دریا و درنا
دیشب تمام شب
درنای سرخپوش،
در ساحل خموش
می خواند پر خروش…
دریا،
کنار او
خنیاگری غمین و
پریشان بود،
بر دل هزار سایه ماتم داشت،
بر اطلس ِ سیاهش
عطری نه از طراوت باران بود،
شوری نه از کشاکش توفان ها…
درجزرخویش
با همه جان زجر می کشید …
وآن مرغِ جان به لب
از هول دیرپایی این جزر
در تعب
میخواند دمبدم :
“ای اژدهای آبی
ای زنده از خروش!
ای سختسر
که دیری بر صخره کوفتی،
و بارها فکندی لرزه به جان شب…
وکنون…
چنین فسرده
پژ مرده ،چهره زرد
از تاب و تب فتاده،
بر جا نشسته سرد ! …
ای یل
که ات به ذلت
گردانده رامسر؟
دست که ات نهاده
سنگ لحد به سر؟
در نیمههای راه و
افتاده از نفس
چون پرشکسته مرغی
در کنج یک قفس…
با چون تویی چه کردند
دیوان بوالهوس؟
کاین سان ز پا فتادی
کندی دل از نبرد!
در انتظارنعره ی توفان ز کیستی؟
درآرزویِ خیزش باد از کدام سو؟
لب پر چرا نمی زنی،
قد بر نمی کشی،
طغیان نمی کنی،
شورِ نهفته را
عریان نمی کنی؟
روشن نمی سرایی
آماجها چه شد؟
آن شورِ پا گرفته ،
در موجها چه شد؟
وان موجهای رفته،
تا اوجها چه شد؟
فصل بلند شر
آخر نشد مگر؟
در سینهات نمی تپد،
قلب تپانِ ماه؟
سو سو دراو نمی زند،
شب اختران راه؟
آیا به سر نمانده ات
دیگر هوای رشد؟
شور بر آمدن
غوغایِ بر شدن…
برآسمان جهیدن
بر صخره کوفتن؟…“
***
دریای شب گرفته
از درد کف به لب،
گوید به غمگساری :
“ای مرغ تیز پر!
در موج موج دریا،
تا این سکوت هست،
تا این فضای ترس…
دریا اگر نگردد از قطره بارور
قطره اگر نگردد
چون بحر پهنه ور؛
گر من ز تو نگیرم
دریا دلی و
خود
دریا دلی نبخشم
بر موجهای فرد…
بر اوجها رسیدن،
جزخواب یا خیالی،
در عمق شب
چه باشد؟…“
***
“
در سیر این سفر
بس بارها که بیسر
کژراهه رفته ایم!
با آن همه نشاندن گلدانه در مغاک
نشکفته کوکبی اگردر آسمان چه باک؟
در پردههای این شب
با هم اگر بخواهیم
ره باز می کنیم!
با بال بال در هم
پرواز روشنی را
آغاز می کنیم!
درموجسارهی نهان در ژرفنای شب ،
خود قطره قطره باهم پیوند می خوریم،
این نغمهها چو با هم،همساز می شود،
دریا گری در یا آغاز می شود…
با این همه، همیشه
ای مرغِ دردمند
در اوج موج ها،
یا ژرفههای خامش و بیمار گونِ شب،
فریاد کن !
بخوان!
یاران
خطر!
خطر!
از دام ها
حذر!
از برکههای پر شده از لایه ی لجن،
ازمارهای آبی بر موجها سوار،
گه زیر، گه زبَر
آنان که ماهرانه
خود پیش می برند،
اما رهبُرانه
بر ریشه می زنند. “
***
شبخوانِ این سفر
از سختی و مرارت این راه با خبر،
رهتوشهای فراهم،
کرده خورند راه،
لیکن در این کرانه ی خاموش و وهمناک،
خواب از سرش ربوده ،
کابوس هولناک!
برزین آذرمهر
پیشکش به کارگران مبارز بویژه کارگران سندیکای نیشکر هفت تپه و شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و تمامی کارگران اسیر و دربند.