قتل های زنجیره ای قتل هایی هستند که به کار پوشاندن “قتل های سیستماتیک” می آیند و از این نظر سیاستمداران در همه جای دنیا علاقه خاصی به نمایش عمومی آن نشان می دهند (طبعا انواع غیر دولتی آن). قاتلان قتل های زنجیره ای با بیرحمی شان و با هولناکی سناریوی قتل هایشان همیشه چهره جنایتکار دولت ها را به سایه/حاشیه می برند و منجی دولتمردان و سیاستمداران می شوند. چرا که قتل های “جنایی” شوک آور (مثل قتل های سریالی)، به واسطه رسانه ای شدن و فراگیر شدن تاثیر اجتماعی شان، این امکان/کارکرد را می یابند تا مفهوم “جنایت” را در چارچوب معینی متصلب کنند: “جنایت فرایندی است که قاتل با نقشه ای از پیش اندیشیده مقتول را به قربانگاه بکشاند و با یک سلاح قتاله … “. از این نظر جنایات هایی که با میانجی بوروکراسی و با فاعلیت دولت ها انجام می شوند، مصداق جنایت محسوب نمی شوند، هر چند که انبوهی از مقتولان یا قربانیان بر جای بگذارند. به عکس، تعداد زیاد قربانیان (به خصوص از یک سرزمین دیگر) این امکان را فراهم می کند که قربانیان “بی نام” بمانند و در اخبار رسانه ها فقط در حد “چیزهای” ترحم انگیز یا نگون بخت، مدلول دال هایی کلی و جمعی قرار گیرند.
در جنایت های “رسمی” و دولتی، سویه “غیر مستقیم” ارتکاب قتل که در عبور آن از مجراهای متعدد بوروکراسی (لایحه، هیات دولت، پارلمان، کارشناسان امنیتی و اطلاعاتی، طرح مبارزه با تروریسم، امنیت ملی، امنیت بین المللی، رشد اقتصاد ملی، اولویت صادرات، تسهیلات برای تولید کنندگان، استراتژی کلان ملی، پایبندی به “حقوق بشر” و … ) نمود می یابد و در روند تحقق خود فاعلان و عاملان بسیاری را درگیر می سازد، موجب آن می گردد که ماهیت جنایت بار قتل ها و کشتارهای دولتی کمرنگ شده و بار ضد انسانی آنها زدوده شود و به عنوان نتیجه ی گریز ناپذیری از “سیاست” و پیامدی از محدودیت های “ذاتی” آن تلقی گردند; به خصوص وقتی که روندهایی نظیر برجسته سازی قتل های جنایی دهشتناک، مفهوم “جنایت” را از پیش نزد افکار عمومی چارچوب بندی کرده باشد (طرفه آنکه خواندن رمان های جنایی یا دیدن فیلم ها و سریال های جنایی -کریمی- در میان مردم اروپا بسیار رایج است!). در اینجا همچنین جمعی بودن “فرآیند قتل دولتی” نیز همانند رسوم دیرین قبیله ای، قاتلان متعدد را در سایه یکدیگر پنهان یا محافظت می کند؛ و در عین حال به آنها شهامت یا سپر توجیهی لازم برای تداوم این همکاری های “سیاسی” را می دهد. چینش این فرآیند “ارتکاب” چنان بدیهی و “جا افتاده” می نماید که دشوار بتوان در عرصه عمومی به ترکیبی نظیر “جنایت سیاسی” بار معنایی قابل قبولی داد (به جز آن وجهی که با تصویر جهانی دیکتاتورهای بدنامی نظیر قذافی گره خورده است).
بنابراین قتل های قانونی و شبه قانونی، به دلیل روال پیچیده وقوع آنها، در ذهنیت عمومی قابل ردیابی و شناسایی نیستند و در موارد رسانه ای شدن نیز تنها در چارچوب متعارف بحث های مربوط به “سیاست موجود” رده بندی و قضاوت می شوند، نه در حوزه اخلاق و قلمرو انسانی؛ مازاد سیاسی این گونه موارد هم به نوبه خود ماده خام “گفتمان حقوق بشر” می شود؛ جایی که با غلبه روال مالوف سیاست گریزی و “قربانی محوری”، هستی اجتماعی قربانیان و روند سیستماتیک قتل آنها نادیده گرفته می شود و جوهره جنایت (و بنیان بازتولید آن) از قاب ظریف سانتی مانتالیسم بیرون می ماند. بی تردید وقوع مستمر این گونه قتل ها نیز خود یک عامل مهم نادیده ماندن آنهاست؛ چون یک “قتل ناب” باید، خاص و دارای ویژگی های شاخص “فرمال” باشد تا از جذابیت های لازم برای جلب توجه “مخاطب عام” برخوردار گردد (همان گونه که در سکانس های فیلم های هالیوود به دقت طراحی و پرداخت می شوند)! در حالیکه که انتشار و تکرار بی وقفه آمار قربانیان قتل های سیستماتیک (آمار، نه نام ها) در اخبار رسانه ها، هر چند در واقع بیان بیلان روزانه جنایات های رسمی و دولتی باشد، اما جایی را تکان نمی دهد و تهی از هر گونه سویه روشنگرانه است. باری، در حالی که صدر اعظم آلمان، آنگلا مرکل، مردم را به تماشای پلشتی های “ننگ آور” آخرین نسخه “قتل های زنجیره ای” دعوت می کند (1) موشک ها و تسلیحات آلمانی راهی خاورمیانه هستند(2).
شاید تئودور آدورنو حق داشت که بگوید: “در هم ریختگیِ شعور، به حدی رسیده است، که دیگر به زحمت می توان انسان ها را به این درهم ریختگی آگاه کرد” (3).
* عنوان این یادداشت بر گرفته از نام رمانی از ولادیمیر ناباکوف است (“دعوت به مراسم گردن زنی”).
پانوشت:
1) دویچه وله/ «مرکل: قتلهای زنجیرهای توسط نئونازیها ننگی برای آلمان است»
2) دویچه وله/ «آلمان به دنبال ایجاد تسهیلات در زمینهصادرات اسلحه است»
3) ایده گنجاندن این جمله آدورنو را از پست فیسبوکی دوست ارجمندم م.یوسفی وام گرفتم.