چرا آواتار نژادپرستانه است؟

 

اسلاوی ژیژك
مترجم: فرشید عطایی

لحظه ای ایستادن

آواتار را باید با فیلم‌هایی نظیر چه كسی برای راجر ربیت پاپوش دوخت (1988) یا ماتریس (1999) مقایسه كرد. در هر یك از این فیلم‌ها قهرمان داستان بین واقعیت زندگی روزمره ما آدم‌ها و یك دنیای تخیلی گیر افتاده است؛ این دنیای تخیلی در فیلم راجر ربیت به شكل كارتون است، در فیلم ماتریس به شكل واقعیت دیجیتال، و در فیلم آواتار هم واقعیت‌های زندگی روزمره در یك سیاره به صورت دیجیتالی بهبود داده شده‌اند.

بنابراین نكته‌ای كه باید به ذهن سپرده شود، این است كه هرچند داستان آواتار قرار است در یك فرایند واقعی رخ بدهد، اما ما با دو واقعیت طرف حساب هستیم: دنیای معمولی و دنیای خیالی و فانتزی. پایان فیلم آواتار را باید این گونه تعبیر كرد كه قهرمان داستان به‌طور كامل از دنیای واقعیت به دنیای خیال می‌رود؛ مثل قهرمان فیلم ماتریس كه قهرمان آن (نئو) تصمیم گرفت خودش را یك بار دیگر به طور كامل در ماتریس غرق كند.

البته این قضیه به این معنی نیست كه ما باید فیلم آواتار را به دلیل پذیرش موثق‌تر دنیای واقعی، پس بزنیم. ما اگر خیال را از واقعیت كم كنیم، آن وقت خود واقعیت انسجامش را از دست می‌دهد و متلاشی می‌شود. این كه بگوییم یا پذیرش واقعیت یا انتخاب خیال، كار اشتباهی است.

اگر ما واقعا می‌خواهیم واقعیت جامعه‌مان را تغییر بدهیم یا از آن فرار كنیم، اولین كاری كه باید بكنیم این است كه خیال‌هایمان را كه باعث می‌شوند ما با این واقعیت كنار بیاییم، تغییر بدهیم.

از آنجا كه قهرمان آواتار چنین كاری نمی‌كند، موقعیت ذهنی او همان چیزی است كه ژاك لاكان با اشاره به «ساد»، آن را le dupe de do son fantasme (فریب خیال او) می‌نامید. به همین دلیل تصور این كه دنباله‌ای بر فیلم آواتار ساخته شود، جالب است؛ دنباله‌ای كه در آن پس از یكی دو سال (یا یكی دو ماه) سعادت و لذت، قهرمان ماجرا كم‌كم احساس یك جور نارضایتی عجیب و غریب می‌كند و دلش برای دنیای فاسد انسان‌ها تنگ می‌شود.

یك فرمول هالیوودی

 

اتوپیایی كه در فیلم آواتار تصور می‌شود ناشی از فرمول هالیوود در خلق زوج است ـ فرمول قدیمی و سنتی كه طبق آن یك قهرمان سفیدپوست صبور مجبور است به میان آدم‌های بدوی برود تا همسر مناسب خود را پیدا كند (فقط كافی است فیلم با گرگ‌ها می‌رقصد را به یاد بیاورید).

در یك محصول معمول هالیوودی، همه چیز، از سرنوشت شوالیه‌های میزگرد گرفته تا سیارك‌هایی كه با زمین برخورد می‌كنند، در یك روایت «اودیپ»ی قرار می‌گیرد. اوج مضحك قرار دادن حوادث بزرگ تاریخی به عنوان پس زمینه رابطه یك زوج، فیلم سرخ‌ها (1981) ساخته وارن بیتی است كه هالیوود از طریق آن توانست انقلاب اكتبر را بازسازی كند. از نگاه هالیوود، اگر چیزی بخواهد پس‌زمینه رابطه یك زوج را بازسازی كند، حتی اگر انقلاب اكتبر هم باشد، هیچ ایرادی ندارد!

به طریق مشابه، آیا فیلم جنجالی پیشین كامرون یعنی تایتانیك، واقعا درباره سانحه برخورد كشتی با یخ شناور بود؟ باید به لحظه دقیق وقوع آن توجه كنیم: این سانحه پس از آن رخ می‌دهد كه دی‌كاپریو به كیت وینستت می‌گوید وقتی صبح روز فردا كشتی در نیویورك پهلو بگیرد، با او فرار می‌كند و زندگی فقیرانه با عشق واقعی‌اش را به زندگی دروغین و پر از فساد در بین پولدار‌ها ترجیح می‌دهد.

در این لحظه، كشتی با یخ شناور برخورد می‌كند تا از چیزی كه بدون شك فاجعه واقعی بود؛ یعنی، زندگی مشترك این زوج در نیویورك، جلوگیری كند! می‌توان با اطمینان حدس زد كه مصیبت زندگی روزمره بزودی عشق بین این دو را نابود می‌كرد. بنابراین فاجعه مزبور رخ می‌دهد تا عشق آنها نجات پیدا كند و مؤید این توهم باشد كه اگر چنین اتفاقی رخ نداده بود، این دو تا آخر عمر در خوشبختی و سعادت زندگی می‌كردند. یك سرنخ دیگر در این زمینه از لحظات آخر عمر دی‌كاپریو معلوم می‌شود؛ او در آب‌های سرد دارد از سرما می‌میرد، ولی ویستت روی یك تكه چوب و به دور از خطر غوطه می‌خورد.

ماركسیسم هالیوودی و مصنوعی كامرون با فقرا (تبعیض طبقاتی بی‌پرده او نسبت به طبقات پایین جامعه و تصویر كاریكاتوری‌اش از خودخواهی بی‌رحمانه پولدارها)، نباید فریبمان بدهد. در لایه زیرین این ابراز همدردی با فقرا یك افسانه ارتجاعی خوابیده است كه اولین بار رودیارد كیپلینگ آن را در رمان «كاپیتان‌های شجاع» به كار برد. داستان این رمان درباره یك جوان پولدار بحران‌زده است كه از طریق برقراری ارتباط صمیمانه با فقرا، شور و نشاط و سرزندگی را به خود برمی‌گرداند. چیزی كه در پس این دلسوزی نسبت به فقرا نهفته است، استثمار خون‌آشام‌گونه آنهاست.

ولی امروز به نظر می‌رسد كه هالیوود به طور روزافزونی این فرمول را دارد كنار می‌گذارد. فیلمی كه براساس رمان «فرشتگان و شیاطین» اثر دن براون ساخته شده مطمئنا اولین مورد از یك اقتباس هالیوودی از یك رمان عامه‌پسند است كه در كتاب بین قهرمان زن و مرد رابطه وجود دارد ولی در نسخه فیلمی آن هیچ خبری از این رابطه نیست و این البته به وضوح در تقابل با یك سنت قدیمی در اقتباس‌های هالیوودی قرار دارد كه به نسخه فیلم شده یك رمان، رابطه عاطفی بین زن و مرد را اضافه می‌كنند در حالی كه در خود كتاب چنین چیزی وجود ندارد؛ نبود رابطه عاطفی بین زن و مرد در فیلم هیچ چیز رهایی‌بخشی ندارد. ما در حال حاضر با تأیید هر چه بیشتر پدیده‌ای مواجهیم كه آلن بادییو در یكی از آثار خود به آن اشاره كرده: امروزه در دوران عمل‌گرایی و خودشیفتگی، خود مفهوم عاشق شدن و دلبستگی پرشور به یك شریك عاطفی، مهجور و خطرناك محسوب می‌شود.

وفاداری آواتار به فرمول قدیمی خلق كردن یك زوج، اعتماد كامل آن به خیال و داستان آن درباره یك مرد سفیدپوست كه با یك شاهزاده بومی ازدواج می‌كند و پادشاه می‌شود، باعث می‌گردد این فیلم از نظر ایدئولوژیكی به اثری نسبتا محافظه‌كارانه تبدیل شود. البته جلوه ویژه درخشان فیلم، محافظه‌كاری اساسی آن را لاپوشانی می‌كند. كار راحتی است كه در زیر مصلحت‌اندیشی سیاسی موجود در مضامین فیلم یك ردیف موتیف (درونمایه) نژادپرستانه ظالمانه پیدا كنیم؛ یك مطرود از سیاره زمین ـ كه دچار فلج پایین‌تنه است ـ برای گرفتن دست یك شاهزاده زیبا و كمك به بومیان برای پیروزی در یك نبرد سرنوشت‌ساز كافی است. این فیلم به ما می‌گوید تنها انتخابی كه بومیان دارند، این است كه انسان‌ها یا آنها را نجات بدهند یا نابودشان كنند. به عبارت دیگر، آنها حق انتخابشان این است كه یا قربانی واقعیت امپریالیستی باشند یا نقشی را كه برایشان در خیال سفیدپوستان در نظر گرفته شده، ایفا كنند!

همان زمان كه فیلم آواتار در سرتاسر جهان دارد پول در می‌آورد (این فیلم در مدت كمتر از 3 هفته از اكرانش یك بیلیون دلار فروخت)، اتفاقی كه شباهت عجیبی با داستان این فیلم دارد، در حال رخ دادن است. تپه‌های جنوبی ایالت اوریسا در هندوستان به شركت‌های حفاری معدن فروخته شدند تا از منابع غنی بوكسیت آن استفاده كنند (گفته می‌شود منابع بوكسیت موجود در این تپه‌ها دست‌كم 4 بیلیون دلار می‌ارزد). در واكنش به این پروژه، ارتش شورشی ناكسالایت به شكل انفجار گونه‌ای شكل گرفت. آرونداتی روی، نویسنده معروف هندی در مجله اوت لوك درباره این ارتش چریكی می‌نویسد:

این ارتش چریكی تقریبا به طور كامل از قبایل فقیری تشكیل شده كه در شرایط گرسنگی مزمن زندگی می‌كنند؛ گرسنگی‌ای كه فقط یادآور آفریقاست. این مردمان حتی پس از 60 سال به اصطلاح استقلال هندوستان به تحصیلات و بیمه درمانی یا پرداخت خسارت‌های حقوقی هیچ‌گونه دسترسی ندارند. این مردم سال‌هاست كه بی‌رحمانه مورد استثمار قرار گرفته‌اند، تاجران و وام‌دهندگان خرده‌پا آنها را فریب داده‌اند و پلیس و مأموران جنگلبانی حق خودشان می‌دانند كه به زنان آنها تجاوز كنند. حال این كه اینها بار دیگر ظاهر شرافتمندانه‌ای پیدا كرده‌اند، بیشتر به دلیل تلاش‌ چریك‌های مائویست است كه سال‌هاست كنار آنها زندگی و كار كرده‌اند و جنگیده‌اند. اگر این قبایل اسلحه به دست گرفته‌اند به این علت است كه دولت بالای سرشان چیزی بجز خشونت و بی‌توجهی نصیب‌شان نكرده و حالا هم می‌خواهد آخرین چیزی را كه برایشان باقی‌مانده از آنها بگیرد؛ زمین‌هایشان را. این قبایل معتقدند اگر برای زمین‌هایشان نجنگند، دچار از خود بیگانگی می‌شوند. ارتش درب و داغان مائویست كه اعضایش دچار سوءتغذیه هستند و بیشتر سربازانش هرگز یك قطار یا اتوبوس یا حتی یك شهر كوچك را هم ندیده‌اند، فقط برای بقا دارند می‌جنگند.

نخست‌وزیر هندوستان شورش مزبور را بزرگ‌ترین تهدید امنیت داخلی هندوستان، توصیف كرد. رسانه‌های بزرگ و اصلی هندوستان كه این شورش را مقاومت افراطی در برابر پیشرفت توصیف می‌كنند، پر از داستان‌هایی درباره «تروریسم سرخ» هستند. هیچ جای تعجب ندارد كه دولت هندوستان عملیات نظامی گسترده‌ای را ضد پایگاه مائویست‌ها در جنگل‌های مركز هندوستان به راه ‌انداخته باشد. حقیقت دارد كه هر دو گروه متخاصم در این جنگ بی‌رحمانه نسبت به هم خشونت‌های شدیدی اعمال می‌كنند و این كه مردم به مائویست‌ها رحم نمی‌كنند. با این همه بدون آن كه مهم باشد این خشونت‌ها چقدر به مذاق آزادیخواهانه ما ناخوشایند است، ما حق نداریم آن را محكوم كنیم. چرا؟ چون وضعیت آنها دقیقا همان حكومت اراذل هگل است: شورشیان ناكسالایت در هندوستان آدم‌های قبیله‌ای گرسنه‌ای هستند كه حداقلِ یك زندگی شرافتمندانه از آنها دریغ شده است.

با این وصف، فیلم كامرون در اینجا چه جایگاهی دارد؟ هیچ جایگاهی. در اوریسا هیچ شاهزاده شریفی وجود ندارد كه منتظر قهرمان‌های سفیدپوست باشد تا بیاید و آنها را اغوا كند و به مردمانشان كمك برساند. در اوریسا سربازان ارتش مائویست فقط كشاورزان گرسنه را سازماندهی می‌كنند. فیلم ما را قادر می‌سازد تا یك تقسیم‌بندی ایدئولوژیكی معمول را انجام بدهیم: این كه با بومیان ایده‌آل همدردی، ولی در عین حال تلاش‌هایشان را طرد كنیم. همان كسانی كه از تماشای این فیلم لذت می‌برند و شورش‌های بومیان آن را تحسین می‌كنند به احتمال زیاد از ترس ناكسالایت‌ها پا به فرار می‌گذارند و آنها را به عنوان تروریست‌های قاتل طرد می‌كنند. بنابراین آواتار حقیقی خود فیلم «آواتار» است؛ فیلمی كه جایگزین واقعیت شده است.

ژیژك در یك نگاه

 

«اسلاووی ژیژك (Slavoj Zizek) » فیلسوف اروپایی، نظریه‌پرداز و روانكاو 61 ساله از كشور اسلوونی است كه در زمینه فلسفه هگل و ماركسیسم و روانكاوی لاكانی متخصص است. او در زمینه سیاست و نقد فیلم هم فعال است. ژیژك در دانشگاه «لیوبلیانا»ی اسلوونی استاد دانشگاه است و به عنوان استاد مدعو به بسیاری از دانشگاه‌های معتبر انگلیس و آمریكا می‌رود. ژیژك برای توضیح تئوری‌های «ژاك لاكان» از نمونه‌های فرهنگ عامه و برای تفسیر پدیده‌های اجتماعی از روانكاوی لاكانی و فلسفه هگلی و نظریه‌های اقتصادی ماركسیستی استفاده می‌كند. او در باب موضوعات زیادی می‌نویسد، از جمله: ایدئولوژی، نژادپرستی، جهانی سازی، جنگ عراق، پست‌مدرنیسم، سینما. ژیژك زبان‌های اسلوونی، صرب ـ كروات، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی را روان صحبت می‌كند، به علاوه این كه زبان ایتالیایی را نیز در حد ابتدایی می‌داند.

 

اصل مطلب

 

Slavoj Žižek: ‘Cameron’s Avatar is a conservative, racist fantasy’ –