امین حصوری
مقدمه: چندی پیش گزارشی (1) درباره دلایل پیشرفت یا منشاء ثروت کمپانی “اپل” می خواندم که در بخشی از آن چنین آمده بود:
” آنچه این کمپانی را به اینجا رسانده، فقط و فقط نوآوریهای تکنولوژیک است و ساخت ابزارهایی که مردم برای داشتناش به هر دری میزنند؛ فارغ از اینکه جهان گرفتار رکود اقتصادی باشد یا نه، اپل مشتریهای خاص خود را در سراسر جهان خواهد داشت. مشتریهایی چنان پروپاقرص، که اپل را به جایگاه «ثروتمندترین کمپانی موجود در جهان» رساندهاند ”
در روزهای اخیر، بازتابهای گسترده مرگ مدیر سابق این کمپانی نشانگر آن بود که استدلالهایی نظیر این دستکم در میان عامه مردم، مقبولیت وسیعی دارد؛ بنابراین بازخوانی انتقادی چنین نگرش هایی حداقل به لحاظ زمانی بیمناسبت نیست. از سوی دیگر موضوع کمپانی «اپل» (و مدیر سابق آن، به عنوان یکی از «سلبریتی» های امروزی) صرفا نمونه ملموسی است از نحوه نگاه عمومی به حوزه هایی که تعیین کنندگی های ساحت تولید و اقتصاد در ساحت فرهنگ، فراتر از حیطه ساختاری نامحسوسش عمل می کند؛ به این معنا که نه تنها عامل تولید، به میانجی فراگیر شدن سبکی از مصرف، در خلق الگوهای ارتباطی و هنجارهای فرهنگی دخالت می کند (در کنار سایر مکانیزم های تاثیر گذاری اش)، بلکه مستقیما بر درک عمومی نسبت به ساختارها و مکانیزم های اقتصادی و تولیدی حاکم بر جوامع تاثیرات جدی بر جای می گذارد. بنابراین بحثی از این دست، به رغم تقارن زمانی یاد شده، لزوما پیروی از ذائقه گذاری همگانی نیست، بلکه متکی بر ضرورت های بنیانی تری است.
*****
در رویکردهایی نظیر قطعه یاد شده، شیفتگی معصومانه ای نسبت به «نو آوریهای تکنولوژیک» به چشم می خورد، طوری که این نوآوریها از پیش زمینه های اقتصادی و اجتماعی خود منفک می شوند و همچون رخدادهای بکری به نظر می رسند که در نقاط خاصی به ظهور رسیده اند؛ کمابیش چیزی شبیه «نازل شدن»! البته این نازل شدن عموما به انگیزه و نبوغ و پشتکار و زمینهسازیهای افرادی معین نسبت داده می شود.
در این سطح از توصیف ژورنالیستی پدیدارها، سهم عواملی چون: “ناهمگنی تمرکز سرمایه در نقاط پیشرفته و عقب مانده دنیا” و “ناهمگنی جهانی در توزیع دانش فناورانه” و “زیر ساختهای آموزشی و نیروی انسانی متخصص” (که خود تابعی از چگونگی توزیع سرمایه است) در بررسی پدیده مورد وصف جایی ندارد. در حالیکه اگر به راستی خواهان توضیح دلایل و بسترهای عروج «کمپانی معظم اپل» و امثال آن باشیم، باید حداقل به طور گذار به این بحث بپردازیم که چگونه عوامل یاد شده موجب تفاوتهای پرنشدنی در سطح توسعه تحقیقات فناورانه کشورها میشوند و در نهایت به شکلگیری انحصارات علمی و فنی در حوزه تولید محصولات جدید فناورانه منجر میشوند و در عین حال باید حلقه های ارتباطی یک شاخه معین فناورانه و تولیدی را با چرخه های کلان اقتصادی و سیاستگزاری های ملی و بین المللی مرتبط با آن در نظر آوریم.
در این صورت مخاطب به احتمال زیاد میتواند تصور کند که به طور مشخص، نرخ سود بسیار بالاتری که نسبت به سایر حوزههای تولید نصیب صاحبان این گونه سرمایهها (و کشورهای میزبان) میشود، به نوبه خود به آنها امکان سرمایهگذاری بیشتر در تحقیقات فناورانه و تداوم این چرخه را میدهد.
“تونی اسمیت” پژوهشگر آمریکایی اندیشههای مارکسیستی، این رویه را “چرخه خوششگون” مینامد، در تقابل با “چرخه بدشگون” در سایر کشورها که سرمایهگذاریهای دولتی یا خصوصی آنها هیچگاه قادر به پر کردن این فاصلهها نیست (2)؛ چرا که برای شکلگیری و تداوم رو به رشد چرخه ویژهای از «آموزش/پژوهش/فناوری نو/تولیدصنعتی/بازار فروش/ابرسود/سرمایه گذاری»، زنجیره پیچیدهای از عوامل مرتبط به هم دخیلاند که به طور مستمر دستخوش پویایی و ارتقاء هستند و لذا در عمل دست نیافتنی هستند. مجموع این عوامل باعث میشود که این “چرخه خوششگون” به طور کامل از قواعد مرسوم رقابتهای تولیدی و بازارهای مصرفی پیروی نکند، بلکه در موارد زیادی شرایط خود را بر هر دو حوزه تحمیل کند.
با این اوصاف رشد تصاعدی کمپانی “اپل” را پیش از هر چیز باید در سطح دانش فناورانه و پیش زمینههای انحصاری شدن آن جستوجو کرد، جایی که زیر ساختهای آموزشی و تحقیقاتی کشور آمریکا، تکیهگاه اصلی آن بوده است. دولتهای متوالی امریکا به پشتوانه ثروت سرشار این کشور و نیز به واسطه سیاستهای برتریطلبانه شان، این توان و فرصت را داشتند که علاوه بر تامین بودجههای هنگفت آموزشی و پژوهشی، در جذب و پرورش نیروهای متخصص (کارگران خوشنود تحصیل کرده) از نقاط مختلف جهان بحران زده نیز سرمایه گذاریهای کلان کنند (3) .
در این میان، آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی کشورهای پیرامونی یا «در حال توسعه» و ناامنیهای اقتصادیِ گریبانگیر آنها، بستر مساعدی را برای موفقیت این سرمایهگذاریها فراهم کرده است؛ آشفتگیهایی که سیاستهای جهانی خود آمریکا در ایجاد و تدوام آنها، سهم عمده و محوری داشته و دارد.
به این ترتیب به دلیل میانجیهای زیرین و لایهمندی آنها، تبارشناسی پدیدهها، گاه چنان پیچیده میشود که “پدیدارها” (محصولات خروجی) مستعد آن میشوند که همچون “ذاتها” به نظر برسند یا این گونه تصویر شوند: بینیاز و مستقل از بررسی پیشزمنیهها و بسترهای عینی و واقعی!
البته در سطح ژورنالیستی، گرایش به نادیده گرفتن “هستی اجتماعی” پدیدارها بنا به دلایلی به طور مقاومتناپذیری افزایش می یابد؛ در این مورد خاص (گزارش از کمپانی «اپل»)، سخن گفتن در باب پدیده ای که در پیوند با یک «کالای» جادوییِ همه گیر قرار دارد، خواه ناخواه به لحاظ مضمونی به سوی هویت سازی متمایز و جذابیت های ویژه یا دامن زدن به سویه های افسونگرانه و شگفت انگیز آن گرایش می یابد. به طور کلی می توان گفت گرایش امروزی رسانه ها به شگفت زده کردن مخاطبان، در یک تقارن زمانی و هم ارزی روانی قرار دارد با گرایش عمومی صنعت و صاحبان سرمایه به غافلگیر کردن مصرف کنندگان از طریق کارکردهای و قابلیت های مصرفی هر دم نو تر ، متفاوت تر و اعجاب انگیزتر؛ تاکیدات ویژه بر این دومی به خصوص در تبلیغات مصرفی کالاها و عرضه متوالی و بی وقفه نسخه های «به روز» تر محصولات، به خوبی نمایان است.
یک عامل دیگر نیز بی گمان در رشد تصاعدی کمپانی اپل موثر بوده است؛ عاملی که در ظاهر با معیارهای معمول اقتصادی کمی نامانوس مینماید و آن هم فراگیر شدن “جنون مصرف” است. این عامل به طبع در حوزههای مصرفی معینی، ناهمگونیِ محسوسی دارد. این ناهمگونی در جنون مصرف از یک سو زاییده رشد ارتباطات مجازی (به جبرانِ کاهش امکانات ارتباط واقعی) است، که در عین انطباق با مناسبات اجتماعی سرمایهداری متاخر، سمتوسوی فرهنگی این مناسبات را در جهت “فردگرایی” هر چه بیشتر سوق میدهد؛ جایی که در هیاهوی بازنماییهای متکثر واقعیت، ارتباط مستقیم با هستی اجتماعی، با روابط مجازی جایگزین میشود و جهان به مجموعهای نامتناهی از ارقام و تصاویر دیجیتال و واقعیت های پراکنده و معنا زدایی شده بدل میشود. چنین روندی طبعاً با تصویرسازیِ مکمل رسانهها و هنجارسازیهای مربوطه، بسط مییابد و الگوهای مصرفی مرتبط با آن به عنوان نیازهای اجتماعی همگانی تثبیت میشود. از طرف دیگر ناهمگونی یاد شده در جهتگیریهای “جنون مصرف“، واجد سویه “خود مولد” (خود افزا یا خود تشدید کننده) نیز هست؛ به این معنی که با فراگیر شدن یک کالای مصرفی، “داشتن” و مصرف آن چنان “بدیهی” مینماید که استقبال و مصرف بیشتر را به همراه دارد.
با این توضیحات، دلیل دیگر رشد تصاعدی کمپانی «اپل» را باید در رشد امکانات نظام سرمایهداری در (باز) تعریف و دستکاری نیازهای اجتماعی جستجو کرد؛ جایی که سویههای ایدئولوژیک و فرهنگی “مصرف” برجسته و عیان میشود. این دلیل دوم همچنین توضیح میدهد که چرا عکس مدیر سابق اپل، به پروفایلهای شخصی افراد راه مییابد، چرا که امروزه ندانستن نام «استیو جابز» همانقدر ننگآور است که مصرف نکردن محصولات اپل؛ کسی مایل نیست از سیر “تمدن” جا بماند!
هفتم اکتبر ۲۰۱۱
پا نویس:
1-دویچهوله/ «اپل، ثروتمندترین کمپانی جهان با ۳۳۷ میلیارد دلار سرمایه»
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,15312365,00.html
2-«جهانی سازی؛ رویکرد نظاممند مارکسی» / نوشته تونی اسمیت – ترجمه فروغ اسدپور و دیگران
3-برای درک اهمیت نیروی متخصص خارجی برای حفظ برتری صنعتی– اقتصادی کشورهایی نظیر آمریکا ارجاع به گفتگویی با ایمانوئل کاستلز (نظریهپرداز برجسته تکنولوژیهای ارتباطی و مولف کتاب معروف «عصر اطلاعات؛ پایان هزاره») میتواند روشنگر باشد [«گفتگوهایی با امانوئل کاستلز»؛ ترجمه حسن چاووشیان؛ نشر نی، ۱۳۸۴]. در فصلی از این کتاب کاستلز در پاسخ به پرسشی درباره عامل اصلی حفظ برتری اقتصادی آمریکا، به طور مشروحی به سرمایه گذاریهای پژوهشی این کشور و نقش آن در حفظ برتری تکنولوژیکی (فناورانه) میپردازد.