منبع: دمکراسی مردم
نويسنده: آر. هندو
خوزه ساراماگو در سخنرانی دريافت جايزه نوبل اعلام کرد: «در اين نيم قرن، دولتها به وضوح آنچه را که بايد برای حقوق بشر انجام دهند، اخلاقاً انجام نداده اند. بیعدالتی تکثير میشود، نابرابریها بدتر میشود، جهل رشد میکند، و بینوايی گسترش میيابد. همين بشريت اسکيزوفرنی که توانايی فرستادن وسايل به يک کره برای مطالعه ترکيب سنگهای آن را دارد، با بیتفاوتی نسبت به مرگ ميليونها اسنان از گرسنگی نگاه میکند. رفتن به مريخ راحتتر از رفتن به محله به نظر میرسد. هيچکس به وظايف خود عمل نمیکند. دولتها به وظايف خود عملی نمیکنند، زيرا نمیدانند، يا قادر نيستند يا تمايل به انجام آن ندارند، يا چون آنهايی که در عمل بر جهان حاکم اند- شرکتهای چندمليتی و چندقارهای که قدرت مطلقاً غيردمکراتيک آنها، که ايدهآل دمکراسی را تقريباً به هيچ تنزل داده است- به آنها اجازه نمیدهند… نبايد اجازه داد که دولتهای ۵۰ سال آينده نيز اين کار را بکنند. بنابراين، بياييد ما شهروندان عادی صدای خود را بلند کنيم… شايد جهان اطراف ما اندکی بهتر شود.»
ساراماگو در ۱٨ ژوئن ۲۰۱۰ در ليسبون درگذشت. او ٨٧ سال داشت. او عضو حزب کمونيست پرتغال بود و يک کمونيست، که قبلش هميشه برای پايمالشدگان میتپيد، درگذشت. او در يک خانواده از دهقانان بیزمين، در حدود صد کيلومتری شمال شرق ليسبون در آزينهاگا در يک روستای کوچک پرتغال در سال ۱٩٩۲ به دنيا آمد.
او زندگی خود را به عنوان يک تعميرکار اتومبيل آغاز کرد، بعداً به عنوان يک مترجم، روزنامهنگار و بعد از آن به عنوان يک داستاننويس کار کرد. در عرض يک دوره ۶۰ ساله نويسندگی، او ديکتاتوری سرکوبگر سالازار در پرتغال، رژيم فاشيستی فرانکو در اسپانيا و مداخله آمريکا در امور ملتهای خارجی را تحت پوشش قرار داد. او جورج دبليو بوش را «استاد درغگويی» ناميد. او گفت که «کمونيسم هورمونی» ماندگار او- که مانند يک ريش هميشه در حال رشد است- در دوره ديکتاتوری فاشيستی سالازار، با پليس مخفی نافذ آن، موقعی که عضويت او در حزب مخفی کمونيست به معنی پذيرش خطرات بزرگ بود، شکل گرفت.
کتابهای او «بالتاسار و بلينوندا»، «قايق سنگی»، «تعاليم عيسا مسيح»، «نابينايی»، «همه نامها»، «مرگ گاهبهگاه»، «غار و زنجير» اظهاراتی در باره اومانيسم و آتهايسم هستند.
او گفت: «من هميشه خودم را يک بیايمان ساکت میدانستم، زيرا آتهايسم به عنوان يک پيکارگری علنی به نظر من بیفايده بود، اما اکنون نظر خود را تغيير میدهم. لازم است که گستاخی ارتجاعی کليسای کاتوليک با گستاخی هوش زنده، منطق، سخن مسؤولانه پاسخ داده شود. ما نمیتوانيم اجازه دهيم از طرف نمايندگان خودمنصوب خدا بر روی زمين، که تنها علاقه واقعی آنها قدرت است، هر روز به حقيقت اهانت شود. کليسا به سرنوشت ارواح اهميت نمیدهد، آنچه که هميشه دنبال کرده است کنترل بر بدنهاست. منطق میتواند اخلاقيات باشد. بياييد آن را به کار بنديم.»
خوزه ساراماگو بر روابط متقابل- پيچيده، پويا و غيرقابل ساده شدن به دگم- بين ادبيات و سياست، بين جهان هنرها و جهان مبارزۀ روزانه انسان نور جديدی افکند: رابطه متقابلی که برنده پرتغالی جايره نوبل، از طريق کار خود به عنوان يک نويسنده و فعاليت پراتيک خود، به يک منادی عالی آن برای عصر ما مبدل شده است.
او هميشه در کنار مظلومين ايستاد و به آنهايی که در محراب مصرفگرايی لگام گسيخته نيايش میکنند، خيانت کرد. او از خدا انسان ساخت و تمام حماقتهايی را که انسان دارد، به او داد؛ او ملتها را ريشهکن و در دريا شناور کرد، ضعفهای آنها را ديد و ضربات وارده بر آنها را طبقهبندی کرد؛ او با افزودن تنها يک کلمه تاريخ را از نو ساخت؛ او مرگ را در مسير بیپايان خود برای ماهها متوقف کرد و در غيبت مرگ هرجومرج روحی و سياسی را که غيبت آن به وجود میآورد، نشان داد و توصيف کرد؛ و در يکی از آخرين آثار خود، سولومون فيل هندی را از ليسبون به وين فرستاد، سفری طنزآميز و نشان دهندۀ عجايب و غرايب جامعه. ساراماگو در زندگی اجتماعی، مانند کتابهای خود، هرگز مشتهای خود را پس نکشيد و قوياً با جهانیسازی و مشکلات همراه آن مخالفت کرد.
برای ساراماگو، دمکراسی نياز به آفرينش دوباره داشت، زيرا قدرت اقتصادی است که قدرت سياسی را تعيين میکند. «او میگويد «من به دمکراسی شک دارم.» «شرکت در حيات سياسی کافی نيست. مردم هر چهار سال، و در فاصله آن، فرا خوانده میشوند، دولت کاری که میخواهد میکند. اين منحصر به پرتغال نيست.» با اين وجود، او از انتخاب باراک اوباما خوشحال شد. «لحظه زيبايی است، دمکراسی در عمل، موقعی که ميليونها انسان- از جمله کسانی که پيش از آن هرگز رأی نداده بودند- برای يک کانديدای جديد، برای يک کانديدای سياه در آن بسيج شدند. اين يک نوع انقلاب است.» اما افسوس، تمام انتظاراتی که اين برنده جايزه نوبل از برنده اخير جايزه صلح نوبل داشت، دروغ بود و نبايد ترديد داشت که اگر ساراماگو کمی بيشتر زنده مانده بود، قلم خود را برای محکوم کردن اقدامات امپرياليستی امروز ايالات متحده به رهبری پرزيدنت اوباما به کار میگرفت.
ادبيات در خود، جهان را نجات نخواهد داد، اما از تجربيات و رنجهای انسانی متعددی ساخته شده است و به عنوان يک سلاح مطمئن، اگر درست به کار گرفته شود، نقش خود را در تغيير جهان و بهتر کردن آن برای زندگی ايفاء میکند. برنده جايزه نوبل با شيوايی، جامعه نئوليبرالی امروز را، که به دنيا آمدن در آن هيج حق ذاتی به انسان نمیدهد، به مثابه جهانی که نامعقول است، جهانی که در نتيجه «آلودگی روابط از طريق گمراهی انسان» در واقع جهانی کافکايی است، محکوم کرد. او با تأکيد بر حرفه انسانگرايانه مهم نويسنده نتيجه گرفت: «حرفۀ نويسنده، حرفۀ مرد يا زن بودن، انسان بودن است.»
اين رشته انسانگرايانه در تمام نوشتههای او پيدا میشود، حتا موقعی که او با موضوعات خيالی سروکار دارد. ساراماگو، در اظهارنظر پيرامون بررسیهای گوناگونی در باره «مرگ گاهبهگاه» او که اوايل امسال در بريتانيا منتشر شد، میگويد: «من آن را يک داستان عاشقانه نمیبينم. برخیها آن را به عنوان پيروزی عشق بر مرگ میخوانند، اما برای من، آن تخيل محض است.» به نظر او «کليسا سعی کرد برای آفرينش جهان توضيحی پيدا کند، و آنها از آن موقع از آن ايده باخشونت دفاع کرده اند. اين يک عدم تحمل جنايتکارانه است، مانند سوزاندن مردمی که متفاوت به نظر میرسند به دست انکيزاسيون. پاپ جديد میخواهد به اين دگمهای سخت احترام گذاشته شود، نه اينکه زير سؤال بروند. من عليه آن هستم. ما نمیتوانيم حقيقتی را که ديگران تعيين میکنند، بپذيريم. ما بايد هميشه بتوانيم آن حقيقتها را زير سؤال ببريم.» در واقع داستان آن رُمان از اين ايده الهام گرفت که «چه اتفاق خواهد افتاد اگر مرگ به مرخصی برود.» در اين رُمان، موقعی که مردم در يک کشور فاقد مرز آبی مردن را متوقف میکنند، يک مافيای زيرزمينی در همدستی با يک دولت بحرانزده افراد در حال احتضار را برای دفن کردن به آن سوی مرز میبرد. مرگ، در اينجا، که شخصيت يک زن را دارد، به علت رابطه عاشقانه او با يک نوازنده چلو، از کار خود باز میماند. متأسفانه، مرگ قرار خود با ساراماگو را نگه داشت و او را از ما ربود، بدين طريق به رابطه عاشقانه او با بشريت پايان داد.
رُمان او به نام «سفر فيل» که «يک شاهکار کمدی در باره حماقت بشريت» نام گرفته است، سفرهای يک فيل هندی به نام سولومون را دنبال میکند. ساراماگو میگويد اين «٩٩ درصد ابداع بود. من شيفته سفر فيل به عنوان يک استعاره برای زندگی شدم. ما همه میدانيم خواهيم مرد، اما شرايط را نمیدانيم.» اين حتا در مورد او هم صادق است، همان طور که در مورد همه ما صادق است. زمستان گذشته او در صفحه 40 يک کتاب بود که به خاطر بيماری ريوی به بيمارستان منتقل شد. او به خاطر میآورد: «آنها مردد بودند که مرا بپذيرند، زيرا در شرايط بسيار جدی بودم.» او با خنده میافزايد: «آنها نمیخواستند بيمارستانی باشند که خوزه ساراماگو در آن مرد.» بعد از مرخص شدن از بيمارستان، او نوشتن را بلافاصله از سر گرفت. «عجيب و شگفتآور برای من اينکه طنز زيادی در کتاب است- مردم را میخنداند. هيچکس نمیتواند حدس بزند من چه احساسی داشتم.»
آثار ادبی گسترده، چشمگير و استثنايی خوزه ساراماگو نقطۀ عطفی در تاريخ ادبيات پرتغال، که او يکی از برجستهترين نامها در آن است، باقی خواهند ماند و او تنها نويسنده پرتغالی است که در سال 1999 در رشته ادبيات، به خاطر برجستهترين کار در يک مسير ايدهآل، جايزه نوبل را به دست آورد.
خوزه ساراماگو، از سال ۱٩۶٩ عضو حزب کمونيست پرتغال بود و مرگ او که ضايعهای برای کل جنبش کمونيستی است، برای حزبی که او تا روزهای پايانی خود به عنوان حزب خود انتخاب کرد، خُسران بيشتری است. او به عنوان يک شرکت کننده فعال در مقاومت عليه فاشيسم، به ساختمان انقلاب آوريل ۱٩٧۴ کمک کرد. او بعد از روز رهايی با درگيری خود در روند انقلابی که پرتغال را عميقاً دگرگون کرد، به فعاليت خود ادامه داد. ساراماگو، همانند رُمانهای خود، از محدود شدن در چهارچوب مرزهای سنتی امتناع میکرد، و هرگز از بيان نظرات سياسی خود واهمه نداشت. مخالفت او با اتحاديه اروپايی خوب ثبت شده است، همان طور هم تعهد او به آرمان فلسطين و مخالفت با صهيونيسم اسرائيل.
ساراماگو گفت: «ما از نظر جنبشهايی که اعلام میکنند جهان متفاوتی ممکن است، کمبود نداريم، اما مادام که نتوانيم آنها را در يک جنبش بينالمللی هماهنگ کنيم، سرمايهداری فقط به تمام اين سازمانهای کوچک میخندد.» ساراماگو يک منبع الهام بود. مرگ او برای ميليونها انسان اهميت دارد. از اين رو، بزرگداشت واقعی ساراماگو، در تقويت جنبشها عليه امپرياليسم در مقياس جهانی است.
عدالت خانه