خالكوبی ، معماری ، و انحراف جنسيت
تام لدی
برگردان : آرش قربانی
كانت در بحث اش درباره ي زيبايي تبعي در « نقد قوه ي حکم » ، مي نويسد : ” مي توان بسياري چيزها را به يک عمارت افزود که بي واسطه در شهود مطبوع باشند فقط به شرطي که آن عمارت يک کليسا نباشد . مي توان چهره اي را با انواع خطوط مارپيچ و علامتهاي سبک اما منظم نظير علايمي که اهالي زلاند نو در خالکوبي هايشان به کار مي برند ، تزيين کرد ، به شرط آنکه آن چهره چهره ي يک انسان نباشد؛ و باز اين انسان مي توانست خصوصيات بسيار ظريف تر و قرص صورت مطبوع تر و ملايم تري داشته باشد به شرط آن که نمي بايست مردي يا جنگجويي را تصوير کند[1] . “
كانت براي آموزش به مبتديان دشوار است ، با اين وجود نقل قول بالا ، مقدمه ي مناسبي براي متمركز شدن بر او ست . در واقع مي توان واسازي خوشايندي بر كانت از رهگذر آن داشت. نقل قول در قطعه 16 مي آيد كه عنوانش هست ” حكم ذوقي درباره ي عيني كه ما بر حسب يك مفهوم متعين زيبا مي خوانيم ” . ما اينجا از تمايز مشهور زيبايي هاي آزاد (free beauty ) و زيبايي هاي انضمامي (accessory beauty ) آغاز مي كنيم . زيبايي انضمامي وابسته به مفاهيم و تصور ما از غايت اشيايي است كه در نظرمان جلوه مي كنند . كانت در اين قطعه گل ها ، پرندگان ، سخت پوستان ، نقوش یونانی ، كاغذ ديواري ، و موسيقي بدون كلام را به مثابه زيبايي هاي آزاد ستايش مي كند . وي سپس به زيبايي انسان ها ، اسب ها ، و ساختمان ها معطوف مي شود و مي گويد از آنجا كه اين زيبايي ها دربرگيرنده ي پيشفرضي از مفهوم كمال هستند ، از اينرو زيبايي هاي تبعي محض (adherent beauty ) و زيبايي غيرمطلق هستند .
نكته ي مهم در نقل قول مزبور اين است كه اعيان متعلق زيبايي تبعي محض (objects of merely adherent beauty ) با توجه به غايت شان داوري مي شوند ، و لذا شايسته نيست به آنها عناصر زيبايي محض ، كه عناصر قابل درك در شهود مستقيم اند، اضافه شود . با اين همه بي درنگ روشن نمي شود چرا بايد چنين كرد . چرا نبايد بازنمايي گل ها ، پرندگان و سخت پوستان را در معماري كليسا داشته باشيم ؟ چرا (معماري كليسا ) نبايد شامل اسليمي ها و نقوش ال گره كو باشد ؟ قطعا همه ي اين كارها پيشتر انجام شده بود و نتيجه ي خوبي داشت . اما به نظر مي رسد كانت تنها به پيش داوري هاي پرهيزكارانه اش مجال پيش آمدن مي دهد .
كانت تلقي مشابهي نيز از خالكوبي هاي قبايل مائوري زلاند نو دارد . او هنر مائوري ها را در تزئين بدن انسان با نقوشي كه به طعنه آنها را در جايي ديگر به مثابه نمونه هايي از زيبايي محض قلمداد مي كند ، مورد سنجش نقادانه قرار مي دهد . كانت به نظر بر اين گمان است كه از آنجا كه زيبايي انسان ، زيبايي تبعي است ، ما نبايستي آن را با زيبايي هاي آزاد كه در طبيعت مي يابيم تركيب كنيم ؟ اما چرا ؟
در دوران معاصر چنين حرفهايي خنده آور است. در روزگار ما بسياري از دانشجويان خالكوبي مي كنند و از بحث درباره ي مسائل مرتبط با خالكوبي گري استقبال مي نمايند. چنين بحثي فرصتي ست براي سر حال شدن يك كلاس درس . حتي مي توان يك كليپ از فيلم ” وقتي جنگجويان بودند ” را به نمايش در آورد . خالكوبي نقش با اهميتي در اين فيلم كه درباره ي قبايل مائوري معاصر است بازي مي كند . استاد كلاس مي تواند بپرسد آيا والديني كه خالكوبي را ناپسند مي دانند ممكن است خرده اي بر حق باشند . شايد زيبايي بدن انسان حقيقتا غير تزئيني است . اما اگر چنين چيزي صادق بود ، مثل اين است كه قبول كنيم زيبايي ( بدن انسان ) بدون هيچ نوع تزئيني مثل لباس و آرايش هم بايد ارزشمند باشد . استاد حتي مي تواند درباره ي مفهوم يوناني امر عريان در اين جا صحبت نمايد . قضيه ي ديگر ممكن است اين باشد كه تغييرهاي غير طبيعي به هنگام رنگ آميزي پوست ، به بدن تزئين نشده آسيب مي رساند ، اگر چه اين مدعا مشكلاتي براي سالن هاي برنزه كردن پوست به وجود مي آورد . حال زمان مناسبي مي تواند باشد براي بحث درباره اينكه آيا خالكوبي كردن يك شكل از هنر است يا خير ، و آيا اين هنر با تعاريف حاضر از هنر تطابق دارد و يا نه .
مرحله ي ديگر بحث مي تواند بر روي معماري متمركز شود . حمله به دكوراسيون ( تزئين ) در نظريه ي معماري براي همگان شناخته شده است . براي مثال آدولف لوس معتقد بود كه دكوراسيون جنايت است . اين تصور يكي از مفروضات بنيادين معماري مدرنيستي بود . روشن است كه لوس در خط فكري كانت قرار دارد . در مقابل ، معماري پسامدرن به مسير ديگري رفت . كانت بر اين گمان بود كه استفاده از عناصر تزئيني متعلق به فرهنگ هاي مختلف در معماري مثل افزودن مصالح به ساختمان است تا خواهش كند به شهود مستقيم در آيد . راجر اسكروتن در مقابل عقيده دارد كه هنر معماري ماهيتا يك هنر دكوراتيو ( تزئيني ) است . به اين خاطر به نظر نمي رسد وي مشكلي با عناصر تزئيني در هنر معماري داشته باشد . بسط و تحليل نظريه هاي معماري اسكراتون مي تواند در گرو تشريح اين بحث باشد ( اسكراتون 1979 ) .
تاملي بر نقل قول كانت ممكن است همچنين با بحث تزئين (ornamentation ) در قطعه 14 كه توسط دريدا شهرت يافت ارتباط پيدا كند . بر خلاف قطعه 16 ، كانت در اين قطعه تزئين را به عنوان ملحقاتي بر سليقه ي ذوقي ما توصيف مي كند . تزئين در اين جا اين كار را با فرم خود انجام مي دهد . در اين قطعه هيچ سخني از معماري به ميان نمي آيد حتي زماني كه كانت صراحتا از رديف ستون هاي اطراف عمارت هاي بزرگ و باشكوه نام مي برد . تزئين در اين جا به شكل معناداري از زيور آويزي و زرق و برق(finery ) متمايز مي شود . تزئين در دومي كوششي براي مورد تاييد قرار گرفتن ما به وسيله ي اغواگري صرف (mere charm ) است . و به اين خاطر زيور آويزي ، و نه تزئين ، زيبايي حقيقي را از بين مي برد . شخص بايد فكر كند كه اين مسئله به همين اندازه براي خالكوبي هم صادق است !
كانت شايد خالكوبي ها را به اين خاطر رد مي كند كه اين خالكوبي ها اجازه مي دهند محسوسات اغواگر (charm of sense ) با اندام انسان رابطه برقرار كند . در قطعه 17 ، كانت از اندام انسان همچون يك الگوي مثالي زيبايي ياد مي كند . آيا خالكوبي كردن به نوعي در اين الگوي مثالي مداخله مي كند ؟ مع الوصف به خاطر آوريد كه براي كانت ، خالكوبي ها در همان مقولاتي قرار مي گيرند كه اعيان متعلق زيبايي محض قرار دارند ، و لذا آنها صرفا جوهرهاي محسوسات اغواگر نيستند ، مگر زماني كه اين خالكوبي ها رنگهاي روشن را نمايان تر مي كنند . برخي از خالكوبي ها نقوش ريزي دارند و از قرار به خوبي با الزامات كانت براي زيبايي مطابقت دارند. مضافا خيلي از اين خالكوبي ها مي توانند تخيل و فهم را در بازي آزاد و موزون قرار دهند . بنابر اين ، كانت بايد فكر كرده باشد كه خالكوبي به طريقي بيان امر اخلاقي اي را كه صفت مميزه ي مثال امرزيبا است ، و وي آن را با بدن انسان و بازنمايي آن مرتبط مي داند ، مختل مي كند . با اين وجود وي هرگز نمي گويد چگونه .
سطر آخر در قطعه نقل شده شايد جذاب ترين بخش آن از نقطه نظر ديدگاه معاصر است . در اين سطر مي توان مشاهده كرد كه كانت دوباره برشي به مبحث قبلي درباره ي زلاند نويي ها مي زند . در انتهاي سطر آمده است مائوري ها خالكوبي ها را اصولا براي اين مورد استفاده قرار مي دادند تا جنگاورتر به نظر برسند . با اين وجود محل ترديد است كه افزودن تزئين فريبنده ي صوري به چهره به تنهايي از غائيت صورت ِ پس محتواي ” جنگاوري ” آنگاه كه تزئين براي بالابردن آن حس به چهره افزوده مي شود ، كم مي كند .
سطر نقل شده همچنين با مباحث هويت جنسيتي مرتبط است . كانت مي گويد كه مردان ، علي الخصوص مردان جنگجو ، نبايد به گونه اي وانمود كنند كه داراي صفات زنانه اي همچون ظرافت طبع و چهره ي ملايم به نظر برسند ، اگر چه كه اين امر آنها را زيباتر كند . مقصود كانت به نظر اين مي تواند باشد كه خصلت هاي زنانه براي يك چهره ي مردانه ( يا يك تصوير از چهره ي مردانه ) همان طوري است كه خالكوبي براي آن چهره مردانه .
با اين وجود ، مثال خصلت هاي زنانه به گونه اي متفاوت از مثال خالكوبي گري عمل مي كند . اولي ممكن است در امر وانمود به جنگاوري اخلال كند ، در حالي كه دومي آن را افزايش مي دهد . اولي مي خواهد ساختار بنياني چهره را تغيير دهد ( هر كسي مي تواند اين كار را با طريق چهره نگاري رايانه اي تشريح كند ) ، در حاليكه دومي ممكن است تنها ساختار باطني ، براي مثال ترسناكي يك قيافه ي خشمگين را افزايش دهد .
حال اقتضاي كلاس درس ممكن است اين باشد كه درباره ي مسائل مرتبط با هويت جنسي تامل كنيم . براي مثال تصور كنيد چگونه استفاده از خالكوبي چهره ممكن است ظرافت و ساختار ملايم چهره اي را كه كانت از آن ياد مي كند دگرگون كند. يا مي توان دراين باره انديشيد كه چگونه مصلحان مرد ممكن است با صفات زنانه تصور شوند ، براي مثال همچون عيسي در نقاشي هاي كاراواجيو .
پيشتر در قطعه 14 كانت تاكيد كرده بود كه غايات نيك و كمالات نيك نه تنها براي انسان به طور عام بلكه براي مردها ، زن ها و كودكان وجود دارد . در نتيجه براي كانت ، خصلت هاي زنانه صرفا مي تواند در يك چهره زنانه نيكو باشد . معذالك ، با مركزيت بخشيدن به چهره ي مردانه ، كانت به طور ضمني خصلت هاي زنانه را قويا با زيبايي هاي محض در طبيعت هم خانواده دانسته است. مسئله اي كه مي تواند موضوع مناسبي براي تامل وبحث باشد .
و آخر سر اين كه ، اين قطعه نقل شده مي تواند راهي مفيد براي آشنايي با نظريه هاي زيبايي شناسي ريچارد شوسترمن كه در كتاب اخيرش ” فلسفه ي عملي ” مطرح شده است ، باشد . وي مي گويد ” ضروري ست فلسفه توجه نقادانه ي بيشتري به خرج دهد در مورد انواع هنرهاي بدني كه جستجو براي دانش في نفسه و آفرينش في نفسه از طريق آنها ميسر است ” . اغلب دانشجويان علاقمند به خالكوبي چنين مي انديشند كه اين هنرها به شكل با اهميتي با جستجوي آنها براي دانش في نفسه و آفرينش في نفسه گره خورده است .
يك بار ديگر دانشجويان با مباحثي كه در اين قطعه به وجود آمد به وجد مي آيند ، استاد ممكن است بخواهد بحث را به پرسشي سنتي بكشاند كه آيا كانت همواره مي تواند از دو نوع زيبايي سخن بگويد ، و چرا وي به هيچ وجه ضرورتي براي معرفي تصورش از زيبايي تبعي نمي يابد .
پانوشت :
۱- اين قطعه ، را مستقيما از ترجمه دکتر عبدالکريم رشيديان بر « نقد قوه ي حکم » ، انتشارات ني ، استخراج کردم .
منابع :
Berger, John (1977) Ways of Seeing. London: Penguin.
Guyer, Paul (1977) Kant and the Claims of Taste. Cambridge: Cambridge University Press.
Kant, Immanuel (1987) Critique of Judgement. Trans. Werner S. Pluhar. Indianapolis: Hackett.
Scruton, Roger (1979) THe Aesthetics of Architecture. Princeton: Princeton University Press.
Shusterman, Richard (1977) Practicing Philosophy: Pragmatism and the Philosophical Life. New York: Routledge