلگره (همان شهری که بعدها به مقر اصلی نشستهای تقابل با جهانی سازی تبدیل میشود) به دنبال داشت. .«بودجهریزی مشارکتی» در اندک زمانی به چنان موفقیتی رسید که اکنون حتا سازمانی مانند بانک جهانی به عنوان یک الگو درباره آن کتاب منتشر کرده است. این جریان را میتوان با شورای شهر سیاست زدهی ما بعد از انتخابات اول شوراها مقایسه کرد. شورایی که اعضاء آن فاقد هر گونه برنامه بودند. زیرا فعالیت معطوف به قدرت را (تحت لوای تقدم توسعه سیاسی) مقدم بر ارائه برنامه اجتماعی (که آن را اقتصادی قلمداد میکردند) میدیدند.
حزب کارگران برزیل به عنوان تودهایترین حزب دموکراتیک برزیل و حتی جهان برنامه هایی ارائه میکند که به هیچ وجه تودهزده نیستند. در برنامههای تودهزده سیستمی برای مشارکت مردمی وجود ندارد و شخص یا حزب جایگزین مشارکت آزاد، و قیم مردم می شود.در این برنامهها اگر مشارکتی هم باشد نه در چارچوب دموکراتیک اجتماعی، بلکه آن خواصی است که قدرت را تسخیر کردهاند. در سازماندهی که حزب کارگران صورت بندی میکند. حزب کارگران با حدود 14 فراکسیون درون حزبی در واقع یک جبهه ی چپ رادیکال است. سازماندهی این فراکسیونها و نحوه ی مشارکت آنها، خود امری بسیار مترقی است. وجود چنین جریانی در سنت نامرضیه چپ زیر نام «سانترالیزم دموکراتیک»، که اغلب به «سانتزالیزم غیردموکراتیک» بدل میشود، میتواند یک الگوی تشکیلات سیاسی باشد. کوتاه سخن، تجربه برزیل نشان میدهد که روشنفکران ایران باید از نفی به اثبات آیند و بتوانند برای جامعهی خود به عنوان یک جریان اجتماعی_سیاسی، برنامه و حرفی مشخص برای گفتن داشته باشند.
این مقاله تالیف است نه ترجمه. مقاله «پارتیزان ها …» هم هیچ ربطی به این مقاله ندارد و همان هم ترجمه نیست بلکه تالیف است. هر دوی این مقاله ها در سالنامه شرق چاپ شده اند.
این مقاله توسط خانم مریم امیری تحت عنوان (پارتیزانها چگونه رئیس جمهور میشوند )؟ ترجمه شده که نویسنده آن همان کوخ است .
متنی که آقای اطهاری از کوخ در مورد برزیل تحت عنوان ( تجارب چپ بین المللی) ترجمه کرده اند و در همین سایت منتشر شده با ترجمه فوق تفاوت بسیار دارد . آیا آقای اطهاری مقاله فوق را تفسیر کرده اند و یا اینکه عین ترجمه است ؟
درضمن باید اشاره کرد کهدر ترجمه آقای اطهاری به دمکراتیک بودن سیستم برزیل اشاره شده در عین حال ادعا شده که چین دمکراتیک نیست در حالیکه برزیل و حزب کارگران آن رایطه تنگاتنگی با حزب کمونیست چین دارد و تقریبا در تمامی زمینه ها باهم همکاری میکنند با این تفاوت که تضاد طبقاتی در برزیل بسیار شدید است در حالیکه در چین درست بر عکس و نسبت به دیگر کشورها متعادل تر . پیشنهاد میکنم مترجم بیشتر در مورد چین مطالعه کند نه از این نظر که مخالف و یا موافق چین است بلکه حقیقت رااز درون واقعیتها جستجو کند چون برداشت من از ترجمه مقاله کوخ توسط خانم مریم امیری با ترجمه ایشان بسیار متفاوت است