پرش به محتوا

چشم انداز صلح در عصر سرمایه داری گلوبال

نوشته :  Conrad Schuhler

Heft 1- 2010/marxistische Blätter

برکردان: رضا نافعی

در آمریکا مثلی هست که می گوید خداوند تصمیم گرفت شهروندان آمریکا از طریق جنگ هائی که آمریکا در جهان می کند  جغرافی بیاموزند. طبق این مثل شهروندان آمریکا علیرغم نظام آموزشی بد خود در رشته جغرافی اطلاعات نسبتا خوبی دارند و باستثنای استرالیا  بقیه قاره های جهان را خوب می شناسند . آخرین دوره های اختصاصی مربوط بود به عراق و افغانستان/ پاکستان و یک برنامه آموزشی تازه هم در مورد ایران در دست تهیه است. بنظر می رسد که جنگ و سرمایه داری سخت بهم پیوسته اند. آیا این پیوند الزامی است یا این که شهروندان یک جامعه سرمایه داری می توانند جغرافی را با متد دیگری، غیر از جنگیدن ، هم بیاموزند ؟   تا چند سال پیش نظر مارکسیست ها این بود که زیر بنای مادی جامعه یعنی تولید اقتصادی  و  روبنای سیاسی- فرهنگی جامعه بهم پیوسته و مکمل یکدیگرند . طبق این تعریف سیاست عبارتست از عمل اجتماعی دولتی برای حفظ قدرت اقتصادی. اگر منطق اقتصاد،  جنگ را درست بداند، جنگ بمعنی اجرای سیاست است با وسائل دیگر.

بجای زیر بنا و روبنا :

مدل انباشت سرمایه    Akkumulationsmodell  و نظام تنظیم مواهب   Regulationssystem قرارگرفته است.

آن تصور کلی پیشین در باره زیر بنا و روبنا از نظر چپ ها هم دیگر قدیمی شده است و زیر بنای اقتصادی جای خود را به مدل انباشت سرمایه داده وروبنا به نظام تنظیم مواهب داده است. طبق این نظر مدل انباشت سرمایه مبتنی بر  نوعی منطق عمل درسرمایه داری است که عبارتست از: کسب حداکثر سود. ولی ما یک نظام تنظیم مواهب هم  داریم که طبق آن،  به نسبت توازن قوا میان طبقات وگروه ها، پیش فرض ها و بویژه نتایج انباشت سرمایه می تواند تصحیح گردد. باین معنی که وقتی توزیع در آمد در بخش انباشت سرمایه بشدت بزیان زیردستان باشد  یک سیاست اجتماعی متعادل  آن کمبود را جبران بکند ، یعنی  بکمک زیردستان بیاید و نتایج ” تقسیم اولیه” ( نامتعادل ) را تصحیح کند.  با تغییر نسبت   میان مدل انباشت سرمایه  و نظام تنظیم مواهب  و چربیدن زور یک  کفه بر  کفه دیگر، ما با انواع سرمایه داری های متفاوت سر و کار پیدا می کنیم . قصد ما بر رسی کیفیت اساسی این مدل  با شیوه علمی مسلط بر تفکر چپ نیست بلکه قصدمان انطباق آن با موضوع مورد نظر مانست. در این حالت باید بدو پرسش پاسخ گوئیم:

1. منطقِ عملِ سرمایه داری مدرن صلح را مجاز میشمارد و یا حتی خواستار حفظ آنست یا برعکس آنرا با خطر مواجه می کند؟

2. اگر از مکانیسم عمل سرمایه داری گرایش بسوی جنگ رشد کند آیا  شیوۀ دموکراتیک می تواند  با سیاست صلح  علائق اقتصاد را مهار کند؟

اینک نگاهی به  قوانین ویژۀ سرمایه داری مدرن می افکنیم.  نخستین و مهمترین قانون این است که :سرمایه داری باید رشد کند،نظام سرمایه داری، نظامی است که، با بلعیدن دائمی منابع می تواند سرپا بایستد  . والت ویمن روستو،مشاور با نفوذ جان اف کندی،در سالهای شصت، در آغاز موج تازه ای از جهانی شدن نوشت که سرمایه داری  نخستین فرماسیون اقتصادی است که توانست با تکیه بر توان  خود از جای برخیزد و بپرواز آید( Take- off) و خود را نگهدارد….روستو حق داشت.از 1820 تا1950، نخستین دوران تسلط جهانی سرمایه داری، تولید اجتماعی جهانی هشت برابر افزایش یافت.

از این لحظه کار بطور جدی بالا گرفت. تولید از 1950تا 2008 باز هم ده برابر رشد کرد. این رشد، یک  رشد ناشی از جنون رشد نبود، بلکه اجبار بود. سرمایه داری یا رشد می کند یا میمرد. روند کار سرمایه داری ، بقول مارکس ” فقط در آن تحرکی است که خود از خود بیرون می کشد”. هوشمندی سرمایه در آنست که بر خود بیافزاید، تا در دور بعد سود بیشتری ببار آرد. این ربطی به آزمندی سرمایه داران ندارد، این قانون بازار است. یک کار فرما باید پیوسته  بهین ساز تکنولوژی خود باشد  ، باید بر تولید سرمایه و  برتولید خود بیافزاید تا بتواند بهتر رقابت کند یا دست کم حافظ موضع خود  در میدان  رقابت باشد . از میدان بدر کردن رقیب سبب افزایش فروش و سود خواهد شد. نتیجه آن گسترش سریع ظرفیت تولید،  فشار مستمر در جهت رشد( و در عین حال در جهت افزایش انباشت سرمایه  است) ( سرمایه ” بی مصرف “   که خود دلیل اصلی پیدایش  بحران است)  و رشد مستمر بمعنی مصرف فزاینده و مستمر منابع است، چه مصرف منبع انسانی و چه منبع مواد طبیعی ).

اجبار رشد نیرومند تر از حفظ منابع است

این اجبار  به رشد و این شتاب رشد سرمایه داری  بسیار نیرومند تر از تمام  تلاش ها برای ” حفظ منابع “  و کاستن از  مصرف منابع طبیعی است، منابعی که پایان پذیرند . از 1980 تا 2004 تولید اجتماعی جهانی 111% افزایش یافت  ولی مصرف منابع نیز رشدی اساسی داشت : مواد سوخت فسیلی 50 % ، فولاد 49 % ، مس77 %، آلومینیوم 94 % .

بنا بر این مشاهده می شود که  تکنولوژی های رشد یافتۀ حافظ محیط زیست در اثر رشد سریع اقتصادی بی اثر می گردند ومیزان افزایش بهره برداری از منابع  بسیار پرشتاب است.  این رشد به  بهترین وجه خود را در مصرف مهمترین ماده، یعنی ” شربت حیات” جامعه رشد، که نفت است  نشان می دهد. اینک به مرحله “peak Oil  ” رسیده ایم . یعنی مرحله ای که فشار نفت کم می شود،  در آینده نفت  با فشار کم  بسوی بالا  می آید و اگر میدان های نفتی خشک شوند ، هزینه استخراج و تصفیه آن بسیار افزایش خواهد یافت.  با وجود این مصرف نفت  بدلیل نیاز صنایع اسلحه سازی، خودرو سازی ، ترابری و حمل ونقل با سرعت زیاد کماکان افزایش می یابد. بجای آنکه از این وضع  برای تکنولوژی  و محدود کردن رشد نتیجه درست گرفته شود ( مثلا در کنفرانس محیط زیست کپنهاگ )  برای حفظ  ذخائر نفتی کمیاب شوندۀ نفتی در سراسر جهان، تصمیمات نظامی گرفته می شود ، چرا؟ زیرا بخش عمده منابع نفتی – مانند دیگر منابع استراتژیک – بیرون از محدودۀ مرزی کشورهای عمده سرمایه داری قرار دارند.

اینک من به شرح نخستین نظریه خود در مورد سرمایه داری و جنگ می پردازم: سرمایه داری جهانی فشار را بر کنترل نظامی گذاشته است – تضمین” امنیت مواد خام و انرژی” تبدیل به  ” برترین هدف دفاعی ”  گشته است.

در سال 1999 رقابت نظام های جهانی ، بدلیل فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی ، پایان یافت.  بنظر بعضی ها  در آن زمان ،  از جمله نو محافظه کارانی چون فوکویاما ، تاریخ نگار آمریکائی ، تاریخ بپایان خود رسیده بود. زیرا تاریخ بنقطه اوج خود دست یافته و سرمایه داری برای همیشه پیروز شده بود. بنا براین اینک دوران تسلط صلح فرارسیده و حالا می توان مبالغ عظیمی که صرف تسلیحات و جنگ می شد ،  در خدمت بشریت نهاد  و از آن سود برد.

ولی درست بر عکس شد. هزینه های نظامی فقط برای مدت کوتاهی کاهش  و از 1996 بشدت افزایش یافتند و درسال 2007 بمیزانی  رسیدند که در تاریخ سابقه نداشت و از آنزمان ببعد سال بسال زیادتر شده اند. دوسوم از تمام هزینه نظامی جهان را کشورهای عضو ناتو می پردازند و دوسوم از آن را آمریکا بتنهائی . در تبلیغات تسلیحاتی و جنگی جای ” خطر سرخ ” را  ” تهدید اسلامی” و کشور های بخطا رفته گرفته اند که برای حفظ حقوق بشر حتما  باید بانها حمله کرد. همانطور که می دانیم در زیر زمین های کشور های اسلامی دوسوم از منابع نفت و گاز جهان خفته است ، کشور های بخطا رفته وقتی در مرکز توجه قرار می گیرند که راههای حمل ونقل جهانی منابع مسئله انگیز می شوند  مثلا  با حضور دزدان دریائی نزدیک به سواحل سومالی. در تمام دکترین های نظامی غربی از آمریکا گرفته تا دیگر کشور های عضو ناتو تضمین  امنیت  مواد خام و انرژی بعنوان عنصر مرکزی سیاست امنیتی برجسته می شود. دیر گاهی است که دیگر دفاع از مرزهای کشورها در کانون استراتژی های امنیتی قرار ندارند و جای آنرا کنترل سیاسی- نظامی منابع جهانی و راههای انتقال آنها گرفته است . در این رابطه بیاد سخن کاملا جدی استروک وزیر سابق دفاع آلمان می افتیم که گفت ” در هندوکش  از امنیت آلمان  دفاع  می شود”.

این نکته در آینده اهمیت بیشتری خواهد یافت . در یکی از بررسی های تازۀ

Europien Union- Institut for Security Studies

موسسۀ مطالعات استراتژیک اتحادیه اروپا  با عنوان:

( What Abitions for Europirn Defen in 2020? Paris 2009)

بر اهمیت   Flow  security “ “  بعنوان مسئله تعیین کننده امنیتی در آینده  تکیه می شود. “ Flow security “ دقیقا همان چیزی است که ما در بالا بعنوان کنترل راههای حمل و نقل فراملیتی منابع توصیف کردیم.  در بر رسی اروپائی در این مورد  چنین می خوانیم: ” تضمین امنیت راههای آبی مهمترین مشغله فکری رهبران ( برندگان عمده) جهانی شدن خواهد بود ، دلیل ساده آن این است که اگر این آبراه ها با خطر روبرو شوند همه چیز  فرو خواهد ریخت.” نتیجه  این که،  برای تامین امنیت باید یک ساختار نظامی جهانی داشت. طراحان اروپائی استراتژی آنرا  شیوه محلی و جهانی می نامند. باین معنی که قدرت نظامی باید اصول دموکراسی غربی از جمله اقتصاد بازاری ، ارزش های زیست محیطی و دیگر هنجارهای وضع شده  غربی  را در تمام جهان بکرسی بنشاند. این ساختار نظامی جهانی همچنین باید بتواند حصاری باشد گرد  دژ ثروتمندان جهان و آنرا از گزند   منازعات ومسائل تهی دستان  دور نگه دارد ( نمونه هائی که بعنوان مثال ذکر می شوند عبارتند از : ریو گرانده و دریای مدیترانه –  برای دور نگاه داشتن مهاجران نامطلوب از مناطق جنوبی ) .

از جنگ های کشوری بسوی جنگ  طبقات

این شکل تازه پلیس نظامی جهانی از اشکالی که تاکنون بنام های  Peaskeeping( حفظ صلح )و  Peas-enforcement-Operation( عملیات تحمیل صلح ) اجرا شده، فراتر می رود ( اروپا، طی دهسالی که از حیات این  باصطلاح  سیاست امنیت و دفاع اروپائی می گذرد ،  تا کنون 22 بار در 4 قاره باجرای آن پرداخته است ) .

طبق تحلیل کارشناسان اتحادیه اروپا، امروز  دلیل اصلی تنازعات نظامی  رقابت ملی میان نخبگان کشورها نیست بلکه کشاکش میان طبقات اجتماعی- اقتصادی یک جامعه است. صحبت بر سر آنست که با توسل به قدرت نظامی بر توازن قوای سیاسی در کشورمورد نظر تاثیر گذاشت و آنرا در جهت علائق خود سوق داد . در بر رسی مذکور چنین می خوانیم :” کارما تبدیل جنگ صنعتی میان دوکشور به جنگ میان مردم است “. (57 )

دکترین  های جدید خود را آماده می کنند تا در محدوده کنترل  پلیسی- نظامی جهان شورش ها و قیام هائی را که  بتوانند در بهره کشی بلامانع سرمایه جهانی  اختلال بوجود آورد سرکوب کنند. اصل  عدم دخالت در امور داخلی یک کشور دیگر درست بعکس خود تبدیل می شود ، باین معنی که میتوانی هر جا و د ر هر لحظه که علائق تو حکم کرد ضربه را بزنی. کار باینجا ختم نمی شود که  در کشور هائی که جنگ داخلی هست یا می تواند بوجود اید شریک خود را مورد  حمایت قرار دهی . کشورهائی که سمت  و سوی ضد سرمایه داری گزیده اند نیز باید در انتظار ضربات نظامی باشند.” فنی آوری، جهان را در حد یک دهکدۀ جهانی کوچک کرده است ، ولی این دهکده ای است در آستانه انقلاب. در حالیکه پیوند مجمع نخبگان ، بگونه ای چشمگیر، پیوسته رشد می یابد، خود را با انفجارتنش های قشرهای فقیرتر روبرو می بینیم . (61) آنها نه تنها می خواهند  خود را ، در برابر این اقشار فقیر، که ممکن است  به “دولت هائی بیگانه” نیز تبدیل گردند، در حصار خویش محصور نگاهدارند، بلکه می خواهند بر آنها چیره نیز  بشوند. بتکرار این پرسش مطرح می گردد که آیا بزودی روسیه در زمرۀ این کشورهای بیگانه قرار خواهد گرفت؟

تا اینجا باین نتیجه میرسیم که  حکمرانی باصطلاح جهانی و سیستم قواعد موثر جهانی،  در آینده، بسیار بیشتراز امروز، بر جنگ ها و انواع گوناگون عملیات نظامی استوار خواهد بود.  پرسشی که هنوز بی پاسخ مانده این است که رقابت میان کشور های اصلی سرمایه داری بچه صورت در می آید؟ آیا این خطر هست که  رقابت به ” جنگ بزرگ ” تبدیل شود؟ در پاسخ به این پرسش باید این نظر نسبتا مفصل را مطرح کرد:  آنها که از سرمایه داری جهانی بیشترین نصیب را می برند – منظور کنسرن های فوق ملی ، سرمایه داران کشورهای اصلی غرب و کشورهای بسرعت پیشروندۀ آستانه ای – همه از همکاری  در عرصه حکمرانی جهانی   سود می برند در حالیکه زیان های ناشی از جنگ بمراتب  بیشتر است. ولی این حالت فقط  درحالی باین صورت عمل می کند که  اقتصاد در رونق و اقتصاد جهانی روبه رشد باشد. اما اگر در اثر بحران، اقتصاد سقوط کند، مجمع نخبگان کشورهای عمدۀ سرمایه داری و کنسرن ها نیز  فروخواهند پاشید. بحران کنونی هنوز برطرف نشده و بحران بعدی در راه است. مسابقه بر سر منابع روبکاهش و بازار ها ممکن است به یک جنگ ” داغ ” و بزرگ بیانجامد.

بحران کنونی اقتصاد جهانی سبب شد که حلقه حکمرانی جهانی( G8) که تا کنون  7 یا 8 کشور صنعتی بآن راه داشتند  به بیست کشور بزرگ گسترش یابد(G20). این یک نشانه روشن  از تغییر تناسب قوای بین المللی است. بدون کشور های بزرگ آستانه ای، ایجاد قواعد جهانی و موثر، دیگر ممکن نیست. حلقۀG8  با 13 % از جعیت جهان 66%  از تولید و خدمات اقتصادی را در اختیار دارد. در گروه  G20 63% از جمعیت جهان 90% از تولید وخدمات اقتصاد جهانی را در اختیار دارند این گروه  در برگیرنده 50 % از مردم تنگدست جهان نیز هست. در همایش هائ G20 تاکنون تکیه بر آرمان مشترک – سرمایه داری تنظیم شده جهانی – ، یعنی دوران همکاری بین المللی بوده است . در همایشG20  در آوریل 2009 در لندن تصریح شد که ” ما معتقدیم یگانه بنیاد مطمئن برای تداوم گلوبالیزاسیون و رشد رفاه برای همه، اقتصاد باز جهانی است، که متکی بر قوانین بازار ، تنظیمات موثر و موسسات نیرومند بین المللی باشد.”

این اعترافی است صریح برای همکاری و پذیرقتن اصول مشترک و  مورد قبول همه ، ولی پذیرش این اصول مانع از آن نشده است که برخی از کشور ها با حمایت از صنایع داخلی خود ، بسود خویش و بزیان دیگر کشورها گام برندارند، بویژه در رابطه میان چین و آمریکا. مدل رشدی که تا کنون بکار بسته می شد – افزایش صادرات از یکسو – چین – و افزایش واردات از سوی دیگر – آمریکا- که بر اساس اعتباری که کشورهای صادر کننده بکشورهای وارد کننده می دادند، می گشت ، شکست خورده و دیگر بصورت گذشته نمی تواند تعمیر شود. چین باید بازار خود را گسترش دهد، قدرت  خرید خود را بالا ببرد، بر میزان سرمایه گذاری خود بیفزاید و بتدریج از این شیوه کار که کارخانه تولید ارزان برای جهان باشد دور گردد. آمریکا دیگر نمی تواند با قرض زندگی کند، باید خود را بعنوان کشور صنعتی دوباره بسازد، از خارج پول کمتری دریافت دارد و کالاهای کمتری وارد کند. ترکیب گذشته آمریکا – چین از هم خواهد گسیخت. بخشی از آزمون استراتژیک چین نیز این است که همراه با برزیل، روسیه ، هند و دیگر کشورهای آسیائی از جمله ژاپن  به نقش دلار،  بعنوان  پول جهانی، پایان بخشند .

همین انطباق دادن خود با شرائط تغییر یافتۀ مدل جهانی رشد از توان همیاری درعرصه سرمایه داری جهانی  می کاهد و در آن تنش پدید می آورد. کاهش فزایندۀ منابع جهانی نیز بر حاد شدن مسئله کمک می کند. هم آمریکا و هم اروپا و بویژه چین بنسبت رشد و توقعات رفاهی خود دارای منابع نسبتا کمی هستند. مسابقه بر سر دست یافتن به منابع خارج از مرز خود پیوسته بسوی” بازی صفر” پیش می رود( Nullsummenspiel ) : باین معنی  که بُرد یک طرف یعنی باخت طرف دیگر .

بخش دوم

رقبای اصلی: آمریکا و اروپا در مقابله با چین

آسیای مرکزی و  خاور میانه عرصه های تضاد هستند. در این عرصه آمریکا، ناتو و دیگر همپیمانان، دست در کار دو جنگ هستند ( عراق و افغانستان/ پاکستان) و در تدارک یک جنگ سوم ( علیه ایران). آسیای مرکزی در کنار دروازه های چین قرار دارد و چین مرز کوتاه مشترکی هم با افغانستان دارد. آمریکا و شرکایش می خواهند تا آنجا که ممکن است در را بسته نگه دارند.

تقابل مشابهی نیز در خاورمیانه در حال شکل گیری است . دراینجا چین می خواهد به شبه جزیره عربستان راه پیدا کند و از طریق اقیانوس هند به افریقا. آمریکا می کوشد تا با کمک ناوگان پنجم خود و با همکاری با شریک هندی خویش این راه ها راببندد. در   ”No- Rivals-Plan”نقشۀ –  رقیب- نه ” که هنوز معتبر است آمریکا  تصمیم استراتژیک خود را تصریح کرده است که طبق آن در سراسر جهان حاضر به تحمل رقیبی نیست که  بتواند حتی بر یک منطقه مهم  تسلط یابد. رشد اقتصاد چین بمراتب از رشد کشورهای صنعتی غربی سریعتر است و نفوذش در مناطق مهم استراتژیک بمیزان قابل ملاحظه ای رشد یافته است.

در آسیای مرکزی ، در خاور میانه و در آفریقا ــ که انبار مهمترین مواد خام جهان است –  تقابل چین با آمریکا  که اتحادیه اروپا را نیز در کنار خود دارد، رشد می کند . در رساله  بررسیهای استراتژیک اروپا که ذکر  کردیم سخن از این است که نوعی وحدت طبیعی و فوق ملی میان کنسرن های آمریکا و اروپا برقرار است که باید برای همجوشی (انتگراسیون) کشورهای آستانه ای باسرمایه داری جهانی بانها کمک کند. در این رابطه آفریقا همسایه جنوبی حوزه مدیترانه و اروپا محسوب می گردد.

در این عرصه اروپا باید همه جا بتواند پا بمیان بگذارد، وبطور کلی همه جا بعنوان یک بازیگر جهانی نقش ایفا کند. با در نظر گرفتن این سناریو ها، در کانون های رقابت های فزاینده، چین در یک سو قرار دارد ، آمریکا در کنار اروپا  و دیگران در سوی دیگر.

اینک پرسش تعیین کننده این است : اگر ضربه بحران بعدی باقتصاد قویتر از بار پیش بود، اینبار چقدر توانائی برای همیاری در مدیریت  باقی می ماند؟

نخبگا نِ سیاسیِ  کارتلِ گلوبالیزاسیون در ستایش از خود می گویند با اقداماتی که در عرصۀ سیاست مالی و اقتصادی بعمل آورده اند مانع از آن گشته اند که به هسته مرکزی نظام لطمه وارد آید، فعلا این خود ستائی را می پذیریم. ولی هزینۀ نجات هسته مرکزی نظام ، با صرف بیلیونها دلار و یورو، بسیار سنگین است. بدهی های دولتی بسیار زیاد شد ه اند،  بدهی  آلمان که آنقدر باستحکام وضع مالی خود می بالید، هفت برابر مالیات سالانه ایست که دولت می گیرد. حاصل اجتناب ناپذیر آن بالارفتن مالیات ها در سالهای آینده و کاستن از خدمات عمومی اجتماعی است. و بهیچ وجه مسلم نیست که بحران واقعا بر طرف شده باشد. اقتصاد از سطح بحران زده وفروریختۀ خود تکان نمی خورد . از رشد اقتصادی هم خبری نیست ،  تا چه رسد به اظهارات روستوو که اقتصاد خود خودرا سرپا نگه می دارد. تکانه هائی هم که مشاهده می شود حاصل سرمایه گذاری های دولتی و یارانه هاست.

) Credit rating agencyبانک ها و موسسات تخمین اعتبار(

همآن بازی پیشین را که به انفجار انجامید باز از سر گرفته اند. بورس بازی با مواد خام و فلزهای نجیب و اوراق سهام و بنیادهای سرمایه گذاری ، مانند بزرگترین بنیاد سرمایه گذاری دوبی که اعلام کرده فعلا قادر بپرداخت نیست، باز ادامه دارد.

از هم اکنون موافقت پیشین افکار عمومی سیاسی برا ی پرداخت آن مبالغ عظیم که دولت ها برای نجات بخش مالی و اقتصاد واقعی دادند ، روبکاهش است. ده روز پیش دومینیک استراوس- کان رئیس صندوق بین المللی پول پیشنهاد کردبخش مالی در مبالغی که برای نجات آن پرداخت شده سهیم گردد. و بعد این جمله  را گفت، که در ارتباط با موضوع مورد بحث ما حائز اهمیت است: ” من بدلائل عملی این پیشنهاد را مطرح می کنم زیرا بنظر من دیگر هیچ پارلمانی حاضر به آن پشتیبانی سیاسی پیشین نخواهد بود  که ما در این بحران ناظر آن بودیم”.

بنظر من تحلیل استرواس – کان درست است. اگر بحرانی، ازآن نوع که دست داد،   اتفاق افتد دیگر نمی توان زیان وارده  در آن حد را از محل بودجه کشوری  جبران کرد .در چنین حالتی آن همیاری G20 که بر آن تکیه می شد در هم خواهدشکست، عناصر تنازع  و ” در فکر نجات خود باش” بر همیاری غلبه خواهند کرد. نیروی ادغام کننده کنسرن های فرا ملیتی نیز نخواهند توانست جلوی این روند ریزش را بگیرد. البته اهمیت آنها برای اقتصاد جهانی و درجه فراملیتی آنها پیوسته بیشتر می شود . ولی اگر یک بحران عمیق و طولانی گریبان اقتصاد جهانی را بگیرد این کنسرن ها  مجبور خواهند گشت خود را بر  نیرومند ترین پایگاه خود متمرکزو بآن محدود سازند .

اگر چنین فاجعه اقتصادی ادامه یابد انوقت امکان بکار بردن توانائی های نظامی  دور از تصور نیست ، بویژه برای آن کشورهائی که در رقابت اقتصادی عقب افتاده اند ولی درعرصه تسلیحات از همه پیشتر رفته اند. یعنی  آمریکا و اتحادیه اروپا. بزرگترین منابع  خطر برای بکار بردن قدرت نظامی چه بعنوان پلیس نظامی جهان و چه برای برافروختن آتش یک جنگ بزرگ همین کشورها هستند.

ما تا کنون عمدتا  بتوصیف  وضعی پرداخته ایم که حاصل منطق حاکم بر مدل افزایش سرمایه  درسرمایه داری جهانی است .

اینک به بررسی پرسش دوم می پردازیم، یعنی به بررسی توانائی Regulationssystem نظام سیاسی تنظیم که جلوی نیروهای جنگ طلب سرمایه داری را می گیرد، گرایش ها را تصحیح می کند، سرمایه داری را صلحدوست می سازد.

بخش سوم

بنظر کارل مارکس اندیشه های حاکم بر جامعه اندیشه های هیئت حاکمه است. پاول زته  Paul Sethe  از روزنامه نگاران برجسته دهه شصت در کنسرن رسانه ای اشپرینگر( آلمان ) ، در سال 1965  طی نامه ای که بعنوان خواننده برای هفته نامه اشپیگل نوشت بر این شناخت مارکس تاکید ورزید. وی نوشت آزادی فکراز آن 200 ناشر است که اندیشه های خود را منتشر می کنند. امروز ، که 45 سال از آن تاریخ می گذرد شاید هنوز فقط پنج ناشر یا  موسسۀ  رسانه ای در میدان مانده اند .

هانس ماگنوس انسنسبرگرEnsensberger( شاعر، نویسنده و متفکر  معاصر آلمانی . م) می گوید هرچه زمان بیشتر می گذرد روشنتر میکردد که اسباب حکومت فقط  سرمایه،  کارخانه و اسلحه نیست، بلکه تسلط بر مغزهاست که مشخص می سازد برده کیست و برده دار  که . بر اساس این گفته  خانم ها و آقایانی که  رسانه ها را  در اختیار دارند  بر ذهنیت عمومی  حکومت می کنند و معیار اندیشه خود این ها همان نیز منطق سرمایه داری است. از آن بخش از  رسانه ها که در مالکیت خصوصی نیستند نیز انتظار نمی رود که در مسیری جز این حرکت کنند ، زیرا این ها خود عمدتا تحت ” کنترل ” احزاب هستند که خود این احزاب وابسته به کمک های مالی سرمایه بزرگ و ناشر امیال آنها .  بنظر Colin Crouch( جامعه شناس انگلیسی و استاد کرسی علوم سیاسی. م.) ما  مدت هاست که بمرحلۀ پس از دموکراسی “Postdemokratie” گام نهاده ایم. باین معنی که  نمای انتخابات و مجلس ها هنوز بر جا و کاراست ولی رسانه ها ذهنیت رای دهندگان را بسوی  دلخواه سوق داده اند و سیاستمداران نیز روند های سیاسی را در جهت خواست های از پیش تعیین شده، توسط موسسات فعال در عرصه جهانی، می رانند .

در میان این موسساتِ فعال در عرصۀ جهانی سهم و وزن آنها که خواستار یک سیاست جهانی نظامی وستیزنده هستند پیوسته روبفزونی است. این بخش ستیزه جو در کار معاملات انرژی/ نفت، اتوموبیل، تسلیحات و هواپیمائی است. در میان پانصد موسسۀ صدر نشین  در عرصۀ بازرگانی جهانی “Global Player ” سهم فروش این گروه در سال 1999 سال 23،4 % بود که در سال 2005 به 31% و در سال 2008 به 34،6% فزونی یافت. تمام کنسرن های جهانی خواستار تضمین نظامی منابع و بازار های جهانی هستند . و ستیزه جو ترین هستۀ این کنسرن ها  گروهۀ صنایع نظامی است، که  بزرگترین بخش است و وزن آن  نیز پیوسته روبفزونی است.

نیروهای مخالف در چه وضعی هستند؟ همه پرسی های صورت گرفته در آمریکا حکایت از آن دارند که اکثریت مردم خواستار پایان جنگ افغانستان هستند. ولی پرزیدنت اوباما ، در همین اواخر، بر نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان افزود. همه پرسی های صورت گرفته درآلمان نیز بیانگر آنند که اکثریت بزرگی با شرکت آلمان در جنگ مخالفند.

ولی دولت خواستار گسترش سهم خود در جنگ است . اکثریت عظیمی از مردم جهان از سرمایه داری ناراضی هستند. طبق یک پژوهش بی بی سی در 24 کشور ، فقط 11% از پرسش شوندگان با سرمایه داری در شکل کنونی آن موافق هستند. موافقان در آلمان 16% هستند. سه چهارم مردم آلمان سرمایه داری را مسبب بحران اقتصادی کنونی می دانند. ولی در همین زمان ، مردم آلمان با آراء خود در انتخابات ، موجب شدند که دو حزب نئولیبرال  اکثریت کرسی های پارلمان را بدست آورند. احساس نارضایتی و ترس از رویداد های آینده سبب نمی گردد که مردم جانب احزابی را بگیرند که منادی سیاستی دیگر هستند. پاسخ به پرسش جنگ یا صلح نیز همین گونه است. اما چرا؟ بنظر می رسد مکانیزم روانشناسی اجتماعی این رفتار چنین است که:  مردم –  بویژه در دوران بحران – تمام نیروی خود را در راه پیکار برای حفظ موجودیت خود بمصرف می رسانند و برای پرداختن به دورنمای مسائل اساسی سیاسی و اجتماعی نه وقت دارند، نه نیرو و نه آمادگی روانی . احساس می کنند که نیرویشان  ته کشیده و فقط امیدوارند که  بدترین حالت پیش نیاید. تحقیر دائم آنها و ” شکست هائی که خورده اند” آنها را بر آن می دارد که به پذیرش نقشه ها و تبلیغات  صاحبان قدرت  تن در دهند  و خود را با فرمان هائی که از بالا می رسد سازگار سازند .

اینجاست که اهمیت نقش جنبش صلح آشکار می گردد ، نقشی که هر قدر در اهمیت آن گفته شود مبالغه نیست. این جنبش نخست باید نشان دهد که همبستگی خلق ها ی جهان در برابر مسابقه نظامی جهانی چگونه می تواند باشد. دوم باید بتواند فشار سیاسی ایجاد کند تا قدرت ایستادگی در برابر  دروغ های جنگی و سیاسیِ  مسلط بر فرهنگ سیاسی را داشته باشد  و بر آن فشار وارد آورد. جنبش صلح امروز هنوز از عهدۀ انجام این وظائف بر نمی آید. این سخن بهیچ وجه بمعنی انتقاد از کار بسیار ارزشمند  فعالان  جنبش صلح  نیست . بلکه انتقاد از نیروهای سیاسی چپ آلمان است که هنوزدرک نکرده اند که سیاست پیشرو یعنی قطع رابطه با منطق سرمایه داری و مطلقا  در نیافته اند که صلحخواهی   و عمل جنگی  دو پرسش کلیدی برا ی شناخت پیشرفت سیاسی یک نظام و بطور کلی تکامل اساسی انسانیت  هستند.

هدف جنبش صلح باید رسیدن بآن قدرتی باشد که پارلمانی که در آنسو قرار دارد نتواند به خواست های جنبش بی اعتنا بماند. مخاطبان جنبش صلح فراوانند.

یکی انسان هائی که درک می کنند نظام چگونه پایه مادی زندگی آنها را غصب می کند یا آنرا بشدت در معرض خطر قرار می دهد. دیگر انسان هائی که معیار داوریشان ( اتیک) اصول اخلاقی است، مثلا کسانی که انسان را نمودار ذات الهی می دانند و اینک در حیرتند که این جامعه با نمودار الهی چه میکند و برخورد صاحبان قدرت با انسان در این نقطه از جهان و دیگر نقاط جهان چگونه است. گروه سوم حتی هواداران مسلم سرمایه داری هستند که غارت کره خاک و ساکنان آنرا از لحاظ اقتصادی نیز نادرست می دانند.

جنگ یا صلح در هر سه عرصه ای که گفتیم  پرسش اساسی است. ما برای همه  کار می خواهیم، کاری که حاصلش برای همه مفید باشد. تسلیحات و جنگ  ضد آنست . کشتن گروهی انسان برای  دست یافتن به امتیازات مادی، از منظر هر اخلاقی،  مطرود است.  سرمایه دارانِ آگاه نیز تشخیص می دهند که انسان برای ادامه حیات خود نیازمند به همبستگی است  ونه نابود کردن رقیب.

آیا کشور های سرمایه داری می توانند پذیرای صلح باشند؟   بستگی بآن دارد که  خواستاران صلح   بتواند فراکسیون سرمایه داران حاکم را از پیروی از منطق خود باز دارند. پاسخ روشن نیست . باید آنرا آزمود.

آینده ما

http://aayande.wordpress.com/2010/03/07/546

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: