احمد سيف
تا به همين اواخر، عمده مباحثی که در دفاع از استراتژی تعديل ساختاری ارايه می شد، ماهيتی عمدتا اقتصادی داشت. ادعا بر اين بود که با در پيش گرفتن اين استراتژی دوپايه، کشورهای پيرامونی می توانند مشکلات و مصائب اقتصادی خود را رفع کنند. خصوصی سازی قرار بود ضمن بيشتر کردن کارآئي، ماليه عمومی را بهبود بخشد. آزاد سازی و کنترل زدائی نيز می بايست با رفع اعتشاش در عملکرد بازار آزاد و شفاف کردن قيمت ها، تخصيص بهينه ی منابع محدود را امکان پذير سازد. در نوشتارهای ديگر (۲)، نشان داديم که اين ادعاها در وجه عمده از محدوده ی کتاب های درسی فراتر نمی روند و به عکس، در کشورهائی که اين سياست را اجرا نموده اند، ما با مجموعه ای روبرو هستيم که نه مختصات نظام های قبلی را دارد و نه اين که نشانی از آينده ای روشن در آن می توان ديد. و اما امروز به ويژه در پيوند با ايران با مباحث تازه ای روبرو هستيم که در عين حال نشان دهنده بخشی از مشکلات مادر عرصه نظری است.
وضعی که ما در آن هستيم را، شايد بتوان به صورت زير خلاصه کرد.
– از سوئي، ساختار اقتصادی ما با وجود وسلطه شماری از واحدهای بزرگ دولتی و غيردولتی – ونه ضرورتا خصوصی- مشخص می شود که به صورت يک دولت سايه ای عمل می کنند و در وجوه عمده بابهره گيری از توان اقتصادی خويش، به صورت عمده ترين مانع اصلاحات در آمده، باج خواری يا رانت جوئی می کنند. به ادعای شماری از مدافعان اين سياست درايران، بديهی است که برای درهم شکستن اين نوع « انحصارات» و اين نوع رانت خواری ها بايد سياست تعديل ساختاری در پيش گرفت. اين واحدهای دولتی بايد به بخش خصوصی واگذار شودو تا سرحد امکان، نيز دامنه فعاليت های اقتصادی دولت محدود شود. يعني، کسانی هستند در ايران که کم هم نيستند و از اين راستا، مدافع تعديل ساختاری هستند.
از سوی ديگر، بگذاريد بدون مقدمه بگويم که اگر برنامه ی تعديل ساختاری به روايت صندوق بين المللی پول را بخواهيم در ايران اجرا کنيم – در واقع همين برنامه با سرعت در ايران اجرا می شود- ترديدی نيست که برنده اصلی اجرای اين برنامه ها، همين شرکت های غول پيکر و قدرت های پشت سر آن ها- يعنی همين باج طلبان و رانت خواران خواهند بود که کنترل خويش را بر اقتصاد ايران کامل کرده و احتمالا، نه ديگر به صورت يک دولت سايه اي، که خود دولت، عرض اندام خواهند کرد.
و اما ادعای مهم تر مدافعان اين سياست قتل عام اقتصادی در ايران، رسيدن به دموکراسی و آزادی است. هر وقت هم که فرصتی پيش بيايد، کل اين روايت را به جهانی کردن وصل می کنند و بعد چرتکه به دست، برای ايران درصد “جهانی شدن” اندازه می گيرند و از «گلوبال شدن» اقتصاد ايران سخن می گويند. در حاليکه عبارت «اقتصاد گلوبال ايران» به معنای کامل کلمه، عبارتی بی معنی است. آن چه که جهانی کردن – يا به قول اين دوستان گلوباليزاسيون- ناميده می شود، يک روند و يک پروسه است، نه يک موقعيت ساکن و ايستا. يعنی می خواهم بگويم که کسی- حداقل تا آنجا که من در نشريات انگليسی زبان می بينم- برای نمونه از «اقتصاد گلوبال امريکا» يا «اقتصاد گلوبال آلمان» سخن نمی گويد. البته از اقتصاد امريکا يا آلمان در فرايند جهانی کردن حرف و سخن زياد است. باري، نئوليبرال های گرامی ما، در عين حال، هر وقت و هر جا هم که لازم باشد، آمارهای دست و پاگير را ناديده می گيرند و سرانجام می رسند به جائی که به غير از آن چه که در ايران دارد اتفاق می افتاد، راهی باقی نمی ماند. يعنی از سوئي، به تبعيت از اين عبارت معروف خانم تاچر، there is no alternative [ TINA]، باور کرده اند که «بديلی نيست». و بعد، به گونه ای استدلال می کنند که سرانجام نيز به همان نتيجه می رسند و راضی و خوشحال، ازاين که خودشان را به آن چه که خودشان باور داشتند، « متقاعد» کرده اند، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجند! و آن وقت، با اين قشريت و با اين جبرگرائی پسامدرن، پی آمدهای اين برنامه قتل عام اقتصادی در ايران، حتی اگر تحمل ناکردنی و به ذهنيت يک آدم عوام حتي، که ادعائی هم ندارد قابل قبول نباشد ولي، در اين “گفتمانی” که به ايران به راستی“قاچاق” شده است، “منطقی” و پذيرفتنی می شود، يا اين طور ادعا می شود! و هر کس هم که به غير از اين بگويد و به سرانجامی غير از اين چشم داشته باشد، خوب روشن است، از ”قافله پسامدرنيته” جا مانده است، «قديمی» است و گفتمان امروز ايران را يا نمی فهمد ويا نمی خواهد بفمهد. البته «روشن است که علم اقتصاد را هم نمی شناسد!». عوام فريبي، در جوامع بشری پديده شناخته شده ای است ولی تو گوئی که اين دوستان، در خودفريبی با يک ديگر به رقابت پرداخته اند!
بگذاريد همين جا بگويم که به گمان من، کار اين دوستان به اين می ماند که کسی به نوزادی شيرخوار چلوکباب گوشت گوساله بدهد، آن هم با اين استدلال به ظاهر درست که گوشت گوساله بسيار مقوی است و بعلاوه، اگر خوب کباب شود، بسيار خوشمزه هم هست. خوب گيرم که اين چنين، ولی خوراندن اين چلوکباب به نوزاد شيرخوار، نوزاد را خواهد کشت. همين.
و اما در کمتر نوشته ای است که اين دوستان نئوليبرال ما- که به هيبت های مختلفی در می آيند- تعريفی از آزادی به دست بدهند. به عبارت ديگر، روشن نيست که وقتی به ايران و ايرانی وعده آزادی می دهند، منظورشان چيست؟ به سخن ديگر، يعنی قرار است ايران به صورت چه جامعه ای در بيايد؟
بعيد نيست که برداشت اين جماعت از آزادی چيزی باشد مشخص و معلوم که از نظر تاريخی نيز حنثی است. يعنی در همه جا و همه ادوار، آزادی فقط می تواند به يک معنا و حتی به يک شکل باشد. ممکن است منظور اين دوستان، برای نمونه، وجود انتخابات آزاد و مطبوعات آزاد باشد که اتفاقا خيلی هم خوب است ولی رابطه اش با اين پوششی که در آن ارايه می شود برای من حداقل، روشن نيست. فرض کنيد در تهران، سازمان آب تهران را به بخش خصوصی واگذار کنند، و به همين نحو، ديگر موسسات دولتی را، آيا اين کار باعث می شود که مطبوعات ما آزاد بشوند و يا من ايرانی در بيان انديشه های خود آزادی داشته باشم؟ يا انتخابات ما بدون «دخالت» صورت بگيرد؟ نمونه ملموس تری بدهم. مخابرات را به سپاه واگذار کرده اند. آيا کنترل و مداخله از آن چه که بود کمتر شده است!
با اين وصف، اجازه بدهيد فرض کنيم که با فروش اموال دولتی به بخش خصوصی و با کنترل زدائی از بازارها و لغو تعرفه ها و قانون کار، هم انتخابات ايران آزاد می شود و هم مطبوعات ما نه سانسور می شوند ونه توقيف.
آيا به خودی خود اين واگذاری هابه اين معناست که جامعه ايران، جامعه ی آزادی شده است؟
اجازه بدهيد اين نکته را اندکی بيشتر وارسی کنيم.
برای اين منظور، ايران را در سال ۱٣۹۰ در نظربگيريد که اين برنامه ها به ميمنت و مبارکی اجرا شده اند. علاوه برآن، هم انتخابات ما آزاد است و هم مطبوعات ما.
(من هم مثل شما می دانم که اين چنين نمی شود. ولی آرزو بر جوانان عيب نيست و در مثل هم مناقشه نيست!)
فرض کنيد، آقای خوشدل، که مهم نيست از کجا، ولی ٣۰ سال پيش از دانشگاه فارغ التحصيل شد. به جای اين که برود دنبال کار آزاد، حالا به هر دليل، رفته و در دبيرستانی دبير شده است. الان با اين که ٣۰ سال سابقه کار دارد ولی حقوق ماهيانه اش برای پرداخت اجاره خانه اش هم کافی نيست. نه فقط مجبور است برای سيرکردن شکم خود وزن و سه فرزندش، تا می تواند تدريس خصوصی بکند بلکه هفته ای ۵ شب هم از ساعت ٨ شب تا يک بعداز نيمه شب با پيکان قراضه اش مسافر کشی می کند. برای هيچ کار ديگری وقت ندارد. دوست دارد کتاب بخواند يا از مطبوعات آزاد استفاده کند ولی وقت اين کارها را ندارد. اگرچه اغلب خسته است ولی زندگی بخور و نميری برای خود و خانواده اش فراهم کرده است. عمده ترين نگرانی اش اين است که اگر مريض شود، زندگی اش چگونه خواهد گذشت؟ يا اگر خانم يا بچه هايش مريض شوند، هزينه سرسام آور بيمارستان را از کجا بايد بپردازد؟ از همين حالا عزا گرفته است که در سال آينده اگر دختر بزرگش در کنگور دانشگاه قبول شود، شهريه را چگونه بايد بپردازد! نه می تواند او را از اين کار باز دارد و نه اگر باز ندارد، می تواند اين شهريه را بپردازد. مانده است که سرانجام چه بايد بکند؟
آيا در ايران سال ۱٣۹۰، آقای خوشدل آدم آزادی است؟
اين آقای خوشدل برادر کوچکتری دارد، آقای خوش چهر که ۲۵ سال پيش از دانشگاه آزاد ورامين فارغ التحصيل شد و از همان ابتدا آدم اداره ای نبود. کارش را با خريد و فروش کوپن آغاز کرد و رفته رفته با برادر خانمش شريک شد و شرکتی بنا کرده اند که در حوزه واردات به ايران فعاليت می کند. با چند نفر در وزارت خانه…. به توافق رسيده اند و بر محصولات وارداتی خويش بسته به کشش، درصدی اضافه می کنند و اين مازاد سه قسمت می شود. بخشی را کمپانی صادر کننده فرنگی به جيب می زند. و بخشی هم صرف راضی نگاه داشتن «همکاران» وزارت خانه… می شود و از آن چه که می ماند، آقای خوش چهر و برادر خانمش زندگی بسيار خوبی دارند. دو سال پيش، يک ساختمان دو طبقه را در نياوران به قيمت ۴۰۰ ميليون تومان خريد که الان ارزش اش حداقل سه برابر شده است. گذشته از اين در مناطق ديگر هم مقداری زمين خريده است. اگر چه گاه روزنامه می خواند ولی اهل کتاب خواندن نيست. هميشه با خنده می گويد، ما دکون دارا رو چه به کتاب خونی… سالی حداقل يک بار به مسافرت خارج می رود. خودش بيشتر دوست دارد که به اروپا سر بزند ولی خانمش تاکنون سه بار به زيارت مکه رفته است که دو دفعه اش، حج عمره بود. حتی اگر همين الان دست از کار بکشد، تا آخر عمر مشکل مالی نخواهد داشت. ولی هم چنان به کار ادامه می دهد.
آقای خوش چهر چي؟
و اما آقای خوشدل پسرعمه ای دارد، آقای خوشبخت که حتی ديپلم هم نگرفته است. چهارده ساله بود که با مرگ پدر مجبور شد سرپرستی مادر و سه خواهر و دو برادر را به گردن بگيرد و از همان موقع تا کنون، هفته ای ۷ روز کار کرده است. درباره سياست و هنر و فرهنگ چيزی نمی داند. او دانش زيادی ندارد ولی راجع به مسايل زيادی پيش داوری دارد. بر اين عقيده است که اگر انگليسی ها توطئه نکرده بودند الان ايرانی ها آقای جهان بودند. اعتقادات مذهبی شديدی دارد. از همان جوانی نه نمازش قطع شد و نه روزه اش. در ماه رمضان، به خصوص در شب قتل حضرت علی تا صبح نماز می خواند و در ميان رکعت های نماز، به صدای بلند گريه می کند و آمرزش می طلبد. کتاب و روزنامه نمی خواند. نه سوادش را دارد و نه وقت اش را. دانش او از جهان و از سياست، محدود به آن چه هائی است که امام جماعت مسجد محل هر جمعه در خطبه ها می گويد. در يکی از کوچه های خيابان ری زندگی می کند ولی در کارخانه ای در نزديکی های کرج کارگر است. تا قبل از احداث متروی تهران مجبور بود هر صبح ساعت ۵ از منزل بيرون بيايد تا بتواند سر ساعت ٨ سر کارش باشد. هيچ شبی هم زودتر از ساعت ٨ يا ۹ به منزل نمی رسيد. بعضی وقت ها که مجبور بود اضافه کاری بکند، وقتی به خيابان ری می رسد، نماز شب اش قضا شده بود. الان وضع اندکی بهتر شده است و رفت وآمد به کرج کمتر وقت می گيرد. مشکل اصلی اش اين است که کارفرمايش وضع مالی رضايت بخشی ندارد. اگر چه تاکنون هميشه به آقای خوشبخت مزدش را پرداخت کرده ولی گاه پيش آمده که در پرداخت تاخير داشته است. هروقت اين طوری می شود، تمام زندگی اش به هم می ريزد. با اين همه، آقای خوشبخت هم معمولا چيزی نمی گويد چون می ترسد که کارفرما عذرش را بخواهد و همين اندک رزقی که می رسد هم قطع شود. خانمش گاه و بی گاه مقداری کار خياطی می کند ولی اغلب وقت اش در صف شرکت تعاونی می گذرد تا بتواند اجناس کوپنی بگيرد که به نسبت بازار آزاد بسيار ارزان تر است. بعضی وقت ها، سرهمان کوچه شرکت تعاونی می ايستد و بعضی از اقلام کوپنی را که به آنها نياز مبرمی ندارد و يا می تواند در مصرف شان اندکی صرفه جوئی کند، به قيمت بيشتر به متقاضيانی که کوپن به اندازه کافی ندارند يا ديگران، می فروشد ولی درآمدش مبلغ قابل توجهی نيست ولی از هيچی بهتر است. پسرش تا کلاس ششم بيشتر به مدرسه نرفت الان هم سه سال است که درلبنياتی سر گذر پادو شده است. اگرچه خودش هم درس خوان نبود ولی علت اصلی ترک تحصيل اين بود که با خصوصی کردن مدارس، آقای خوشبخت قادر به پرداخت شهريه نبود.
آيا آقای خوشبخت آزاد است يا خير؟
و اما برعکس اين سه تن، خانم آقای خوشبخت برادری دارد، آقای خوشحال که اصلا مشکل کمبود وقت ندارد. اگر دلش بخواهد می تواند با آزادی تمام در باره تئوری داروين يا لاوازيه فکر کند و يا در باره مضار نظام سوسياليستی يا هر نظام ديگر مقاله و کتاب بنويسد. او می تواند هر روز برود به هنرسرای بهمن يا موزه ايران باستان ولی متاسفانه آقای خوشحال هيچ يک از اين کارها را نمی کند. آقای خوشحال الان سه سال است که بيکار است و هفته ای ۷ روز، روزی ۲۴ ساعت «آزاد» است و هيچ مسئوليتی ندارد. يکی از آشنايان دور کمک کرد و اسم و مشخصات او را به سازمان تامين اجتماعی داد و برای سال اول بيکاري، به عنوان کارگری که در شرکت او کار می کند- البته آقای خوشحال در آن موقع، بيکار بود- برايش بيمه بيکاری پرداخت. ودر پايان سال هم به سازمان تامين اجتماعی خبر داد که چون به آقای خوشحال ديگر نيازی ندارد او را اخراج کرده است و به اين ترتيب، ماهی ۴۵ هزار تومان که در شرايط تهران در سال ۱٣۹۰ پول بسيار ناچيزی است، از سوی سازمان تامين اجتماعی به آقای خوشحال پرداخت می شود. اغلب با خانمش به خاطر مسايل مالی جروبحث می کنند. خانمش با اين که ديسک کمر دارد ولی مجبور است که برای گذران زندگی در خانه های مردم کار کند. درآمد خانواده هم به ميزانی نيست که او بتواند در فکر معالجه ديسک کمرش باشد. دو سال پيش يک ام آر آی کرد و هنوز دارد قسط اش را به يک نزول خوار می پردازد. به هر مصيبتی بود آقای خوشحال با مراجعه به «کميته امداد امام» مقدار ناچيزی هم ماهيانه از آن کميته دريافت می کند. ولی زندگی اش بسيار سخت می گذرد. بسيار پيش می آيد که برای هفته ها نمی توانند گوشت يا مرغ بخورند و يا حتی وقتی بيمار می شوند به دکتر بروند. آقای خوشحال و خانمش و دو بچه در ميدان هاشمی در يک اطاق زندگی می کنند دختر آقای خوشحال که ده ساله است اصلا به مدرسه نمی رود وپسرش که دو سال بزرگتر است، فقط سه کلاس درس خوانده است و به ناچار ترک تحصيل کرده است. الان هم هميشه سر کوچه وقت کشی می کند. مدتی در نانوائی سر گذر کار می کرد، ولی به علت کوچکی جثه بيرونش کردند. با اين سن کم، اعصاب راحتی ندارد و خيلی زود عصبانی می شود.
البته در کنار اين چهارتن، آقای خوش اقبال هم هست. که اگرچه درس زيادی نخوانده ولی اين خوش اقبالی را داشته است که از «آقازاده ها» است. سن زيادی ندارد ولی در يکی از برجهای خبابان فرشته، آپارتمانی دارد که حدودا ۴۰۰ متر زير بنا دارد. چند ماه پيشتر که برادر خانمش می خواست آپارتمان طبقه بالائی را که هم مدل آپارتمان خود اوست، برای خودش بخرد، مجبور شد بيش از دو ميليارد تومان بپردازد. پارسال با دختر يکی از دوستان نزديک پدرش ازدواج کرد. دربازار تهران تجارت خانه ای دارد که علاوه بر توزيع آهن، در کارهای واردات هم خيلی فعاليت می کند. يک سال قبل يک قلم يک اتوموبيل ۷۰ ميليون تومانی خريد تا برای رفتن به مهمانی از آن استفاده کند. آن قدر مال واموال به هم زده است که حساب و کتاب اش را ندارد. در دو سه تا از بانک های دوبی هم حساب پس انداز دارد. و خودش گاه به طعنه می گويد، دنيا را چه ديديد، شايد روزی لازم آمد. اهل کتاب وروزنامه و مجله نيست. گاه ممکن است به برنامه تلويزيونی نگاه کند ولی به غير از اين کار ديگری نمی کند. اميدوار است در اولين فرصتی که بتواند، از يکی از حوزه های تهران وکيل شود.
در اين ميان، اگر همان پرسش قبلی را دو باره مطرح کنم، احتمالا جواب اين خواهد بود که آقای خوشچهر و آقای خوش اقبال آزاداند ولی خوشدل و خوشبخت و خوشحال نه.
و اما اگر کسی بگويد، که خير، همه اين پنج تن آزادند چون می توانند به آزادی به هرکس که می خواهند رای بدهند، هر روزنامه ای را بخوانند و يا بر هر کتابي، نقد بنويسند، در آن صورت، حداقل برای من ترديدی باقی نمی ماند، که منظور چنين آدمي، به واقع، آزادی در مفهوم مجرد آن است که اگرچه فی نفسه چيز خيلی خوبی است ولي، برای بهبود زندگی انسان، آن هم در و ضعيتی که به اختصار توصيف کرده ام، مفيد فايده ای نيست.
حالا همين پنج تن را درطول اجرای همين برنامه های « آدم آزاد کن» تعديل ساختاری در نظر بگيريد. وقتی سازمان آب خصوصی می شود و به تجربه خصوصی کردن آب در همه کشورهائی که اين کار را کرده اند، بهای آب بالا می رود، در آن صورت تاثيرش بر زندگی آدمها چگونه است؟
در اين نمونه ای که من به دست داده ام، بدون ترديد، بر زندگی کسانی چون آقای خوش اقبال و آقای خوش چهر تاثير نخواهد داشت ولی آيا می توان همين را در خصوص تاثيرش بر زندگی آن سه تن ديگر هم گفت؟
يا وقتی يارانه نان يا نفت، يا… حذف می شود، يا قرار می شود آموزش و پرورش هم پولکی بشود، پی آمدهايش بر زندگی اين ۵ تنی که به اختصار تصوير کرده ام چه خواهد شد؟ آيا پی آمد اين تغييرات بر زندگی اين ۵ تن و اعضای خانواده آنها به يک صورت خواهد بود؟ بدون ترديد حذف يارانه ها بر زندگی کسانی چون خوش چهر و خوش اقبال تاثيری نخواهد داشت چون آنها در گذشته هم مشتری بازار آزاد بودند و نمی رفتند جلوی شرکت تعاونی سپه در پشت حسينيه ارشاد صف نمی کشيدند تا گوشت يا برنج را به قيمت دولتی بخرند. ولی جزاين است آيا که کسانی چون خوشدل بايد ساعات بيشتری مسافر کشی کنند و آقای خوشبخت و خوشحال هم بطور حتم امکاناتی کمتر از گذشته خواهند داشت. وقتی مدارس پولکی نبود، مشکل فقط سيرکردن شکم بچه ها بود ولی حالا مصيبت شهريه هم اضافه شده است.
آيا مفيد و موثر است که در ايران ۱٣۹۰، برای کسانی در شرايط خوشدل و خوشبخت و خوشحال، همايش فلسفی و يا اقتصادی و يا حتی فرهنگی برگزار کرد تا سطح دانش آنها بيشتر بشود و بتوانند گفتمان مدرن و پسامدرن را بهتر درک کنند؟ آقای خوشحال که حتی وقت هم دارد!
و اما آيا غير از اين است که حتی اگر اين کار را هم بکنيد، کسانی چون خوشدل و خوشبخت اين آزادی راندارند تا از اين «آزادی» ها بهره مندبشوند؟ يعنی می خواهم اين نکته را گفته باشم که آزادی يا بهتر گفته باشم عدم آزادی آنها نتيجه وضعيتی است که در آن هستند. مسئله اين نيست که چون از اين «امکانات» استفاده نمی کنند، گرفتار پيش داوری هستند و يا اين گفتمان « قاچاق شده» را درک نمی کنند. نکته اين است که چون عضو طبقه کارگر يا بطور کلی تر زحمت کشان يک جامعه سرمايه سالاری هستند در اين چنين موقعيتی قرار گرفته اند. به همين نحو، کسانی چون خوش چهر و خوش اقبال، هم به خاطر وضعيتی که در آن هستند، « آزادی» دارند که نگران سيرکردن شکم يا شهريه مدارس بچه های خود نباشند.
دوستان نئوليبرال ما فکر می کنند که با نديدن و انکار واقعيت های نمونه وار يک جامعه سرمايه داري، می توان آن واقعيت ها را هم تغيير داد. البته چنين کاري، نشدنی است.
در برخورد به اين وضعيت چه بايد کرد؟ آيا می توان هم چنان در باره « آزادی» و « دموکراسی» و « مدرنيته» و هزار و يک چيز ديگر شعار داد ولی چشم را برروی اين واقعيت های ماقبل مدرن اين جوامع بست؟
سياست پردازان به کنار، آيا روشنفکران که با طبق طبق ادعا در باره رهائی انسان ادعا دارند و قلم می زنند، نيز در اين جا مسئوليتی به گردن ندارند؟
می خواهم بر اين نکته تاکيد کرده باشم که آزادي، اگر قرار است معنی دار بوده و برای بهبود زندگی انسان موثر افتد، حتما يک بعد اقتصادی و مالی هم دارد. يعنی در جامعه ای که اکثريت مردم اش قادر به سيرکردن شکم خويش نباشند، ادعای وجود آزادی اگر استعاره ای ناهنچار از کوشش برای فريب ديگران نباشد بطور حتم، نمود خود فريبی ترحم برانگيزی است. ناگفته روشن است هر آن کسی که با انکار اين واقعيت ها، چنين ادعائی داشته باشد يا جاهل و نادان است و يا فريب کار و کلاش و البته که هر دو ی اين جماعت، بدترين دشمنان انسان و جامعه انسانی اند.
در جامعه ای که با اصل «مقدس» استبداد مطلق پول می گردد، آزادی مجرد اگر چه می تواند مورد سوء استفاده کسانی قرار بگيرد که برندگان اصلی اين بازی های اقتصادی هستند ولی برای بقيه، تنها می تواند حالت ترياکی را داشته باشد که اگرچه نئشه می کند ولی درمان درد نيست. آن چه که برای چنين جامعه اي، اگر به راستی می خواهد جامعه ای آزاد و دموکراتيک باشد، لازم است نه کوشش برای بيشتر کردن اين نابرابری ها، بلکه دقيقا حرکت در جهت عکس آن است. به عبارت ديگر، اين حرف اگرچه ممکن است اندکی«قديمی» شده باشد، ولی انتخاب، کماکان به انتخابی بين بربريت و سوسياليسم محدود می ماند.
و اين جاست که نئوليبرال ها اگرچه بر همان طبل قديمی خويش می کويند ولی ادعای گفتمان تازه می کنند. نمی دانم خنده داراست يا گريه آور که از زيادی تکرار، خودشان هم باور کرده اند که درست هم می گويند. «گفتمان» تازه ای که در مرکزش رهائی انسان ازاين محدوديت ها نباشد، با همه « تازگی»، ادامه همان جامعه عهد دقيانوسی ما ولی در پوششی تازه و جديد است که نه به آينده، بلکه به گذشته ما می نگرد.
۱. همين جا بگويم که من برای اين که روحيه خودم و خوانندگان احتمالی اين يادداشت خيلی خراب نشود، کوشيدم از ايران در سال ۱٣۹۰ تصوير به واقع غير واقع بينانه ای به دست بدهم. برای اين که به خواننده دروغ نگفته باشم، بايد اضافه کنم آن چه که به واقع فکر می کنم اتفاق خواهد افتاد، از آن چه در اين يادداشت تصوير کرده ام بسيار بسيار بدتر ونامطلوب تر است. فقط به اشاره می گويم، نه به صادرات کارگر و فاحشه از ايران اشاره کرده ام ونه از افزايش فحشاء و خانه گريزی و خيابان نشينی در خودايران حرف زده ام. ( در باره همه اين مسايل هم به قدر کافی در روزنامه های تهران مطلب و خبر هست) از سوی ديگر، نه به پی آمدهای سياست مخرب دروازه های باز که برايران تحميل شده است پرداخته ام. بی گفتگو بايد روشن باشد که پی آمد باز کردن دروازه ها وقتی که اقتصاد توان رقابتی ناچيزی دارد چيزی به غير از انهدام اساس اقتصاد ملی نيست. بگذار نئوليبرالها و کسانی که خواهان پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانی هستند، اين را به فال نيک بگيرند ولی من به تبع مرادم نيما يوشيج، هم چنان بر اين گمانم که « آنکه غربال به دست دارد از عقب می آيد». متاسفانه، همه اين موارد منفي، روند صعودی دارند و شاهدی نيست که غير از اين را نشان بدهد.
۲. بنگريد به “جهانی کردن فقر و فلاکت: برنامه تعديل ساختاری در عمل” مجموعه مقاله نشر آگه، تهران ۱٣٨۰ و هم چنين “ استعمار پسامدرن” مجموعه مقاله، نشر ديگر تهران ۱٣٨۲.