در ستایش تقی شهرام یا فراخوان به استالینیسم

 

آبتین درفش

قبل از هر چیز باید به این اقرار کنم که نمی‌توانم از دیدن این که کسانی چون خانم پریسا نصرآبادی با سرمشقپنهان نکردن حقیقت و ذبح نکردن شجاعتپا به میدان گذاشته‌اند و چنین خوش می‌درخشند، خوش‌حالی‌ام را پنهان کنم، و یا، از همین‌روی، بر دل‌نگرانی‌هایم سرپوش بگذارم.

ای کاش پریسا نوشتن مقاله‌ی «در ستایش تقی شهرام به مناسبت سی‌امین سال‌گرد اعدام وی» را به زمانی موکول می‌کرد که مجال موشکافیموضوعِ مورد بحث فراهم بود. و در نتیجه او مجبور نمی‌شد، بدون توجه از ادبیاتی نسبتا غنی که در حول‌وحوش «بیانیه‌ی تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین» طی سالیان شکل گرفته است، چنین شتابان، گذر کند و همه چیز را از صفر بیاغازد.

به‌‌هرحال ورود پریسا را به این بحث ـ که به‌رغم دردناکی آن ‌بخشی از تاریخ جنبش چپ جامعه‌ی ماست ـ باید به‌فال نیک گرفت؛ به‌‌ویژه که آن از طرفی یقینا برای نسل جوان درس‌های زیادی در بر دارد و از طرفی دیگر برای جوینده‌گان نام، که می‌خواهند ره صد ساله را یک شبه بپیمایند بسیار اغواکننده است. پریسا برای بررسی درستِ موضوع مورد بحث‌اش به‌طور سلبی معیاری بدست می‌دهد که هم‌چنان‌ که خواهیم دید خود به آن وفادار نمی‌ماند. او می‌گوید: “بسیاری از منتقدان شهرام با تاختن یک‌جانبه به ویبا دست بردن به گوشه و زوایایی از تاریخ، تنها برخی فاکت‌ها را مصادره به‌مطلوب کرده‌اندو یا بگذریم از تنگ‌نظرانی که کینه‌ی دیرینه و فرقه‌گرایی‌شان سالیانی است که کورشان کرده است“. از ادغام این دو بازگفت و یک نتیجه‌گیری ایجابی از آن می‌توان به‌‌ یک مضمون عام از معیاری که او به‌طور‌ ضمنی پیش‌نهاد می‌کند دست‌یابیم: در روش بررسی باید از یک‌جانبه‌گرایی، گزینش دل‌بخواهی فاکت‌ها و تنگ‌نظری مبتنی بر فرقه‌گرائی پرهیز کرد.

در راستای این معیار چیزی که بیش از همه خودنمایی می‌کند محدودیت دامنه‌ی منابعی است که وی برای بررسی ادعاهای بس سترگ‌اش برگزیده است. او نه تنها به مهم‌‌ترین منابعی که در زمینه‌ی تصفیه‌ی درون‌سازمانیِ سازمان مجاهدین تولید شده‌ است رجوع نمی‌کند، بل‌که حتا آن شماره‌هایی از نشریه‌ی پیکار که منعکس‌کننده‌ی نظریات تقی شهرام و مواضع سازمان پیکار بوده‌اند نیز محل اعتنا قرار نداده است. برخی از منابعی که می‌توانستند بر چالش‌های این نوشتار پرتوافکنند خوشبختانه در اینترنت در دست‌رس هستند: مهم‌ترین این منابع، تا آن‌جایی که حافظه مرا یاری می‌دهد، کتابی است در پاسخ به «بیانیه‌ی تغییرمواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» تحت نام «پیرامون تغییرمواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران» و جزوه‌یی بنام «مسائل حاد مجاهدین یا مسائل حاد جنبش ما » که هر دو از طرف سازمان‌های جبهه‌ی ملی ایران خارج از کشور انتشار یافته‌اند. در همین زمینه مقاله‌ی «کمونیست‌ها و مسئله‌ی تصفیه» در نشریه‌ی رهایی، دور دوم، شماره‌ی 43، و نیز «نقد سازمان پیکار» که در چندین شماره‌ی پیاپی همان نشریه آمده است، قابل ذکراند.

در شیوه‌ی بررسی، در برخی موارد، پریسا به برخوردهای ژورنالیستی و تبلیغاتی کاملا نزدیک می‌شود: در بدو ورود به بحث شاملو و شهرام یک روح می‌شوند در دو جسم، و چرا؟ برای این که سال‌روز مرگ هردوی آنان دوم مرداد است، و یا از آن بدتر چون نام هر دو با حرف «ش» آغاز می‌شود. و این یعنی دخالت نامجاز احساسات در بررسی ـ می‌گویم نامجاز چرا که دخالت احساسات در امر بررسی تا حدی اجتناب‌‌ناپذیر است. به‌هرحال، برای نشاندن شاملو و شهرام در کنار هم سه دلیل محتمل برای من قابل تصور است. نخست هم‌چون امری نیندیشیده و حسی، تولید قلمی که عنان‌اش به‌دست احساس است. دوم بهره‌گیری از محبوبیت شاملو به‌نفع شهرام. سوم علاقه به هر دوی آنان: یکی را به‌خاطر شعرش و دیگری را به‌خاطر تصورات ذهنی‌یی که واقعی بودن آن‌ها بدیهی فرض شده است، از قبیلجنبش کمونیستی نوین ایران، که به سمت طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمت‌کش و اقشار فرودست سربرگردانده است، به شانه‌های تقی شهرام ایستاده است“. موضوع تا آن‌جایی که به علاقه و عاطفه‌ی انسان برمی‌گردد نه تنها قابل سرزنش نیست بل که تحسین برانگیز هم است. اما وقتی که آن را از دریچه‌ی درس‌آموزی یک نسل از اشتباهات نسل گذشته‌اش می‌‌نگریم، این نوع برخورد نه تنها مجاز نیست بل‌که گم‌راه‌کننده است، برخوردی است سرسری، از آن دست که گویی «جهان نیست جز فسانه و باد».

پریسا آن قدر که پروای رعایت منطق صوری را در نوشته‌اش دارد به واقعیت پای‌بندی چندانی از خود نشان نمی‌دهد: دانسته یا نادانسته به خواننده‌ی خود کلک می‌زند. برای مثال، او تصفیه‌یِ درون‌سازمانیِ سازمان مجاهدین را نخست به عمل‌کرد تقی شهرام تقلیل می‌‌دهد سپس تقی شهرام را از طریق «ادله» تطهیر می‌کند، و در آخر «علل» را به معلول‌های خارج از دست‌رس احاله‌ می‌دهد ـ طوری که گویی «نه خانی آمده است و نه خانی رفته». وی به اصل داستان که تصفیه‌ی بیست در صد اعضای مسلمان سازمان مجاهدین است، به قول او، و پنجاه در صد، به‌اقوالی دیگر، عنایت چندانی نمی‌کند، وی نه تنها می‌تواند به راحتی از بخش رنجیده سازمان که با تغییر ایدئولوژی دچار بحران وجودی شده استصرف نظر کند، بل‌که به نتایجی که آن برای جنبش کمونیستی دربر داشت، و شمشیر آهخته‌یی که بدست زنگیان مست داد نیز کم‌ترین التفاطی از خود نشان نمی‌دهد. این کم عنایتی، که در واقع از قلم انداختن مهم‌ترین درس تصفیه‌ی درون‌سازمانی سازمان مجاهدین است، روح سید ابراهیم نبوی را به ذهن خواننده احضار می‌کند که با از دست‌دادن خویشتن‌داری احتمالی زیپ دهان خود را وا‌‌گشوده است: که «کسانی که در قتل‌وعام سال67 در زندان‌های جمهوری اسلامی به‌دار آویخته شدند کمونیست بودند و حق‌شان بود». البته روح سیدابراهیم نبوی احضار می‌شود تا به‌عنوان یک شخصیت منفی، یک ضدقهرمان، غفلت پریسا را در پرهیز از «یک‌جانبه‌گرایی، گزینش دل‌بخواهی فاکت‌ها و تنگ‌نظری مبتنی بر فرقه‌گرائی» برجسته کند، و الا قیاس پریسا با سیدابراهیم قیاسی است مع‌الفارق، هیچ انسان منصفی نمی‌تواند این دو را در یک کفه‌ی ترازوی قرار دهد. پریسا به سازنده‌گان تاریج نوید‌بخش آینده تعلق دارد که در مقام راویِ تاریخِ یک فاجعه، از سر غفلت و سهل‌انگاری، بخشی از فاجعه را از قلم می‌اندازد. سیدابراهیم نبوی، اما، به‌گذشته‌ی سیاه تاریخ یکی دو نسل پیش تعلق دارد که در مقام مجری یک جنایت به فاجعه‌یی تاریخی صحه می‌گذارد، یکی چشم و چراغ آینده است و دیگری خار چشم آن.

به‌هرروی، پریسا، با تقلیل تصفیه‌ی درون‌سازمانی سازمان مجاهدین به عمل‌کرد تقی شهرام، با اقامه‌ی سه دلیل بار سنگین مسئولیت را از دوش‌اش برمی‌دارد، یا، دست‌کم، کاهش می‌دهد . نخستین دلیل این که فاجعه مسبوق به سابقه بوده است و مقتولان این فاجعه خود درگیر قتل دو نفر دیگر بوده‌اند، پس آن چه که اتفاق افتاده عملی متعارف بوده است، و از این روی رخ‌دادی نه چندان مهم، که قابل چشم‌پوشی نباشد. دوم این که این گونه اعمال از نفس مبارزه‌ی چریکی، که سازمان مجاهدین درگیر آن بود، برمی‌خیزد، پس ربطی به عمل‌کرد این یا آن شخص معیین ندارد و علت را باید در خود مبارزه‌ی چریکی جست‌وجوی کرد. و سوم، تازه اگر خلافی صورت گرفته باشد این متوجه‌ی یک فرد معیین در تشکیلات نیست، خلافی است جمعی و باید بین تمامی اعضا سرشکن شود. به‌عبارتی قاتل و مقتول را باید به‌جرم قتل ‌با هم بر سر میز محاکمه نشاند، و به این ترتیب نقش تقی شهرام، به‌عنوان یک فرد در بین افراد تشکیلات، آن چنان رقیق می‌شود که دیگر قابل تشخیص نیست.

با وجودی که نمی‌توان با نتیجه‌گیری‌های پریسا موافق بود، نیاید، اما، به این نتیجه نیز رسید که در استدلال‌های او هیچ حقیقتی نهفته نیست. «تصفیه‌ی درون‌سازمانی مجاهدین» بیش از آن که محصول عمل‌کرد تقی شهرام باشد محصول بینشی بود که نه تنها بر سازمان مجاهدین بل‌که در مقاطعی بر سازمان چریک‌های فدائی خلق نیز، به تناوب، حاکم بود: چه در مورد سازمان مجاهدین و چه در مورد سازمان چریک‌های فدائی خلق این حکم صادق است که هر زمان که رهبری در اثر ضربه‌ی رژیم عوض می‌شد، سرنوشت این سازمان‌ها هم کلا دست‌خوش تغییر می‌‌گردید: برای مثال ماهیت شوروی و چین و حتی «آلبانی» در طول حیات این دو سازمان چندین بار عوض شد، زمانی شوروی رویزیونیست بود و چین انقلابی، با عوض شدن رهبری، شوروی شد سوسیالیستی و چین ضدانقلابی؛ زمانی سازمانی که اسم، شجره‌نامه و هوادارانش مذهبی بودند به‌ناگاه، با تغییر رهبری، شد مارکسیست؛ زمانی مبارزه‌ی چریکی تنها ره رهائی بود، اما به‌محض تعویض رهبری، مبارزه‌ی چریکی شد عامل تمامی اشتباهاتی که این دو سازمان‌ در طول حیات‌شان مرتکب شده بودند. با این وجود، در تمامی این نوسانات یک چیز ثابت بود و آن این بینش که «رهبری فعال مایشا است و توده‌ی سازمانی فرمان‌برداری مطیع»، بینشی در آن یک رهبرِ همه‌چیز‌دان در راس امور قرار دارد و جامعه را چهار نعل به ‌سوی کمونیسم می‌برد، بینشی‌ که گویاترین نام برای آن استالینسم است. آیا همین بینش نبود که با صعود فرخ‌نگهدار و دارودسته‌اش به رهبری غروب بزرگ‌ترین سازمان چپ تاکنونی ایران را رقم زد؟

برمی‌گردم به پریسا تا او را در سفرش، دست‌کم، یکی دو منزل دیگر هم‌راهی کنم. به‌راستی، در پی این همه عرق‌ریزیِ فکری او به‌دنبال چه می‌گردد؟ آیا فقط بر آن است که اسم تقی شهرام را نیز، به‌پاس مبارزات‌اش، به لیست بلند شهدا اضافه کند، یا در پی چیز دیگری است؟ من فکر نمی‌کنم که اسم تقی شهرام اصلا هیچ‌گاه از این لیست جا افتاده باشد. برای اطمینان بیش‌تر موضع یکی از منتقدترین سازمان‌هایی که تصفیه‌یِ سازمانیِِ سازمانِ مجاهدین را به‌سختی محکوم کرد در این‌جا می‌آورم: “… خوشبختانه هوشیاری و استقامت شهید تقی شهرام که حاکی از شناخت او از رژیم کنونی و سوابق طولانی مبارزاتی گذشته‌ی وی بود، موجب شد که بهره‌برداری رژیم [که در صدد بود حمله به تقی شهرام را به حمله علیه کمونیست‌ها تبدیل کند]به حد اقل برسد. او با استقامت در زیر فشارهای رژیم و نفی دادگاه قلابی و تن ندادن به مانورهای دادگاه تا حد زیادی امکان بهره‌برداری رژیم را کم کرد و از این بابت باید اعتبار لازم را به‌او داد” (رهائی، دور دوم، شماره‌ی 43مرداد 1359).

ای کاش موضوع به‌ این که اين نوشتار کوتاه، کلاهی است که به احترام رفيق تقی شهرام از سر بر داشته می شودخاتمه می‌یافت، اما متاسفانه پریسا بر آن است که از کلاهی که از سر برداشته است قبای رهبری بر قامت تقی شهرام بدوزد و از آن بدتر به‌هیچ چیز کم‌تر از ستایش او رضایت نمی‌دهد.‌ و این جا است که شمایل تمام قد استالین، آموزگار کبیر پرولتاریا، به‌جلوه‌گری درمی‌آید و به ما می‌آموزد که داستان خونین تصفیه‌ها نه تنها به‌هیچ‌وجه مختومه نیست، بل‌که این سرنوشت محتوم کمونیست‌ جامعه‌ی ما است که هر سی سال یک‌بار همه چیز را از نو آغاز کند، پیوسته در کلاس اول درجا زنند، و در نهایت بهترین‌هاشان شاگر اول کلاس اول باشند، و خنگ‌ترین‌هاشان هاج‌وواج ملات نرمی در دستان سکتاریسم و اپورتونیسم باشند که بسته به نوسانات رهبری به هر شکلی درآیند.‌

در پس این شمایل خوفناک، اما، تصویر زیرکانه‌یی، با این وجود سخت نامرغوب، پنهان است که تا حدی خوف را از دل می‌برد اما به همان اندازه تاسف را برمی‌انگیزاند. تازه در این‌ تصویر است که قصد پریسا از رهبرتراشی و آن همه یال و کوپالی که به تقی شهرام حمل می‌کند آشکار می‌شود. واقعیت این است که پریسا در نوشته‌ی خود مخاطب خاصی را در نظر دارد. و از همین روی تلاش وی از آغاز متوجه‌ی تدارک ماتریال لازم برای رویارویی با این مخاطب بوده است. وی در نوشته‌اش از «نسل بعدی مبارزان پس از تقی شهرام» نام می‌برد، که منظور وی از این «مبارزان»، چنان‌چه از جملات بعدی او آشکار می‌شود، شخص منصور حکمت است. مخاطب پریسا، اما، پیروان و حواریون همین منصور حکمت‌اند که او را با عناوینی هم‌چون «مارکس زمان» به‌جای می‌آورند. پریسا در منولوگ خموشانه‌‌یی که با مخاطب‌اش دارد به جای یک بحت اصولی و نقد هرگونه «آتوریته‌پرستی» وارد بازیِ ابداعِ یک رهبر پرو پیمان که از «مارکس زمان» یک سروگردن بلندتر باشد می‌شود. در این رهبربازی از طرفی رهبری که از «مارکس زمان» مارکس‌تر باشد را ابداع می‌کند و از طرفی دیگر دندان‌های «مارکس زمان» را می‌کشد تا در کنارِ تقیِ شهرامِ یال و کوپال‌دارشده هرچه نحیف‌تر بنمایش درآید. و این همه با اتکا به تنها سندی انجام می‌شود، که نوشته‌ی پریسا را از رتوریک محض نجات داده است. با ارائه‌ی این سند که به‌منزله‌ی پیروزی او بر حریف است، پریسا مخاطب خود را که هستی سیاسی‌ا‌ش قائم به تبعیت از نظرات رهبر است، در برابر این حقیقت قرار می‌دهد که رهبر، چه زمانی که رهبری محفل سهند را به‌عهده داشت و چه زمانی که اتحاد مبارزان را رهبری می‌کرد، بنا به نص صریح دو جزوه‌ی «اسطوره‌
ی بورژوازی ملی و مترقی
»
و «انقلاب ایران و نقش پرولتاریا (خطوط عمدهخود را از پیروان صدیق خط پیکار می‌دانسته است. و از این روی وام‌دار تقی شهرام است. اکنون که دیگر برادری ثابت شده است، تقسیم ارث و میراث تنها کاری است که روی دست پریسا مانده است تا «تصویری که تا حدی خوف را از دل می‌برد اما به همان اندازه تاسف را برمی‌انگیزاند» کامل شود. پریسا میراث منصور حکمت را ـ میراثی که «گسست از پوپولیسم و چپ رادیکال غیرکارگری و روی‌آوری به چپ کارگری» را در ناصیه داشت ـ که عمدتا از این‌جا و آن‌جا اقتباس شده بود و وی به‌عنوان نص سره و دست اول به اتحاد مبارزان کمونیست و بعدا حزب کمونیست ایران منتقل کرده بودi، یک‌جا به‌نام تقی شهرام شناسنامه‌دار می‌کند‌، و، برای این که حق به حق دار رسد، شهرام، پدر معنوی و متقدم منصور را در جایگاه رهبری می‌نشاند. بیائید یک‌بار دیگر به‌این تصویر نگاه کنیم، اما این‌‌بار با واژه‌گان سلیس و موجز خود پریسا:

« تاثير شهرام چنان پر رنگ و انکار ناپذير است که می توان رد مجموعه اين بحث ها که مفصلا توسط وی در اطلاعيه‌ها، پیام‌ها، پلميک ها و کتاب های متعدد در سازمان مجاهدين خلق طرح و پيگيری شده است و موضع متمايزی که وی در آن برهه در درون چپ ايران در قبال بورژوازی تا مغز استخوان وابسته اتخاذ می کند را در نسل بعدی مبارزين پس از وی ديد، بحث های وی چنان تيزبينانه و بعضا موشکافانه است که بی آن که نامی از وی برده شود توسط محفل کمونيستی سهند و سپس اتحاد، مبارزان کمونيست در آثاری چون اسطوره بورژوازی ملی و مترقیيا انقلاب ايران و نقش پرولتاري (خطوط عمده ) به‌عوان مبنايی برای ايجاد ترندی نوين در چپ ايران مورد استفاده مستقيم قرار می گيرد که هدف خود را گسست از چپ راديکال غير کارگری به چپ کارگری تصوير می کند.»

iاقتباس به‌خودی خود چیز بدی نیست و نمی‌توان آن را از پروسه‌ی قوام و اعتلای یک ایده جدا کرد، و تعیین نمود که یک ایده‌ی اقتباس‌شده تا حد محصول آفرینش شخص اقتباس‌‌کننده و تا چه حد به آفرینش منبع «اصلی»‌ برمی‌گردد. به‌هرروی آن‌چه نادرست و تنگ‌نظرانه است برساختن علم عثمان از آن ایده و فراخواندن سینه‌زن‌های حرفه‌یی به زیر آن است.

من بدون این‌که مدعی یافتن سرمنشا آن چیزی باشم که «گسست از پوبولیسم و چپ رادیکال غیر کارگری و روی‌کرد به چپ کارگری» نام گرفته است و هواداران منصور حکمت آن را به نبوع وی نسبت می‌دهند، به دو چیز باور دارم: یکی این که یک چنین ادعایی اساسا به امری تقریبا محال می‌ماند که ممکن است حتا خود منصور حکمت هم به کم و کیف، و زمان و مکان آن آگاه نبوده باشد. دوم، با این وجود بر اسناد زیادی می‌توان انگشت گذارد که حاکی از آنند که قبل از پرده‌برداری منصور حکمت از این ایده، سازمان‌ها و گروه‌هایی بوده‌اند که مواضع‌شان دربرگیرنده‌ی تمامی یا، دست‌کم، عناصری از ایده‌ی«گسست از پوبولیسم و چپ رادیکال غیر کارگری و روی‌کرد به چپ کارگری» بوده است. در این راستا سندی وجود دارد که در سال 52، یعنی یک سال قبل از تصفیه در سازمان مجاهدین و مارکسیست‌شدن آن، نوشته شده است. در این سند که بخشی از مکاتبات گروه اتحاد کمونیستی (که بعدا فعالیت خود را در ایران زیر نام سازمان وحدت کمونیستی ادامه داد و دست کم تا آبان 68 که آخرین شماره‌ی نشریه‌ی رهائی، ارگان سازمانی آن، انتشار یافت در ایران فعال بود) با سازمان چریک‌های فدائی خلق است، تمامی عناصر «گسست از پوپولیسم و روی‌کرد کارگری » را می‌توان در آن مشاهده کرد. از نظر آنان انقلاب ایران سوسیالیستی ارزیابی شده است؛ مرحله‌ی انقلاب تدارک انقلاب سوسیالیستی ـ تدارک حزب طبقه‌ی کارگر از طریق سلول‌سازی‌های کارگری، متشکل از پیش‌روترین و آگاه‌ترین کارگران؛ تربیت کادرهای کمونیست کارگری هم مخفی و هم علنی ـ است. در این سند بر تمامی انواع انقلاب‌های‌‌ دموکراتیک و خلقی خط بطلان کشیده شده است؛ و نه تنها بورژوازی را در کلیت‌اش ـ ملی، انحصاری، وابسته وـ ضد انقلابی می‌داند، بل‌که هیچ‌گونه حسابی روی خرده بورژاوزی به‌اصطلاح مدرن نیر باز نمی‌کند. این سند به‌‌صورت ضمیمه در «بحران جدید سیاسی و اقتصادی رژیم و نقش نیروهای چپ»، از انتشارات گروه اتحاد کمونیستی آمده است، که در سایت اسناد سازمان وحدت کمونیستی موجود می‌باشد.

مقاله «در ستایش تقی شهرام به مناسبت سی امین سالگرد اعدام وی»

1 Comment

  1. دوست عزیز متاسفانه جواب شما با توجه به عنوانی که انتخاب کردی دندان شکن نبود و بالاخره شما یک ادعایی کردی در این عنوان، اما هیچ استدلالی که نکردی در متن؟ این تناقضی نداره به نظر شما؟ مطلب ضعیفی در جواب بود. خسته نباشی

Comments are closed.