یاسر عزیزی*، خسرو صادقی بروجنی**
ماركس و انگلس بيش از 150 سال پيش و بسيار پيش از رسميت يافتن منطق عمل و روح فراگير نوليبراليسم كه بر پايهي پولگرايي (Monetarism) و اصالت بازار استوار است، در «مانيفست» مدعي شده بودند: «بورژوازي پوشش احساساتي مناسبات خانوادگي را از هم دريده و آن را به مناسبات صرفاً پولي تقليل داده است»(1)، چرا که به بيان ماركس «پول اخوتِ ناممكنهاست»(2). با اين تفسير كه در جامعهي سرمايهداري قدرت پول قادر است دست به هر كاري بزند و بدل واقعينماي هر چيزي را نمود دهد و بنا بر اين مناسبات پولي قادر است به بازسازي دروغين همهي مناسبات انساني دست بزند، «پول به مثابه مفهومي فعال و موجود از ارزش، تمام چيزها را در هم ميآميزد و معاوضه ميكند، و خود نيز بيانگر در هم آميختگي و معاوضهي عام همهي چيزها – جهاني وارونه – يا به عبارتي در هم آميختگي و معاوضهي همهي كيفيتهاي طبيعي و انساني است.»(3) حال آنكه «اگر انسان، انسان باشد و روابطش با دنيا روابطي انساني، آنگاه هركدام از روابط ما با نوع بشر و طبيعت بايد نمود ويژهاي باشد كه با عينها و ابژههاي اراده و زندگي فردي ِواقعيمان منطبق باشد.»(4)، با اين همه چنين رويكردي به جامعهي موضوع بحث ماركس از سوي وي و انگلس، در شرايطي بود كه سرمايهداري در شكل كلاسيكش چند دههاي از عمر خود را ميگذراند و هنوز متأثر از نوعي اخلاقگرايي ناشي از رويكردهاي امثال «جان استوارت ميل» بود.
چنان دقت، وسواس و تيز بيني هشدار دهندهاي بي گمان در زمانهي کنونی كه سرمايهداري نسبت به يك و نيم قرن پيش تغيير كيفيت محسوسي داده است و وارد عصر نوليبراليسم شده است نيازمند بازنگري جامع در چگونگی پيامدهاي انساني – اجتماعي اين تغيير كيفي است.
چيستي نوليبراليسم
نولیبرالیسم ایدئولوژی کنونیِ مسلط بر نظام جهانی سرمایهداری است. نظام سرمایهداری خصلتی جهانی دارد و کم و بیش در کلیهی مناطق جهان قوانین و اصول خود را با استفاده از ابزارهای ملی و جهانیای که در اختیار دارد پیاده میکند. سرمایهداری در هر دورهای بنا به مقتضیات گوناگون و برای گریز از بحرانهای درونزای خود راه و روش خاصی را برای سیاستگذاریها و برنامههای کلان خود انتخاب میکند. اگر چه در قرن بیستم لیبرالیسم و سوسیال دموکراسی در دورههایی منطقهای حاکم بر سرمایهداری جهانی بوده اند اما از دهه 80 میلادی و به ویژه پس از فروپاشی بلوک شرق و با روی کار آمدن دولت رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در بریتانیا، نولیبرالیسم گفتمان مسلط بر سرمایهداری متأخر گشته است. این الگوی اقتصادی سیاسی که تبعات اجتماعی و فرهنگی متناسب با خود را نیز در پی دارد بر پایهی کمینهسازی نقش دولت در اقتصاد، خصوصی سازی، کاهش هزینههای اجتماعی و سپردن بیش از پیش ساز و کار حیات اقتصادی جامعه به دست نیروی بازار میباشد.
ایدئولوژی نولیبرالیسم «انباشت سرمایه» را نقطه عزیمت خود قرار می دهد و انباشت سرمایه را بر خاکستر نظام توزیع بنا میکند. در این منطق توزیع ثروت و حمایت دولت از طبقات و اقشار آسیب پذیر از اهمیت برخوردار نمیباشد. بلکه در «نظریهی نولیبرالی تحت تأثیر این فرض که «مد تمام قایقها را بلند میکند»، یا فرض «انتشار تدریجی آبشار گونه» (Tricke down) اعتقاد دارد که ریشه کنی فقر (هم در داخل و هم در سطح جهانی) را میتوان به بهترین وجه از طریق بازارهای آزاد و تجارت آزاد انجام داد.»(5)
انتخاب راهبرد «رشد از راه انباشت ناموزون» و انتهاب راهبرد «توسعه انگیزشی سود» برای اقتصاد کم توسعه در دنیای واقعی امروز، انتخابی فنی و علمی و متکی بر نظریههای جدید اثبات شده و کشفیات مسلم تازه و راه گشا نیست، بلکه انتخابی است کاملاً سیاسی و جانبدارانه و متکی بر منافع طبقاتی مستقیم تا نامستقیم و در برابر راهبرد «رشد از راه باز توزیع» و توسعهی همگانی قرار میگیرد (6).
بر این اساس چنین ترویج میشود که انباشت ثروت نزد طبقات ثروتمند موجب «اثر سرریز» میگردد و در نتیجهی این انباشت، ثروت به طبقات پایینی «نشت» میکند. اما در واکنش به بحرانهای منتج از اجرای چنین نظریهای (7)، به پیشنهاد «ژوزف استیگلیتز»، «اجماع پساواشنگتن» (Post Washington Consensus) که توسعهی همه جانبه و نقش موازی و مکمل دولت با بخش خصوصی در ساز و کار اقتصادی را مد نظر دارد، جانشین «اجماع واشنگتن» شد.(8) علیرغم این تجدید نظر، در ایران نسخهی منسوخ شده و از تاریخ مصرف گذشتهی اجماع واشنگتن توسط اقتصاددانان راست گرا همچنان تبلیغ میشود و هرگونه برنامهریزی متمرکز اقتصادی برای توسعهی همه جانبه بر پایهی عدالت اجتماعی و بهزیستی اقشار آسیب پذیر بر ضد نیروی بازار و بنابراین مردود شمرده میشود.(9)
نوليبراليسم چه تأثيری میتواند بر نهاد خانواده داشته باشد؟
نولیبرالیسم دو تأثیر عمدهی مستقیم و غیر مستقیم بر نهاد خانواده دارد. تأثیر مستقیم آن در ارتباط با افزایش فشار و تهدید معیشت و توانایی اقتصادی خانواده در تأمین نیازهای انسانی اعضای آن میباشد و تأثیر غیر مستقیم به نوع نگرش و الگوهای فرهنگیای مربوط میشود که سرمایهداری متأخر در تولید و بازتولید آنها نقش موثری را ایفا میکند.
نولیبرالیسم مروج قراردادهای کوتاه مدت و کالاییشدن نیروی کار است. بنابراین با تبلیغ افزایش بهرهوری و انعطاف پذیری بازار کار از ارتش ذخیره بیکاران بهترین استفاده را برای پایین نگه داشتن حقوق و مزایای نیروی کار میکند. از این رو «حق کار» که در اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز بر آن تأکید شده است (مادهی 23 اعلامیه جهانی حقوق بشر) مبدل به «امتیاز»ی میگردد که طبق قرار دادی کوتاه مدت با حداقل مزایا به نیروی کار اعطا می شود!. در چنین ساختاری دولت در حمایت از سرمایهداران و کارفرمایان دخالت موثر دارد و سندیکاهای کارگری به عنوان بازوی فشار نیروی کار بر کارفرما، نه تنها از توان تهاجمی برای چانه زنی به منظور افزایش حقوق و مزایای نیروی کار برخوردار نیستند، بلکه توان تدافعی آنها برای حفظ حقوق کنونی نیز بیش از پیش کاهش یافته است.
مجموعهی اصول نولیبرالی همچون خصوصیسازی و کالاییشدن بهداشت، آموزش، خدمات اجتماعی و دیگر عرصههای زندگی، کاهش مزد و مزایا، دلاریشدن قیمتها و حذف یارانهها، موجب افزایش فشار اقتصادی بر اقشار آسیب پذیری چون طبقهی کارگر و اقشار پایینی طبقهی متوسط میشود و معیشت آنها را مورد تهدید قرار میدهد.
كار كودكان از مهمترين نتايج توسعه و بسط الگوي نوليبرالي اقتصاد است. نتيجهاي كه در بدو امر با مواد مندرج در منشور حقوق بشر در تنافر قرار ميگيرد. «فقير شدن شتابان خانوادهها، بعضي از پدر و مادرها را وادار ميسازد كه براي امرار معاش، فرزندان خود را به كار گيرند. ميتوان نشان داد كه هرجا ميزان بيكاري زياد باشد، شمار كودكاني كه كار ميكنند بيشتر است. كار كودكان دور ِ باطل فقر است. در چنين شرايطي خانواده دوست دارد كه همبستگي خود را نشان دهد، اما در واقع رقابت سختي در درون آن جريان دارد. در چنين خانوادههايي به سبب وجود كار كودكان، فرزنداني كه از نوجواني كار ميكنند، بسيار زود با زندگي جنسي آشنا ميشوند اما عملاً از بلوغ و جواني نصيب نميبرند و از دوران كودكي نيز بهرهي چنداني نبردهاند »(10)
این مجموعهي عوامل مشکلات و گريزگاههايي را برای خانوادهها به وجود میآورد که برخی از آنان به اجمال عبارت اند از:
1- گرایش به تقدیرگرایی و رشد افکار خرافی در خانواده؛ از آنجايي كه كوتاه شدن زمان فراغت و درگيري و اشتغال ذهني دايمي با پيچيدگيهاي تأمين معاش كمترين فرصتهاي انديشيدن به واقعيت زندگي را از افراد سلب نموده و ستمي كه ناشي از نابرابري ساخت اقتصادي متوجه افراد است در زير پوشش استيصال و خطرپذيري قرار ميگيرد، تقديرگرايي و انديشههاي خرافي دم دستترين و نزديكترين مأمني است كه پيش روي ايشان قرار ميگيرد. گواه عيني اين واقعيت را ميتوان در رواج گرايشات مذهبي ِ خرافي و هم راستایی نومحافظه کاری و نولیبرالیسم در پی تشديد بحران مالي ايالات متحده طي سالهاي اخير در اين كشور سراغ گرفت.
2- پناه آوردن به زندگي روستايي؛
3- كار اضافي به شكلهاي مختلف به ويژه به صورت ورود افراد تازهاي از خانواده به بازار كار و افزايش شمار ساعات كار براي يك يا چندين شغل؛
4- مهاجرتهاي داخلي و خارجي به منظور یافتن شغل و مکانهای کم هزینهتر برای زندگی؛
5- كم مصرفي به صورت كاهش مصرف و تغيير الگوي مصرف (استفاده از هيدراتهاي كربن به جاي پروتئين).
6- گسترش انواع بزهكاري و آسیبهای اجتماعیای چون طلاق، اعتیاد، فحشا و … در سطح اجتماع.
7- تجارت غير ِقانوني و رواج مشاغل کاذب و سیاه.
8- رنج خاموش ناشي از تشديد كمبودها در جمع خانوادگي كه به صورت حالات انفعالي و از دست دادن اعتماد به نفس جلوه ميكند.
فقدان امنیت اقتصادی و متزلزل شدن معیشت افراد همچنین موجب تغییر نگرش و الگوهای فرهنگی آنان میگردد. در این میان ازدواج از خصلت انسانی گذشته که تعهدی طولانی مدت پنداشته میشد فاصله میگیرد و قراردادهای کوتاه مدت برای تأمین معیشت لازم در قالبهای گوناگون جای آن را میگیرد.
نولیبرالیسم الگوهای فرهنگی متناسب با کالاییشدن (Commodification) و مصرفگرایی (Consumerism) را ترویج میدهد. «فرض این که بازارها و علائم به بهترین وجه همهی تصمیمات مربوط به تخصیص منابع را تعیین میکنند، در واقع فرض کردن این موضوع است که همه چیز را در اصل میتوان کالا تلقی کرد. کالاییسازی جنسیت، فرهنگ، تاریخ، میراث، طبیعت به عنوان منظرهی تماشایی یا به عنوان استراحت درمانی، یعنی کسب رانتهای انحصاری از تازگی، اصالت، و بیهمتایی (مثلاً از آثار یا هنر) – همهی اینها برابر با قیمتگذاری بر روی جیزهایی است که هرگز در واقع به عنوان کالا تولید نشده اند»(11).
انباشت سرمایه كه از اهداف نولیبرالیسم میباشد الگوی فرهنگی مصرفگرایی و مدگرايي را به عنوان بخشي از استراتژي فرهنگي خود اتخاذ ميكند. چنان كه به باور «استالابراس»: «اگر جلوهی اقتصادي نولیبرالیسم نابرابری هر چه شدیدتر، و جلوهی سیاسی آن حذف نظارت دولتی و خصوصیسازی باشد، جلوهی فرهنگی آن هم به طور قطع مصرفگرایی عنان گسیخته است.»(12) بر اساس اين استراتژي، مصرفگرایی نه به معنای انباشت کالاها بلکه شامل استفاده از کالاها و دور ریختن آنها پس از استفاده است.(13) زندگی مصرفی طرفدار سبکی و سرعت و انعطاف پذیری است و با ثبات و ماندگاری و دوام مخالفت میکند. به عبارت دیگر «انباشت سرمایه» مستلزم «مصرف کالا» میباشد و هجوم نیروها و عوامل بازار مصرفی به اجتماع و درونیشدن فرهنگ آن در جامعه موجب سلطهی مناسبات بازار بر پایهی سود و زیان مادی بر مناسبات اصیل انسانی میشود. در چنین مکانیزمی است که کالایی شدن در وجوه مختلف حیات اجتماعی رواج مییابد.
«کالا چیزی است که برای فروش در بازار تولید میشود. نیاز در بازار اهمیتی ندارد. در بازار فقط تقاضا اهمیت دارد. تقاضا نیز نیازی است که پشتوانه مالی دارد. بنابراین وقتی چیزی به کالا تبدیل میشود، نه کل نیازمندان بلکه فقط تقاضاکنندگان هستند که میتوانند به آن چیز دسترسی پیدا کنند و تقاضاکنندگان نیز فقط آن بخش از نیازمندان را شامل میشوند که توانایی تامین مالی نیازشان را دارند. آن دسته از نیازمندان که نمیتوانند در بازار به شکل تقاضاکننده ظاهر شوند دچار طرد میشوند. این یعنی منطق بازار. فرآیند کالاییشدن حیات اجتماعی یعنی گسترش منطق بازار در تخصیص منابع کمیاب جامعه که به دنبال خودش چهبسا پدیدهی طرد اجتماعی (Social Exclusion) را نیز به همراه بیاورد» (14).
بنابر منطق کالایی شدن هنگامی که نرخ بیکاری افزایش پیدا میکند، «کار کالایی نادر میشود که به هر بهایی خواستنی است. در نتیجه، کارمند چشم به مرحمت کارفرمایی دارد که از قدرتی، که از این وضعیت بدو رسیده، بهره میگیرد و از آن حتی سوء استفاده میکند. کار آمدی در کار، به جنگ همه بر ضد همه میانجامد و این همهی ارزشهای انسانی همبستگی را نابود میکند و گاهی نیز به خشونت میانجامد»(15)
اين خشونت مركب(نمادين و واقعي) به همراه فشارها و هيجانات ناشي از دشواري كار و تمتع اقتصادي كه طي سالهاي اخير به هر دو جنس تشكيل دهندهي خانواده توسعه پيدا كرده است، در عرصهي خانواده و مناسبات اعضا بازتوليد و تكرار ميشود. چندان كه در جوامع كنوني غالب خانوادهها سالهاست كه از مدلول اساسي خود كه کانون آرامش و امكاني براي بازيابي رواني بود فاصله گرفته اند.
از سوي ديگر با وجود بازي بازار و كاهش قيمت كار كه به نسبت تورم بازار، سطح برخورداري عموم خانوارها از حداقل درآمد لازم براي زندگي را پايينتر قرار داده است، رواج مدگرايي در حوزههاي مختلف فرهنگي و اجتماعي به اعتبار ارزشگذاري مالي افراد، سبب بروز بحرانهاي بيشتري در حوزهي خانوادها و به ويژه مناسبات فرزندان و والدين ميشود.
در يک فرهنگ مصرفي، مصرف صرفاً به جنبههاي معيشتي و زيستي محدود نميشود و هم ارزش مادي دارد، هم ارزش نمادين. به بيان ديگر، در جامعه جهاني مصرف زدهاي که افراد تشويق مي شوند تا بيشتر از آن چه نياز دارند بخواهند، حد و مرز ميان اين دو مفهوم درهم مي ريزد، مصرف به شکل اصلي ابراز وجود و منبع اصلي هويت اجتماعي تبديل ميشود. چنين رفتارهاي اجتماعي نوعي استراتژيهاي فرهنگي هستند که در شرايط افول هويتهاي سنتي و مدرن، ابراز وجود را از طريق توليد کالايي هويت ممکن ميسازند (16) فرهنگ مصرفي نه تنها ارزشي نمادين و فرامعيشتي به مصرف ميدهد، بلکه در بيشتر موارد به اين جنبه از مصرف در مقابل جنبهي ديگر آن (مصرف به عنوان تأمين کنندهي نيازهاي زيستي انسان)، اولويت ميبخشد. بنابراين دخل و خرج عمدتاً بر پايه نيازهاي فرهنگي تنظيم ميشود تا نيازهاي زيستي. امروزه تقريباً در همه جوامع جهان ميتوان انسانهاي فقيري را شناسايي کرد که، زير بار قرضهاي سنگين ميروند تا با خريد کالاهاي داراي مارک هاي معروف، نوعي هويت پيدا کنند (17).
افزايش شمار فرزندان فراري، بالا رفتن شمار بزه رفتاري در خانوادههاي آبرومند و رشد آمار خودكشي و طلاق در جوامع جديد، طي يك تعليل رواني ما را به وجود عدم تناسب ميان واقعيت زيستي- اجتماعي افراد و ميزان توقعات ايشان از زندگي ارجاع ميدهد. عدم تناسبي كه در سطحي پايينتر، «وجدان معذب» هگلي را براي ما تداعي ميكند. جداي از خواست رواني و طبيعي فرد در زمينهي بهبود و توسعهي زيستي – اجتماعي خود، اشاعهي فرهنگ مدگرايي از عوامل مهم چنين عدم تناسبي است.
تحت تأثیر چنین الگوهای فرهنگی و رفتاري، دوستیها و پیوندهای عاطفی درون خانواده و بین خانوادهها بر اساس تفاهمات و ارزشهای ذاتی یکدیگر صورت نمیپذیرد بلکه بر پایهی داشتههای دو طرف رابطه تنظیم میگردد و گزارهی معروف «توماس هابز» که میگفت «انسان، گرگِ انسان است» بیش از پیش رشد میکند. در این فرهنگ، جامعه عرصهی نزاع «همه علیه همه» می گردد، فردگرایی خودخواهانه رشد میکند و افراد به یکدیگر به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف مادی خود می نگرند تا به تعبير آغازين ماركس، مناسبات خانوادگي به مناسبات پولي صرف تبديل شده باشد. در چنین ساختار کلایی شدهای رابطهی انسان- انسان به رابطهی انسان با کالا مبدل میشود و صفات و ویزگیهای انسانی در ارتباط با «کالا» تعریف میشود.
بنابراین آنچه را که روزگاری ادواردو گالئانو، نویسندهی اروگوئهای، در مورد کشور خود گفته بود، امروزه و در دورهی سیطرهی نولیبرالیسم و فرهنگ آن در اکثر نقاط جهان ملموس و قابل مشاهده است که بازتاب آن در تبلیغات کالاهای مصرفی در رسانهها به وضوح نمایان است: «عشق کلمهئی است که از رابطهٔ انسان و اتومبیل سخن میگوید و انقلاب نامی است که بر مایع ظرفشوئی نوظهوری نهادهاند. افتخار احساسی است که از استحمام با نوعی صابون مخصوص زیبائی بهآدمی دست میدهد و سعادت لذت عمیقی است که از خوردن سوسیس حاصل میشود.» (18).
پینوشتها:
* http://www.azizi61.wordpress.com
* http://www.koukh1.blogfa.com
1- كارل ماركس، فردريش انگلس – ترجمه حسن مرتضوي، محمود عباديان، از كتاب مانيفست پس از 150 سال، نشر آگه، چاپ دوم، تهران، 1380 ، ص 279.
2- كارل ماركس، دستنوشته هاي اقتصادي و فلسفي 1844، ترجمهي حسن مرتضوي، نشر آگه، تهران، زمستان 1377، ص 223.
3 – پيشين ص 223.
4- پيشين، صص 224- 223.
5- دیوید هاروی، تاریخ مختصر نولیبرالیسم، ترجمه محمود عبدالله زاده، نشر اختران، 1386، ص 94.
6- فریبرز رئیسدانا، رشد اقتصادی و عدالت اجتماعی؛ بازار یا برنامه؟، فصلنامه علمی پژوهشی رفاه اجتماعی، سال هشتم، شماره 24، 1386، صص 37-36.
7- برای بررسی نتایج عملی نظریهی نولیبرالی درمناطق گوناگون جهان به کتاب «نولیبرالیسم» نوشتهی احمد سیف مراجعه شود: http://www.scribd.com/full/39434851?access_key=key-i1oukmznr3vk73851d1
8- تعریف و مفاد اجماع واشنگتن و پساواشنگتن در مقالهی «تعدیل ساختاری و نولیبرالیسم در ایران» توضیح داده شده است: http://khosrosadeghi.com/49.doc
9- از سوی نولیبرالهای وطنی ژاپن، چین و کشورهای جنوب شرقی آسیا (کره، مالزی، سنگاپور) همواره نمونههای موفق سیاست نولیبرالی بازار آزاد و عدم دخالت دولت در اقتصاد ذکر میشوند. علیرغم این ادعا، دولت مداخلهگر در تمامی این کشوها با دخالت مستقیم و فعال، بیشترین سهم را در تدوین برنامههای اقتصادی داشته است. برای سنجش نظریات نولیبرالهای وطنی به این مقاله مراجعه شود: احمد سیف، مقالهی «مدل چینی توسعه و نولیبرالهای وطنی»، در کتاب «اقتصاد سیاسی جهانی کردن»، نشر آگه، 1387.
10- جمشید بهنام. تحولات خانواده؛ پويايي خانواده در حوزههاي فرهنگي گوناگون، ترجمه محمد جعفر پوينده، نشر ماهي، 1383، ص 130-128.
11- هاروی، ص 232-231.
12- جولیان استالابراس، هنر معاصر پس از جنگ سرد، ترجمهی بهرنگ پور حسینی، نشر چشمه، 1389، ص 81.
13- زیگمونت باومن، عشق سیال (در باب ناپایداری پیوندهای انسانی). ترجمهی عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، 1384، ص 88.
14- محمد مالجو، ریشه های بحران اخلاقی جامعه ایرانی،
http://akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=38092
15- پیر بوردیو، گفتارهایی دربارهی ایستادگی در برابر نولیبرالیسم، ترجمهی علیرضا پلاسید، نشر اختران، 1387، ص 136.
16- Jonathan Friedman, Cultural Identy & Global process, London, Sage, 1994, p 191.
17-, Leslie Sklair, Competing Conception of Globalization, Journal of world system Research, vol: 2, 1998, p 303.
18- ادواردو گالئانو، در دفاع از کلمه، ترجمه رامین شهروند، کتاب جمعه، سال اول، شماره 11، 1358، ص 17.