بمیر اروپا، هر چه سریع تر ! – مصاحبۀ فرانک راداتز با هاینر مولر

ترجمه توسط حمید محوی

ژانویه 1989

بخش اوّل و دوم

فرانک راداتز :

مدت زیادی نیست که واژۀ اروپا تنها به بخش غربی قاره اتلاق می شود، ولی برای مشخص ساختن واقعیت شرق و غرب قاره دائما از اصطلاح «خانۀ مشترک اروپا»(1)استفاده می کنند. هاینر مولر، به ندرت افرادی مثل شما در دو سوی این خانه رفت و آمد می کنند(2)، این طور به نظر می رسد که شما بهترین نوع از اهالی اروپا هستید؟

هاینر مولر :

من اروپایی خوبی نیستم، چون که تنها به زبان انگلیسی حرف می زنم ولی در مورد زبان های دیگر واقعا دچار مشکل می شوم. متأسفانه نمی دانم چه کسی این شعار زیبای « خانۀ اروپایی» را براه انداخت، با این وجود اخیرا در متنی از کارل اشمیت(3) در ارتباط با گفتمان هیتلر در انجمن ملت ها (4) من با این فرمول مواجه شدم. اشمیت از رهبر خود شانسلیۀ رایش، آدولف هیتلر حرف می زند و این اوست که موضوع «خانۀ اروپایی» را مطرح می کند. این موضوع برای من مسائل وحدت آلمان را تداعی می کند. در واقع آلمان مگر در تقابل با دیگر کشورها وجود ندارد، به عنوان مثال در تقابل با فرانسوی ها. باید دانست که از نظر تاریخی اروپای واحدی وجود ندارد.

به مناسبت اهدای جایزه سینمای اروپا به کریستف کیسلوفسکی(5) برای فیلم «تو هرگز نخواهی کشت»، کارگردان سینما، زانوسی (6) مطالب جالبی تعریف می کند : خیلی خوشحال بود که این جایزه به یک فیلمساز لهستانی تعلق گرفته است، زیرا مفهومش این خواهد بود که لهستان به اروپا تعلق دارد و اضافه می کند که ما در واقع با دو اروپا روبرو هستیم. یکی اروپایی ست که تحت تأثیر بیزانس بوده و دیگری اروپایی ست که در رم ریشه داشته است. لهستان به صرف کاتولیسیسم به اروپای رمی تعلق دارد، در حالی که روسیه و تمام اروپای جنوب شرقی در حوزۀ فرهنگی بیزانس واقع شده است. مرز بین آنها باید جایی در مجارستان باشد. این موضوع شرط هر گونه تأمل دربارۀ اروپا ست. بسیاری از سوء تفاهمات بین شرق و غرب از عدم آگاهی از این موقعیت تاریخی سرچشمه می گیرد. بحثی که امروز پیرامون اروپا جریان دارد صرفا اقتصادی ست. همانطور که جمهوری خواهان با شعار «مرگ بر خارجی ها» به منسۀ ظهور رسیدند، از مفهوم اروپا استفاده می کنند که سوسیس هایی را به آلمانی ها بفروشند که فاقد کیفیت اصلی و رایج است.

فرانک راداتز :

امّا دیدگاه غرب، مفهوم اروپا چهار چوب فکری خاصی را تداعی می کند – نوعی شکوفایی روشنفکرانه یا زنده کردن روزهای طلایی.

هاینر مولر :

باید اندکی به گذشته برگردیم. پس از هیروشیما، مقولات نظامی دیگر اعتباری ندارند، و تنها مقولات اقتصادی هستند که به حساب می آیند. به همین علت برندۀ جنگ آلمان است، حداقل آلمان فدرال. در حال حاضر چنین نتیجه ای به هدف رسیده است. هدف جنگ گسترش و تسخیر فضاهای کلان بود. و چنین امری در نتیجۀ محدود شدن مرز آلمان به هستۀ پتانسیل اقتصادی آن به آلمان فدرال تحقق یافت. مبارزه برای تقسیم فضاهای کلان منجر به رشد قدرت های متخاصم می شود که منطقه گرایی را دامن می زند – چنین موضوعی برای تمام فضاهای کلان معتبر است، حتی در رابطه با اتحاد جماهیر شوروی.

هر اندازه امپراتوری های اشغالگر ضعیفتر می شدند، انتقام اشغال شدگان نیز به شکل حاد تری تظاهر می کرد. اروپای غربی از درون توسط خیل جهان سوّم که به طرف اروپا سرازیر شده است بلعیده خواهد شد. لندن یا پاریس بیش از پیش روی نمونۀ نیویورک تبدیل به محله های بزرگ برای تجمع نژادهای دیگر می شود. اروپا تشابهاتی با فروپاشی امپراتوری رم را نشان می دهد که سرانجام اندک اندک به دست بردگان افتاد.

در شهرهای بزرگ امروزی، کارگران مهاجر از همان موقعیتی برخوردار هستند که بردگان در دوران رم باستان، حتی از نظر حقوقی. بردگان از حقوق انسانی برخوردار نبودند، ارسطو آنها را به عنوان ابزارهایی تعریف می کرد که استعداد  سخن گفتن دارند. کارگران مهاجر نیز از حقوق بشر محروم هستند. تنها چیزی که از اروپا باقی می ماند، اتحاد بین المللی سرمایه علیه فقر است.

و از آن جایی که اروپا به مفهومی معادل بهداشت اجتماعی تبدیل شده است، ار فقر نیز بیش از پیش به عنوان مقوله ای بهداشتی یاد می کنند. تحت چنین شرایطی، تکیه گاه فکری اروپا در کجا می تواند باشد. چنین سؤالی برای من خیلی اسرار آمیز است، مگر این که برای پول روح قائل شویم. این مسئله می تواند موضوع جدال فلسفی گسترده ای باشد. در هر صورت سرمایه دارای لیبیدو است(7). یک روز برای پول هم روح پیدا خواهند کرد. چنین پدیده ای سرانجام به وقوع خواهد پیوست، به این علت بارز که باید با آن اتحاد داشت.

فرانک راداتز :

بدون پول، غرب و خرد علمی آن که شرایط فنی امپریالیسم را به وجود آورده، غیر قابل تصور خواهد بود.

هاینر مولر :

بدیهی ست، اروپا یعنی پول. اسپینگلر(8) فرمول زیبا، رمانتیک و ماقبل فاشیست را ابداع کرد و می گوید : « تنها اروپا ست که خواهان قدرت فنی می باشد.»

زوآنگزی(9) فیلسوف چینی داستان ملاقاتش را با دهقانی روایت می کند که سطل سطل آب از رودخانه به برنج زار حمل می کرد، در حالی که در همان محل چاه آب وجود داشت. فیلسوف از دهقان می پرسد، به چه علتی از چاه استفاده نمی کند که مستلزم کار کمتری برای اوست. دهقان لبخندی می زند و می گوید : «چاه یک ماشین است و ماشین ها روح انسان را دچار آشفتگی می کنند. تا زمانی که چاه دوام بیاورد از آن استفاده خواهند کرد، ولی اگر ذخیرۀ آب زیر زمینی تمام شود، هیچ آبی از آن نمی توانند استخراج کنند.»

اوج تاریخی این دو رفتار آسیاسس و اروپایی در برخورد با فن (تکنیک) این است که در حال حاضر مذاکراتی برای دفن زباله های اروپای غربی در آفریقا در جریان است. اروپا به اندازه ای تولید می کند که گنجایش تحمل زباله های خودش را ندارد. این موقعیت خاص اروپا ست.

هاملت(10) در تماشای ارتش، از شگفتی می خواهد بمیرد، ارتشی کوچک ولی مؤثر. همان ارتشی که فورتامبراز(11) با آن به سوی لهستان حرکت می کند تا گوشه ای از آن را تسخیر کند. یعنی تسخیر کشوری که وسعت آن حتی برای دفن اجساد سربازان بسیار کوچک به نظر می رسد. امروز اروپا حتی ظرفیت تحمل مدفوعات خود را نیز ندارد و سعی می کند آنها را در سرتا سر کرۀ خاکی پخش کند و بر این اساس به تنها ماتحت جهان تبدیل شده است. در اروپا، بر خلاف آسیا هرگز تفکری در رابطه با خاک مشاهده نمی شود، زیرا خاک همیشه مرز بسیار کوچکی بوده است. اروپا سرزمین بسیار کوچکی ست که همیشه می بایستی راه حلی برای آن جستجو کنند. ابتدا به سوی دیگر مناطق کرۀ ارض رفتند که موجب پیدایش امپریالیسم شد و سپس نوبت به فضا و مسافرت های فضایی رسید. از این نظر ایالات متحدۀ آمریکا، بخاطر اصل و نسب ساکنینش، تقلید مضحکی از روی نمونۀ اروپایی به نظر می رسد، و این تقلید با صرفنظر از اروپا بیشتر متوجه آسیا ست. لوس آنجلس یکی از شهرهای بزرگ آسیایی در جهان است. کالیفرنیای ریگان فرودگاه آسیا در آمریکا ست. از نظر سیاسی نگاه آمریکا معطوف به آسیاست و اروپا در واقع بار سنگینی بیش نیست. تنها از ترس این که مبادا اروپا به دست روس ها بیافتد، هنوز چند پایگاه مهم را حفظ کرده اند.

پدیدۀ حقیقی طبیعتا ژاپن است. فردگرایی بربریت است، فلوبر این حرف را به شکل قابل بحثی مطرح می کند. برتری موقتی ژاپنی ها مطمئنا به این علت است که چیزی به نام فردگرایی را هنوز گسترش نداده اند. در مقایسه با اروپا، ژاپن شکلی تهی ست که هر چه می یابد با آن را خود را می آراید و تقلید می کند بی آن که مجبور به هضم آن باشد. ایالات متحدۀ آمریکا نیز شکلی تهی ست، یک شکل تهی که همچون خون آشامی از هر کجا که عبور می کند، هر چه سر راه توجهش را جلب می کند از هم می درد.

بزرگترین سوراخ هایی که در خاک اروپا وجود دارد، فروشگاه های مک دونالد هستند. در این مورد باید دانست که آمریکایی شدن روزمره در غالب شهرهای بزرگ اروپایی از آلمان پیشرفته هستند. از این دیدگاه اگر پاریس را با مونیخ مقایسه کنیم، می توانیم بگوییم که مونیخ یک قرارگاه آسیایی ست، به همین علت با تمام ایرادهایی که به آن وارد است، از مونیخ شهر دلپذیری ساخته است.

فرانک راداتز :

آرامش و توافق تازه ای در داخل اروپا بین شرق و غرب آغاز شده است. آیا چیزی فراتر از  استراتژی تصرف می باشد؟

هاینر مولر :

شاید استراتژی باشد ولی پشت آن توهمات زیادی وجود دارد. هیچ چیزی برای اروپایی ها ناشناخته تر از روسیه یا اتحاد جماهیر شوروی نیست. در مقالۀ معنی داری با عنوان «خواست آهنین» لسکو(12) از لشکر کشی ناپلئون به روسیه یاد کرده و روسیه را به خمیر تشبیه می کند. می توان بر خمیر مشت  یا تبر و یا هر چیز دیگری وارد آورد و خمیر ضربۀ وارد شده را دریافت می کند. ولی  به محض این که تبر یا مشت از آن جدا می شود، خمیر به حالت اولیه اش باز می گردد.

این خصوصیت به معنای مقاوم تر بودن از فاتحین است، و باید آن را به منشأ آسیایی روسیه نسبت دهیم، یعنی عاملی که برای اغلب اروپایی ها ناشناخته است.

در حال حاضر در اتحاد جماهیر شوروی شاهد به منصۀ ظهور رسیدن بازاری  هستیم که هیچکس نمی داند چگونه این بازار در مقابل بازار شدنش عکس العمل نشان خواهد داد، و این پرسش هم چنان به جای خود باقی می ماند که چه کسی از دیگری بازار خواهد ساخت. پانیزا (13) روسیه را به «مخ شکارچی» تشبیه کرده است و فکر می کنم که چنین مخی برای ما حوادث غیر قابل پیشبینی تدارک خواهد دید.

در این روند سیاست زدایی روابط شرق و غرب ویژگی بلقوه ای به ظهور خواهد رسید که تأثیرات سیاسی آن غیر قابل پیشبینی ست. درهای سوسیالیسم شوروی گشوده می شود زیرا در وحلۀ اوّل از نقطه نظر اقتصادی غیر قابل زیست است. ولی ویژگی خاص پرستروئیکا(14) است که گورباچف اعتراف کرد که بدون کمک کلیسا به نتیجه نخواهد رسید. این سنت کلیسایی متعلق به دوران بیزانس است.

در اروپای شرقی، کلیسا نسبت به کاتولیسیسم در اروپای جنوبی مفهوم کاملا متفاوتی دارد. همین موضوع یکی از مضامین مشاجرات بین مارکس و باکونین بوده است. به گفتۀ مارکس پرولتاریا نیرویی متشکل است در حالی که باکونین به چنین طبقۀ متشکلی به عنوان فاعل تاریخی معتقد نبود، و برای اثبات نظریاتش به اصل هرج و مرج در جنبش مراجعه می کرد و در نتیجه به لومپن پرولتاریا. در حالی که مارکس و انگلس مفهوم لومپن پرولتاریا را برای پرولتاریایی واقعی به کار می برد که به آریستوکراسی رسیده است. اینکه حالا دولت شوروی به عنوان قدرت متشکل در روابط تحولاتی بوجود آورده و در قله هرج و مرج ایجاد کرده است، به سختی در اروپای غربی قابل درک خواهد بود. زیرا کارآیند اروپای غربی نظم است یعنی نظم تا حذف و قتل عام(15). حتی زندگی روزمره زندگی شهر بورژوایی مثل پاریس بر همین اساس ساخت و سامان یافته. بدون کارت اعتباری، حتی نمی توان تماس تلفنی گرفت، فردی که پول ندارد حتی به توالت عمومی هم راه نخواهد داشت، و بطور خلاصه حق زندگی نخواهد داشت. پرستروئیکا طبیعتا برای دیگر کشورهای جبهۀ سوسیالیست مشکلات فراوانی بوجود خواهد آورد. در غرب تعجب می کنند که چرا کشوری نظیر آلمان دموکراتیک نسبت به طرح گورباچف بد بین است. البته عوامل مختلفی که موجب عدم رشد اتحاد جماهیر شوروی شدند به این شکل در آلمان دموکراتیک وجود ندارد. به همین علت بسیاری از تصمیماتی که در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی گرفته شده برای آلمان دموکراتیک ضروری نیستند. ولی آنچه که ضروری بنظر می رسد که بشکل معنی داری مطرح می باشد، تشکیل فضای رسمی و عمومی و دموکراتیک در زندگی اجتماعی ست.

مشکل بنیادی آلمان دموکراتیک مثل همیشه این بوده است که از مستعمرات استالین بحساب می آمده و امروز باید روی پای خودش بایستد و تاریخ خودش را بسازد. ولی کدام تاریخ؟ در حال حاضر این تاریخ نمی تواند خارج از اروپا باشد. ولی برای جستجوی این تاریخ به زمان بیشتری نیازمندیم. برای مجارستان راحت تر خواهد بود زیرا این کشور همیشه استقلال نسبتا مستقل بوده است. در مورد چکوسلاواکی باید گفت که پس از اشغال سال 1968 کشور مرده ای ست.

البته دیر یا زود دیوار برچیده خواهد شد، ولی پرسشی که بر جا می ماند این است که چگونه شرایطی را فراهم سازیم که از آن صرفنظر کنیم. بدون آگاهی تاریخی، هیچ ملتی قادر به تحقق آیندۀ خود نخواهد بود. بلغارستان، به عنوان مثال، متأثر از پانصد سال استیلای ترک است. به همین علت در آنجا فرهنگ آشپزی حائز اهمیت بوده و در عین حال فرهنگ واژگان جنسی فوق العاده غنی مشاهده می شود، زیرا ترک ها بیش از همه در این زمینه واژه دارند. فرهنگ روزمرۀ ترک نسبت به اروپای غربی ارجحیت دارد زیرا در آنجا کمال مطلوب ریاضت کش و خواست قدرت به وسیلۀ فن و تکنولوژی نقشی نداشته است. از طرف دیگر، مفاهیمی مثل حقوق بشر هرگز برای ترک ها معنی نداشته است. یکی دیگر از ویژگی های بلغارستان در کلیسای آن است که اگر همانی ست که در روسیه وجود دارد، ولی از اهمیت کمتری برخوردار است و خرافات بیش از مذهب رایج می باشد.

بلغارها هرگز فراموش نمی کنند که این روس ها بودند که آنها را از دست ترک ها آزاد کردند. چرچیل کاملا به این موضوع آگاه بود و به همین علت نیز در یالتا از این که بلغارستان در جبهۀ روسیه تعلق داشته باشد، دفاع می کرد. از نظر او این تنها راهی که می توانست در طول زمان بلغارستان را به غرب بازگرداند، به همین علت وقتی از سیاست اروپا حرف می زنیم باید آن را در چنین ابعاد زمانی در نظر بگیریم. بورژوازی رمانی همیشه به فرانسه چشم دوخته اند، در حال حاضر فاقد قدرت هستند و یا اینکه باید مهاجرت کنند، یعنی در موقعیتی مشابه به لهستان قرار گرفته اند. همان طور که اروین آکسر کارگردان تأتر توضیح می دهد، یکی از دلایل فقر لهستان در این واقعیت است که یک لهستانی واقعی تنها می تواند اشراف زاده باشد، زیرا بقیه دهقان هستند. مثل فرانسه، یک فرانسوی واقعی در پاریس زندگی می کند و یا پول در می آورد، در غیر این صورت بقیه دهقان هستند. طبقۀ ممتاز لهستان همیشه نگاهشان به طرف غرب بوده است، ولی اهالی روستاها به شکل سطحی متأثر از رم هستند. از نظر فرهنگی و شیوۀ فکری دهقان لهستانی با دهقان اوکرائینی تفاوت چندانی ندارد.

فرانک راداتز :

ولی ایدئولوژی زدایی روابط شرق و غرب مقدما به مفهوم نفی نظریۀ سوسیال مارکسیستی ست.

هاینر مولر :

تاگزیتوینگ(15) با لحن افتخار آمیزی اعلام کرد که حزب کمونیست لهستان از مقولۀ مبارزۀ طبقاتی صرفنظر کرد. خواندن چنین موضوعی در یک روزنامۀ آلترناتیو تأثر انگیز است، احمقانه تر از این نمی تونستند بنویسند. تنها کافی ست به موضوع پرداخت اجاره خانه در آلمان فدرال فکر کنیم، آیا این مبارزۀ طبقاتی نیست؟

البته مسئله پیچیده تر از این است. به عنوان مثال سیاست قیمت ها در آلمان دموکراتیک از دیدگاه اقتصادی کاملا نا مؤثر است. و بیشتر مانع پیشرفت است، چه رسد به اینکه بخواهد موجب گسترش آن شود. با این وجود پرسش اینجاست که  آیا سوسیالیسم مقوله ای اقتصادی ست یا اخلاقی. ممکن است که ضرورت اخلاقی که در آغاز مطرح بود تا مدت زیادی نتواند ایستادگی کند. ولی برای من قابل درک است که در دور انداختن آن تردید کنند.

مردم به این مشکل آگاهی ندارند. آنها به اجناس ارزان قیمت عادت کرده اند و می خواهند آنرا حفظ کنند و مزیت های غرب را نیز به آن اضافه کنند ولی به پیامدهای چنین مخلوطی فکر نمی کنند. طبیعتا، شهروند آلمان دموکراتیک وقتی از یک شهر غربی عبور می کند و پیش خوانهای انباشته از میوه های سرتا سر جهان را می بیند، شگفت زده می شود. ولی به هیچ عنوان در نظر نمی گیرند که در ازاء چنین وضعیتی، غرب موجب می شود که جهان سوم از گرسنگی بمیرد و تنها زباله هایش را به آنها می خوراند.

بخش دوم

فرانک راداتز :

سرانجام این طور به نظر می رسد که جهان سوم از فلسفۀ مدرن ناپدید شده است، با جریان فکری مابعد تاریخ _ پست- تاریخ _ یا اعلام دوران پست-سیاست.

هاینر مولر :

البته در حال حاضر نمی توانیم از اروپا انتظار معنویت داشته باشیم، در هر صورت نه به آن شکلی که پانزده سال پیش از این هنوز چنین فکری می توانست به ذهنمان خطور کند. در سال 1975 در نیویورک طی چند هفته به اندازه ای فیلم های آمریکایی آکسیون را تماشا کردم که از آنها دلزده شدم. بعد تعدادی از فیلم های گدار را دیدم که در واقع موجب آرامش خاطرم شد. چون که این فیلم ها با فکر سر و کار داشتند. در ایالات متحده تنها فکری که در سینما وجود دارد، فروش آنهاست. یعنی توحش ناب که اروپا در مقایسه با آن مزیت بیشتری دارد. ولی در عین حال مداحه گویی امپریالیسم در تکنولوژی نیز هست. خشونتی که به طبیعت وارد می شود، به استقلال فکری تکیه دارد که از عمل کرد خود خارج شده است.

فرانک راداتز :

آیا می توان این تفکری را که از جا درفتگی پیدا کرده بدون سقوط در سیر قهقرایی فکری، ترمیم کرد؟

هاینر مولر :

پیش از همه باید بگویم که فکر نمی کنم مدل برخورد دو تمدن عملکردی داشته باشد، یعنی تمدن اصراف در مصر باستان و در تمدن هند پیشرفته، و تمدن اقتصادی در اروپا.

از دیدگاه روبنایی تاریخ تفکر و هنر، فرهنگ اروپایی تمدن اصراف است. ولی احتمالا باید بپرسیم که دلیل ناپدید شدن معنویت در عصر ما کدام است. در مک دنالد نسل دیگری بوجود آمده که کثافت را با ولع خاصی می بلعد. در هر مورد خاصی، رازی هست ولی در اساس جملگی حاکی از به قدرت رسیدن کامپیوتر است. در این جا تنها ارواح بازگشته به جهان زندگان نشسته اند و کودکانی که به این دنیای نوین عادت دارند، نه به هنر نیازمندند و نه به ادبیات و نه به تآتر و نه حتی چنین فکری را به خود راه می دهند که احتمالا این پدیده ها نیز می توانند  به جای خود جالب توجه باشند. و یا این که افکاری نیز وجود دارند که اگر چه فورا قابل تبدیل به هامبرگر نیستند، ولی احتمالا می توانند ارزشمند باشند.

فرانک راداتز :

اروپایی که تا این حد اشباع شده است، آیا می تواند چیزی از جهان سوم بیاموزد؟

هاینر مولر :

در طی یکی از جنگ های رهایی بخش آفریقا، رئیس قبیله پیش از شعله ور شدن آتش جنگ نهایی، برای رزمندگان سخنرانی می کند و به این علت که موقعیت بسیار پیچیده و حساسی پیش آمده بود و امکان عقب نشینی نیز وجود نداشت، این بار به شکل کاملا استثنایی خطاب به پروردگار می گوید :

« ولی این بار پسرتان را نفرستید، خودتان بیایید.»(16)

فرهنگ اروپایی، فرهنگی ست که بر اساس نمایندگی ساخت و سامان یافته و ما باید بیاموزیم که خودمان را از این رفتار آزاد کنیم. در واقع جوامع بدوی و پیشرفته را با همین شاخص از یک دیگر تفکیک می کنند. زیرا در جوامع بدوی چیزی به نام دولت وجود ندارد. مردم شناس فرانسوی رژه کایو آ (17) در بررسی قبایل سرخپوست آمریکای لاتین به این نتیجه رسیده است که احتمالا در درون این جوامع محرکی درونی وجود دارد که مانع ایجاد دولت می شود.

اگر می توانستیم مانع ایجاد دولت و در نتیجه سیاست شویم، و یا آن را به امری حاشیه ای تبدیل کنیم، خیلی جالب می شد ولی احتمالا این کار با توجه به گسترش جوامع خیلی مشکل خواهد بود.

ولی می توان حدس زد که از این نقطه نظر روسیه و اسپانیا حائز شرایط هستند. این دو کشور از عصر روشنایی در امان ماندند، یعنی همان موضوعی در وحلۀ نخست نتایج اسفناکی داشت. شاید خاموشی عصر روشنایی و زمانی که تأثیرات زهر آگینشان خنثی شد، ویروس های ضد دولتی در بدن اجتماعی فعال شوند.

فرانک راداتز :

آیا اروپا چیزی فراتر از اندیشه ای نیست که تنها زباله های سمّی تولید می کند؟

هاینر مولر :

بله، ولی نه تنها زباله های سمّی، بلکه کشتی های شبح. سوئینکا (18) برندۀ جایزۀ نوبل، در کنفرانس پوتسدام(19) به مسئلۀ کشتی های اشباح سرگردان اشاره کرد که از اروپا با زباله های سمّی حرکت می کنند و در اطراف آفریقا به گردش در آمده و سعی می کنند با خریداری کردن بازرس های بنادر، زباله های سمّی را پیاده کنند. او مدارک عینی ارائه کرده و حتی مسیر آنها را مشخصا نشان داده بود. این تصویری روشن از چنین وضعیتی ست. کشتی های اشباح سرگردان که از اروپا حرکت می کنند و در اطراف جهان سوّم به گردش در آمده و سعی می کنند در محلی که بتوانند، خودشان را از شرّ بارهای سمّی که توسط غرب تولید شده رها کنند. این خصوصیت اروپایی بازگوی عکس العمل نوروتیک است و یا دست نتیجۀ رابطۀ مخدوش آن با واقعیت است.در این مورد دلایل آب و هوایی نیز دخالت دارد. در کالیفرنیا یا در برزیل به فکر هیچ کس خطور نمی کند که کار کند پول در بیاورد و یا به جدال فلسفی بپردازد، چیزها خود به خود رشد می کنند.

فرانسیس پونژ (20) دربارۀ عکاسی مطالبی دارد. او از عکاسی بیزار است زیرا به عقیدۀ او، تصویر بیش از پیش جایگزین واقعیت می شود. این انبوه توریست های عکاس در موزه ها یا بناهای تاریخی توجهی به محتوای آثار ندارند و تنها نیازمند عکس هستند. عکاسی کردن در نهایت عملی مرده پرستانه است، زیرا تنها به عکس یا تصویر زندگی بسنده می کند و با خود زندگی کاری ندارد. بر این اساس فرانسیس پونژ عملکرد عکاسی را چنین تعریف می کند :

عکس برداری کردن از مرده ها با درج تمام مراحل پوسیدگی بدن تا استخوان، و تنها به این طریق است که عکاسی مفهوم پیدا می کند و حرمت واقعی زندگی را به جا می آورد. خواست قدرت از دیدگاه اروپا در فن نهفته است، چنین امری نهایتا بر مبنای واپس زدن واقعیت زندگی یعنی ترس از مرگ است. اگر بنابراین می بود که از آفریقا درسی آموخته شود، همانا رابطۀ آفریقا با مرگ است. تمام این ماشین های مرگ آفرین که توسط اروپا ایجاد شده، نتیجۀ واپس زدن مرگ به عنوان مرحلۀ نهایی زندگی بوده است. ولی شاید چنین خواستی برای کسب قدرت از طریق تکنولوژی علیه هدفی که دنبال می کند، به خود او بازگردد.

فرانک راداتز :

این موضوع آیا در تآتر یونان حضور ندارد؟ نقش تآتر یونان آیا تداوم بخشیدن به رابطه با مردگان و نیاکان نبوده است؟

هاینر مولر :

البته این طور می گویند که تآتر یونان اروپایی ست، ولی همین موضوع نشان می دهد که تا چه اندازه از تأثیرات شرق، مصر و حتی آسیا بی اطلاع هستند که هولدرلین(21) در مقدمه ای که برای سوفکل نوشته به روشنی توضیح داده است. تآتر با امپراتوری رم اروپایی می شود، و این در واقع یک کپی بیشتر نیست. مشکل تآتر اروپا نیز در همین نکته نهفته است، زیرا به شکل کپی تغییر شکل می دهد. تمام عملکردهای «آموزش مرگ»، «باز پرداخت تن انسان»(22)، «ارتباط با مردگان» در کپی و المثنی برداری تغییر پیدا کردند. تآتر اروپایی از همان تاریخ واپس زده ای تغذیه می کند که تکنولوژی.

بازیگر به محض این که وارد بازی می شود با خودش روبرو می گردد، و بیش از پیش به حامل نمایش تبدیل می گردد. تنها بر حسب اتفاق و شانس هست که تماشاگر نیز گاهی اوقات به مدد همین عامل حامل در برابر خودش قرار می گیرد.

آن چه فکرم را به خود وامی دارد، این است چگونه متن می تواند به واقعیتی مستقل از بازیگری تبدیل شود که آنرا بیان می کند. وقتی پینا باوش(23) یک کرگدن روی صحنه می آورد، فورا تبدیل به فاعل نمایش می شود. البته چنین موضوعی قراردادها را بهم می ریزد و شکاف ایجاد می کند، ولی این راه حل نیست، فقط نشانه ای از جستجوی رابطۀ فوری در تآتر و در زندگی ست. چگونه از متن ( نمایشنامه) کرگردن بسازیم؟ نمایشنامه ها باید به واقعیتی تبدیل شوند که تنها به نمایش بسنده نکند بلکه این امکان را فراهم بیاورد که تماشاگر بتواند حس کند که چیز دیگری هم می تواند وجود داشته باشد.

برای دست یابی به چنین هدفی باید چهار چوب تآتر را در هم شکست حتی در معماری آن یعنی در ساختارهای سیاسی. نمایشنامه نباید مثل خبر یا مقوله ای ارتباطاتی منتقل شود. تآتر باید مثل نغمۀ آهنگینی آزادانه در فضا جریان داشته باشد. هر متنی ریتم خاص خود را دارد که البته در زیر بنای آن وجود دارد ولی به اندازه کافی محسوس هست که بتواند توسط  تن (بازیگر) دریافت شود، مثل کنسرت پاپ. این آن کیفیتی ست که تآتر باید جستجو کند، و به همین علت نیازمند متن های بسیار مناسب و خوبی ست. نمایشنامه های خوب با ریتم زندگی می کنند و پیامشان را از طریق همین ریتم است که منتقل می کنند و نه توسط انتقال اطلاعات.

در طول رنسانس تآتر الیزابتی ظرف دوساعت تا دوساعت و نیم نمایشنامه های شکسپیر را بازی می کردند که امروز بی وقفه در چهار تا پنج ساعت به اجرا می گذارند. تمام این مسئله به ریتم و به زمان حرکات بستگی داشته است. هیچ کس به این موضوع فکر نمی کرده است که این و یا آن جمله چه می گوید. چنین فکری تنها محصول عصر روشنایی ست که دائما تصور کنیم که در تآتر حتما چیزی برای فهمیدن وجود دارد. ولی سر متفکر جایی در تآتر ندارد، زیرا در غیر این صورت هیچ تجربه ای ممکن نمی بود. تجربه در تآتر تنها در صورتی ممکن است که کور باشیم. یکی از ویژگی های اساسی فرهنگ اروپایی حذف دائمی قابلیت و امکان تجربه از افراد است.

فرانک راداتز :

برای بودریار(24)، غرب همواره مرگ افراد را موضوعی دولتی دانسته است. آیا در این جا ما با مشکل بنیادی غرب روبرو نیستیم، یعنی مخدوش بودن رابطه با غیر، و با مرگ؟

هاینر مولر :

مطمئنا در این مطالب حقایقی وجود دارد. سرخپوستی تفاوت سفید پوستان و سرخپوستان را به این شکل تعریف می کند : «سرخپوست می داند که چه روزی برای مردن خوب است و چه روزی خوب نیست، او در پی زمان مناسب است. در حالی که برای سفید پوست هیچ روزی برای مردن خوب نیست.»

روایت دیگری ماجرای پیر زنی در هلند است که وقتی به او اعلام می کنند که به سرطان غیر قابل علاجی مبتلا شده است، بهترین لباسهایش را به تن می کند و طی جشن خانوادگی پزشک معالج به او آمپول تزریق می کند. در طول جشن همه می نوشند ولی دختر او که زیادی نوشیده و قادر به کنترل خودش نبوده، مادرش به او یادآوری می کند که خودش را کنترل کند و رفتاری نداشته باشد که موجب شرمساری شود. من فکر می کنم که یک عمل انقلابی ست، زیرا عملکرد مرکزی انقلاب – بوشنر در رابطه با انقلاب فرانسه می گوید – رسمیت بخشیدن به مرگ است.

از طرف دیگر، فقدان پذیرش مرگ شرط هر گونه پیشرفت در اروپا ست. ولی همین واپس زدن مرگ است، که موجب پیدایش خواست اروپا در دست یابی به سرعت های بالا شده است. اگر نمی توانیم از مرگ اجتناب کنیم، می خواهیم بیشترین چیزها را زندگی کنیم.

«مهارت فنی = سرعت » و این فرمول بنیادی اروپا ست که با آن راه بهشت را جستجو می کنند. و سرعت بر همان عاملی دلالت دارد که به پرتگاه می انجامد، یعنی به شکاف در اقشار آتمسفر. تفکر اروپایی روی جستجوی راه حل متمرکز شده است و این نوعی بیماری ست زیرا راه حل یعنی پایان اکنون، مضافا بر این که راه حل ها همیشه کسالت آور هستند. به همین ترتیب چنین طرز فکری که روی فرمول « مهارت فنی = سرعت» تمرکز یافته، موجب تخریب تآتر می شود. مهارتی که از بازیگر انتظار دارند در عین حال ریتم متن را از بین می برد. یعنی این که ما دوباره در مقابل معضل فرار از واقعیت قرار گرفته ایم.

نظریۀ بازار به عنوان یگانه بازار طبیعتا از همین کمال مطلوب در مهارت فنی منشأ گرفته است. می خواهند که بازار مشترک اروپا سریع تر از دیگران عمل کند. «هر چه سریع تر بمیر، اروپا» شاید فرمول مناسبی باشد.

فرانک راداتز :

آیا جنبش فرهنگی خاصی می توانیم از «خانۀ اروپایی» انتظار داشته باشیم؟

هاینر مولر :

یکی از فرانسوی های نکته بین مشارکت آلمانی ها را در فرهنگ جهانی، در ایجاد باغ وحش معرفی کرده است که نسخۀ بشر دوستانۀ اردوگاه ها هستند زیرا حیوانات در آن خیلی خوب زندگی می کنند. از این نقطه نظر مشارکت اروپا در فرهنگ جهانی ایجاد موزه است، به همین به «خانۀ اروپا» نیازمند هستند، زیرا از آنچه دزدیده اند صرفنظر کنند. مشکل هیتلر این بود که هیچ کس نمی خواست به او اجازۀ دهد که وارد این خانه شود، و نه حتی از در بخش خدماتی. در نتیجه هنرمند بی اعتبار(26) به سادگی به تخریب خانه دست زد برای این که بتواند از در جلویی وارد شود.

توضیحات

Maison commune européenne1-

2- هاینر مولر از معدود نویسندگانی بود که در زمان آلمان دموکراتیک، می توانست از دیوار برلن عبور کند. برخی می گفتند که او با دیوار می نویسد.

Carl Schmitt3-

Société des nations4-

Krysztof Kieslowski5-

Zanussi6-

7- لیبیدو در روانکاوی به انرژی رانش جنسی اتلاق می شود.

Spengler8-

Zhuangzi9-

Hamlet10- هملت شخصیت نمایشنامه شکسپیر به همین نام

Fortimbras11- شخصیتی در نمایشنامه هاملت

Lesskov12-

Panizza13-

Perestroïka14-

پرستروئیکا به زبان روسی یعنی باز سازی. این نام به طرح  Перестройка

میکائیل گورباچف اتلاق می شد که در پی باز سازی اجتماعی و اقتصادی شوروی بین سالهای 1985 و 1991 بود.

die tageszeitung15-

روزنامه آلمانی که در برلن منتشر می شود

But this time don’t send your son, com yourself16-

Roger Caillois17-

Wole Soyinka18-

بین سالهای 1967 و 1969به علت دفاع از جنبش استقلال بیافرا زندانی شد. وول سوئینکا نویسندۀ نیجریه ای برندۀ جایزه نوبل ادبیات در سال 1985

Potsdam19-

Francis Ponge20-

Hölderlin21-

Réhumanisation du corps22-

بازپرداخت بدن انسان. بازخوانی بدن انسان. و به مفهوم بازنمایی انسان در بدن است. و باز هم به عبارت دیگر بدن به عنوان صحنۀ نمایش آنچه در تعلقات انسان است.

Pina Bausch23-

بالرین آلمانی و طراح باله

Boudrillart24-

جامعه شناس فرانسوی

Artiste raté25- هنر مند بی اعتبار منظور هیتلر است چون که او نقاش نیز بود

منبع حمید محوی