در انكار مدعيانِ يكه سالار پسامدرن1
احمد سیف
از کتاب تاریخ آشفته یا آشفته نگاری تاریخی؟
كم نیستند كسانی كه در سالهای اخیر و به خصوص پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود، وانهدام و تلاشی احزاب كمونیست و چپ، و یا گردش به راست حیرت آور شماری از این احزاب، بر این اعتقادند كه بهتراست عطای ماركسیسم را به لقایش ببخشیم و اگر سرمایه دار بازارگرا نمی شویم حداقل می توانیم به الگوی سوسیال دموكراسی دل خوش كنیم. به ویژه كه در بخش عمده ای از كشورهای سرمایه سالاری جهان و به خصوص در سه دهه پس از جنگ جهانی دوم، این دیدگاه دست آوردهای بسیار ثمربخشی داشته است . از منظری تاریخی با این ادعا مسئله و مشكلی ندارم. ولی نكته این است كه در شرایط كنونی آیا هم چنان می توان به این الگو دل بست ؟ من این دلبستگی را ندارم. یعنی، بر این اعتقاد وباورم كه تغییرات و تحولاتی كه در اقتصاد جهان رخ داده است، باعث شد كه این الگو، كه درسالهای پس ازجنگ نقش عمده ای در نجات نظام سرمایه سالاری داشته است، دیگر از حیز انتفاع تاریخی بیافتد وبه تعبیری، دیگر ضمانت اجرائی نداشته باشد. با راه حل سرمایه سالارانه هم موافق نیستم، چرایش به اختصار خواهم گفت، و بر این باورم كه بشریت در هزارة سوم میلادی هم چنان چاره ای غیر از فراگذشتن از سرمایه سالاری ندارد. پیشنهاد عجیبی است، نه؟
و اما چرا فراگذشتن از سرمایه سالاری ؟
پاسخ به این پرسش، در این جوی كه بر ذهنیت ها حاكم است، از همیشه دشوارتر است. در این راستا ولی، با دو دسته مدعی روبرو هستیم:
– دسته ای كه هرگز به چیزی به غیر از سرمایه سالاری باور نداشتند و اكنون، به شیوه ای تهاجم طلبانه، و تا حدودی حتی خودشیفته، اصولا چنین بحث و جدلی را زائد می دانند. از دیدگاه این جماعت، در نادرستی ماركسیسم تردیدی نیست و بهتر است كه بیش از این وقت وانرژی ذهنی و جسمی مان را تلف نكنیم. به جای، درگیر شدن در مباحثات ” خسته كننده و تكراری” بهتر است همه توانمان را برای یافتن راه حل های بازارگرایانه برای رفع مشكلاتی كه در پیش رو داریم بسیج كنیم. در این دیدگاه، كه من آن را بنیاد گرائی بازار سالارانه می خوانم، همه مشكلات ما از كانال بازار قابل حل هستند. كار به جائی رسیده است كه نه فقط راه حل مشكلات موجود در زمینه های بهداشت و آموزشی، واگذاری این خدمات به بخش خصوصی ارزیابی می شود كه خواهان ایحاد بازار برای خرید و فروش اعضای بدن انسان شده اند.2 با این جماعت چه بحث و جدلی می توان داشت؟ یا همانند این جماعت پرشمار، اعتقادی ایمانی به قابلیت های بازار داری و یا ” مرتد” و از دین و آئین برگشته ای ! به اختصار خواهیم دید كه سلطه این نگرش بر ذهنیت سیاست پردازان چه مصائبی ببار آورده است.
– دسته دیگر، به واقع برگشتگان از ماركسیسم اند. یعنی، كسانی كه در مقاطعی به ماركسیسم اعتقاد و باورداشتند ولی، حرف حسابشان الان این است كه « تجربه شوروی سابق» به روشنی روز نشان داده است كه ماركسیسم، نمی تواند پاسخگوی مشكلات و مصائب ما باشد. راه حل این جماعت، به روشنی معلوم و مشخص نیست. در جوامعی كه قرار بود در مقاطعی« پرچمدار» این نگرش باشند، ( در شوروی سابق و اروپای شرقی) شماری از سردمداران سابق اكنون، نه به صورت سرمایه دار (capitalist) بلكه باج طلب ( rent-seeker ) دگرسان شده اند و از برآمدن اقتصادی مافیائی كه به غلط سرمایه سالاری خوانده می شود به پركردن جیب خود و نزدیكان خویش مشغولند. اگر چه هم چنان، مشكلات اقتصادی كنونی را به حساب اقتصاد دستوری سابق كه به غلط سوسیالیسم خوانده می شد، واریز می كنند ولی زمان به سود این جماعت نیست. یعنی، دیر نیست كه دیگرنتوان هم چنان بر طشت از بام افتاده بی قابلیتی اقتصاد دستوری كوبید. در شماری از این جوامع، اقتصاد ” سرمایه سالاری” شان رفته رفته دارد پا به سن می گذارد ولی، با همه ادعاهائی كه می كنند از نظراقتصادی، هنوز به حدی كه در زمان سقوط اقتصاد دستوری بوده اند نرسیده اند. از گسترش فقر و نداری و فحشا و نابرابری درآمدها و ثروت در این جوامع چیزی نمی گویم. در دیگر نقاط جهان، به ویژه در جوامعی كه در نهایت ساختار سرمایه سالاری داشتند، چه پیشرفته از نوع غربی و چه بدوی و عقب مانده از نوع ” جهان پیرامونی اش” بخش عمده حاملان این نگرش، به طیف های گوناگون سوسیال دموكراسی پیوسته اند. سرنوشت سوسیال دموكراسی درسالهای اخیر ولی بسیار غم انگیزبوده است. درشماری از كشورها كه انتخابات بطور آزاد برگزار می شود ودرسالهای اخیر مدعیان این نگرش به قدرت رسیده اند، در قدرت، ولی این جماعت به صورت دست راستی ترین حكومت های محافظه كار عمل كرده اند. گذشته از كشورهای اروپای شرقی، نمونة میتران در فرانسه در چند سال پیشتر و تونی بلر و حزب كارگر در انگلستان نمونه دست به نقد تری است.
من بر آن سرم كه این جماعت ذهنی بدوی و تكامل نیافته دارند وقتی از ذهنیت تكامل نیافته سخن می گویم، منظورم به واقع این است كه این جماعت اگرچه ماركسیسم را با تجربه شوروی نادرست اعلام می كنند و گمان می كنند درست هم می گویند، ولی برای پذیرش سرمایه سالاری به تجربه سرمایه سالاری در دنیای واقعیت كار ندارند.
یعنی می خواهم این را بگویم، كه نه در پذیرش آن چه كه پذیرفته اند به عقل ومنطق و خرد خود تكیه دارند و نه در رد آن چه كه رد می كنند. اسم این شیوةعملكرد را چه می توان نهاد، نمی دانم.
درایران اما دسته سومی هم پیدا شده اند كه من آنها را یكه سالاران پسا مدرن می نامم آنهم درجامعه ای كه هنوز به مدرنیته نرسیده است. خصلت بندی متناقضی است ولی روشن خواهد شد چرا چنین می گویم.
یكی ازحوزه هائی كه این جماعت درآن درگیرند كوشش برای درك علل عقب ماندگی ایران است. و این عقب ماندگی اگرجه در نگاه اول تعریف نمی شود ولی پدیده ای است چند بعدی كه هم اقتصاد را در بر می گیرد و هم فرهنگ را . از بررسی سیاست و اجتماع نیز غفلت نمی كنند . اگرچه این نوع كلی گوئی قضیه را از آن چه كه هست دشوارتر می كند ولی این دشواری خود خواسته مسئله ای نیست كه توجهی بر انگیزد.
پس بگویم و بگذرم كه از كوششی كه درایران ودرمیان متخصصان و اهل فن می شود تا سر از رمز و راز دلایلی كه موجب عقب ماندگی ایران شد، در بیاورند، نمی توان خوشحال نبود. این كاریست كه باید بسی سالها پیشتر می كردیم كه نكردیم و این ضرب المثل فارسی راست است كه ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است. و اما این گرایش- در میان بخش عمده ای از مدافعانش- با همه ادعاهای علمی و دهن پركن، به گوهر ساده انگارانه است و به مقدار زیادی نیز بی رودربایستی، جنسش خورده شیشه دار. یعنی می خواهم این نكته را گفته باشم كه بعید است قصد این گرایش بر خلاف ادعاهای عجیب و غریب مدافعانش، روشنگری باشد. انگیزه اصلی چیست، برای راقم این سطور روشن نیست. هر چه هست، حتی با ادعاهای رنگارنگ خود این گرایش هم ناخوانی دارد و در تقابل با آنها قرار می گیرد.برای این كه بی سند و مدرك حرف نزده باشم به یك نمونة بارزاین گرایش در فرهنگ و توسعه شمارة 43-42 ، در مصاحبه مفصلی كه با آقای دكتر موقن انجام گرفت [ صص 36-29]، اشاره می كنم. قصد و غرضم این نیست تا به همة آن چه كه به آنها در این مصاحبه اشارت رفت، عكس العمل نشان بدهم. چنان كاری تخصص قابل توجهی در چندین رشته می طلبد كه من ندارم.
اگر چه نمی دانم از كجا آغاز بكنم، ولی در حاشیه این مصاحبه، چند وچندین نكته هست كه قابل بررسی است.
– آقای دكتر می گویند، « پس از انقلاب بلشویكی….. كم كم بلشویك ها این سیاست را اتخاذكردند كه مستعمرات را علیه كشورهای متروپلیتن بشورانند…» ( ص 30). و همین سیاست باعث شد تا « ماركسیسم» مسخ شود و به یك ایدئولوژی « ارتجاعی، ناسیونالیستی، ضدغربی و جهان سومی» تنزل یابد ( ص 30). واژه به واژة این ادعا مسئله آفرین است و پرسش بر انگیز. من نمی دانم ما را چه می شود كه به این آسانی، بدون این كه ككمان بگزد، به مردم مستعمرات این گونه، آنهم در پوشش « نگرش علمی و مدرن» اهانت و بی حرمتی می كنیم كه یعنی خودشان كه بار زور و سركوب روابط استعماری را در زندگی هر روزه خویش با تمام پوست و استخوان احساس می كردند، نمی دانستند كه باید بر علیه این مناسبات بپا خیزند و لازم بود تا انقلاب اكتبری بشود و روسیه، آن هم فقط به خاطر دق دل خالی كردن- به روایت آقای موقن- آنها رابر علیه استعمارگران بشوراند!! قبل از انقلاب بلشویكی آیا در مستعمرات جنبش های ضد استعماری نبود و اگر بخواهیم به این شیوه استدلال كنیم، آیا آن جنبش ها نیز « ارتجاعی» بودند؟
– آقای دكتر می گویند « سفسطه هائی كه ماركسیست ها می كنند این است كه هر كم و كاستی كه در سرشت بشر یادرجامعه وجود دارد آن را پای نظام سرمایه داری می نویسند. گوئی بشر در جوامع پیشین در بهشت برین بسر می برده و سرمایه داری جهنمی است كه همه چیز را تباه كرده است» ( س 35).
فعلا به اندكی خورده شیشه كه در این عبارت هست كاری ندارم. همان طور كه برسر تحریفات ظریف دیگر نیز معطل نخواهم شد. این حرف آقای موقن است نه ماركس كه « پرولتاریا در ماركسیسم یعنی در چشم انداز دینی ماركسیسم طبقه ای می شود كه رستگاری بشر به دست اوست» یا این كه « ماركس… می گوید مسیح ظهور كرده یعنی پرولتاریا در تاریخ ظاهر شده ….» من از آقای موقن می خواهم كه منبع این گفته ها و استنادات را به دست بدهند. و چنان چه این كار را نكنند، حداقل از خوانندگان این مصاحبه عذر تقصیر بخواهندكه در بیان حقیقت در بارة آن چه كه مورد قبولشان نیست كمی خساست به خرج داده اند. رستگاری پرولتاریا – نه هیچ گروه و طبقة دیگری – به دست خود اوست. همین. همان گونه كه رستگاری هر گروه و هرفرد نیز به دست خود اوست و این شیوة برخورد به مسائل نیزدر انحصار ماركس نیست . « مگر ماركس مبشر ظهور پرولتاریا نیست؟» خیر. «مگر ماركس نمی گوید كه مسیح ظهور كرده… و [ دراین نبرد بین «مسیح با دجال»] پرولتاریا خود را قربانی می كند تا بشر رستگار شود؟» این جا نیز جواب منفی است. كسی كه به اندازه آقای موقن ادعا دارد دیگر نباید به تحریف دیدگاه هائی كه به نقد می كشد، نیز نیازمند باشد! ولی چرا ایشان چنین می كنند، نكته ایست كه خودشان باید توضیح بدهند. البته آقای دكترمی فرمایند « نه كارخانه دارم، نه سرمایه دار و نه طرفدار نظام سرمایه داری ام» البته ممكن است مخالف « ماركسیسم باشم اما مسلما مخالف سوسیالیسم نیستم» و اگر در ایران احزاب وجود داشتند، « به حزب سبزها رای می دادم». خوب همة این ها قبول، ولی سئوال این است كه با مختصاتی كه به دست می دهند و با مباحثی كه پیش می كشند، منظورشان از سوسیالیسم، چه نوع جامعه ایست ؟ اقتصاد و سیاست این جامعه كدام است؟ مسئله مالكیت عوامل تولیدو شیوه های بهره مندی از تولیدو مازاد تولید در این جامعه به چه صورتی است؟ اگر منظورشان از « سوسیالیسم» همان « اقتصاد مختلطی» است كه از سالهای پس از جنگ دوم جهانی در جوامع غربی وجود داشت، با به گِل نشستن آن كشتی، اكنون مدافع چه ساختاری هستند؟ وقتی كسی در پوشش های فریبنده و با مقداری لفاظی های فلسفی وغیر فلسفی بر علیه هر جنبش عدالت طلبانه شمشیر می كشد باید بتواند راه حل عملی ارایه نماید. كلی گوئی و باعبارات جذاب، خواننده را به سر خرمن ناكجاآباد حواله دادن، شایسته انسان های مسئول نیست. من دوست ندارم آقای دكتر و هم اندیشان ایشان را به سفسطه متهم كنم ولی جز این است آیا كه برای دكتر موقن و هم اندیشان ایشان در ایران، ارایه برداشتی خودسرانه و در وجوه كلی نادرست از«ماركسیسم» حالت یك آچار فرانسه را پیدا كرده است كه به خیال خویش، با آن می توانند، همة درهای ناگشوده را باز كنند. اگر در تحلیل كسانی چون آقای موقن اندكی دقیق شوید، مشاهده خواهید كرد كه هیچ مشكل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی ایران نیست كه با چوب زدن به « ماركسیسم» قابل رفع و رجوع نباشد. ولی، اگر به شیوة خودشان استدلال كنم، سئوال این است كه قبل از رسیدن ماركسیسم به ایران- كه به زحمت به 80-70 سال می رسد، آیا ایرانیان در بهشت برین زندگی می كردند؟ حاكمیت عقل و خرد بود و مدرنیته و به قول زنده یاد اخوان چه و چها واین « ماركسیست های» نابكار آمدند و همه چیز را خراب كردند؟ وقتی منشاء همة نابسامانی مارا در عرصه های مختلف اقتصاد، فرهنگ و سیاست، ووو…. به ورود « ماركسیسم» به ایران مربوط و محدود می كنید كه عمرش چندان زیاد نیست، آیا به واقع خواهان یافتن یك راه برون رفت از این وضعیت هستید و یا این كه برنامه و هدف دیگری دارد؟ به شیوه ای كه خودتان استدلال می كنید، دلایل عقب ماندگی جامعه ای مثل ایران در صد سال پیش، در دویست سال پیش چه بودند؟ برای آن دوران كه نمی توانید یقه ماركس و لنین و بارن و فرانك و …را بگیرید. برای آن دوران، چه می كنیدو پاسخ تان چیست؟
– در همین جا، ساده انگاری آقای دكتر كمی زیادی می شود. به قول ایشان « ازجمله مغالطه های مرسوم ماركسیست-لنینیست ها» این است كه مدعی اند، جنگ های اول و دوم جهانی « بر اثر تناقضات نظام سرمایه داری بود» و بعد به دنبالش گره می زنند « آیا چنگیز خان و تیمور لنگ كه سكنه ی چندین كشور را قتل عام كردند برخاسته از نظام سرمایه داری بودند؟ ….. یا تشكیل امپراطوری های بابل و هخامنشی آخرین مرحله ی سرمایه داری بودند؟» آدم حیران می ماند كه با این شیوة استدلال چگونه كسی می تواند دیگران را به « مغالطه » متهم كند؟ نسبت دادن كج فهمی های خویش به دیگران و شمشیر كشیدن بر علیه آن كج فهمی ها، زیببنده كسی كه مسئولیت پذیر باشد نیست. به گفتة خودشما، « ماركسیستها» جنگ های اول و دوم جهانی را در قرن بیستم، نتیجة « تناقضات سرمایه داری» می دانند. گیرم كه این ادعا سراپا غلط اندر غلط باشد، این چه ربطی به عصر و زمانه چنگیزخان وتیمور لنگ دارد؟ دارید تحلیل تاریخی می كنید یا این كه به بنده و امثال بنده دودوزه بازی با واژگان و الفاظ را آموزش می دهید؟ این ادعای خنده دار آقای دكتر موقعی درست است كه كسی ادعا كرده باشد كه جنگ درهمه ادوار تاریخی « براثر تناقضات سرمایه داری بود»3.
غیر از آقای دكتر، چه كسی چنین ادعائی دارد؟ خود گوزم و خود خندم… عجب مرد هنرمندم!!
به همین نحو ادعای دیگرشان در ضرورت ورود استعمار به جوامع مستعمره، آیا آقای دكتر كه همه زمین و زمان را به كج فهمی و نیمه فهمی و سرسری خواندن كتاب و رساله متهم می كنند، خودشان در بازگوئی دیدگاه ماركس، انصاف به خرج داده اند؟ دستشان درد نكند كه گزیده ای از مقاله های ماركس و انگلس در باره ی استعمار را ترجمه كردندولی، آیا درمعروفترین كتاب ماركس، برای نمونه، نخوانده اند كه « تاریخ هیچ ملتی مثل تاریخ فعالیت انگلیسی ها درهندوستان بیانگر آزمایشات اقتصادی بی فایده و مسخره نبوده است» چون، « در بنگال كاریكاتوری از كشاورزی كلان انگلیسی درست كردند. در جنوب شرقی هند كاریكاتوری از كشاورزی كوچك و در شمال غربی كوشش فراوانی نمودند كه جماعات اقتصادی هندی را كه با مالكیت عمومی اداره می شدند به كاریكاتوری از خویش بدل كنند» ( سرمایه جلد سوم، ص 34-333). دیدن آن چه كه با دیدگاه ایشان جور در می آید و نادیدن هر چه های دیگر، چیست، اگر كوششی نیست برای به كرسی نشاندن یك « ایدئولوژی توتالیتر وتمام خواه و یكه سالار»؟ چنین كاری كه قدمی در راستای روشن شدن حقیقت نیست. و ما، به راستی در ایران، باور بفرمائید آقای دكتر، دیگر به این شیوة نگرش نیاز نداریم كه در پوشش علمی دیدن و مدرنیته و پسا مدرنیته، همان شیوه های عهد دقیانوسی یكه سالاری در عرصة اندیشه را برای ما تولید و بازتولید كنند و برای شان توجیهات شبه علمی بتراشند.
– بسیار عبرت آمیز است كه آقای دكتر نیزبه كتاب بیل وارن فقید اشاره می كنندو نقشی كه انگلیس در« باسواد كردن» مردم هند داشت و بعد می پردازند به « احداث كارخانه ها و شبكه ی راه آهن…». آیا خردمندانه نبود كه دراشاره به رابطة بین یك قدرت استعماری و یك مستعمره [ انگلستان وهندوستان] ، برای مثال به یافته های موخرجی [ظهور و سقوط كمپانی هند شرقی نیویورك 1974] و دیگران نیز اشاره می كردند تا خواننده مصاحبه ایشان، خود بین اطلاعات ارایه شده، تصمیم گیری كند. این جا نیز، تفاوت آقای دكتر وهم اندیشان ایشان با « استالینست های نابكار» كه از دیدگاه این گرایش منشاء همة شر در تاریخ اند در چیست؟ جز این است آیا كه هر دو، مدافع دیدگاهی یكه سالارند؟ این كه هر كدام تنها خود را « ترجمان حقیقت» می داند، بخشی از جوهر یكه سالارانه آن هاست نه این كه به راستی، دیدگاه یكه سالار ترجمان حقیقت باشد.
– دفاع آقای دكتر از « استعمار» و به ویژه استعمار انگلستان كمی تعجب آور است چون در خود انگلستان، شما تنهادر میان گروه های خاصی شاهد چنین ادعاهائی در بارة دست آوردهای استعمار انگلستان هستید ولی چه می شود كرد، هر گاه كه كاسه، داغ تر از آش می شود، به همین سر انجام می رسد. جالب است آقای دكتر از مستعمره شدن كانادا، نیوزلاند، استرالیا، و امریكا سخن می گویند و به نتایج عجیب و غریبی می رسند. آیا در بررسی وضعیت در این جوامع، از خودشان پرسیده اند كه بر سر ساكنان بومی این سرزمین ها چه آمده است؟ اگر به فرض محال در بارة تاریخ امریكا، كتاب و بررسی های تاریخی نخوانده اند، آیا به عصر و روزگار گذشته، آن فیلمهای« سرخ پوستی» را هم ندیده بودند؟ از آن گذشته، سرریز كردن جمیعت اضافی اروپا به این سرزمین ها وقتل عام مردم بومی، چه سنخنیتی دارد با مستعمره كردن كشورهای افریقائی و یا هندوستان و یا بسی بسیار كشورهای دیگر…. از آن گذشته، اگر نوه و نتیجة یك سرخ پوست امریكائی یا یك بومی استرالیائی بودند، راجع به نقش مثبت «استعمار» چه نظری می داشتند؟ یا این كه، آن مسائل مشمول مرورزمان شده است!!
– آقای دكتر ادعا می كنند « چپ ایران آب به آسیاب نیروهای ارتجاعی ریخت و برای آن ها ایدئولوژی فراهم كرد.» اگر كسی ایران را نشناسد، گمان می كند كه آقای دكتر در بارة رومانی به عصر و زمانة چائشسكو، آلبانی به روزگار انور خوجه و یا كره شمالی به دوران كیم ایل سونگ دارد حرف می زند. در همین هفتاد هشتاد سال گذشته كه مصادف می شود با ورود « ماركسیسم» به ایران، در كدام مقطع و در كدام دوره، مدافعان آن از حداقل آزادی فعالیت و تبلیغ دیدگاه و امنیت اجتماعی و سیاسی برخوردار بودند تا بتوانند نه فقط آب « به آسیاب نیروهای ارتجاعی» بریزند بلكه برای آن چه كه نیروهای ارتجاعی در ایران می كردند، ایدئولوژی نیز فراهم نمایند! این كه دست آوردهای فرهنگی، اقتصادی ما در طول قرن بیستم – برای مثال- با همة ادعاهای رنگارنگ مخالفان ماركسیسم در ایران كه همیشه در همة عرصه ها، بر سریر قدرت بوده اند، مایوس كننده است چه ربطی به نیروهای بیرون از حوزة قدرت دارد؟ این نیروها، و از جمله در این جا آقای دكتر، به جای كوشش برای وارسیدن ریشه های آن چه كه بر مارفته و می رود، یك « گوسفند قربانی» پیدا كرده همان شیوة مرضیه را بكار گرفته اند كه همیشه دیگران مقصرند نه آن كس یا كسانی كه قدرت را دراختیار داشتند. یعنی، ترجمان بیرونی همان فلسفة منحط « كی بود، كی بود، من نبودم» یعنی، نمودی دیگر از همان مسئولیت گریزی تاریخی ما كه این همه مورد نقد كسانی چون همین آقای موقن قرار می گیرد. از آن گذشته، عیب و ایراد اصلی نگرشی این چنین مسئولیت گریز ولی پرمدعا، در جای دیگریست. به جای بررسی ساختار سیاسی و فرهنگی ما، وبه جای ارایه یك بررسی تاریخی جان دار از علل و ریشه های این عقب ماندگی همه جانبه، همة تاریخ دراز دامن ایران را خلاصه كرده اند به همین80-70 سال گذشته. تازه در این دوره هم من نمی دانم، آیا به زمان رضا شاه، یا محمد رضا شاه بود كه « ماركسیسم» توانست این همه در زندگی فرهنگی ایران «خرابكاری»كند یا در بیست و چند سال گذشته؟ واقعیت این است كه برای راست نمایاندن دیدگاه خویش، آقای موقن به بازنویسی تاریخ فرهنگی معاصرمان دست زده اند. ممكن است كه جوان ها، به ویژه نسل برآمده از انقلاب اسلامی ندانند- و به همین خاطر است كه این گونه باز نویسی های تاریخی خطرناك می شود – ولی، میان سالان وكهن سالان كه هنوز حافظه خود را كاملا از دست نداده اند! در میان ما، صدوهشتاد ساله ای كه كشتن امیر كبیر و به توپ بستن مجلس به یادش مانده باشد، نداریم، ولی دورة محمد رضا شاه كه به یادمان هست!!!
بعد می رسیم به این ادعا :«روشنفكر ایرانی كه از متن سنت و اعتقادات خرافی سر بر كشیده بود برای آن كه از این اعتقادات دست نكشد و برایشان پشتوانه ای علمی نیز فراهم آورد ماركسیست می شد، زیرا در ماركسیسم، به خیال خود، تائیدی بر اعتقادات سنتی، ضد دموكراتیك، ضد غربی و غیر عقلائی خود می یافت».
اگر روشنفكر ایرانی این چنین بود، چه شد كه آقای موقن، كه لابد یك «روشنفكر ایرانی» هستند، تافته جدا بافته ای از كار در آمدند؟ درثانی، كسی كه نه فقط « عقاید خرافی » دارد بلكه بطور اگاهانه، می كوشد تا از آن « اعتقادات دست نكشد» به چه دلیلی یك « روشفنكر» ارزیابی می شود تا ایرانی باشد یا نباشد؟ آقای موقن، «روشفنكر» را به چه معنائی بكار می برند؟
نتیجة اخلاقی این بخش اما، به راستی سوزناك است. قرار بود « روشنفكران»- به غیراز آقای موقن البته- هیزم بیار تنور« ارتجاعیون» در ایران بوده باشند، ولی در عمل، كسانی چون آقای موقن، با بررسی هائی كه به دست می دهند، به صورت حامیانِ « روشنفكرِ»، روشنفكر ستیزان در ایران در می آیند! و پیوسته باهمین پرسش، بالاخره روشن نشد، آیا روشنفكران ایرانی و دیگر جوامع عقب مانده در نتیجة « ورود ماركسیسم» به صورت موجودات عجیب و غریبی كه در بالاتوصیف شد، در آمدند یا چون از ابتدا، موجودات عجیب و غریبی بودند، « ماركسیسم» را « تائیدی» بر همان باورها و اعتقادات عجیب و غریب خویش یافتند؟ یعنی می خواهم این نكته را گفته باشم كه آقای دكترظاهرا متوجه نیستندكه در پیوند باعمده ترین ادعانامه خویش برعلیه «روشنفكران» هم به نعل می زنند و هم به میخ.
این هم به نعل و هم به میخ زدن برای درست نمایاندن آن چه كه می گویند، ضرورتی حیاتی دارد. ولی حقیقت دارد كه باید، از یكی به نفع آن دیگری دست بردارند. یعنی یا« روشنفكران ایرانی» به غیراز آقای موقن البته، « ضد غربی، ضد دموكراتیك، غیر عقلائی» بودند و « ماركسیسم» وسیله ای شد برای یافتن« تائیدی» بر این باورهای عقب مانده و یا این كه ، نه، روشفنكران ایرانی در نتیجة ورود « ماركسیسم» به ایران به صورت این موجودات عجیب و غریب در آمدند كه پیش گزاره چنین ادعائی البته این است كه در اصل این چنین نبودند!ّ تازه می رسیم به اول چهارراه چكنم، خوب كسانی كه این چنین نبودند، چه شد وچگونه شد كه این چنین شدند؟
اگرچه كوشش برای واكردن گرة كور مصائب فرهنگی ماكوشش بسیار محترم و شایسته ای است ولی قبل از هرچیز، برای موفقیت در این راه، ذهنیتی باز و رها از قشریت لازم است و اقای موقن به واقع اشتباه می كند اگر براین گمان است كه قشریت و جزم اندیشی تنها در انحصار ماركسیست ها بود. از سیاه یا سفید بودن دیدن نیز باید به جد پرهیز كرد. در دوره ای كه با جهانی كردن تولیدو تجارت خصلت بندی می شود، بیشتر از همیشه به كثرت گرائی عقیدتی نیازمندیم تا با وارسیدن همه جانبه از مسائل و مشكلات مبتلابه جامعه، راه های كم دردتری برای برون رفت از این وضعیت پیدا كنیم. چنین كاری بدون احساس مسئولیتی تام و تمام در برابر خویشتن غیر ممكن است.
– از تنزل ماركسیسم به یك «ایدئولوژی ارتجاعی، ناسیونالیستی….» سخن می گویند. اولا، به غیر از شوروی سابق، در كجا، آن« ماركسیسم» رنگ و بوی ناسیونالیستی داشت؟ و بعلاوه، ای كاش، كه مدعیانش در ایران و خیلی جاهای دیگر هم، اندكی « ناسیونالیست» بودند! و از آن مهمتر، ناسیونالیسم را به چه معنائی بكار می برند كه این همه بد است و زشت. مگر ژاپنی ها ناسیونالیست نیستند. مگرآن امریكائی كه بر روی ویتنام ناپالم می ریخت، برای حفظ « منافع امریكا» چنین نمی كرد! مگر آن فرانسوی كه در الجزایر قتل عام می كرد! مگر آن بلژیكی كه در گنگو، به قتل لومومبا بر آمد….مگر آن هلندی كه در سوماترا به شكار انسان می پرداخت…. مگر آن پرتقالی كه در موزامبیك كشتار می كرد..مگر آن انگلیسی كه در هندوستان،…… عدن و.. خانه مردم را با بمب خراب می كرد.4…
راستی، این مسائل چه ربطی به سرمایه داری یا استعمار دارد؟
آیا هنوز هم، آقای دكتر بر این گمانند كه استعمارو سرمایه داری فقط راه آهن و كارخانه می سازد! اگر این تصویر یك سویه شان درست است ، پس چرا همة پل های روی دانوب و دجله و فرات از جمله پل های راه آهن را منهدم كردند! پس چرا برروی تنها كارخانة دارو سازی سودان آنهم به بهانه ای واهی، بمب انداخته و نابودش كرده اند؟ كار به جائی رسیده است كه یك انگلیسی ساكن امریكا [ كریستفر هیچینگز]، از دولت كلینتون به خاطر قتل عام كودكان سودانی – به خاطر نبودن دارو – به دادگاه شكایت كرده است.5 از نمونة نزدیكتر به خودمان دیگر چیزی نمی گویم. آن موقعی كه به خیال خودشان می خواستند ” جمهوری اسلامی ایران” را ادب كنند، به دیكتاتور خونریز عراق كمكی نبود كه نكرده باشند. و بعد برسر سكوی چاههای نفت كویت، عراق را به قرون وسطی برگرداندندو امروز اطفال بی گناه عراقی را هزار هزار می كشند. در بیش از دوسال گذشته كه عراق را رسما و علنا به صورت مستعمره خویش در آورده اند. از بوسنی و خرابكاری در نیكاراگوئه و ترور نخست وزیر گرانادا دیگرموارد مشابه دیگر چیزی نمی گویم.
آیا این نمونه ها نیز مغالطة ماركسیست هاست یا شما آقای دكتر در سیاره دیگری زندگی می كنید؟
و اما دكتر موقن كه به این شیوه استدلال كرده وبرای نسل جوان ما«روشنگری» می كند، تنها نیست. از دیگران سخن گفتن می ماند برای فرصتی دیگر كه حوصله ای باشد.
1ناگفته روشن است كه كوشيدم اين نقد را در همان نشريه – فرهنگ و توسعه – چاپ كنم كه نشد. یعنی چاپ نکردند. بي تعارف، كم اتفاق نمي افتد كه نشريه داران ما نيز، حمالان بي جيره و مواجب نگرش يكه سالاري درايران مي شوند. اگر چه مدتي از نوشته شدن اين قطعه مي گذرد ولي حيفم مي آيد غير از خودمن كس ديگري آن را نخواند، پس دراین مجموعه چاپش می کنم..
2 بنگريد به :
،Marvin Brams: “Markets for Organs to Reinforce Altruism”, in Economic Affairs, No.1 , Vol 7, November 1986.
3 بد نيست به اشاره بگذرم كه آقاي موقن به واقع مي خواهد، « عمده بودن تناقض طبقاتي» را در تحليل ماركسيستي انكار كند – كه صد البته حق مسلم اوست – ولي چون، چوب زدن به ماركسيسم و نه درگير يك بحث جدي شدن مهمتر است، مسئله را به صورتي كه در بالا آمد، مطرح مي كند.
4 از بمباران وحشيانه عراق، يوگسلاوي سابق، مداخلة نظامي در پاناما، هائيتي، گرانادا، نيكاراگوئه،و و و به زمانة خود ما، ديگر چيزي نمي گويم.
5 اخبار كانال 4، سه شنبه 9 مه 2000