دو هزار سال یهودی‌ستیزی الهیات مسیحی: تدارک هولوکاست

منبع: تاريخ به مثابۀ معما (History as Mystery) ، صفحات ۱۲۷- ۱٠۳
نويسنده: مايکل پارنتی
برگردان: ع. سهند

تارنگاشت عدالت

«هنگامى كه پنج- شش ساله بودم و در يك ده زندگى مى‌كرديم» در «شنبه پاك» به ما مى‌گفتند كه «يهوديان خدا را كشته اند. شما مى‌توانيد درك كنيد كه اين امر چه تأثيرى بر يك كودك مسيحى مى‌گذارد. من نمى‌دانستم كه يهودى چيست و كيست و تنها چيزى كه مى‌دانستم اين است كه خدا (عيساى مسيح) را كشته است.» (فيدل کاسترو، رهبر انقلاب کوبا در گفت‌وگو با «جفری گلدبرگ»، خبرنگار نشریهٔ «آتلانتيک»)

***

کليسای مسيحی بعد از ظهور به عنوان يک مذهب رسمی در اوايل قرن چهارم، جنگ از نو جان گرفته تازه‌ای را عليه ديگر معتقدات آغاز کرد. جماعت‌های مسيحی، در پاسخ به اندرزهای اسقف‌ها و کشيش‌های خود، معابد و پرستشگاه‌های بت‌پرستان، و عبادتگاه‌های مورد استفاده يهوديان، دوناتوسی‌ها Donatists، مانويان، و ديگر بی‌دينان و دگرانديشان را- که بسياری از آن‌ها جان خود را از دست دادند و وضع اکثر آن‌ها در زير امپراتورهای بت‌پرست بهتر از جانشينان مسيجی آن‌ها بود- ويران کردند.۱

رفتاری که با يهوديان شد پرونده به ويژه هولناکی را تشکيل می‌دهد. تا اوايل قرن پنجم ميلادی، سياست رسمی روم حق يهوديان به عمل به مذهب عجيب‌شان (عجيب برای رومی‌ها چون که [يهوديت] مذهبی توحيدی بود) را به رسميت می‌شناخت، مادام که آن‌ها با خود و با همسايگان غيريهودی خود در صلح زندگی کنند.۲ در سال ۴۱ ميلادی، امپراتور «کلاديوس» Claudius به اهالی اسکندريه هشدار داد: «با يهوديان با رئوفت و مهربانی رفتار کنند… و به هيچ يک از آداب آن‌ها در پرسش خدايشان بی‌احترامی ننمايند.»۳ اسقف‌های مسيحی عموماً در واداشتن امپراتورها به دست برداشتن از رفتار با يهوديت به عنوان يک مذهب تحت‌الحمايه موفق نبودند. حتا دهه‌ها بعد از فرمان «کنستانتين» Constantine که به ظهور مسيحيت به عنوان يک مذهب رسمی مورد حمايت حکومت انجاميد، امپراتور «تئودوسيوس» Theodosius (395-379 ميلادی) فرمان‌هايی صادر کرد مبنی بر اين‌که هيچ قانونی فرقه يهوديت را ممنوع نکرده و اجتماعات يهودی نبايد سرکوب شده يا کنيسه‌ها نابود يا غارت شوند.۴

به مرور، مصونيت‌های مدنی که به يهوديان اعطا شده بود، به تدريج از طرف حاکمان مسيحی لغو شد.۵ در بخش اعظم دو هزار سال، به خاطر امتناع يهوديان از مسيحی شدن و به خاطر به صليب کشيدن مسيح، فتوای‌های پاپ، موعظه‌های کليسا، نامه‌های کشيشان، سرودهای مذهبی، احکام شورايی، و اظهارات اسقف‌ها و علمای برجسته مشترکاً بر سر آن‌ها می‌ريختند. اگر ما به کتاب مقدس مراجعه کنيم، که تنها چيزی است که ما در اين مورد داريم، هيچ شاهد و مدرکی برای انداختن تقصير قتل مسيح به گردن يهوديان در آن به چشم نمی‌خورد. کتاب‌های «ماتيو»، «مارک»، و «لوک» آشکارا می‌گويند که توده‌های يهودی با توطئه عليه مسيح هيچ ارتباطی نداشتند. بالعکس، آن‌ها سخنرانی‌های مسيح را که عليه يک طبقه روحانيون فاسد و اشرافی بود، با شور و شوق تأييد می‌کردند. سخنان بالقوه شورش‌برانگيز مسيح باعث شد زاهدان و شيوخ عليه او توطئه کنند، اما به علت محبوبيت او در ميان يهوديان عادی، آن‌ها محتاطانه حرکت کردند: «و کاتب‌ها و شيوخ روحانيون … چگونه نابود کردن او را دنبال می‌کردند: زيرا آن‌ها از او می‌ترسيدند، چون که تمام مردم دکترين او را تحسين می‌کردند … و آن‌ها می‌خواستند او را زندانی کنند، اما از مردم می‌ترسيدند.»۶

جمعی که نهايتاً خواستار به صليب کشيدن مسيح شد يک بخش بسيار کوچک و غيرنماينده از حدود دو ميليون يهودی در فلسطين را، که اکثر آن‌ها احتمالاً هرگز هيچ ارتباطی با واعظ اهل جليله نداشتند، تشکيل می‌داد. دو سه ميليون يهودی ديگری که در انطاکيه، اسکندريه، روم و جاهای ديگر در سراسر امپراتوری زندگی می‌کردند کم‌ترين حسی از اين‌که در اورشليم چه می‌گذشت، نداشتند و به احتمال قوی هرگز اسم مسيح را نشنيده بودند.

کتاب مقدس به کنار، تنها يک تئوری خونی زشت نژادپرستانه گناه ارثی و جمعی می‌تواند مرگ مسيح را به گردن ميليون‌ها يهودی که هيچ سهمی در حادثه نداشتند- و ميليون‌ها نفری که در قرن‌های بعد به دنيا آمدند- بياندازد. از نظر تاريخی، مصلوب کردن مسيح کار مقامات سکولار روم بود که کاری را انجام دادند که از طرف تعداد انگشت‌شماری از زاهدان طبقه بالا طراحی شده بود.

تصوير يهوديان به عنوان قاتلان مسيح در کتاب چهارم (نوشتۀ «جان مقدس» St. John) شکل گرفت، که مؤلف آن، با نگارش از يک ديگاه خصومت‌بار خارج از جهان يهودی، به طور خستگی‌ناپذيری اصطلاح «يهوديان» را به کار می‌برد، در حالی که کتاب‌های قبل از اين از زاهدان، کاتبان، ريش‌سفيدان و کشيشان به عنوان توطئه‌کنندگان عليه مسيح نام می‌بردند.۷ افترا طی قرن‌ها تکرار شد و شکل يک دگم رسمی را گرفت. در سال ۲۰۰ ميلادی، «اوريگن» Origen يهوديان را متهم کرد که مرتکب شنيع‌ترين جنايات شده اند: قتل مسيح، که به خاطر آن نابودی ملت خود را ديدند.۸ تقريباً در همان زمان، «کلمنت مقدس» St. Clement که پاپ بود، حکم صادر کرد که تقصير پيگرد مسيحيان از طرف «نرو» Nero متوجه يهوديان است.۹ نيم قرن بعد، «سيپريان مقدس» St. Cyprian خواستار آن شد که يهوديان، حتا اگر لازم باشد با تيغ شمشير، از قلمرو [مذهبی] او بيرون رانده شوند.۱٠ بيش از يک قرن بعد، «جان کريسوستوم مقدس» St. John Chrysostom، اسقف قسطنطنيه و يکی از رهبران برجسته کليسا، در خطبه‌ای گفت: «يهوديان فرزندان خود را برای شيطان قربانی می‌کنند … آن‌ها از حيوانات وحشی بدترند … پست‌تر از پست‌فطرت‌ترين حيوانات … مذهب آن‌ها يک بيماری است … خداوند هميشه از يهوديان متنفر بود. بر همه مسيحيان واجب است که از يهوديان نفرت داشته باشند.»۱۱ او در گردهم‌آيی‌های مذهبی خود می‌گفت کنيسه «بدتر از فاحشه‌خانه» است، «اجتماع جنايتکارانه يهوديان … لانه دزدان، مکانی بدنام، مأمن شرارت، پناهگاه شياطين». يهوديان «تنها يک چيز بلدند، ارضاء شکم‌های خود، مست شدن، کشتن و زدن يکديگر تا حد اراذل و کالسکه‌چی‌ها»، و مسيحيان قوياًً منع می‌شدند از اين‌که هرگز با اين «شهوت‌پرستان، شرزه‌ها، آزمندان، دزدان نابکار … اين ملت قاتلان و جلادان!» نشست و برخاست نداشته باشند.۱۲

همين «کريسوستوم» از طرف يک روحانی پروتستان به عنوان «بليغ‌ترين واعظ» توصيف شده است که «امواج حقيقت و عشق» را می‌آورد. و «کاردينال نيومن» Cardinal Newman «کريسوستوم» را به عنوان «يک روح روشن شادمان آرام» با يک خُلق و خوی احساسی «متعالی، پالوده، دگرگون شده با نَفس بهشتی» توصيف کرد.۱۳ در زمان خود ما، «رادنی استارک» Rodney Stark جامعه‌شناس، تلاش می‌کند به شيوه‌ای آکادميک از طريق خنثا کردن موضوع مورد بحث، خود را به عنوان مفسری بی‌طرف نشان دهد. «استارک» می‌گويد که ما نبايد «کريسوستوم» را به عنوان يک «متعصب ديوانه» کنار بگذاريم، بلکه او را به عنوان يکی از چند رهبر مذهبی ببينيم که سخت کار کرد کليسا را از کنيسه، در زمانی که هر دو هنوز از نزديک به هم مرتبط بودند، جدا کند. حملات «کريسوستوم» به يهوديت «تلاش‌ها برای استحکام يک مذهب [مسيحی] متنوع و منشعب شده، در يک ساختار به طور روشن کاتوليک را نشان می‌دهد.»۱۴ در واقع، دليلی وجود ندارد که اين دو نظر در باره «کريسوستوم» ناقض هم باشند: اسقف در واقع برای مستحکم کردن مذهب مردانه کار کرد، و او يک متعصب ديوانه هم بود.

اسقف‌های مقدس ديگر را در نظر بگيريد. «آمبروسی مقدس» St. Ambrose، اسقف اعظم ميلان، که از سوزاندن کنيسه‌ها به دست اوباشان مسيحی دفاع کرد، با نافرمانی عامدانه‌ای به امپراتور «تئودوسيوس» می‌گويد: «من در اينجا اعلام می‌کنم اين من بودم که کنيسه را آتش زدم: بله، من فرامين انجام آن را صادر کردم برای اين‌که ديگر جايی که در آن مسيح انکار می‌شود نبايد وجود داشته باشد.»۱۵ در سال ۴۱۵ ميلادی، «سيريل مقدس» St. Cyril، اسقف اسکندريه، اوباشان مسيحی را تحريک کرد تا يهوديان را از شهر بيرون رانده و دارايی‌های آن‌ها را تصاحب نمايند.۱۶ حدود همان زمان، «آگوستين مقدس» St. Augustine، اسقف حلب، اعلام کرد که سرنوشت يهوديان اين است که پايمال و پراکنده شوند، و اين که يهودا «تصوير واقعی [قوم] يهود است که مسيح ما را در قبال نقره می‌فروشد. يهودی هرگز نمی‌تواند کتب مقدس را درک کند و برای هميشه تقصير مرگ مسيح را با خود خواهد داشت.۱۷ «جرومی مقدس» St. Jerome  هشدار داد: «يهوديان درغگويان مادرزادی هستند که مسيحيان را به دام ارتداد می‌اندازند. از اينرو آن‌ها بايد کيفر ببنيند تا اعتراف کنند.»۱۸

«جرومی»، «آمپروسی»، «آگوستين»، و ديگران راهبان گمنامی نبودند. آن‌ها علمای برجسته الهيات و مردان متنفذ کليسا بودند، که نوشته‌های آن‌ها تأثير وسيع و ماندگاری داشت. آن‌ها به موعظه‌های يهودی‌ستيزانه‌ای که طی قرون وسطا و تا دوران مدرن ادامه يافت، آبرومندی بخشيدند.۱۹ در قرن سيزدهم، «توماس آکويناس مقدس» St. Thomas Aquinas اين را قانونی و مطلوب می‌دانست که: «يهوديان، طبق سنت، به دليل جرم‌شان، در بردگی ابدی نگه داشته شوند …»۲۰ چند قرن بعد، «مارتين لوتر» Martin Luther، که باور کرده بود نسخه اصلاح شده او از مسيحيت بلافاصله از طرف يهوديان پذيرفته خواهد شد، با کشف خلاف آن برآشفته شد. او نتيجه گرفت اين لجاجت بدسگالانه آن‌هاست و نه نارسايی‌ها در دکترين يا عمل او، که آن‌ها را در تغيير مذهب مردد می‌کند. از اينرو او با تمام قوت نفرت خود به يهوديان حمله کرد، تشويق کرد که کنيسه‌ها و خانه‌هايشان ويران شود و آن‌ها از کشور بيرون رانده شوند: «به درستی که يک چيز لاعلاج، خبيث، زهرآگين و شيطانی در هستی اين يهوديان … بلا، عذاب، و بدبختی ما، وجود دارد.»۲۱

«اريک مايرز»Eric Meyers  گنجينه‌ای از يافته‌های باستانشناسی در ايتاليا و حوالی جليله از اجتماعات به طور نزديک مرتبط يهوديان و مسيحيان را گزارش می‌کند که به طور مسالمت‌آميز با هم زندگی می‌کردند، وضعيتی که بعد از ظهور مسيحيت به عنوان مذهب پيروزمند در قرن چهارم دوام نيافت.۲۲ در اسپانيا و ديگر بخش‌های اروپای غربی، طی بخش نخست قرون وسطا (۵۰۰ تا ۱۰۰۰ بعد از ميلاد)، گروهی از فرمان‌های مقامات کليسا و حکومت وجود داشت که به جمعيت و روحانيون پايين‌تر دستور می‌داد از روابط دوستانه با يهوديان احتراز نمايند. از اين می‌توان پی برد که مردم توجه چندانی به فرامين  نداشته، ترجيح می‌دادند به روابط اجتماعی روزمره خود با يهوديان ادامه بدهند، و به آن‌ها به عنوان اهريمنی و خطرناک نگاه نکنند.۲۳

همان‌طور که «جاشوآ ترچتنبرگ» Joshua Trachtenberg می‌گويد: «تکرار مداوم ناسزاگويی‌های مقامات کليسا عليه روابط اجتماعی و مذهبی نزديک بين دو گروه («آگوبارد» Agobard شکايت کرد «به چنان نقطه‌ای رسيده که مسيحيان عامی می‌گويند يهوديان بهتر از کشيشان خودمان برای ما موعظه می‌کنند»)، عليه خوردن و نوشيدن و زندگی کردن با يهوديان، شاهد بر نزديکی بدون محدوديت و مهرآميز آن‌هاست. حتا روحانيون بايد هر چند وقت يکبار از دوست شدن با يهوديان منع می‌شدند… مسيحيان در خانه يهوديان به عنوان پرستار و خدمتکار کار می‌کردند، و بازرگانان يهودی اقلام مذهبی خريد و فروش می‌کردند. روابط تجاری به نحو چشم‌گيری آزاد و نزديک بود، و موارد بسياری از شراکت تجاری بين پيروان دو مذهب وجود دارد.»۲۴

يهودی افسانه‌های مسيحی، قاتل مسيح که خدا را طرد کرد و از جانب خدا طرد شد، حلول شيطان که گويا از مسموم کردن پنهانی لذت می‌برد، مراسم خون [خواری]، جادوگری ضدمسيحی، قتل آيينی کودکان مسيحی، بی‌حرمتی به اماکن مقدس، و ديگر بيزاری‌ها-چنين موجودی کم‌ترين ارتباطی با يهودی واقعی که مردم عادی می‌شناختند، نداشت. يهودی منفور «کلاً آفريده تفکر الهيات بود: يک گياه غيربومی که با سرعت در سرزمين‌های نو دين ريشه نمی‌دواند. دهقان اروپايی مجبور بود بياموزد- و آهسته آموخت- که از او انتظار می‌رود يهودی الهيات را با همسايه‌ای يکسان قرار دهد که از دوستی او لذت می‌برد و با او کار و داد و ستد داشت.»۲۵

يهودی‌سيتزی معمولاً به تعصب مردمی و يک هيستری کمابيش خودبه‌خودی توده‌ها نسبت داده می‌شود. در واقع، کارزارهای يهودی‌ستيزی- مانند ديگر کارزاهای مشابه سياسی، نژادی، و اذيت و محاکمه مذهبی-معمولاً از بالا شروع و طراحی می‌شوند. بخش عمده زندگی سياسی از تحريک منطقی احساسات غيرمنطقی از طرف نخبگان حاکم تشکيل می‌شود. طی قرن‌های اوليه مسيحيت، يهودی‌ستيزی عمدتاً توليد فريبکارانه رهبران مذهبی و سکولاری بود که سودشان در تضمين سلطه‌شان بر جمعيت بود. مشکل اين بود که توده مردم در دل‌مشغولی آن‌ها با مرتدان و کافران شريک نبود. و دهقانان علاقه زيادی به خود مسيحيت نداشتند، و طی قزن‌ها يک پيوند پنهانی با سحر، جادو، و مراسم باستانی ماقبل مسيحيت را حفظ کردند.۲۶ اگر آن‌ها قرن‌ها تهييج لازم داشتند تا به يهودی‌ستيزان تمام‌عيار مبدل شوند، شايد بخشاً به اين دليل بود که از اول هم مسيحيان کم‌اشتياقی بودند.

حرام اعلام شدن رسمی يهوديان به عنوان بلاگردان مناسبی کار می‌کرد، [آن‌ها] برای قحطی‌ها، طاعون‌ها، بيماری‌های همه‌گير، تاراج، خواست مادی، و ديگر به اصطلاح نشانه‌های نارضايتی الهی مقصر معرفی می‌شدند. يهودی‌ستيزی کمک می‌کرد توجه جمعيت از شکايات واقعی‌شان در باره زمين، ماليات‌ها، و عُشريه [مترجم: بهره مالکانه ده درصدی] منحرف شود. بهتر بود که مردم به کنيسه حمله‌ور شوند تا اين‌که خشم خود را بر سر کاخ اربابی، صومعه، و کليسای جامع- که در اين دو جای اخير هم‌کيشان مسيحی آن‌ها وجود داشتند- و هم‌چنين ستم کنندگان واقعی بر آن‌ها بودند- خالی کنند.

در سرتاسر قرون وسطا و تا دوره‌های بعد، يهوديان با گستره‌ای از ناتوانی‌های حقوقی و اجتماعی مواجه بودند که موقعيت اجتماعی آن‌ها را نابود می‌کرد و آن‌ها را در چشم مسيحيان انگ‌دار می‌ساخت. آن‌ها مورد تغيير اجباری دين، بازداشت ادواری، اخراج، ماليات‌های ويژه، اخاذی، تمرکز در گِتو، مصادره اموال، منع برگزاری مراسم مذهبی و سوزاندن کنيسه‌هايشان قرار می‌گرفتند. يهوديان از مناصب عمومی و از اغلب مشاغل منع می‌شدند. آن‌ها حق نداشتند اراضی کشاورزی داشته يا در کار واردات و صادرات درگير شوند. مقامات در جاهای گوناگون، ازدواج و تمام ديگر روابط اجتماعی بين مسيحيان و يهوديان را ممنوع کردند. و مواردی وجود داشت که کودکان يهودی با زور از خانواده‌هايشان جدا شده و به خانواده‌های مسيحی يا صومعه‌ها داده می‌شدند.۲۷ معلوم نيست صومعه‌ها کودکان را برای چه می‌خواستند.

در سال ۱۲۱۵ ميلادی، به ابتکار «پاپ اينوسنت سوم» Pope Innocent III، چهارمين شورای جهانی کليسا يک سری اقدامات را تصويب کرد که جمعيت يهودی در اروپا را پايين برد و فقير کرد: بايکوت تجاری، از خودرانی اجتماعی، اخراج از تمام مناصب قدرت و اعتماد، و پوشيدن بازوبند متمايز کننده‌ای که آشکارا يهوديان را به عنوان يک نژاد مطرود نشان می‌داد.۲۸

«مالکولم هی» Malcolm Hay  می‌گويد اما همه طبقات، مشتاق به وارد کردن چنين لطماتی به يهوديان نبودند. «نفرت محصول تبليغات روحانيون بود.» طی قرون وسطا، در کشورهايی مانند اسپانيا، «هيچ طبقه اجتماعی به استثنای روحانيون تمايلی به حمله به يهوديان، که به علت هوش و مهارتشان، به آبادانی کشور کمک می‌کردند، نداشت… اما آبادنی يهوديان در همه جا از طرف پاپ مغاير با حکم الهی و خطری برای حکومت مسيحی به حساب می‌آمد.»۲۹ همان‌طور که رهبران کليسا در چند فتوا تکرار کردند، بايد گذاشت يهوديان کافر زندگی کنند، اما تنها در وضعيت فلاکت‌بار زير يوغ مسيحی، شايد که به دين حقيقی که لجوجانه آن را انکار می‌کنند، شهادت دهند. «پاپ گريگوری» Pope Gregory در سال ۱۲۳۳ به اسقف‌های خود نوشت «گناه خودشان آن‌ها را به بردگی ابدی انداخت.»۳۰

اما تا اوايل دوره قرون وسطا، تلاش‌های کليسا در قرار دادن مسيحيان عليه يهوديان تأثير مورد نظر را داشت. حتا آن موقع، يهودی‌ستيزی عوام «از حمايت سياست رسمی کليسا، که فعالانه از طرف تمام ارگان‌های آموزش همگانی آن اشاعه داده می‌شد برخوردار بود، و از طريق قوانين وضع شده از طرف مقامات سکولار و مذهبی وزن اضافی به خود می‌گرفت.»۳۱ اوباشی که به يهوديان حمله و آن‌ها را چپاول می‌کردند، اغلب از طرف نجبا و روحانيون بلندمرتبه‌ای رهبری می‌شدند که آن را فرصتی برای دزديدن دارايی‌ها يا فرار از بازپرداخت بدهی‌های خود به نزول‌خواران يهودی می‌ديدند.۳۲

يک استثنای قابل توجه در هزار سال نفرت پاپ‌ها و اسقف‌ها از يهوديان، «اينوسنت چهارم» Innocent IV بود، که در اواسط قرن سيزدهم با جديت و به طور مکرر خواهان برخورد انسانی با يهوديان شد و مقامات سکولار را تشويق کرد از جماعات يهودی در مقابل آزمندی مسيحی دفاع نمايند. اعلانات او «خوانندگانی را متعجب خواد کرد که با کتاب‌های تاريخی بزرگ شده اند [که در آن‌ها] يهوديان هرگز به غير از نزول‌خواران آزمند ظاهر نمی‌شوند….»۳۳ در اين مورد نزول‌خواران مسيحی به مراتب بدتر از همتاهای يهودی خود بودند که به قرض‌کنندگان با بهره کم‌تری قرض می‌دادند. ناظرين بی‌شماری، از «گئوفری» Geoffry اهل پاريس که يک وقايع‌نگار قرون وسطا بود، تا «توماس ويتربی»Thoms Witherby که يک انگليسی اوايل قرن نوزدهم بود، روايت‌های مشابهی در باره تمايل نزول‌خواران يهودی به پذيرش ريسک بيش‌تر با نرخ‌های مناسب‌تر نقل می‌کنند. حتا «اسقف گروستست»Bishop Grosseteste  که دوست يهوديان نبود، به مؤمنين اندرز می‌داد با نزول‌خواران يهودی مناسب‌تر معامله کنند و از نزول خواران مسيحی احتراز نمايند، زيرا آن‌ها «جملگی رحم ندارند.» برخی از نزول‌خواران بی‌وجدان چپاولگر مسيحی کارگزاران اسقف‌ها و شاهزادگانی بودند که از منفعت سهم می‌بردند.۳۴

اگر کسانی به طور وسواس‌گونه دنبال پول می‌دويدند، رهبران مذهبی و سکولار ثروتمند حکومت مسيحی بودند که در اين زمينه با اکثر ديگر طبقات حاکم در تاريخ تفاوت زيادی نداشتند. مقاماتی که درگير اخراج دسته‌جمعی يهوديان از انگلستان، فرانسه، آلمان، و اسپانيا، از اواخر قرن سيزدهم تا اواخر قرن پانزدهم بودند، ممکن است با تمايل به حفظ «پاکيزگی مسيحيت» سرزمين‌هايشان حرکت کرده باشند، اما يک انگيزه اساسی‌تر ديگر آزمندی بود. دارايی‌ها، خانه‌ها، طلا، نقره و سنگ‌های قيمتی يهوديان مصادره می‌شد. همان‌طور که «مالکولم هی» می‌گويد، اسقف‌ها و شاهزادگانی که به محلات يهوديان حمله می‌کردند «همگی با همان انگيزۀ سود بردن حرکت می‌کردند.» اتهامات بدنام کننده‌ای که به يهوديان زده می‌شد هر چه که بود «نتيجه هميشه يکی بود: پول يهوديان به جيب شکارگران [آن‌ها] می‌رفت.» يهوديانی که مال و منالی داشتند تا دم مرگ شکار می‌شدند.۳۵

کل اجتماعات يهودی، اغلب به تشويق پاپ‌ها، اسقف‌ها، کشيش‌ها و نجبا، قتل‌عام می‌شدند. قتل‌عام‌های عمده‌ای در آلمان صورت گرفت، که يکی از بدترين آن‌ها در سال ۱۱۹۶ بود. در انگلستان در سال ۱۲۹۰، و در شهرهای گوناگون اروپايی طی اپيدمی «مرگ سياه» سال‌های ۱۳۵۰-۱۳۴۷ ميلادی، قتل‌عام صورت گرفت. دو قرن بعد شاهد قتل‌عام‌ها در مجارستان، اسپانيا، و اوکرائين بود.۳۶ در سال ۱۴۵۱، «جان کاپيسترانو» John of Capistrano  [مترجم: به ايتاليايی «جيوانو دِ کاپيسترانو Giovanni da Capistrano در سن ۷٠ سالگی در سال ۱۴۵۶ در جنگ‌های صليبی عليه ارتش عثمانی که بلگراد را محاصره کرده بود، جنگيد] در يک سور بزرگ خونريزی، رهبری انکيزاسيون عليه يهوديان در شمال اروپا را به عهده داشت، امری که مانع از آن نشد که به عنوان مدافع دين رسماً به رتبه قديسی نايل آيد. طی جنگ‌های صليبی، سربازان مسيحی، به تشويق رهبران کليسا وظيفه خود می‌دانستند که به عنوان پيش‌درآمدی بر کارزارهای خود عليه کافران در سرزمين مقدس، جمعيت يهودی را قتل عام کنند.۳۷

در قرون وسطا مواردی وجود داشت که مقامات کليسا و حکومت اعلاميه‌هايی در محکوميت خشونت و احساسات ضديهودی مردم عادی صادر کردند. اما سوءنيت الهياتی که اين خشونت را پرورش می‌داد يک بار هم محکوم نشد و ملايمت‌نامه‌های پاپ در محکوميت بدرفتاری ددمنشانه با يهوديان در تقابل آشکار با تندی و زهری قرار دارد که هنگام محکوم کردن خلافکاری‌های يهوديان (مانند استخدام خدمتکاران مسيحی يا قصور در نشان دادن خضوع مناسب) از طرف سلسله مراتب کليسا ابراز می‌شد.۳۸ از اينرو، «برنارد مقدس» St. Bernard، گرچه از قتل‌عام يهوديان به دست مسيحيان عازم جنگ‌های صليبی انتقاد کرد، اما خود موعظه‌های نفرت‌آميزی عليه يهوديانی ايراد کرد که پست‌تر از «حيوانات وحشی» هستند، نژادی که جنايتکار است و پدر آن‌ها نه خداوند، بلکه شيطان است.»۳۹

طی قرن‌های چهاردهم و پانزدهم، ايمان آوردن به مسيحيت ديگر راهی برای فرار از پيگرد نبود. يک هدف عمده تفتيش عقايد اسپانيا يهوديانی بودند که تغيير مذهب داده بودند اما شک وجود داشت که در خفا به يهوديت عمل می‌کنند. هزاران نو-دين conversos بر روی چوب سوزانده شدند. در نتيجه، «آلودگی خون يهودی» به عنوان يک آلوده کننده، بدون در نظر گرفتن تعلق مذهبی، از طرف بازجويان کليسا ادامه يافت، زمينه را برای يهودی ستيزی نژادپرستانه نازيسم مهيا نمود.۴۰ در روسيه و اروپای شرقی در اواسط قرن هفدهم، کشتن يهوديان با شکنجه‌های هولناک همراه بود؛ دست‌ها و پاهای قربانيان قطع می‌شد، دو تکه می‌شدند، پوست آن‌ها زنده‌زنده کنده می‌شد، بر روی زغال می‌سوختند، بر روی چوب به آتش کشيده می‌شدند، يا به طور زنده در آب جوش انداخته می‌شدند.۴۱

از قرن نوزدهم به بعد، يهوديان در کشورهای مسيحی سراسر اروپا رهايی يافتند، اما هم‌چنان با تبعيضات جدی روبه‌رو ماندند. در سال ۱۸٠٠، در ايالات متحده يهوديان از داشتن مناصب رسمی ايالتی و محلی منع شده بودند، زيرا در قانون اساسی اکثر ايالات التزام مقامات به باور به الهی بودن مسيح وجود داشت.۴۲ در آلمان، روسيه، رومانی و جاهای ديگر، يهوديان هم‌چنان از محدوديت در انتخاب محل زندگی رنج می‌بردند، و از مشاغل، حرفه‌ها و مقامات حکومتی معينی منع می‌شدند. کل اجتماعات يهودی مورد تغيير دين اجباری و انکار نژادی قرار می‌گرفتند.۴۳ در روسيه، دولت تزاری يهوديان را به عنوان استثمارکنندگان دهقانان معرفی می‌کرد. طی قرن نوزدهم و حداقل تا انقلاب بلشويکی ۱۹۱۷، دهقانان کشت و کشتار عليه صدها محله يهودی به راه انداختند، در حالی که پليس به طرف ديگر نگاه می‌کرد.۴۴

در اواخر قرن نوزدهم «پاپ پيوس نهم» Pope Pius IX، به طرز ناموفقی با يک قانون در ايتاليا که به يهوديان در آن کشور حقوق برابر می‌داد، مخالفت کرد. و «پيوس» برای منحرف کردن توجه از حملات ضدروحانی روز، يک سری اعلانات ضديهود صادر کرد. در عين حال، انتشارات کاتوليک در سراسر اروپا حملات يهودی‌ستيزانه‌ای را به راه انداختند.۴۵ محافظه‌کاران سياسی در آلمان، فرانسه، اتريش، مجارستان و جاهای ديگر سازمان‌ها سياسی و انتشارات ضديهودی تأسيس کردند.۴۶

«پيتر دِ روزا» Peter de Rosa الهيات‌دان سابقاً «يسوعی» Jesuit  می‌گويد کليسای روم در حالی که طی قرن‌ها بيش از يکصد سند رسمی ضديهود صادر کرد، «حتا نه يک فرمان شورايی، نه يک بخش‌نامه پاپ خطاب به اسقف‌ها، فتوا، يا رهنود کشيشی منشتر نکرد که بگويد فرمان مسيح که می‌گويد “همسايه خود را مثل خودتان دوست بداريد” شامل يهوديان هم می‌شود.»۴۷ نه تا سال ۱۹۵۹، که فرمانی از «پاپ جان بيست و سوم» Pope John XXIIII – توصيف شده در دايرةالمعارف يهوديت به عنوان اولين پاپی که برای يهوديان و يهوديت احترام شخصی بالايی نشان داد- بخش‌های ضديهود، از آنجمله اشاره به «يهوديان پيمان‌شکن» از نيايش «جمعه مقدس» [مراسم يادبود مصلوب شدن مسيح] را حذف نمود.۴۸ و تا «شورای دوم واتيکان» در سال ۱۹۶۵ نبود که رهبران کليسا رسماً يهودی‌ستيزی را محکوم نموده و مفهوم تقصير يهود برای مصلوب شدن مسيح را طرد کردند.

هولوکاست اگر در اين بستر تاريخی ديده شود، شناعت اسرارآميزی نيست که بعضی اوقات نشان داده می‌شود. با ناباوری پرسيدن که «چنين چيزی چگونه اتفاق افتاده است؟» يعنی نديدن اين واقعيت که مردم يهود برای تقريباً دو هزار سال مورد اتهام و پيگرد قرار گرفته و قتل‌عام شده بودند. وقتی که نازی‌ها از راه رسيدند، پيام زهرآگين آن‌ها در بستری افتاد که از جنگ قرون و اعصار مسيحيت عليه يهوديان تغذيه کرده بود. «پير وَن پاسن» Pierre van Paassen  نتيجه می‌گيرد: «هيتلر نمی‌توانست آنچه که بر سر مردم يهود آورد را انجام دهد و آن کار را نمی‌کرد … اگر ما با برخورد غيردوستانه خودمان به يهوديان، با خودخواهی‌مان و با آموزش ضديهود در کليساها و مدارس خودمان راه را برای او آماده نکرده بوديم.»۴۹ ديگران مانند «تراچتنبرگ» Trachtenberg، «کوهن» Cohn، «شوترووف» Schottroff، «گروسر» Grosser، و «هالپرين» Halperin اتفاق نظر دارند که «روحيه شکل‌دهنده به هولوکاست تقريباً دو هزار سال قدمت دارد.»۵٠

«هانا آرنت» Hannah Arendt شديداً با اين نظر مخالف است، و ادعا می‌کند که يهودی‌ستيزی مدرن يک پديده صرفاً معاصر است؛ در ارتباط با مسايل يهودی، شکاف ژرفی جهان مدرن را هم از عهد عتيق و هم از قرون وسطا جدا می‌کند. به علاوه، او بحث می‌کند که يهودی‌ستيزی مدرن در شکل، نژادی است، بدون هيچ ريشه‌ای در مسيحيت، و خود مسيحی‌ستيز است.۵۱ (در اينجا آرنت حتماً به شاخه مسيحی‌ستيز در نازيسم و به نيامانندی  Atavisticبرخی فرقه‌های «مردم» volk در آلمان فکر می‌کند.)

نظر «آرنت» با چالش‌های جدی روبه‌روست. «جان گاگر» John Gager می‌گويد اصل را بر وجود يک انقطاع شديد بين جهان مدرن و اعصار پيشين قرار دادن- کاری که «آرنت» می‌کند- «خلاف عقل سليم و تاريخ‌نگاری درست است.»۵۲ هيچ دوره ثابت و متمايزی در تاريخ وجود ندارد، مگر آن دوره‌هايی که از مغز مورخينی می‌تراود، که از روی ضرورت بايد نوعی سازمان را بر زمان و تجربه اجتماعی تحميل نمايند. بدون ترديد، انجيل عهد جديد گذار از عهد عتيق به عصر مدرن است، و در ارتباط با يهودی‌ستيزی مسيحی، مواضع انجيل عهد جديد بذرهای نخستين را می‌افشاند. در کتاب چهارم و جاهای ديگر، بخش‌هايی وجود دارد که به افسانه يهوديان به عنوان قاتلان مسيح دامن می‌زنند.

علی‌رغم «آرنت»، تصاوير يهوديان به عنوان علت بلاهای اقتصادی؛ يهودی به عنوان ناقل يک خون آلوده، به عنوان ددمنش، بدسگال، آزمند، خيانت‌پيشه، که جنايتکارانه شکار خود را از اجتماعات غير يهودی به چنگ می‌آورد، و مستحق عذاب ابدی و حتا محو کامل است- همين کاريکاتورهای تبليغاتی بی‌رحمانه پاپ‌ها، اسقف‌ها، و قديسان قرون و اعصار را در تبليغات نازی‌ها پيرامون «با تغيير آن چيزهايی که نياز به تغيير دارند» mutatis mutandis می‌توان ديد. «ژوزف گوبلز» Joseph Gobbels وزير تبليغات نازی دين خود را به عوام‌فريبی مسيحی روشن کرد وقتی با شور و حرارت گفت: «بدجنسی آن‌ها چنان است که هيچ‌کس نبايد از ديدن يک يهودی به عنوان تجلی شيطان در ميان مردم ما، نشانگر هر آنچه شيطانی است، متعجب شود.»۵۳

بدون ترديد، تمام تبليغات ضديهود نازی‌ها کاريکاتورهايی نبودند که مستقيماً از منابع مسيحی اقتباس شده باشند؛ برخی از سازمان‌های سياسی راست‌گرای قرن نوزدهم و ديگر تبليغات‌چی‌های سکولار آمدند. اما اين تصاوير اخير، به نوبه خود، منبع مذهبی داشتند. يک پژوهش انجام شده به وسيله «يوريل تال»Uriel Tal   تأثير دو [نوع] يهودی‌ستيزی در آلمان را در زمان رايش دوم (۱۹۱۴- ۱۸۷٠) نشان می‌دهد، يکی مسيحی، که وسيعاً از طرف کشيشان و علمای الهيات پخش می‌شد، و ديگری آشکارا مسيحی‌ستيز. نوع دوم وسيعاً وام‌دار منابع مسيحی بود.۵۴ به عنوان مثال، عبارت «يهوديان بدبختی ما هستند»، شعاری بود که از طرف رهبر «حزب سوسيال- مسيحی» در آلمان در اواخر قرن نوزدهم مطرح شد و بعداً به يک آرم معروف نازی مبدل شد. اين شعار که به خطا به «تريتچکه» Treitschke رهبر ناسيوناليست نسبت داده می‌شود، در واقع از «لوتر» است.

مهم‌تر از کلمات، اعمال دهشتناک مسيحيت بود: اجبار به زندگی در گتوها [محلات زندگی اقليت‌ها]، انکار عدوانی نژاد خود، محروميت از حقوق قضايی و اقتصادی، مصادره دارايی، بی‌حرمتی به کنيسه‌ها، غارت و ويران کردن خانه و محل کار يهوديان، سوزاندن ادبيات مذهبی و سکولار يهود، حملات تحقيرکننده، شکنجه‌های وصف‌ناپذير، قتل‌عام‌های مکرر- جملگی بخشی از جنگ مسيحيت عليه يهوديان بود، قرن‌ها قبل از آن‌که نازی‌ها همان اعمال را از ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ به طور سيستماتيک‌تر تکرار نموده، شش ميليون يهودی را طی چيزی که به هولوکاست معروف شده است، نابود نمايند.

يهودی‌ستيزی نازی، مانند يهودی‌ستيزی قديمی‌تر مسيحيت به عنوان يک بلاگردان عمل می‌کرد. تبليغات‌چی‌های هيتلر در تلاش برای منحرف کردن شکايت عمومی از کارتل‌های عظيمی که مسببين اصلی بی‌عدالتی اقتصادی و سختی‌ها بودند، يهوديان را برای تقريباً تمام مشکلات اجتماعی مقصر معرفی می‌کردند.۵۵

خود واتيکان به نظر می‌رسد با تأخير به پيوند بين يهودی‌ستيزی سنتی مسيحی و نوع نازی آن پی برده باشد. واتيکان در سال ۱۹۹۸، يک بيانيه رسمی منتشر کرد، جناياتی که طی قرن‌ها عليه يهوديان صورت گرفته را محکوم نمود و از پرونده کلاً تيرۀ ملت‌های مسيحی در کمک به مردم يهودی طی ستمگری نازی اظهار تأسف نمود: «تفاسير خطا و ناعادلانه از انجيل عهد جديد در باره مردم يهودی و به اصطلاح تقصير آن‌ها مدت زمان طولانی اشاعه يافته، احساسات خصومت نسبت به اين مردم را به وجود آورده است. اين واقعيت که «شوآه» Shoah  [مترجم: کلمه عبری به معنی «فاجعه» که مترادف با هولوکاست به کار برده می‌شود] در اروپا، يعنی، در کشورهايی که تاريخ طولانی تمدن مسيحی داشتند، اتفاق افتاد، پرسش رابطه بين ستم نازی با برخورد مسيحيان به يهوديان طی قرن‌ها را پيش می‌آورد… تاريخ روابط بين يهوديان و مسيحيان تاريخی آزاردهنده است… توازن اين روابط طی ۲۰۰۰ سال کاملاً منفی بوده است… نبايد اجازه داد که بذرهای فاسد ضديت با يهوديت و يهودی‌ستيزی هرگز در قلب هيچ انسانی ريشه بدواند.»۵۶

بيانيه واتيکان گرچه درخور ستايش است، اما می‌توان به خاطر آنچه که ناگفته باقی گذاشته است از آن انتقاد کرد. يهودی‌ستيزی صرفاً به عنوان يک «برخورد» از طرف جمعيت متمايز نشده‌ای از مسيحيان، محصول چيزی که به طور مبهم «تمدن مسيحی» توصيف شده، ديده می‌شود. طی چيزی که يک عمل متوازن کردن دروغين است، روابط بين يهوديان و مسيحيان به طور دو پهلو «آزاردهنده» و «منفی» توصيف شده است. نکته غايب اشاره به نقش اساسی که خود کليسا بازی کرد، به قرن‌ها مصيبت و قساوت از طرف پاپ‌ها، اسقف‌ها، قديسان، راهبان، اوباش تحريک شده از طرف کليسا، و بازجويان انکيزاسيون عليه يک اقليت مطيع قانون است. هم‌چنين در بيانيه واتيکان هر نوع اشاره‌ای به هم‌دستی بين اعضای برجسته سلسله مراتب کليسا و نازی‌ها قبل، در جريان، و بعد از جنگ جهانی دوم از قلم افتاده است.۵۷

گرچه ستم بر يهوديان در سرتاسر قلمرو مسيحيت طی بخش عمده دو هزاره ادامه يافت، اما اغلب در کتب درسی پيرامون تاريخ اروپايی بدان اشاره نمی‌شود، مگر برای اشاره به هولوکاست نازی. به سهم بزرگ مردم يهود به علم، طب، هنر، ادبيات، تجارت و سياست به ندرت اشاره می‌شود، گرچه در مواردی به اين اشاره می‌شود که يهوديان چگونه مجبور شدند نزول‌خوار شوند (بدون آن‌که چيزی از نزول‌خواری مسيحيان گفته شود).

به طور خلاصه، برخلاف مفاهيم متداول، مسيحيت از اوايل تاريخ خود از استبداد سکولار و مذهبی، ستم طبقاتی، بردگی، سکس‌باوری، و يهودی‌ستيزی حمايت کرد. مسيحيت طی قرن‌ها يک تأثير ارتجاعی شديد بر تقريباً تمام عرصه‌های دانش داشت. علاوه بر اين‌ها، مقامات کليسا ده‌ها هزار نفر «جادوگر» را شکنجه و اعدام کردند و کل جمعيت مرتدان، کافران و يهوديان را نابود ساختند.

مسحيت نه تنها تأمين کننده حقوق بشر نبوده، بلکه اغلب ضد آن بوده است. بيش‌تر مبارزات برای عدالت طبقاتی، رهايی، برابری جنسيتی، تسامح مذهبی، و ديگر حقوق از طرف گروه‌های سکولار، و نه مذهبی  صورت گرفت، واقعيتی که به ندرت در کلاس‌های درس ما به آن اذعان می‌شود.

در دهه‌های اخير، آن‌هايی که در کليسای کاتوليک روم که برای حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه کرده اند به کرّات از طرف واتيکان تحت توجيهات «پاپ ژان پل دوم» Pope John Paul II سرکوب شده اند. در اواخر دهه ۱۹۷٠، واتيکان وزن خود را عليه جنبش الهيات رهايی‌بخش قرار داد. «ژان پل دوم» مجمع کاردينال‌ها را با محافظه‌کاران پُر کرد. او در آمريکای لاتين تعداد زيادی از اسقف‌های محافظه‌کار را منصوب کرد و در راستای فقير کردن کليساهای شهری، اسقف‌های ليبرال را به مناطق دورافتاده روستايی منتقل کرد. او برنامه‌های آموزشی الهيات رهايی‌بخش را در حوزه‌های علميه سرکوب، و درس‌نامه‌های واتيکان را تحميل نمود، تئوريسين‌های الهيات رهايی‌بخش را ساکت کرد، و روحانيون ليبرال و راديکال را از داشتن مناصب عمومی منع کرد. در عين حال، «ژان پل دوم» که سياسی‌ترين پاپ‌ها بود، فعالانه از درگيری‌های سياسی روحانيون و غيرروحانيون محافظه‌کارتر که در سازمان شبه‌فاشيستی «اُپوس دی» Opus Dei فعاليت می‌کردند، حمايت می‌کرد.۵۸ خود پاپ مداوم در امور جهانی مداخله کرد، و تا بناگوش خود در سياست های ضدانقلابی باقی ماند، و در يک تلاش برای متلاشی کردن کمونيسم در اروپای شرقی، حتا وارد يک اتحاد مخفی با رونالد ريگان شد.۵۹

در مدارس عادی، مدرسينی که پرسش های جدی در باره تئوری و پراتيک مسيحيت مطرح کنند با خطر روبه‌رو شدن با فشارهای ناراحت کننده از طرف والدين، روحانيون يا مافوق ها مواجه اند.۶٠ آن‌هايی که درگير پژوهش انتقادی تاريخ مسيحيت شوند با موانع مشخصی روبه‌رو می‌شوند. همان‌طور که «گاگر» می‌گويد: «وظيفه از هم پاشيدن قرائت اُرتدوکس از گذشته عمدتاً از ويران کردن پُرزحمت و گمانه‌زنی هوشيارانه تشکيل می‌شود. مشکل صرفاً اين نيست که منابع برای «ديگر صداها» وجود ندارند. اين منابع، هر چه باشد، غنايم پيروزی بودند و اغلب در آتش بزرگ جشن [پيروزی‌ها] از بين رفته اند. يک ناکامی حتا ماندگارتر در دشواری تغيير شيوه‌های عادتی تفکر ماست. بدون دانستن اين، ما گذشته را طبق پاردايمی که برای اولين بار قرن‌های بسياز پيش آفريده شده است، می‌بينيم.۶۱

امروزه، شخص بايد برای يافتن يک بحث انتقادی از سمت تاريک‌تر تاريخ مسيحيت در رسانه‌های اصلی، کتاب‌های تاريخی مدارس، يا در انتشارات باب روز و ديگر وسايل گفتمان جمعی بايد بسيار و سخت پژوهش نمايد. تاريخ با مسيحيان مهربان بوده است، حتا با بدترين‌های آن‌ها، زيرا مسيحيان ميزان زيادی از آن را نوشته اند و زيرا گونه‌های مسيحيت سازمان‌يافته به عنوان يک نيروی سرکوبگر در جامعه غربی باقی است.
پی‌نويس‌ها:
علاقمندان به پژوهش مستقل پيرامون اين موضوع، می‌توانند به منابع زير به زبان اصلی مراجعه کنند:

1- Michael Grant, History of Rome (New York: Charles Scriber, 1978), 458.
2- John G. Gager, The Origin of Anti-Semitism: Attitudes Toward Judaism in Pagan and Christian Antiquity (New York and Oxford: Oxford University Press: 1983), 41-53.
3- Gager, The Origin of Anti-Semitism, 48.
4- Gager, The Origin of Anti-Semitism, 97-98; see also 16-17 and 134-159 for related points. At the same time, Roman leaders themselves did not hesitate to repress politically rebellious population in Judea in a thoroughly brutal fashion. Josephus refers to “the unprecedented character of the Roman’s cruelty” in quelling a Jewish uprising by massacring 3,600 people in one day; and in Alexandria he reports that 50,000 Jews were slaughtered in one day in A.D. 66: Josephus, The Jewish War II. 306-308, 326-328, 496-498.
5- Gibbon, The Decline and Fall of the Roman Empire, chapter 22, 361.
6- Mark 11.18;12.12; see also Mathew 21.46, 27.20; and Luke 19.47-48.
7- See John 5.10, 5.16-18, 7.1, 7.11-13, 10.31-33,18.29-40,19.1-6; see also Acts 10.39, 13.45-50; Titus 1.10-14;I Thessalonians 2.14-16; Charlotte Klein, Anti-Judaism in Christian Theology (Philadelphia: Fortress Press, 1978); John Dominic Grossan, Who Killed Jesus: Exposing the Roots of Anti-Semitism in the Gospel Story of the Death of Jesus (San Francisco: HarperSanFrancisco, 1996); and Hay, Europe and the Jews, 12-16.
8- Origen, Against Celsus, quoted in Paul E. Grosser and Edwin G. Halperin, Anti-Semitism: The causes and effects of a Prejudice (Secaucus, N.J.: Citadel Press, 1976),27.
9- Edward H. Flannery, The Anguish of Jews: Twenty-Three Centuries of Anti-Semitism (New York: MacMillan, 1965),27.
10- Dagobert Runes, The Jew and the Cross (New York: Philosophical Library, 1966), 41.
11- Quoted in Fred Gladstone Bratton, The Crime of Christendom (Boston: Beacon Press, 1969), 84-85; see also Runes, The Jew and the cross, 61-62.
12- Quoted in Hay, Europe and Jews, 27-30.
13- Both quoted in Hay, Europe and Jews, 27.
14- Rodney Stark, The Rise of Christianity: A sociologist Reconsiders History (Princeton, N,J.: Princeton University Press, 19960, 66-67.
15- Dagobert Runes,The War against Jews (New York: Philosophical Library, 1968), 113.
16- Heinrich Graetz, History of Jews, cited in Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 79.
17- Augustine, The City of God 18.46; and Runes, The war Against the Jews, 58.
18- Runes, The War Against the Jews, 96.
19- Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 80-81.
20- Flannery, The Anguish of Jews, 95.
21- Hay, Europe and Jews, 166-167; and Bauer, A History of the Holocaust, 22.
22- Meyers’s studies are summarized and cited in Stark, The Rise of christianity, 68.
23- Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 86.
24- Joshua Trachtenberg, The Devil and the Jews (New Haven: Yale University Press, 1943), 159-162.
25- Trachtenberg, The Devil and the Jews, 162.
26- On this see Michelet, Satanism and Witchcraft, passim.
27- Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 58-103.
28- Hay, Europe and the Jews, 86-87.
29- – Hay, Europe and the Jews, 35.
30- – Hay, Europe and the Jews, 104-105.
31- – Trachtenberg, The Devil and the Jews, 7, 14 and passim.
32- – Hay, Europe and the Jews,98, 117-118 and passim.
33- – Hay, Europe and the Jews, 112-119.
34- – Hay, Europe and the Jews, 95-102. The bishop’s comment is in ibid, 96.
35- – Hay, Europe and the Jews, 152.
36- Yehuda Bauer, A History of the Holocaust (New YORK: Franklin Watts, 1982), 10.
37- Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 58103, 146, and passim; Flannery, The Anguish of Jews, 52; Hay, Europe and the Jews, 41-42.
38- Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 154; see also – Yehuda Bauer, History the Jews in Christian Spain, vol. 2 (Philadelphia: Jewish Publication Society of America, 1961), passim; Bauer, A History of the Holocaust, 21.
39- S. M. Dubnov, History of Jews in Russia and Poland (Philadelphia: Jewish Publication Society of America, 1920), 146-148, 164-165.
40- Flannery, The Anguish of Jews, 248-251.
41- Dubnov, History of Jews in Russia and Poland, 346-358, 404-406, and passim.
42- – Flannery, The Anguish of Jews, 189-190; Dubnov, History of Jews in Russia and Poland, 114-120.
43- Runes, The War Against the Jews, 144; Norman Cohn, Warrant for Genocide (New York: Harper & Row, 1966), 39; and Hay, Europe and the Jews, 107-108 and passim.
44- Grosser and Halprin, Anti-Semitism, 206-254.
45- De Rosa quoted in James Haught, Holy Horrors (Buffalo, N.Y.: Prometheus Books, 1990), 157-165.
46- Encyclopedia Judaica (Jerusalem: Keter Publishing House, n.d.), vol. 10, 159.
47- Pierre van Paassen, The Forgotten Ally (1943), quoted in Hay, Europe and the Jews, 12.
48- The quotation is from Grosser and Halperin, Anti-Semitism, 3: see also Trachtenberg, The Devil and the Jews, 5-6; Cohen, Warrant for Genocide, passim; and Schottroff, Lydia’s Impatient Sister, 16.
49- Hannah Arnedt, The origin of Totalitarianism (New York: Harcourt, Brace, 1966), xi.
50- Gager, The Origin of Anti-Semitism, 267.
51- Goebbels quoted in Jean Bacon, The Greater Glory (Bridport, Dorset/san Leandro, California: Prism Press, 1986), 34.
52- Uriel Tal, Christians and Jews, 304, cited in Gager, The Origin of Anti-Semitism, 267.
53- Hay, Europe and the Jews, 337n and see 18-19 and 310ff.
54- See my Blackshirts and reds: Rational Fascism and the Overthrow of Communism (San Francisco: City Lights Books, 1997), 16.
55- Commission for Religious Relations with the Jews, We Remember: A Reflection on the Shoah reprinted in New York Times, March 17, 1998.
56- On then church’s accommodation with Nazism before and during the war see Guenter Lewy, The Catholic Church and Nazi Germany (New York: McGraw-Hill, 1964).
57- Los Angeles Times, September 4, 1984; Washington Post, September 4, 1984: Attenzione, May 1981:16-20; Guardian, April 19, 1989; Daniel Fogel, Junipero Serra, the
Vatican, and Enslavement Theology ((San Francisco: Ism Press, 1988), 165-173. John Paul II will always be the CIA pope to me.
58- Penny Lernoux, “Opus Dei and the ‘Perfect society’”, Nation, April 10, 1989: 482-487; Curtis Bill Pepper, “Opus Dei, Advocatus Papae”, Nation, August 3/10, 1992: 139-140.
59- Carl Bernstein, “The Holy Alliance”, Time, February 4, 1992: 28-32; David Willey, God’s Politician, John Paul at the Vatican (New York: St. Martin’s Press, 1993).
60- See Edward Jenkinson, Censors in the classroom (Carbondale and Edwardville, Ill.: Southern Illinois University Press, 1979); Joan DelFattore, What Johnny Shouldn’t Read: Textbook Censorship in America (New Haven and London: Tale University Press, 1992).
61- Gager, The Origin of Anti-Semitism, 266.