تنهایی
در لحظه های ارغوانیِ
روزانِ پر خروش،
پیدایی رنگین کمانِ
موج وارگان،
پرنده های مهاجر،
بر حلقه های تیرکی؛
قوی سپید تنهایی را
بر شانه ام نشاند
و آواز تنهایی
بلند!
اوین 1365 – م.ا
****************
مرا بپا خیز!
نه ….؟!!
این زخم کهنه را
مرحم تنهایی نیست
و بر هفت آب
نشویند.
*****
شبانگاهان
از کوچۀ تنگ خویش میگذرم
و در زیر پوست شب،
دوباره و دوباره؛
جوانه میزنم.
*****
در خود،
ترا میجویم
و تو،
در رهگذر تاریخ
ایستاده ای!
*****
گلِ سرخِ روئیده بر دستانت،
مرا هدیه ایست
و من
در لحظه های
شهر تو
جاری.
*****
مرا بپا خیز
با تو حرفی دارم
مرا بپا خیز و
بر انتظارت
عبور کن
اوین سالن 3 – اتاق 62 –سال 1365 – م.ا