۲۹ سال عمر، از امروز به فردا، در سلول مرگ

منبع: نويه راينيشه تسايتونگ

برگردان: خ. طهوری

تارنگاشت عدالت

 

موميا ابوجمال امروز ۲۹ سال است که در زندانی با مراقبت شديد در پنسيلوانيا زير حکم اعدام اسير است. «بی‌گناه»، نه تنها به نظر او و دوستانش که هميشه تأکيد نموده اند، بلکه بی‌گناه به نظر شخصيت‌ها و مؤسسه‌های فراوانی که خود را با «مورد موميا ابوجمال» مشغول داشته اند. در اينجا توجه شما را به گفت‌وگويی که با اين روزنامه‌نگار آفروآمريکايی و سياسی فعال که توسط آنت و ميشائيل شيفمان روز ۳۱ ژانويه صورت گرفته و در کتاب جديد «موميا ابو جمال» به تازگی از طرف انتشارات «کتابخانه مقاومت» انتشار يافته است، جلب می‌کنيم.

 

موميا- فکر می‌کنی چرا به بلوک مرگ افتاده‌ای؟

من هميشه به صراحت در مورد خشونت‌های مکرر پليس در قبال شهروندان سياه‌پوست فيلادلفيا سخن گفته ام و آن هم حتا در حين و پس از حملات کذايی عليه «حرکت» (MOVE) در اوت ۱۹۷۸. برخلاف تعداد زيادی از همکاران روزنامه‌نگار خود که عقب نشستند، من به زندان‌ها رفتم تا با Africas (اعضای سازمان حرکت) مصاحبه کنم و اين کار از نظر روزنامه‌نگاری و سياسی مورد پسند نبود. من دشمن‌تراشی کردم.

 

تو در قياس با بسياری ديگر از زندانيان بلوک مرگ، مورد خود را چگونه برآورد می‌کنی؟ چه شباهت‌ها و چه تفاوت‌هايی وجود دارد؟

در اصل برای حضور اين افراد در بلوک مرگ صدها دليل وجود دارد. برخی به خاطر مواد مخدر، برخی ديگر به خاطر سرقت‌های نافرجام، کسانی به خاطر شکست در روابط عشقی خود و برخی ديگر به اين دليل که قادر نيستند واقعيت را بپذيرند. ولی اگر وجوه مشترکی وجود داشته باشد، اين است که تقريباً همه مردان و طبيعتاً زنانی که در بلوک مرگ گرفتارند، عملاً بی‌پول اند. آن‌ها در زمانی که بسيار واجب بود، يعنی طی دوران محاکمه، نتوانستند مخارج يک وکيل مدافع قابل را بپردازند. گاه پيش می‌آيد که سال‌ها بعد در طی محاکمات تجديدنظر در سطح ايالتی و يا کشوری، سرانجام يک وکيل مدافع خوب در اختيار آن‌ها قرار می‌گيرد. ولی معمولاً ديگر خسارات وارد آمده است. سيستم مانند يک قيف عمل می‌کند و وظيفه دارد محکوميت‌های اعدام صادر کند و آن هم در سطح ملی.

 

در زندان هانتينگدون می‌توانستی با بسياری از هم‌بندان خود رابطه برقرار کنی و در کتاب اول خود (از سلول مرگ) به بسياری از آن‌ها چهره ببخشی. با چه کسانی در اينجا تماس داری و چگونه گردهم جمع می‌شويد؟ ما وصف حيات قفس‌گونه را از گزارش ملاقات آنتون و ميشائيل می‌شناسيم.

من احتمالاً در اين جا همان قدر و يا شايد حتا بيش‌تر، با ديگران در اين بلوک تماس دارم، به ويژه به اين دليل که برخلاف زندان هانتينگدون زندانيان در اينجا به طور اعم نامزد مرگ اند.

 

برخی از افراد وقتی اجازه خروج دارند به قفس می‌روند و اين امکان را می‌يابند تا با ديگران اختلاط کرده و گه‌گاه هم شايد دق‌دلی خالی کنند. اين قفس‌ها مانند زندان هانتينگدون دونفره است. از آنجا که من به عنوان «آبدارباشی» برای بلوک کار می‌کنم، می‌توانم با اين مردان به کرّات ملاقات و به طور کوتاه با آن‌ها صحبت کنم.

 

اين مردان چه کسانی هستند؟ می‌توانی جند تن از آن‌ها را معرفی کنی؟ آن‌ها چرا در زندانند؟

آخ، در مورد مردان ديگر می‌توانم ساعت‌ها و شايد حتا روزها بگويم و يا بنويسم ولی مسأله اصلی و تعيين کننده اين است که آيا اين مطالب به آن‌ها کمک می‌کند و يا ضرر می‌رساند؟ هنگامی که در سال ۱۹۹۵ کتاب «زنده از بلوک مرگ» را نگاشتم، تنها تعداد کمی از مردم در خارج از فيلادلفيا با نام من آشنا بودند. لذا در آن هنگام ساده‌تر بود تا در مورد زندان بنويسم، افکار آن‌ها و گاه مبارزات آن‌ها را نشان دهم، بدون آن‌که به آن‌ها و مورد آن‌ها ضرری وارد نمايم. طبيعی است که باوجود اين بعدها نيز در مورد مردان اين بلوک نوشتم، ولی از آنجا که اين دولت خصلت سياسی خاص خود را داراست، بسياری از اين مردان، که از نظر حقوقی می‌توانستند پيروز از محاکمه بيرون آيند، سر آخر دادگاه را باختند و حتا حداقل امتيازات پايه را نيز به دست نياوردند. از اينرو من ديگر مداخله نمی‌کنم تا شايد مشکلات واقعی آن‌ها را شدت نبخشم.

 

زندانيان محکوم به مرگ پيرامون چه مسايلی با هم گفت‌وگو می‌کنند؟ برای آن‌ها چه چيز مهم است؟ در مورد چه مسايلی تبادل‌نظر می‌کنند؟

شايد شما تعجب کنيد که مردان بلوک مرگ در مورد مسايل مشابهی با يکديگر گفت‌وگو می‌کنند که مردان «آزاد»: ورزش، سرتيترها، جنس مخالف و غيره… فکر می‌کنم مثل همه مردان در بارۀ مسايلی که بسيار خصوصی است و يا مربوط به آن‌ها می‌شود صحبت نمی‌کنند، زيرا ممکن است ضعيف به نظر برسند. و اين برخورد که برای جامعه آمريکايی شاخص است تا اينجا، محلی که از هر نظر دورافتاده است، تأثيرگذار است. به همين صورت شايد شما «طنز چوبه دار» را به معنی واقعی کلام تعجب‌آور بدانيد. مرد بالاخره مرد است و دايم در حال جوک گفتن. البته برخی از آن‌ها بهتر از ديگرانند. فردی بود به نام «ياتی» که مخفف کنياتا است، او واقعاً يکی از بامزه‌ترين انسان‌هايی بود که من به عمر خود تجربه کرده بودم و تازه آن هم بسيار راحت و روان. او به قدری حاضرجواب و با مزه بود که ديگران با حضور او به معنای واقعی کلام از زور خنده به گريه می‌افتادند و يا دل درد می‌گرفتند.

 

من خوب می‌دانم چون اين بلا به سر من هم آمده بود. او بامزه‌تر از هر چيز بود که من در تلويزيون ديده بودم. واقعاً. او مردی کوچک بود با پوستی سياه، و آن قدر لاغر که هميشه به نظر می‌رسيد که باد می‌تواند او را با خود ببرد. ولی وقتی که به دست انداختن می‌پرداخت، می‌توانست مردان را با زبان گزنده خود بر زمين زند. او در سال ۱۹۹۷ به دنبال بيماری تالاسامی در بلوک مرگ، مرد.

 

تو در بلوک مرگ افرادی را می‌شناختی و يا می‌شناسی که مُردند و يا دچار جنون شدند. می‌توانی در مورد آن‌ها کمی تعريف کنی؟

چون ديگر آن‌ها در بين ما نيستند و ضرری به آن‌ها وارد نخواهد آمد، می‌توانم در مورد آن‌ها اکنون ساده‌تر سخن بگويم. در مورد برخی از آن‌ها واقعاً شوکه و متعجب شدم، چون آن‌ها را خوب می‌شناختم و دوست خود می‌دانستم.

 

بيل تيلی يک سفيدپوست از کنزينگتون، يک محله کارگری حتا فقير بود، جايی که مردان درگير دنيای مواد مخدر می‌گردند. تيلی يک معتاد اهل فن بود و هر چيزی را که نشئه می‌کرد، استعمال می‌نمود. ولی بلوک مرگ جايی برای اين وابستگی‌ها و عادات نبود. او هشيار و با چشمانی بيدار، وکيل زندان بااستعدادی از آب درآمد. تحليگر، خلاق، محيط بر فن سخنوری و دقيق. او در يک سيستم واقعاً عادلانه حتماً در دادگاه پيروز می‌شد. ولی قرار نبود که اين طور باشد. گفته شد که او مبتلا به سرطان شده بود و به جای آن‌که مرگ بطئی را، که سرنوشت او را رقم زده بود بپذيرد، راه خروجی سريع را انتخاب کرد. او سحرگاهان خود را حلق‌آويز کرد و هنگامی که ساعت شش و ربع صبح صبحانه آورده شد، او مرده بود و جسدش سرد شده بود.

 

خوزه خون پاگان يک برادر پورتوريکويی از فيش تاون در شمال فيلادلفيا و حومه، يک فروشنده کوچک مواد مخدر بود. با اين وجود او می‌بايستی امکان محاکمه جديدی دريافت می‌کرد، زيرا که شاهد اصلی در اين محاکمه، پليسی که او را دستگير نموده بود، خود با مواد مخدر به کسب‌وکار مشغول بود و مأمورين دولتی در هنگام محاکمه از اين امر آگاه بودند. واقعيت اين است که اين مأمور پليس چندی پس از محکوميت خوزه، خود دستگير شدو به خاطر شرکت در خريد و فروش مواد مخدر به زندان افتاد. خوزه روز قبل از خودکشی خود از حق تقاضای دادگاه تجديدنظر برای حکم صادر شدۀ ابد محروم شد و در نتيجه از موضع حقوقی ديگر در بلوک مرگ نبود. تصور می‌کنم که زندگی در يک قفس برای او بسيار هولناک می‌نمود، به ويژه که می‌دانست که قاعدتاً می‌بايستی که يک محاکمه ديگر داشته باشد.

 

 

 

تو به عنوان وکيل زندان در فراسوی مورد خودت، تقاضاهای تجديدنظر زيادی را برای ديگران نوشته‌ای. کمی در مورد آن‌ها توضيح بده!

دلسردکننده‌تر از اين‌که، دفاع فردی را به عهده بگيری، کليه موارد استثنايی منتشر شده را مورد استفاده قرار دهی و بعد با آن‌که حق به جانب توست، برنده نشوی، يافت نمی‌شود. اين روال تنها برای متهم ناراحت کننده نيست، بلکه وکيل زندان را نيز مأيوس و نااميد می‌کند، زيرا او مورد مربوطه، فاکت‌ها، موارد استثنايی و همه و هرچيز را که به اين محکمه مربوط می‌شود، می‌شناسد. به سخن ديگر وکيل زندان هم‌چنين می‌داند که کی يک دادگاه حقوق مرد و يا زنی را زير پا می‌گذارد. و اين وقايع هم در حقوق مدنی و هم جزايی به وقوع می‌پيوندد. يک مورد که مرا بسيار ناراحت کرد در مورد مرد جوانی بود که در فيلادلفيا دادگاهی شد. يکی از افرادی که برای هيأت منصفه در نظر گرفته شده بود، نامزد زنی بود که به قتل رسيده بود. هنگامي اين مسأله آشکار شد که شش نفر از اعضای هيأت منصفه انتخاب گرديده بودند، ولی رييس دادگاه روند انتخاب را از نو آغاز نکرد، بلکه آن شش نفر را در هيأت باقی گذارد و به انتخاب اعضای ديگری ژوری پرداخت، با اين‌که آن شش نفر در ارتباط با نامزد مقتوله قرار داشتند (که در ضمن قسم خورده بود که کاری کند تا متهم به مرگ محکوم شود!)

 

او خواستار دادگاه تجديدنظر شد و استدلال خود را با يک مورد استثنايی که چندی قبل رخ داده بود مورد تأکيد قرار داد که می‌گفت: اگر در گروه احتمالی هيأت منصفه يکی از بستگان فرد مقتول عضويت داشته باشد، بايد تمام گروه مرخص شده و همه چيز از نو آغاز گردد. با يک گروه جديد و يک محاکمه جديد.

 

مدارک دادگاه تجديدنظر اين فرد را می‌توان مانند داستان‌های زنده شب شنبه قرائت کرد، زيرا قاضی (که کلام حق را اعلام می‌کند) می‌نويسد، از آنجا که تقاضاکننده دادگاه تجديدنظر گفته که نامزد زن مقتوله تنها برای مدتی کوتاه در مقابل در سالن دادگاه حضور داشته و نه در بالا در سالن هيأت منصفه، لذا دليلی برای تجديدنظر ديده نمی‌شود.

 

برای من روشن بود که قاضی که اين ياداشت را نوشته، درخواست‌های وکيل مدافع را اصلاً نخوانده و مطمئناً نيز پروتکل‌های محاکمه را هم نخوانده که از هيأت منصفه نقل قول می‌شود که آن فرد در اتاق هيأت منصفه حضور داشته است.

 

اغلب هم‌بندان تو دارای سابقه کاملاً متفاوتی هستند تا تو. چگونه با هم کنار می‌آييد؟

من تفاوتی بين خود و ديگران در اينجا نمی‌بينم، زيرا جامعه سياه بسيار متلون است. با اين‌که من هرگز در يک گروه نبوده ام و يا در خريد و فروش مواد مخدر شرکت نداشته ام، با اين حال با مردمی بزرگ شده ام و مردمی را می‌شناسم که اين کار را می‌کردند. در حقيقت برادران بزرگ‌تر من در گروه بچه‌های محله بودند و از اين رو من واقعاً با آن‌ها بزرگ شدم. تنها چيزی که مرا از آن‌ها متمايز می‌کرد، زندگی سياسی من بود. اين بدين معنی است که سابقه زندگی افراد، آن‌طور که اغلب تصور می‌شود، زياد متفاوت نيست. خوب به خاطر دارم که گانگسترهای خيابانی، مأمورين پليس، زندانبانان و فروشندگان مواد مخدر، همه در يک بلوک و يا يک محله زندگی می‌کردند.

 

اين نيرو را از کجا پيدا می‌کنی که با وجود اين شرايط ديوانه کننده، زنده بمانی؟

تو مثل مردان و زنان ديگر در تمام دنيا زنده می‌مانی: از امروز به فردا. من روز خود را با کار، با خواندن، مطالعه، ياد گرفتن و گاه خيلی ساده با فکر کردن پر می‌کنم. کارهای که بايد انجام شوند هيچ‌گاه به پايان نمی‌رسند. احتمالاً من از حد متوسط مردم بيش‌تر مطالعه می‌کنم. البته اين را با احتياط می‌گويم، زيرا خوب است که حقيقت نداشته باشد.

 

به هرحال زندانيان بيش‌تر از محصلان و دانشجويان به ويژه از مردمان «دنيای آزاد» فکر و مطالعه می‌کنند. علتش هم اين است که سرگرمی‌های کمی دارند. هنگامی که من از طريق تحصيل از راه دور از دانشگاه فارغ‌التحصيل شدم از استاد خود خواستم کار مرا با کار افرادی که او روزانه تدريس می‌کرد و از من بسيار جوان‌تر بودند، مقايسه کند. پاسخ او برای من واقعاً بسيار غيرمنتظره بود. او گفت: «موميا، واقعاً جدی می‌گويی؟ اين‌که قابل قياس نيست. بسياری از اين محصلين و دانشجويان فقط آن قدر کار می‌کنند که در امتحان قبول شوند و مدرک خود را دريافت کنند. کارهای تو جزو بهترين کارهای کلاس می‌باشند.» طبيعتاً بسيار خوشحال شدم ولی قبل از هر چيز تعجب کردم. به عنوان دانشجوی راه دور خيلی کم‌تر از کسانی هزينه می‌پرداختم که در خوابگاه دانشگاه زندگی می‌کردند و هر هفته مدرسه داشتند و هميشه امکان سؤال کردن از استاد؛ و همراه با ديگر دانشجويان امکان فرا گرفتن برايشان مهيا بود.

 

برداشت او، منعکس کننده برداشت آکادميسين‌های ديگر نيز هست که با زندانيان سمينارهای دانشگاهی ترتيب می‌دهند. افراد در زندان از همکاران خود در دنيای «آزاد» بيش‌تر زحمت می‌کشند، دقيق‌تر مطالعه می‌کنند، عميق‌تر می‌انديشند و اين امر باعث خجالت است که دستگاه ديپلماسی کلينتون به فراگيری و تحصيل در زندان‌ها خاتمه داد، به ويژه که اين اقدام غيرمنطقی نيز بود، زيرا همان‌طور که ثابت گرديده تنها راه جلوگيری از ابتلای مجدد به بزهکاری و اعتياد، تعليم و تربيت است.

 

يعنی سياست کلينتون شايد برای جامعه چند سنت صرفه‌جويی کرد، ولی در نهايت مخارج بيش‌تری برای جامعه به بار آورد …

من هم همين‌ها را می‌گويم، زيرا برخی از کتب بسيار باارزش که من تا به حال خوانده ام، متعلق به دوران مدرسه من نيستند، همين طور از دوستان من نيز به دست من نرسيده اند. اين کتب اغلب از طرف هم‌بندان من بوده که مايل بودند مطالبی را که مهم می‌شمردند به اطلاع من برسانند.

 

متشکريم، موميا.

من هم از شما متشکرم.