اشکال و روح

ماکان محمدی

لحظه ای ایستادن

مطلبی که مطالعه می کنید بخشی از تحقیق گسترده ایست که  اخیرا پیرامون “زیبایی شناسی انتقادی ” در حال انجام آن هستم که البته بهتر است کمی محدودش کنم و عنوان ” از هوسرل تا آدورنو” را بر آن بگذارم.

بخش اول تحقیق مربوط به نقد آدورنو بر هوسرل به واسطه فروید است و فصل دوم اشاره به “رمان، تجسم از خود بیگانگی در نظریه لوکاچ و نقد آدورنو ” بر اساس همین زمینه پدیدارشناسانه دارد که من خلاصه آن را در چند قسمت بر روی وبلاگ خواهم گذاشت مطلب زیر بخشی از گذار از لوکاچ کانتی به لوکاچ هگلی ست .

فصل اول تحقیق به دلیل پیچیدگی ودشواری مطلب قابلیت خلاصه کردن نداشت اما به زودی متن کامل آن را به صورت pdf بر روی وبلاگ خواهم گذاشت

لوکاچ در کتاب “روح وشکل ”  (Soul and Forms) به طرح این پرسش می پردازد که آیا مقالاتی که در این کتاب گرد آمده اند از وحدت برخوردارند ؟ هرچند این پرسش با بیان “توانایی وحدت داشتن” از این هم فراتر می رود. « مقالات در این کتاب روبه روی من هستند و من ازخودم می پرسم که آیا حق دارم چنین آثاری را منتشر کنم یا نه،آیا چنین آثاری می توانند وحدتی نو پیدا کنند؟»

بد نیست این توضیح را بدهم که کتاب از ده گفتار تشکیل شده : 1) در باره ماهیت و روح مقاله (نامه به لئو پوپر) 2)گرایش افلاطونی،شعر وصورت( درباره رودولف کاسنر) 3)تزلزل شکل در برابر زندگی (درباره سورن کیرکه گور و رگینه اولسن) 4)درباره فلسفه رمانتیک زندگی(درباره نووالیس) 5)شیوه زندگی بورژوایی و هنر برای هنر (درباره تئودور اشتورم) 6) انزوای جدید و شعر آن (درباره اشتفان گئورگه) 7)شوق وشکل (درباره شارل لویی فیلیپ) 8)لحظه و شکل (درباره ریشارد بر هوفمان ) 9) غنا ، آشوب و شکل (گفتگو درباره لاورنس استرن)  10)مابعدالطبیعه تراژدی (درباره پاول ارنست)

لوکاچ در مقاله (نامه) ابتدایی به «جوهر و شکل» مقاله می پردازد وبه واسطه تردید های وی پیرامون این موضوع به برداشتی جدید از مقاله دست میابد که متفاوت از «مقالات مونتنی » و « گفتگوهای افلاطونی » است . او با تاکید بر این موضوع که پیش از این نیز به این موضوع پرداخته شده اما آنها را فاقد وجاهت اندیشه ای و تحلیلی می داند:

« «وایلد و کر »  همه را صرفا با حقیقتی آشنا کرده اند که قبلا برای رمانتیک های آلمان شناخته شده بود –حقیقتی که معنای غایی اش را یونانیان و رومیان ، کاملا ناخودآگاه ، بدیهی می دانستند : این که نقد هنر است ، نه علم . با این حال معتقدم که همه بحث ها حتی ذره ای به این پرسش واقعی نزدیک نشده اند : مقاله  چیست؟ »

لوکاچ مقاله را اثری «  انتقادی » می داند. او عمومیتی که برای مقاله قائل است را مربوط به این خصوصیت می داند که مقالات عموما درباره تابلو های نقاشی ،کتاب ها و اندیشه ها سخن می گویند ولی سوال این است که مقاله از چه راهی به این موضوعات مربوط می شود .

در نگاه او منتقد می کوشد از حقیقت چیز ها سخن به میان آورد در حالی که “نویسنده خلاق” اینگونه نیست .به همین دلیل است که نسبت به گفته نویسنده خلاق –که تنها “پنداری” از زندگی ارائه می دهد – معیاری برای سنجش وجود ندارد .اما قهرمان مقاله زمانی زنده بوده است و زندگی او باید به شیوه ای معین توصیف شود. به هر حال زندگی درون اثر ترسیم شده است همان گونه که در مورد نگارش خلاق نیز باید به خود اثر رجوع کرد.

نهایتا تعریفی که از مقاله ارائه می دهد این گونه است : « تکاپویی برای حقیقت ، برای تجسم زندگی که کسی از انسانی و عصری و شکلی برگرفته است ؛ اما استنباط نشانی از آن زندگی در اثر نگاشته شده کاملا به غنای اثر و قوت دید بستگی دارد .»

این مقایسه میان مقاله و زندگی  و نسبت بین انها ، بازتابی از شیوه تفکر زمانه بود که با نام « فلسفه حیات » (Lebensphlosophie) شناخته شده بود و بیشتر یک گرایش فکری بوده است که بزرگ ترین نماینده آن برگسون (Bergson) در فرانسه بود که بازتاب تفکر وی در کتاب  ” تکامل خلاق “

(Creative Evolution ,1907)قابل پیگیری ست .

برگسون می گوید ماده را از راه فکر و زندگی را از راه شهود درک می کنیم . زندگی آن چیزی است که واقعی ست ؛ ماده افسانه ایست که فکر به منظور مقاصد عملی آن را خلق کرده است ، به عبارت دیگر ، برنهاده فلسفه زندگی این بود که واقعیت –یعنی زندگی – باید با شهود درک شود نه با عقل .

به همین دلیل لوکاچ در کتاب تباهی عقل   (The Destruction of Reason) گفت که : فلسفه حیات (همان فلسفه زندگی) جلوه ای از عقل ستیزی ( Irrationalism) بود ،اما این اتهام در مورد کتاب “روح واشکال” نیز می تواند متوجه باشد اما به واقع لوکاچ مقاله را شکل ادبی معتبر می دانست که زندگی را در بر می گیرد و پیوندی نزدیک با احساس و یا تجربه دارد با این وجود نمی گوید که زندگی فقط واقعی ست یا احساس برتر از عقل است.

اما پرسش اساسی دیگر این است که اشکالی که لوکاچ از آنها سخن می گوید چیست؟

لوکاچ این پرسش را در غالب رسالتی که برای منتقد قائل است پاسخ می گوید. او صحبت از زمانی آرمانی برای منتقد می کند که در آن احساس و تجربه شکلی به خود می گیرد و  آن ” لحظه ای عرفانی وحدت امر درونی وبیرونی ، روح وشکل است”به دیگر بیان شکل ، برنگیختن احساسات  تا بدان حد است که معنایی مستقل یابد .بدین ترتیب منتقد از وحدت احساس و شکل هنری می کند برای همین وقتی از هنر ناب سخن می گوید آن را جدا از بقیه ابعاد زندگی نمی داند، حتی فرا تر از این ،آن(زندگی) را مقدم بر ابژه هنری می داند.به واقع لوکاچ زمانی که از کنایه  (irony) در مقاله سخن می گوید اشاره به این دارد که منتقد در حالی که لحن او خطاب به ابژه هنری ست اما صحبت از پرسش های غایی زندگی می کند .

مساله مهم اینجاست که او هر نوع تجلی زندگی را لزوما “شکل (Form) نمی داند ….
…..مساله مهم اینجاست که او هر نوع تجلی زندگی را لزوما “شکل(Form)نمی داند. مثالی که لوکاچ برای این فصل انتخاب می کند ” سورن کیرکگور ” است. او اساسا توجه خود را پیش از آن که به پرسونا ( نوشته های کیرکگور ) متوجه کند نظرش را به پس آن ، جایی که کیرکگور خود را در آن پنهان می کند متمرکز می کند یعنی ایمای(Gesture)مشهور وی یا همان قطع ارتباطش با نامزدش…

لوکاچ ابتدا می کوشد از مناظر گونه گون این ” ژست ” یا همان ” شکل ” کیرکگور را مورد بررسی قرار دهد. در آغازین بند های « تزلزل شکل در برابر زندگی » چنین می گوید : « ارزش ژست در زندگی چیست؟ به بیان دیگر ارزش «شکل» ، ارزش زندگی ساز و پروراننده « شکل » در زندگی چیست؟

ژست چیزی نیست جزء حرکتی که چیزی بی ابهام را به وضوح بیان کند . « شکل یگانه شیوه بیان امر مطلق در زندگی ست ، ژست تنها چیزی ست که ماهیتا کامل است . یگانه واقعیتی ست که بیش از امکان صرف است .ژست خود بیانگر رندگی ست . اما آیا بیان زندگی ممکن است ؟ آیا این تراژدی هرگونه هنر زنده نیست که می کوشد از خلاء ، قصری بلورین بسازد ، از امکان های خیالی « روح » واقعیاتی جعل کند ، از طریق وصل و فصل « ارواح » پلی از « اشکال » در میان آدمیان بنا کند ؟

آیا ژست اصلا می تواند وجود داشته باشد ، و آیا مفهوم صورت هیچ معنایی از لحاظ زندگی دارد؟ »

در واقع تمام تلاشی که می توان آن را در جای جای نگاه و سویه کیرکگور دید بر مبنای این گفته قرار داشت که « واقعیت » ربطی به « امکان ها » ندارد .

تلاش او بنا کردن زندگی اش بر مبنای یک ژست بود . و آنچه را می نگاشت نمایانیدن و شفاف کردن ژستش در برابر جهانی بود که هر دم درهم ریختگی اش را به فجیع ترین شکل نشان می داد

تاکید کیرکگور بر “صادق بودن” در واقع تاکید بر « عرضه یگانه زندگی است » و به قول لوکاچ فرا چنگ آوردن آن « پروتئوس » [1] که به محض آنکه اسرار را بیان کرد نتواند بجنبد .

در واقع به زبانی ساده تر « ژست از منظر دیالکتیک کیرکگور جمع ضدین « امکانات و واقعیات » ، تلاقی زندگی و شکل ، ماده وخلاء و نهایتا متناهی و نامتناهی است.

شاید توضیح مستقیم لوکاچ در این باره راه گشا باشد :

« ژست جهتی است که با آن « روح » از یکی از ضدین عبور می کند ، جهشی که با آن امور همیشه نسبی واقعیات را وا می گذارد تا به یقین ابدی « اشکال »برسد.

اما تلاش لوکاچ به این ختم می شود که چنین ایمایی ” شکل ” نیست و نمی تواند ” شکل ” باشد بلکه معنای آن این است که « هنر زندگی » (Lebenskunst)وجود ندارد . چرا که حتی اگر هنر هم بتواند بی ابهام باشد ، زندگی سراسر مبهم است . اما مذمومیت نگاه لوکاچ که بعدها وی در کتاب بزرگ و ارزشمند « تئوری رمان » بر آن می شورد را در مفهوم و نگاه انتزاعی وی باید دید.

در واقع تاثیر تفکر نئوکانتی که هنوز مورد رد وی واقع نشده بود در جایی خود را نشان می دهد که او صحبت از “پیشینی بودن اشکال ” می کند یعنی با فرایند انتزاع از میان متون ادبی استخراج نمی شوند بلکه به گونه ای ، مقدم بر این آثارند ، هست هایی ابدی اند که در آثار انضمامی هنری ، کم و بیش به صورت کافی تحقق میابند .

بعدها لوکاچ با نقد نئوکانتی هایی چون ریکریت (Rickert)و مکتب وی متذکر می شود که شکافی میان اندیشه ” سرمدی ” و تحقق تاریخی ارزش ها وجود دارد و این عاملی می شود تا لوکاچ مباحث زیباشناسانه اش را در بستر تاریخی مورد بازبینی قرار دهد.

مثلا جایی که میان « شعر » و « شاعری » تفاوت قائل می شود و بر این موضوع پافشاری می کند که « ایده ، پیش از همه تجلیات خود وجود دارد » و این منتقد است که « خصوصیت پیشینی » آن را آشکار می کند .

در قسمت های بعد درباره کتاب « تئوری رمان » ، خواستگاه کتاب و نقد تئودور آدورنو بر آن توضیح خواهم داد.

[1] پروتئوس :خدای بحری در اساطیر یونان قدیم .پدر او پوزیدون موهبت پیشگویی و تغییر صورت به دلخواه را به او ارزانی داشت . برای آنکه وی را وادار به پیشگویی کنند می بایست او را هنگام خواب غافلگیر کرده ، ببندند تا فرار نکند . معمولا او را به صورت مجسمه ای نیم تنه انسان با دو ماهی نشان می دهند .