مایاکوفسکی را دریاب کهنگی را بسوزان


بیانیه، مقاله، گزارش
مایاکوفسکی و دیگران
ترجمه: شهاب آتشکار
انتشارات  مـیر
سخنی با خواننده

مجموعه ای که پیش رو دارید به تاریخی از  مبارزات هنرمندان رادیکال و انقلابی برای تشکل و انسجام علیه کهنگی و ارتجاع تعلق دارد. گوشه ای از تاریخ فوتوریسم انقلابی در خلال صفحات آتی تقدیم می گردد.
در ابتدا مقاله ای با عنوان “مایاکوفسکی را دریاب، کهنگی را بسوزان” که به شرح مسائل اساسی در درک صحیح از تاریخ هنر رادیکال و غبار روبی از واقعیت فوتوریسم و شاخصه های پیشگام آن می پردازد به قلم مترجم آورده شده است. این مقاله فشرده و خلاصه ای از نوشته ای طولانی تر بوده که بنا به ضرورت کوتاه گردیده است.
در ترجمه ها از برگردان انگلیسی استفاده شده که مشخصات متن و مترجم انگلیسی در قسمت پایانی در بخش “منابع و مراجع” بطور کامل قید شده است. در ترجمه سعی شده حتی در جزئیات تا نهایت امکان وفاداری به متن حفظ گردد. همچنین کوشیدم در انتخاب واژه ها و کلام از زبان فوتوریستی استفاده کنم. جهت مقدور شدن این امر متون دیگری از نویسندگان فوتوریست مورد مطالعه واقع و ویراستاری نیز بر این اساس انجام گرفت. آنجا که واژه های کلیدی و مورد تاکید ترجمه گردیده و حس کردم که ترجمه بار معنایی کلمه را بطور کامل بیان نمی کند واژه انگلیسی را در قسمت یادداشتها قید کردم تا دست خواننده باز باشد. ساختار تقریباً شاعرانه جملات و تاکید بر واژه ها مخصوصاً واژه های کلیدی معین نظیر “ما”، “ساختن”، “نوین”، “کهنه”، “جنگیدن” و … وسواس در وفاداری بیشتر به متن را در این ترجمه طلب می کرد.
متن ها پر است از اسامی خاص معطوف به افراد و گروه ها و جریان هایی که برای فهم بهتر متن داشتن شناخت از آنها واجب است. از این رو در پایان و در قسمت یادداشت ها بطور خلاصه  به آنها اشاره شده است. مطالبی که در کروشه آمده اند تماما از مترجم هستند مگر اینکه “مترجم انگلیسی” درج گردیده باشد.
امید است تقدیم این جزوه کوچک مورد توجه دوستداران هنر نو و انقلابی و مبارزین و فعالین خستگی ناپذیر این وادی قرار گیرد. مسلماً کاری که صورت گرفته به علت بی تجربگی و تازه کار بودن مترجم، عاری از عیب و نقص نیست. بنابراین همین جا لازم می دانم بابت تمام عیوب و ایراداتی که به دیدگان خوانندگان حرفه ای می آید عذر خواهی کنم و امیدوارم از انتقادات تان بی نصیب نگردم.
شهاب آتشکار
خرداد 89

مایاکوفسکی را دریاب
کهنگی را بسوزان!

“ابر شلوارپوش1” را همه می شناسیم. جوانی عاشق پیشه، دردمند، با روحی نا آرام و کلامی تلخ و گزنده. از عشقش می گوید از ماریا2، از لیلی3، از شکست عشقی، از بار جانکاه اندوه. از کلام ساده و صریح و آهنگ خشن و خراشیده اش متاثر می شویم و به دنیایش می رویم. طغیان ها و ضجه هایش بر کهنگی و ناملایمتی روزگار و روزمرگی، ما را نیز با او همکلام و همدل می کند.
مایاکوفسکی در ایران بسیار محبوب است. جوانان ایرانی از فراز قرنی فاصله، ابر شلوار پوشی که خون می گرید را در کنار خود ملموس می یابند. در فراغ یار با او میگریند. همراه او به آسمان و زمین و اسطوره ها فحش می دهند و ناله سر می دهند. چنین تصویر و ادراکی از مایاکوفسکی در اتمسفر ادبی و جامعه کتابخوان و اهل شعر امروز ایران جاری است. هر چند همراه این گذاره ها گهگداری اشاره هایی از جوانب دیگر زندگی هنری وی می یابیم، اما مایاکوفسکی بطور عمده برای ما چنین تعریف شده است: یک انسان عاشق، شاعری دلخسته و ماکسیمالیست که درد و رنج کوهوارش را در شعرش موجز می کند. از دردهایش تندیس شعر می تراشد4 و آن را بر قلب خواننده می نشاند. آرمانگرایی او بزحمت از سوز و گداز ناله آسای عاشقانه فراتر می رود … اما آیا این تمام واقعیت مایاکوفسکی است؟
پاسخ ساده و صریح است. خیر! مایاکوفسکی فراتر از این کاریکاتورپردازی های جامعه ادبی است که آینه خود را در برابر آینه “سلیقه عوام5” قرار داده تا هر دو به قیمت نابودی هنر نو و پیشگام به تداوم حقیرانه شان تا بی نهایت ادامه دهند.
پس برای شناخت مایاکوفسکی در ابتدا باید در برابر سلیقه عوام و جامعه ادبی که آن را تغذیه می کند سینه سپر کرد. این را خود از مایاکوفسکی آموختیم. بدین گونه است که نتنها می توانیم به مایاکوفسکی واقعی دست یابیم بلکه همچنین می توانیم باب طبع وی و به روش او عمل کنیم!
امید و آرمانگرایی حتی در منظومه های عاشقانه وی ردپایی از خود بر جا گذاشته است. اما همه چیز به یک ردپای کمرنگ ختم نشد. مایاکوفسکی با پیشروی در مسیر تاریخ و با قرار گرفتن در بطن یکی از بزرگترین وقایع تاریخ بشریت در دوراهی سرنوشت قرار گرفت. انقلاب اکتبر در روسیه به پیروزی رسید. همچون سراسر کشور، در درون جنبش هنری روسیه و در درون مایاکوفسکی نیز انقلابی به وقوع می پیوندد. ناله های مایوسانه از کهنگی و روزمرگی به فریاد و فراتر از فریاد به شرکت فعالانه در راه مبارزه برای تغییر جهان کهنه، نابودی بنیان ستم و استثمار و ساختمان زندگی نوین تبدیل می شود. مایاکوفسکی قد می کشد، انگاره های کهنه که در اشعار پیش از انقلابش عمده بودند، کمرنگ می شوند و حتی دور ریخته می شود. رد پاهای کمرنگ دیروز قوت می گیرند و سر و شکل هنر جدید مایاکوفسکی را تعیین می کنند. مبانی جدید هنر،  مبانی منطبق بر نیازهای روز انقلاب جایگزین می گردد. شعر و هنر مایاکوفسکی سرخ می شود.
مایاکوفسکی و رفقایش، پیشگامان تلاش انقلابی هنر برای لایروبی از لجن کهنگی و سنت در این عرصه می گردند. علیه تمام مظاهر عقب ماندگی و ارتجاع در هر گوشه و کناری اعلام جنگ می کنند. فرم هنری را برای گنجیدن محتوای انقلابی در آن از ریشه متحول می کنند. “بلشویک های عرصه هنر6” برای تبلیغ انقلاب تمامی فرم های نوین را بکار می گیرند و در هم ترکیب می کنند. ژانرهای جدید هنری آفریده می شود تا انقلاب بتواند پرطنین تر و باصلابت تر تکلم کند.
مایاکوفسکی سینه سپر می کند و آتش به خرمن “هنر برای هنر”ی ها می اندازد. در میان لابه و نفرین آکادمیست ها و ادبا بدون بیم، مرز شعر و شعار را در هم می پیچد. شعر را به شعار و شعار را به شعر تبدیل می کند و تقدس لاهوتی آن را رهسپار زباله دان می کند.
شعر مایاکوفسکی فرمان رژه می دهد7. با کارگران علیه سفید ها سنگر می گیرد. توپ می شود. آتش می کند. کارگر می شود از اعماق زمین ذغال سنگ بیرون می کشد. در کارخانه، تراکتور مونتاژ می کند. ملوان می شود بر امواج خروشان اقیانوس ها و خلیج ها می راند. مایاکوفسکی و شعرش چون توده های شوروی در سالهای جنگ و قحطی و سرما تا سرحد جان، در جبهه و در پشت جبهه می جنگند.
شخصیت و توانایی هنری مایاکوفسکی با انقلاب اکتبر از یاس و رخوت رها می گردد و در هر پیچ و خم انقلاب جوانب تازه ای از هنر وی پدیدار می شود. در هر گام فرم های نوین و راهگشایی های عمیق تر و جدی تر در تولید آثار هنری نوین و گسست از مدل ها و روش های کهنه و سنتی به منصه ظهور می رسند.

امروزه کسی نیست که از مایاکوفسکی بدش بیاید. چه “زیبایی پرستانی” که در تحسین و ستایش مایاکوفسکی زبان و قلم نمی چرخانند. آن روزگار کمتر کسی از این صنف حتی می توانست وجود وی را تحمل کند. اما علاقه و ستایش امروز اخلاف آنان از مایاکوفسکی چیست و چگونه است؟ واقعیت این است که این جماعت تنها زمانی می توانند از علقه و کشش به مایاکوفسکی دم بزنند که در ابتدا مایاکوفسکی را باب میل خود تعریف کنند و بدین گونه خطراتش را دفع کنند.
عجیب است در روزگاری زندگی می کنیم که حتی طرفداران هنر “ناب”، برای مایاکوفسکی سینه چاک می دهند و خود را مرید او و حلقه هنری فوتوریستی وی می دانند؛ کسانی که تعهد هنرمند را عاملی برای خدشه دار شدن و ابتذال احساسات پاک هنری قلمداد می کنند و دم به دم علیه هنر “ایدئولوژیک” دشنام سر می دهند چه برسد به آنکه هنر سیاسی شود و واویلا روزی که شعر شعار شود! اینان امروز همگی در جشنهای یادبود مایاکوفسکی های های در غم “شاعر نابغه” می گریند. در پس این نمایشهای رمانتیک اما نباید فراموش کرد این ابراز علاقه بر تعریف معینی استوار است. تعریفی تحریف شده و ارتجاعی. مایاکوفسکی را جدا از خصیصه ها و جوانب عمده و تعیین کننده فعالیت هنریش در قالب تصویری عاری و پالوده از گزاره های انقلابی و کمونیستی اش جلوه می دهند. ابراز احترام و تقلید و ارادت آنان به مایاکوفسکی از علاقه عتیقه شناسانه ای که به هر حال شامل تمام مشاهیر تاریخ هنر می گردد، سرچشمه می گیرد. گیرم این ابراز علاقه به مشاهیر، پلورالیستی8 هم باشد، مایاکوفسکی کجا و فرچه های باستان شناسی و چشمی های عتیقه فروشی کجا؟!
توده ها بر اثر اشتراکات و همدردیها و هم نوایی های مایاکوفسکی جذب او می شوند و از هنرش لذت می برند، جوانان علیرغم موانع سانسور حکومتی و ادبی از مایاکوفسکی الهام می گیرند. آنها هم به اندازه شاعر از کهنگی ها متنفرند و از روزمرگیها، کرختی ها و سنتها و عادتها نفرت دارند. این علاقه و دوستی و الهام گیری از مایاکوفسکی در میان مردم اما با ابراز ارادت و ستایش های جمال پرستان و دلالان بازار انتشار کتاب از ریشه متفاوت است.
جهت آشکار شدن دشمنی ها با مایاکوفسکی، در پس ابراز علاقه های ادیبانه و ابراز فضل های رمانتیک باید این شاخص را علم کرد که چه کسی مواضع و دستاوردهای وی طی زندگی هنری اش را پنهان و تحریف می کند؟ چنین کسی دشمن مایاکوفسکی است و نه دوست وی. و دشمنی ای از این دست چه بسا که خیلی بهتر از کتاب سوزی فاشیستی بتواند در رشد و گسترش هنر نو و انقلابی خلل وارد سازد.
در رابطه با جنبه عمومی دشمنی علیه مایاکوفسکی که در رنگ و لعاب دوستی و ستایش و … اعمال شد سخن گفتیم. اینک باید به جنبه های تخصصی و ویژه این دشمنی بپردازیم. برای یافتن نمونه هایی از این جنبه باید کمی اعصاب آهنی داشته باشیم و با قبول زحمت به سراغ ادیبان، آکادمیست ها، هنرمندان و نقادان “بزرگ” برویم. شیوه این حضرات گرانقدر با جمال پرستان پادو مسلک و دلالهای کتاب و نشر تفاوتی اصولی ندارد، تنها فرق آنجاست که در اینجا در خصومت با مایاکوفسکی، در حوزه انتخاب اشعار منتشره و بیوگرافی نویسی و … برای عموم مخاطبین طرف نیستیم بلکه بیشتر با اشکالی نظیر مقالات نقد، تاریخ نگاری و تئوری پردازی برای تغذیه قشر “الیت” مواجهیم. آدرسِ یافتن این جبهه ارتجاعی ژورنالهای ادبی و رسانه های بین المللی و بزرگ است.
از گوناگونی ها که بگذریم شباهتهای عجیبی در تمام تصویرسازی هایی که توسط آکادمیسین ها و ادیبان و نقادان “بزرگ” ارائه می گردد یافت می شود. کلیشه ای با این حال و هوا که: مایاکوفسکی و رفقایش خیالپردازان و آرمانگرایان – البته پاک و معصوم و بی خبر –  از همه جا بودند که فریب بلشویکهای خونخوار و جنایتکار را خوردند. در انقلاب شرکت کردند و نهایتا وقتی خر انقلابیون از پل گذشت و دیگر به آنها نیازی نبود، همان بلشویکهایی که بر دوش اینها انقلاب نمودند آنها را از سر خود باز کردند و به گولاگها و گورهای دسته جمعی فرستادند…
این است فشرده قصه سرایی هایی که بس که در طول تاریخ معاصر تکرار شده هم جلوه منطقی یافته و هم عامه پسند گشته است. گرچه این سبک اظهارات بسیار مطنطن تر و “مستند” تر از انواع پیش است اما درمبتذل بودن و مزخرف بودن دست کمی از آنها ندارد. در حقیقت این پایه و توجیه تئوریکی است که مبنای کار پادو ها و نوچه های کوچک تر قرار می گیرد.
در بالا به قصه ادیبان و ایدئولوگهای ضد کمونیست و ضد انقلاب – که این ضد کمونیست بودن و ضد انقلابی بودن آنها دقیقا به علت دنباله روی آنها از تبلیغات مدیای امپریالیستی در جا انداختن “مرگ کمونیسم” است و نه مبنی بر “مستقل” بودن آنان – درباره تاریخ شوروی و فوتوریستها اشاره شد. تصویر پردازی ای که به طرز بیشرمانه ای مزخرف و دروغین است. نباید نه مرعوب کرسی دانشگاهی و بلندگو هایی که خارج از نوبت در اختیار قرار می گیرند و نه مرعوب اعتبار و شهرت و مطالعات و حجم تالیفات کسی شد که مزخرف می گوید.  باید مزخرفاتش را فاش کرد و از این ابایی نداشت. کسانی که سالهاست جز تعریف قصه “مزرعه حیوانات9″ چیزی برای تحویل به مردم ندارند آنقدر مبتلا به پوسیدگی و گندیدگی شده اند که با ضربه های بیرحمانه حقیقت تمام کاشانه حقیرشان در هم شکند. کسانی که تمام هم و غمشان این است که توده ها را متقاعد کنند تلاش برای آزادی و نابودی ستم بیفایده است و شرش بیشتر از خیرش است آگاهانه یا ناآگاهانه در حال خدمت به نظم ستمگرانه موجود هستند. در واقع اینها هستند که باید مرعوب بشوند و نه ما!
اما داستان واقعی فوتوریسم چیست؟ در برابر دروغ ها و ایدئولوژی پردازیهای ارتجاعی که بر این دروغ ها استوار است مغلوب و تسلیم خواهیم بود مادامی که ندانیم واقعیت چیست:
و اینک داستان واقعی؛ فوتوریسم روسی در اوایل دهه دوم قرن بیستم شکل گرفت. گروهی از هنرمندان جوان که در اثر پیشرفتهای صنعتی در بسامد با مبارزات آزادیخوانه و پیشروانه طبقه کارگر روسیه و طوفانهای اعتصاب و تظاهرات و مبارزه گرد هم آمدند تا خط مشی نوینی در هنر پیش بگیرند. مانیفست این جنبش هنری رادیکال10، اعلان جنگ به تمام کهنگی ها بود. یک چیز فوتوریسم را متحد می کرد و همه آنها در یک هدف مشترک بودند و آن هم این بود: تغییر بنیادین در هنر، در فرم و محتوی برای سازگاری آن با روز. آنها سبکهای موجود کلاسیک و شیوه های کهنه را مانعی در برابر شکوفایی هنر ارزیابی می کردند. ولی از همان ابتدا بحث و جدال بر سر اینکه ضرورت و ایجاب روز چیست و روح نو را تا چه حد و در چه جوانبی باید در هنر دخیل کرد و اصولا اینکه نو بودن یعنی چه در صفوف فوتوریست ها ادامه داشت. این بحث ها علاوه بر مسائل تکنیکی، بطور عمده از مسائل ایدئولوژیک نشئت می گرفت و این مسائل ایدئولوژیک در فرازهای تاریخی پیشارو باعث تغییرات بنیادین چهره فوتوریسم گردیدند. جنگ جهانی اول و انقلاب اکتبر دو فراز تاریخی مهم در پالایش این جنبش هنری از کهنه گرایی ها و بینش های سبک گرایانه و فرمالیستی به هنر بود. نبردهای ایدئولوژیک تا آستانه انقلاب اکتبر به نفع کمونیست ها و انقلابیون تمام شد. فوتوریسم جبهه چپ هنر گردید. این تصفیه ها به انسجام عمل این جبهه در بحبوحه انقلاب و مسیر پرپیچ و خم آن یاری کرد. در تنفس پیش آمده از جنگ و قحطی، فوتوریسم برای کار پرثمرتر و شرکت پر انرژی تر در پیشبرد انقلاب در لف متشکل شد. سالهای نپ آغاز شده بود. سالهای نپ، دوران قدرت گیری بورژوازی و بوروکراسی بود. لف گرچه متحدانه علیه روح نپ می جنگید ولی خود نیز از فعل و انفعالات جامعه جدا نبود. فروکشی جو انقلابی در جهان و در روسیه صفوف هنرمندان انقلابی را نیز به چالش کشاند. فوتوریسم در یک انشقاق دیگر درگیر شده بود.
بوروکراسی، کوته فکری و کهنه گرایی جدی بود و بطور موثری از بیرون فشار می آورد، ولی نیروی تعیین کننده تر از آن بحران ایدئولوژیک داخلی لف بود. مسئله پیوندهای فوتوریسم با انقلاب، با فروکش کردن جو انقلابی تضعیف شد. روحیه خرده بورژوازی روشنفکرانه در شکل سبک سازی و گرایش به آبستره سازی و رگه های هنر ناب بروز کرد. مبارزه رادیکال و انقلابی برای دفن بورژوازی، رنگ و بوی ناله های رمانتیک بخود می گرفت. دیگر هدف آنان نه آنطور که لف در آغاز می خواست خدمت به انقلاب در هنر بلکه بیشتر تلاش در جهت ساختن یک مکتب جمال پرستی مدرن بود. این کشش ها به جدلهای ایدئولوژیک و جدایی های تشکیلاتی منجر شد. نهایتا بر اثر انشقاق ها و جدایی ها لف از انتشار باز ایستاد. تلاش دوباره برای سازماندهی چپ هنری در نووی لف هم نتوانست در برابر جریان غالب دوام آورد. عوامل متعدد عینی و ذهنی در این روند قهقرایی موثر بودند. در اواخر دهه بیست دیگر عملا چیزی به اسم فوتوریسم و جبهه چپ هنر موجود نبود. معدودی همچون مایاکوفسکی همچنان بر سر ایدئولوژی و آرمان کمونیستی ایستاده بودند. آنچه از لف باقی مانده بود هنرمندان کهنه کاری بودند که اکنون به گروه های متعدد تقسیم شده بودند و هر کس به راهی می رفت.
در حقیقت فوتوریسم نه در اثر سرکوب های بروکراتیک حکومتی دهه سی که بر اثر تضادهای ایدئولوژیک درونی فروپاشید و سرکوبها تنها عده ای – نه چندان قلیل –  از پیروان پیشین این جنبش هنری را سرکوب نمود و راهی زندان و گولاگ و … کرد. 11
اما نتایج سرکوب فقط حذف افراد از صحنه نبود بلکه مهم تر از آن کشتن پویایی و جوشش فکری موجود در جامعه بود.”رئالیسم سوسیالیستی12” وسیله ای برای منکوب نمودن گروه های هنری و روشنفکری شد. و این بر خلاف انتظار بی اساسی که رهبری شوروی داشت نه به استحکام فرهنگ کمونیستی و نه به ترجمان واقعی اراده پرولتری در وادی هنر انجامید. غالب سازی یک نظام و فلسفه رسمی در هنر و ادبیات که خود هرگز پالوده از کهنگی فرم و محتوی نبود در حقیقت هنر انقلابی را اخته کرد.
بورژواها و ادیبان خدمتگذار آنها از سرشاخ شدن مایاکوفسکی با مبانی رئالیسم سوسیالیستی خوشحال می شوند و اینطور وانمود می کنند که مایاکوفسکی چگونه علیه کمونیسم ایستاد و در مقابل آن مبارزه کرد! این صحنه آرایی نبرد که کوشش می کند چنین وانمود کند که مخالفت با رئالیسم سوسیالیستی نشانه مخالفت او با سوسیالیستی شدن هنر است سر سوزنی با واقعیت مطابقت ندارد. مسئله حتی ذره ای بر سر سوسیالیستی بودن هنر نبود. نقد مایاکوفسکی به رئالیسم سوسیالیستی از آنجا بود که این سبک و فرم هنری نمی توانست محتوای انقلابی را بطور مطلوب نشان دهد، زیرا خود از کهنه گرایی و سنت گرایی هایی به ارث مانده از دنیای کهن مبرا نبود. برخلاف ادعاها، جبهه گیری مایاکوفسکی علیه رئالیسم سوسیالیستی نه از آنرو بود که این نظام هنری، سوسیالیستی بود بلکه به این علت بود که رئالیسم سوسیالیستی در حقیقت عاری از سوسیالیسم بود! تاریخ نیز نشان داد که در دوران قبضه قدرت توسط سرمایه داری در شوروی در اواسط دهه پنجاه ، چگونه هنر و ادبیات که قرار بود به سوسیالیسم خدمت کند به عاملی برای تقدیس و توجیه بورژوازی نوین شد.
آیا صنف ادیبان و ایدئولوگهای بورژازی، راست می گویند که مایاکوفسکی علیه بوروکراسی و “استالینیسم” بود؟ بله! در این حرف واقعیتی وجود دارد، ولی آیا این را هم می گویند که اگر مایاکوفسکی یک خط علیه بوروکراسی دولتی شوروی آورده به ازای آن ده ها صفحه علیه بورژوازی جهانی13 به مثابه عامل تمام بدبختی ها و نکبت ها نوشته است؟ و به ازای هر خط علیه سانسور و ممیزی در شوروی، صدها پاراگراف درباره بهتر بودن شوروی از دنیای سرمایه داری14 و در ستایش آن؟ آیا مایاکوفسکی روحیه لیبرال و برخوردی رمانتیک نسبت به سرکوب ضد انقلاب داشته است؟ هرگز. برعکس وی در واقع همدست “بلشویک های جنایتکار” به سرکوب خونین ژنرالهای سفید، کولاکها، متجاوزین و …15 بود، به این همدستی افتخار می کرد و آن را با صدای بلند فریاد می زد!  فریادی که هنوز هم می توان آن را شنید. ولی حضرات ادیب و آکادمیستهای مشهور و بزرگ ما این مواقع گوششان سنگین می شود.
حقیقت مایاکوفسکی و شوروی بسیار واقعی تر و زنده تر از قصه سرایی های مبتذل مرتجعین است. آنها از قد و بالای مایاکوفسکی تنها آستر کتش را به ما نشان می دهند و می گویند مایاکوفسکی همین است! مایاکوفسکی تمام قد اما، علیه آنهاست و اگر امروز زنده و در صحنه بود ستایش و احترامات بی دریغ خود را تماما با اعطای دوباره لقب “مادرسگ16” به او بروز می دادند.
در بالا به دیدگاه های ایدئولوگهای بورژوا و ادیبان “مستقل” پرداختیم اینک ببینیم دیدگاههای غالب بر جریان چپ چیست. بطور عمده  دو نگرش نادرست به تاریخ هنر رادیکال در جنبش چپ موجود است که در ادامه به طور خلاصه به آن می پردازیم:
نگرش اول به تاریخ جنبش کمونیستی و فرهنگ و هنر چپ در حقیقت همان تحلیل و روایت رسمی شوروی از آن است و نه چیزی فراتر. در حقیقت هنر مایاکوفسکی از نظر این بینش دوره ای از هنر شوروی است که تفاوت و تعارض چندانی هم با رئالیسم سوسیالیستی ندارد بلکه حتی به نوعی خود یکی از سرچشمه های آن است17!  فلسفه ای که این دیدگاه از آن نشئت می گیرد، متافیزیک را به جای دیالکتیک در برخورد با مسائل پیچیده تاریخی قرار داده است. عدم تشخیص تضادها در جامعه سوسیالیستی و عدم قائل شدن به تفاوت در نحوه برخورد به تضادهای مختلف حاصل کاربست روش مکانیکی در برخورد با مسائل است. این طرز برخورد به مسائل حاد اجتماعی نمی تواند پاسخی راهگشا و حقیقی بدهد. تکرار دگم وار گذشته ها و لاپوشانی تضادها بجای حل آنها و سرکوب پویایی ها به جای فضا دادن به آنها برای شکوفایی، همچنان متد نظری کسانی است که اینگونه به جهان می نگرند.
این دیدگاه فکری و فلسفه ای که بر آن مسلط است گذشته جنبش کمونیستی را چون عتیقه ای آنتیک و با ارزش ستایش می کند و صریحا با “سوزاندن کهنگی ها به نام فردا18” منافات دارد و ترک جهان کهنه را بدون میراث باقیمانده از گذشتگان یارا نیست. هر چند این جریان بسیار اصرار دارد که دیدگاهش “اصولی” است ولی این اصولی بودن دقیقا به معنای محافظه کاری و مماشات در برابر جهان کهنه و حفظ موضع عقب مانده و پوسیده ای است که هیچ ربطی با پویایی و تحول کمونیسم به مثابه یک علم ندارد. این در حقیقت نه اصولی بودن که چسبیدن بصورت اصولی به نارسایی های تئوریک و فلسفی گذشته و اشتباهاتی است که بر جنبش کمونیستی حاکم بوده است. از آنجا که ما پرچم داران رویش فرداهاییم و نه مشتی عتیقه دوست و کلکسیونر گذشته، نمی توانیم نسبت به این جریان مماشات جوییم و از آن گسست نکنیم.
البته این جریان بهیچ وجه جریان غالب جنبش چپ فعلی نیست و خطر آن نیز این روزها در درجه اول نیست. ولی علت مغلوب بودن آن هم نه بسبب نقدهای حقیقت جویانه کمونیستها برای گسست از ایده های کهن که بسبب هجومهای هیستریک ضد کمونیستی رسانه های امپریالیستی بوده است. این نشاندهنده ضرورت یک نقد سیستماتیک از منظر کمونیستی به ایده های دگماتیکی است که خود را بخطا کمونیسم راستین و اصولی می نامد. بله! براستی به نام فرداها باید این کهنگی ها را سوزاند.
در جنبش چپ امروز نگرش دیگری به تاریخ کمونیسم و هنر انقلابی و رادیکال نیز موجود است که این یکی بر اثر مجموعی از علل غالب است. این نگرش مدعی است برخلاف دیگری به درک نوین و پویا از هنر مایاکوفسکی و هنر و فرهنگ پرولتری به مفهوم عام دست یافته است. به دیالکتیک مسلح است و از روشهای مکانیکی و “حذف گرایانه” پیشین گسست نموده است. ولی این دیدگاه که بسیار مصر است خود را “چپ نو” جا بزند نیز چندان نوتر از دیدگاه سنتی پیشین نیست. مشخصه اصلی این درک به جریانهای برجسته هنر رادیکال، برخوردهای لیبرال و منطبق بر “مد روز” (و نه ضرورت روز) به فرم و محتوا، گسست از جوانب پرولتری و انقلابی هنر مترقی، بی توجهی به چشم اندازهای تاریخی و واضح تر از همه بی بهایی نسبت به عنصر توده ای تولید هنر است. چنین درکی تحلیل ها را بجای راهگشایی به ناکجا آباد می برند.  زمانی که قرار است به ثمر آفرینش هنری نو منجر شوند وضع بدتر هم می شود.
نتایج و آثاری که نهایتا جایگاه خود را در نمایشگاه ها و ژورنالها و بنگاه های انتشاراتی و تبلیغاتی بورژوازی می جوید. فرم های “انقلابی” در خدمت محتوای ارتجاعی عمل می کنند!
علل تقویت این جریان نه بخاطر رویکردی نو و حقیقت جو نسبت به چپ سنتی که نهفته در هم بسامدی و الهام پذیری اش از هیستری ضد کمونیستی راست و ارتجاعی و همپایی با مد روز ممکن گشته است. چپ سنتی به عنوان یک ناسزا در برخوردهای دیگر نسبت به هنر در جنبش چپ آورده می شود اما در اساس درک “چپ نو” چندان فرقی با درک رایج و سنتی دیگر راجع به هنر فوتوریسم ندارد. آنها هم به همان اندازه عتیقه جو هستند!
برخورد سبک پردازانه و مقلدانه از روشهای فوتوریستی با درکهای روشنفکرانه میل به تجرید و انتزاع از مضامین ایدئولوژیک و دور از هرگونه کار هنری در میان توده ها و الهام گیری از آنها، اینها را به گروه و  نحله ای روشنفکر جدا از توده، هنرشان را به سبک پردازی و تجرید گرایی خالی از مضامین انقلابی و مترقی و ایدئولوژی شان را به برداشتی لیبرالیستی و تحت تاثیر تبلیغات ضد کمونیستی بدل می کند.
بنیاداً از منظر اینان تفاوتی بین نوگرایی هنر فوتوریستی، اکسپرسیونیستی و سورئالیستی موجود نیست. دیدگاه فرم محور و فرم دوست و سبک گرا براحتی خود را از شر ایدئولوژی رها کند و تا پست مدرنیسم کش آید.
برای کمونیست ها گسست از ایده های “چپ نو” ، نیز مانند گسست از ایده های “اصولی” به یک اندازه و حتی بیشتر از آن اهمیت دارد. گسست از چپ نو نیز گسست از کهنگی هایی است که خود را بزک کرده اند.
مایاکوفسکی حلقه مفقوده انقلاب ما:
در نظر اول ادعای بزرگی است! مایاکوفسکی چگونه می تواند حلقه مفقوده انقلاب ما باشد؟ اما وقتی بیشتر تأمل کنیم، وقتی نیازمندیهای جنبش انقلابی ایران و خصیصه های مایاکوفسکی به معنای عام آن را بررسی کنیم بسیاری از ضرورتهایی که بدان نیازمندیم را کشف می کنیم.
مایاکوفسکی خصیصه ها و فاکتورهایی دارد که ما نداریم. نسل مایاکوفسکی با اتکا به این خصایص و با بهره گیری از آنها موفق به یک انقلاب همه جانبه و عمیق گردیدند و ما بخاطر عدم چنین اتکاها و توانمندی هایی قادر به انقلاب و گسترش جنبش انقلابی نیستیم.
انقلابیون روس اعتماد به نفس، کار و کوشش خستگی ناپذیر، سازماندهی، جرئت شناکردن برخلاف جریان و ایستادن بر سر آرمان در سخت ترین شرایط را داشتند. اینها عوامل تاثیر گذار در موفقیت آنها بود. واقعیت آن است که جنبش کمونیستی امروز ایران به مفهوم عام آن فاقد چنین فاکتورهایی است و از اینرو “توان” انقلاب در ایران در حد صفر است!
برای انقلاب ما به پروردن مایاکوفسکی ها نیاز داریم. ما به اعتماد به نفس پرولتری نیاز داریم. پرولتاریا می تواند رهبری انقلابی را بدست گیرد. می تواند تمام زحمتکشان را برای نابودی دنیای کهن و برقراری دنیای عاری از ستم و استثمار هدایت کنند. زحمتکشان می توانند انقلاب کنند و ظلم را با همان زنجیرهایی که این همه مدت بر دست و پای آنان بسته بود حلق آویز کنند. ما اهل کار طاقت فرسا بدون خستگی و ابراز ناتوانی نبوده ایم. ناملایمتی ها خیلی زود به نا امیدی بدل شده، ما را تحت تاثیر قرار داده و سلاح مبارزه را از کف مان ربوده است، سازمانیابی در این مملکت برای کمونیست ها سالهاست معنایی ندارد. آدم ها به سازمان های تک نفره تبدیل شده اند. خلاف جریان رفتن سخت ترین کار دنیاست. شجاعت انقلابی     هم ارز و هم سنگ خلاف جریان شنا کردن است. تا چه حد دربرابر کهنگی ها و نادرستی ها ایستاده ایم، تا چه حد در برابر جو موجود، شووینیسم، مردسالاری و … بدون ترس و واهمه سینه سپر کردیم؟ یا که نه همواره کار ساده تر را انتخاب کردیم و همرنگ جماعت گردیدیم؟ ایستادن بر سر آرمان؟! سوال پیش می آید که بدون داشتن تمام فاکتورهای برشمرده آیا اصلا می توان بر سر آرمان ایستاد و اصولا اینکه کدام آرمان؟! ما به آرمانهایی نیاز داریم. چون آدمهای آرمانگرا نمی توانند بدون آرمان سر کنند. ما به آرمانهای کمونیستی و انقلابی نیاز داریم. باید سخت بر سر این آرمانها ایستاد و این نیازمند آن است که مسیری طولانی و مواج را برخلاف جریان سیل آسای هرزآب روزمرگی و مماشات شنا کنیم. کار سختی است اما شدنی است. باید سازمانیافت، نیروی محدود فرد را در قالب سازمانیابی با کلکتیو و برنامه ریزی پیوند داد. سرکشی انقلابی باید با انضباط و تعهد سازمانی همنشین گردد. باید سازمانی برای مبارزه خستگی ناپدیر و مداوم ساخت. سازمانی واقعی که با هر ناملایمتی از راه بدر نگردد و این بدون درک قدرت عظیم و لایزال توده ها و اعتماد به امکان رهایی از شر هر چه ظلم و ستم است هرگز ممکن نیست.
مایاکوفسکی ای که اینک ما شناخته ایم و نه آنی که برایمان وصف کرده اند، براستی حلقه مفقوده انقلاب قرن بیست و یکم است. چون او و یاران و هم نسلانش همه این هایی که ما بدانها نیازمندیم و فاقد آنیم را داشتند و در راه رهایی بکاربستند. ما نیز برای نابودی نظام کهنه و ارتجاعی حاکم بر ایران و دم و دستگاه غدار و سرکوبگرش و بیش از آن برای ساختمان دنیای نوین در فردای این نابودی عظیم به همه اینها نیاز داریم. و مسلما نه در مفهوم 1917 آن بلکه با سلاح نقد باید به جان این گستره عظیم تجربیات انقلابی پرولتاریا افتاد، سره را از ناسره و درست را از غلط بیرون کشید و با پالایش عمل ها، تجربیات و حوادث مفاهیم انقلابی و نو را هرچه غنی تر ساخت و سلاح مبارزه را صیقل داد.

مایاکوفسکی را دریاب! کهنگی را بسوزان!
مایاکوفسکی واقعی چیزی جز آن است که می خواهند به ما حقنه کنند. چیزی فراتر از آن عاشق درمانده که سرگشته است به زمین بد و بیراه بگوید یا به آسمان. فراتر از یک منتقد غرغرو. او نه به بوروکراسی و تشریفات شفقتی دارد و نه با نوگرایی برای تزئین خانه بورژواها ارتباطی. او یک مبارز واقعی است که درسهای زیادی برای آموختن به ما دارد. او است که از “زراد خانه هنر” به تمام مزخرفات ارتجاعی “تف می کند.19” جداً باید او را از نو با رویکردی نوین مطالعه کرد، از او آموخت و از هنرش الهام گرفت. از اعتماد به نفس و سخت کوشی اش، از شجاعتش، از روح مبارزاتش و عمق باورهای انسانی اش. اگر او اکنون در میان ما بود با کلام باصلابتش چنین فریاد می زد:
حاکمان خون و جنون و سرمایه! ندای ما را بشنوید. ما عصبانی هستیم! بازیچه هایتان را جمع کنید. نمی خواهیم چیزی برای از دست دادن داشته باشیم آنزمان که در پیش روی ما، جهانی نو رخ می نمایاند. می دانیم که قابل دست یابی است. جمع کنید این همه بازیچه را: توهم، امیدهای واهی، کانون گرم خانواده، تحصیلات، یارانه نقدی(‍!)…20
مایاکوفسکی شاعر بزرگ انقلاب اکتبر است، حلقه مفقوده انقلاب قرن بیست و یکم، نماد نفرت از ستم و کهنگی و تلاش جانانه برای نابودی آن،  نماد سلام دادن به انقلاب،  به فردا،  به دنیای برتر و به انسان طراز نوین.  مایاکوفسکی را دریابیم و کهنگی را بدور افکنیم!
شهاب آتشکار

یادداشت ها:

منظومه ای عاشقانه به همین نام که مایاکوفسکی آن را در سال 1915 سرود. این شعر با وجود مضمونی عاشقانه به نوعی گسست از فرم ها و قالبهای کهنه شعر در روسیه است. تکمیل آن هیجده ماه بطول انجامید و بنوعی یک شعر- بیانیه برای فوتوریسم محسوب می شد. “ابر شلوارپوش” توسط مدیا کاشیگر به فارسی برگردانده شده و بسیاری در ایران مایاکوفسکی را به این شعر می شناسند.
ماریا دنیسووا؛ مضمون اصلی شعر ابر شلوار پوش عشق نافرجام مایاکوفسکی به ماریا است.
لیلی بریک؛ از فعالین فوتوریست، معشوقه مایاکوفسکی، الهام بخش وی در شعر “نی لبک با مهره های پشت”(1916) و شعر های دیگر.
قسمتی از دیباچه شعر “نی لبک با مهره های پشت”.
منظور از “سلیقه عوام” در حقیقت مجموعه نهاده های ذهنی فراگیر کهنه ای است که در جامعه بازتولید می شود. در هنر و فرهنگ نیز در قالب تیپ ها، قوائد و قوانین متحجر و آیه وار و علاقه و لذت از کاربست آن بروز می کند. اولین مجموعه آثار فوتوریستها با عنوان تحریک کننده “تو دهنی به سلیقه عوام”(1913) منتشر شد. مقدمه این جنگ ادبی با همین نام که بنوعی اولین بیانیه تولد فوتوریسم روسی است در همین مجموعه در صفحه 29 آورده شده است.
بخاطر رویکرد انقلابی فوتوریست ها در هنر به آنها بلشویکهای عرصه هنر می گفتند. برای اطلاع بیشتر به “برنامه لف”(1923) در صفحه 42 مراجعه کنید.
مثلا شعر “مارش ما”(1917)، “همشهریان”(1917)، “مارش چپ”(1918)، “دستور روز به ارتش هنر”(1918)، “دستور شماره 2 به ارتش هنرها”(1921) و …
علاقه دایره المعارفی ارتجاعی ترین هنرمندان را در کنار هنرمندان انقلابی و مبارز می نشاند و اصولا در بذل ستایش به هر کس و ناکسی اصلا صرفه جویی به خرج نمی دهد. چون به هر ترتیب همگی آنان مشهور هستند و گویا همین شهرت است که احترام می آورد.
‏ Animal’s farm(1945)؛ نوشته جرج اورول. این کتاب وقایع اتحاد شوروی پس از انقلاب را بصورت نمادین در تسخیر مزرعه به دست حیوانات تصویر می کند. این کتاب چنین وانمود می کند که با انقلاب هیچ اتفاق بنیادینی رخ نداده است تنها خوک ها (بلشویک ها) در جای انسانها (تزارها) نشسته اند و در زورگویی به اسب پرکار (پرولتاریا) و بقیه حیوانات روی دست انسانها بلند شده اند. این کتاب با اقبال دستگاه های تبلیغاتی امپریالیستی روبرو و با مساعدت های مالی امپریالیستها در تیراژ میلیونی در تمام کشورهای “دنیای آزاد” پخش گردید. زمانی که تمام کتاب های مترقی و انقلابی در ایران ممنوع بود مزرعه حیوانات در کنار کتابهای آئین موفقیت و دوست یابی بر روی پیشخوان کتابفروشی ها بفروش می رسید. مضمون این کتاب همچنان بن مایه های تبلیغات ضد کمونیستی سرمایه داران است.
تو دهنی به سلیقه عوام(1913)
وقوع سرکوبها در دهه سی انکار ناپذیر است. عوامل متعدد عینی و ذهنی در بروز چنین وقایعی دخیل بودند که باید مفصل درباره آن سخن گفت. درباره داستان واقعی سرکوبها و چرایی و چگونگی آن تحقیقات جدیدی صورت گرفته که نتایج این تحقیقات البته بسیار متفاوت از دروغهای “کیلویی” امپریالیست ها و تاریخ نگاران خود فروخته آنان است. درباره لفیست ها و دیگر هنرمندان، عده ای نظیر (مایرهولد و ترتیاکوف) به جرم جاسوسی اعدام، عده ای به اردوگاههای کار اجباری رفته و در همان جا جان دادند(ارملوئا و دانیل خارمز و …) ولی عده ای نیز به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگرفتند و حتی تا آخر عمر به کار هنری خود ادامه دادند تعداد آنها نیز کم نبود. (آیزنشتاین، آسیف، رودچنکو، استپانوا و ….) درباره اتفاقات دهه سی و دامنه سرکوبها تحقیقات جدی تری الزامی است. مشخصا نمی توان حتی سر سوزنی از حقایق را از دهان رسانه های امپریالیستی یافت. در خصوص غبار روبی از حقیقت تاریخ شوروی مطالبی در حال تالیف و ترجمه است که در آینده منتشر خواهند گردید.
رئالیسم سوسیالیستی در سال 1932 با آغاز به کار اولین “کنگره نویسندگان اتحاد شوروی” بمثابه فلسفه رسمی بر ادبیات شوروی تسلط یافت. از بزرگترین طرفداران این نظام فرهنگی هنری قبل و حین برقراری می توان به ماکسیم گورکی، نیکلای بوخارین و آناتولی لوناچارسکی اشاره کرد.
مثلا شعرهای”مارش چپ”(1929)، “زن پاریسی” و کتاب “آمریکایی که من کشف کردم”.
نگاه کنید به شعر “پاسپورت شوروی من”.
نگاه کنید به شعر “مارش چپ”، “گفتگو با رفیق لنین”(1929)، همچنین نمایش نامه “بوف مرموز”(1918) همچنین پوسترهای رستا که توسط مایاکوفسکی و دیگران تهیه می شد.
وقتی فوتوریستها با پیراهن های زرد و صورتهای نقاشی شده در اجلاس ها به خواندن اشعارشان می پرداختند با فریاد های هو و تمسخر سنت گرایان و طرفداران شعر پوشکینی و با اعطای چنین القابی پذیرایی می شدند. نگاه کنید به اتوبیوگرافی “زندگی و کار” مایاکوفسکی با ترجمه مدیا کاشیگر، نشر مینا.
نگاه کنید به “مایاکوفسکی و شعر رئالیسم سوسیالیستی” نوشته یاکوب ماتو، رینوش ایدریز و آناستاس کاپورانی منتشره در Revolutionary documents.
از شعر مشهور “ما”ی ولادیمیر کیریلف که به اشتباه به مایاکوفسکی نسبت داده می شود.
از شعر “فرمان شماره 2 به ارتش هنرها” سروده مایاکوفسکی.
مسلما مایاکوفسکی بسیار بهتر از این می سرود.