خیزش، زنان و موانع پیش روی

سایه روان

چرا زنان، خصوصاً دختران دانشجو در صف مقدم مبارزه هستند؟

با نگاهی پژوهشگرانه می توان دید که خیزش اخیر در ایران حاصل تضادهای حاد این جامعه است. با توجه به اینکه هیچ پدیده ای را در این دنیا نمی توانیم بدون توجه به سیر و بستر تاریخی آن بررسی کنیم، جنبش اخیر، جنبش دانشجویی و جنبش زنان در ایران هم از این قاعده مستثنی نیستند. ما در مورد حضور پرتعداد، معنادار و مؤثر زنان در مبارزات  اخیر نمی توانیم آن را به صورت یک اتفاق مقطعی، خود به خودی و یا به ادعای بعضی از رسانه های غربی به شکل یک معجزه ببینیم. از طرف دیگر هم همینقدر محدودنگرانه و غیرمنطقی است که ما هدف و آمال زنان حاضر در این جنبش را به جای خواست رفع ستم جنسیتی، به اعتراض به نتیجه انتخابات محدود کنیم.

با توجه به موقعیت فرودست زنان و قوانین قرون وسطایی در نظام جمهوری اسلامی، عملکرد حاکمیت، ایدئولوژی ضد زن و سیاست های حاکم بر اساس این ایدئولوژی حضور پرتعداد زنان با خواسته هایشان از بدیهیات جنبش امروز است و به قدری روشن و بی پرده است که پرده کشی روی آن تلاش مذبوحانه ای است که جز با اهداف و علل خاص و بازدارنده صورت نمی گیرد.

خارج از اراده و علاقه ما شرایط سیاسی – اجتماعی جامعه ایران حاصل تضادهای مختلفی است. از تضاد طبقاتی گرفته تا تضاد جنسیتی، تضاد ملی، مذهبی و … که هر کدام از آنها در شرایط متفاوت نیروهای اجتماعی مختلفی را به میدان می آورد. از جمله زنان که تا وقتی که ستم و نابرابری جنسیتی وجود دارد یک پای این مبارزات هستند. اما در کنار این اجبار تاریخی، در تحلیل از جنبش زنان ایران سه سؤال پیش روی ما قرار دارد (که به علت گستردگی مبحث نمی توان در این مقاله به هر سه آنها پرداخت).

▲ سؤال: زنان ایرانی بارها در مبارزات حق طلبانه مردم حماسه آفرینی کرده اند. آنها در مبارزات دوران مشروطیت، در مبارزه با دیکتاتوری پهلوی، در مبارزات رزمنده سازمان ها و احزاب سیاسی در دوران منتهی به انقلاب 57 شرکت داشتند، اما چرا در انتهای تمام این مبارزات، جدا از به ثمر رسیدن یا نرسیدن اهداف عمومی مبارزه، آنچه همواره نادیده گرفته شده و یا مورد حمله قرار گرفته است، حقوق و خواسته های زنان برای رفع ستم جنسیتی بوده است؟ چراهمیشه این خواسته ها تحت عنوان فرعی و جانبی بودن، از فوریت برخوردار نبودن، یا قبیح و بیجا بودن زیر پای نگاههای مردسالارانه، سنتی و مذهبی (حتی در صفوف مبارزین با استبداد) لگدمال شده اند؟ آیا غیر از این  بوده است که همیشه دستیابی به این خواسته ها را به فردایی می سپردند که بعد از دستیابی به خواسته های عمومی، مسأله زنان به صورت خود به خودی حل خواهد شد؟

▲ سؤال: چرا امروز خارج از اراده و برخلاف آن نگاه و ادعاهای پراگماتیستی، اصلاح طلبانه، محافظه کارانه، محدودنگر و خشونت پرهیز موجود در بخشی از جنبش زنان (از گرایشات موجود در کمپین یک میلیون امضا تا همگرایی زنان) که تا دیروز به بهانه غیرقابل دسترس بودن اهداف رهایی بخش و اجتناب از هزینه دادن، دایماً زنان را تشویق می کرد که تا نوک دماغ خودشان را بیشتر نببینند و از محدوده های قانونی فراتر نروند؛ زنان و دختران جوان با حضور خودشان مستقیماً حاکمان مردسالار را به جدال فرا خوانده اند و عملاً نشان داده اند که برای آزادی خودشان حتی از جانشان هم هزینه می کنند؟ چرا بخشی از فعالین و گروه های زنان، محافل سیاسی، آکادمیک و رسانه های جمعی، در همراهی با رهبران موج سبز زنان و دختران را به ملایمت و ملاطفت فرا می خوانند، تا به جای سرکشی و طغیان، صبورانه همان خواسته های غیرساختارشکن را فریاد کنند، تا در چهارچوب خواسته های سراسری مثل مطالبه حق رأی قرار بگیرد و مطالبات زنانه شان را به آینده نامعلوم بسپارند؟ آنها از زنان می خواهند که از خواسته های زنانه شان دست بکشند و به خواست “عمومی” یعنی مسأله اعتراض به نتایج انتخابات همراه بشوند، البته با توجیهات جادویی ای در این چهارچوب که چرا امروز اگر زنان از خواسته هایشان دست بکشند، در اصل به خواسته هایشان رسیده اند. آیا این همان نگاه محافظه کارانه نیست که خواستار عدم طرح مطالبات زنان است تا از رادیکال شدن جنبش جلوگیری کند، چون این مطالبات پاشنه آشیل جمهوری اسلامی از هر جناح و دسته ای است؟

▲ و سؤال دیگر اینکه این نیروی رادیکال – یعنی دختران دانشجو – در طی چه پروسه ای این روزها تبدیل به یکی از پایه های اصلی مبارزات و بی اغراق، بخشی از رهبری مبارزات در عمل شده اند؟

پاسخ به سؤال آخر را هم باید حاصل مبارزات و رشد و تحول جنبش دانشجویی در کلیت آن دانست و هم جنبش زنان؛ که یک جنبش فراطبقاتی است و حضور دختران دانشجو به عنوان بخشی از بدنه دانشجویی کشور باعث درهم آمیزی این دو جنبش شده است. به عبارتی این تغییر کیفی بزرگترین تغییر کیفی جنبش دانشجویی است که علاوه بر سیاسی و رادیکال بودن، امروز زنانه هم شده است. اگر گریزی به سالهای دور بزنیم می بینیم که دختران و زنان دانشجو حتی در سالهای منتهی به 57  هم که حضور پرتعدادی در جنبش دانشجویی داخل و خارج کشور داشتند و بخشی از نیروی فعال احزاب بشمار می آمدند و حتی در مبارزات مسلحانه بر علیه استبداد شرکت داشتند، باز هم نتوانستند مبارزه برای خواست زنان را به بخشی از مبارزه آزادی خواهانه و عدالت خواهانه آن دوره تبدیل کنند. شاید مبارزه زنان و تظاهرات میلیونی زنان علیه اجباری شدن حجاب در 8مارس 57 بهترین و درس آموزترین مثال باشد. وقتی که دار و دسته خمینی برای مهار جنبش، نیروی زنان و تثبیت سلطه ارتجاع اولین حمله را به زنان کردند و با استفاده از نگاه مردسالارنه ای که مرتجعین مذهبی به آن تکیه کردند و نیروی اپوزسیون در مقابل آن بی توجهی کرد، جنبش را دچار یک عقبگرد تاریخی کردند؛ دختران دانشجو که اتفاقا در آن تظاهرات ها پرتعداد حاضر شده بودند، نتوانستند خواسته های بر حق زنان را به یکی از خواست های جنبش دانشجویی که در آن مقطع هم جنبشی قوی بود، تبدیل کنند تا جایی که یکی پس از دیگری سنگر های مبارزت مردم از دست رفت.

بعد از تثبیت جمهوری اسلامی، بالاخره جنبش دانشجویی هم که سالها دچار همان رخوت و سرکوب عمومی اجتماعی – سیاسی شده بود، در مقطع 18 تیر 78 بعنوان اولین نقطه عطف در زمان سلطه ارتجاع اسلامی، به حرکت در آمد. در این مبارزات باز هم دید مردسالارانه صف مبارزات دانشجویی را زنانه – مردانه می کرد و پسران دانشجو از دختران می خواستند که به جای قرار گرفتن در صف اول در پشت سر آنها قرار بگیرند و از همین مقطع، آشکارا مبارزه در مبارزه آغاز شده بود و اولین جرقه های مبارزات دختران دانشجو با این نگاه های مردسالارانه در همان دوران زده شد. اما حضور پررنگ دختران هر روز بیشتر و بیشتر شد، تا جایی که پیش از این خیزش هم ما شاهد تغییر کیفی و کمی در حضور و نحوه فعالیت دختران دانشجو بودیم. اما همواره این ضعف در جنبش دانشجویی وجود داشت که با وجود اینکه دختران دانشجو به عنوان رادیکال ترین و آگاه ترین قشر از زنان در مبارزات حضور داشتند اما کمتر نقش رهبری داشتند و کمتر از آن خواسته های آنان در جنبش حضور داشت، نمونه آن را در مبارزات دانشگاه زنجان، دانشگاه شیراز، تبریز، کرج و … دیدیم؛ همینطور حضور دختران دانشجو در مبارزات طیف چپ دانشجویی در مقطع آذر 86 و یا آذر 87.

اما امروز که در دوره ای کوتاه جنبش رادیکال تر و عمیق تر شده و خواسته های محدود و اعتراضی اولیه آن تبدیل به خواسته های سیاسی رادیکالی شده که بالاترین مقامات و اصول حکومتی را به مصاف می طلبد، یعنی اصل ولایت فقیه و شخص ولی فقیه را هدف قرار داده؛ و به معنایی کلیت جمهوری اسلامی را زیر سؤال برده است، امروز که زنان و دختران از روز اول مبارزات پر تعداد و مؤثر حضور داشتند، باز هم اثری از طرح مطالبات مشخص زنان نیست. سؤال کلیدی اینجاست که مانع اصلی طرح این مطالبات چیست؟

مانع اصلی طرح مطالبات زنان در جنبش اخیر  چیست؟

این مقابله در سه سطح دیده می شود.

▲ امروز همچون سه دهه گذشته بزرگترین منبع ستم بر زن و بزرگترین مردسالار دولت حاکم است. در جمهوری اسلامی ستم بر زن در بالاترین رده های دولت طرح ریزی می شود و به اجرا در می آید. قانون اساسی، جزایی و مدنی علیه زنان و ناقض حقوق برابر زن و مرد است. استفاده از شریعت یکی از مهمترین اهرم های حکومت در سرکوب زنان است. بنابراین مقابله با طرح خواسته های زنان از طرف جناح حاکم که سیاست 30 ساله جمهوری اسلامی را دنبال می کنند، موضوع جدید و عجیبی نیست. حتی برای جلب آرای زنان در دوره انتخابات تلاش کردند با پروژه های  شکست خورده ای مثل انتخاب وزرای زن و لغو حکم سنگسار و …، طرح ها و مطالبات تاکتیکی جناح اصلاح طلب را هم جواب بدهند و خنثی کنند. طرح هایی که تحت نام همگرایی جنبش زنان و … سعی داشتند، علاوه بر جلب حمایت زنان در انتخابات مقدمات مبارزات زنان طبقه حاکمه برای سهم گرفتن از حکومت را هم فراهم کنند.

▲ اما در جناح موسوم به “اپوزسیون” جدید هم سرسختی معناداری با طرح خواسته های زنان دیده می شود. این جناح از اصلاح طلبان دیروز و یا ترمیم طلبان امروزی هم تحت نام رهبری جنبش سبز با استفاده از تمام امکانات و بازوانشان سعی دارند با روند رادیکال شدن جنبش و طرح خواسته های زنان که شدیداً خاصیت رادیکال کردن جنبش و متحد کردن زنها را دارد، مقابله کنند. برای جناحی که به بهترین شکل آمال و اهداف خودش را با “جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر! نه یک کلمه کمتر!” بیان می کند، طرح خواسته های زنان یعنی با دست خود گور خود را کندن. آن ها از حضور زنان در جنبش بدون طرح نظر، خواست و حقوقشان استقبال می کنند، همان طور که کلیت جنبش را به سکوت، مسامحه و مصالحه دعوت می کنند. آن ها استدلالات مختلفی برای این مقابله می آورند که یکی از مهمترین آن ها این است که طرح مطالبات زنان در این مقطع باعث شکاف در جنبش می شود!! برای فرموله کردن و انتقال این راهکار به زنان و جنبش زنان، آن ها باز هم دست به دامن نیروهای طبقاتی خاصی می شوند. از جمله فعالینی از جنبش زنان که سابقاً در کار فرموله کردن مبارزات زنان در حیطه قانونی برای تغییر قوانین “غیرمغایر با اسلام” بودند؛ امروزه سرگرم فرموله کردن “ایست” برای جنبش زنان هستند تا بدون ایجاد شکاف زنان به مبارزه برای حقوق ملی بپردازند و در آینده ای نامعلوم به مبارزه برای مطالبات خودشان اقدام کنند. باید از این جناح همیشه دلسوز و این فعالین همیشه در صحنه پرسید که این چه جنبشی است که با طرح پایه ای ترین خواسته های زنان در آن شکاف ایجاد می شود؟ این چه حقوق ملی است که نیمی از جمعیت کشور را به سکوت و عدم طرح و درخواست حقوقشان دعوت می کند؟ کدام خواست ملی؟ این چه جنبشی است که طرح وجود شکاف و بی حقوقی در آن باعث شکاف می شود؟ به قول سیمون دوبوار اگر مثلاً ما بگوییم از نظر ما بین سیاه و سفید یا بین زن و مرد نابرابری وجود ندارد، این نابرابری از بین خواهد رفت؟ اگر ما امروز بگوییم در جنبش مردم شکافی وجود ندارد، این شکاف از بین خواهد رفت؟ خیر! این شکاف و این نابرابری به صورت واقعی وجود دارد، این ما نیستیم که با به زبان آوردن آن و یا با برجسته کردنش آن را به وجود می آوریم. بی حقوقی و نابرابری و ستم بر زنان در جامعه ما وجود دارد و به زبان نیاوردن آن، مبارزه نکردن برای آن و فریاد نزدن برای آن هیچ معنایی ندارد، جز حفظ وضع موجود. باید از رهبران جنبش سبز و این دسته از فعالین زنان پرسید که طرح این خواسته ها به چه کسی و به چه چیزی ضربه می زند که ما باید از آن ضربه اجتناب کنیم؟ ما زنان که امروز جسور، بی پروا، پرتعداد، مغرور و با شهامت بدون ترس از جانمان، از شکنجه و اعدام و یا ترس از دست دادن عزیزترین فرزندانمان در صف اول مبارزه ایستاده ایم چرا باید در طرح خواسته های اولیه خودمان تردید کنیم یا حساب و کتاب کنیم؟ بر سر چه چیز و با چه کسی باید حساب و کتاب کنیم؟ اگر طرح کمترین خواسته ما باعث اختلاف و شکاف با کس یا کسانی می شود باید پرسید پس ما با این کس یا کسان چه فصل مشترک یا مبارزه مشترکی داشتیم که دستخوش اختلاف شد؟

“رهبران” جنبش سبز دائما مردم را به پیروی از خواست عمومی جنبش که البته خودشان آن را تعریف می کنند، دعوت می کنند. مثلاً چندی پیش علوی تبار در مصاحبه ای با کاظمیان در مورد خطری که جنبش را تهدید می کند وقیحانه  می گوید خطر این است که جنبش های اجتماعی با خواسته هایشان در آن شرکت کنند. یعنی در تحلیل نهایی خطر این است که جنبش پا را از خواسته های محدود اولیه و خواسته های منتهی به منافع آنان فراتر بگذارد. تجربه تاریخی جنبش مردم در ایران و بخصوص زنان در این مبارزات نشان داده که این نیروهای بازدارنده خطرناکترین نیروهایی هستند که با استفاده از پتاسیل های موجود در جنبش های اجتماعی و کانالیزه کردن آن ها موقعیتی را فراهم می کنند که منافع خودشان یا طبقه خاصی را به دست بیاورند و یا در بزنگاه های سرنوشت ساز بر سر آن ها وارد مذاکره با نیروهای حاکم می شوند و جنبش را از محتوا خالی می کنند و یا حتی نمونه سال 57 به 100 سال عقب تر از آن بر می گردانند. یا نمونه جزیی آن چند شعار محدود و ناکافی ای که در جنبش دانشجویی به شکل خاص و در جنبش جوانان دارای بار جنسیتی بود، مثل “ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم!” که یکی از شعارهای پرطرفدار در مبارزات رادیکال جنبش دانشجویی در 2 سال اخیر شده بود و در طی این مبارزات هم در خیابانها بسیار تکرار می شد، از مقطعی این شعار به شکل ظریفی تغییر کرد و به وسیله طرفداران موسوی در جنبش سبز تبلیغ می شد، “ما بچه های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم!” که نه تنها بار جنسیتی و مبارزاتی آن از بین رفت بلکه به شکل هنرمندانه ای به بچه های دوره جنگ – “یعنی ما” – و دوران نخست وزیری موسوی اشاره می کرد.

▲ اما سومین نیروی بازدارنده باورهای مذهبی ضد زن، ارزش ها، سنت ها و فرهنگ مردسالارانه، خرافی و عقب افتاده ای است که هر دو جناح با تکیه بر آن ها و با تقویت آن ها به اشکال مختلف سعی در متحد کردن مردم و جلوگیری از سرریز شدن نیروی مردم دارند. نظام مردسالاری-مذهبی حاکم مردان را به استیلاجویی بر زنان تشویق و وادار می کند، روابطی که پذیرش آن نه تنها به ضرر کلیه زنان بوده است بلکه این روابط که مردان را بر زنان مسلط می کند به ضرر اکثریت مردان جامعه نیز هست.

البته باورهای موجود در جامعه به قدری ریشه دار و عمیق است که حتی در بین نیروهای کمونیست و مترقی هم وجود داشته و دارد. نمونه بارز آن تجربه سال 57 است که نیروهای کمونیست نخواستند و نتوانستند پرچم دار دفاع از حقوق زنان باشند. اینکه جنبش کمونیستی در زمینه مسأله زنان پیشرو نیست یک واقعیت تلخ است که ربط مستقیمی دارد به نقد نظام حاکم بر ایران و جهان. وقتی یک جریان سیاسی قصد و برنامه سرنگونی نظم کهن حاکم را نداشته باشد، خیلی از روابط اجتماعی ستمگرانه درون این نظم کهن را یا نمی بیند و یا به نظرش عادی می رسد.

امروز ما نمی توانیم انرژی انقلابی حاصل از نقش و حضور زنان را فقط نتیجه فقدان اولیه ترین حقوق دمکراتیک آن ها بدانیم. این فقط تضاد و تخاصم یک قشر اجتماعی خاص با جمهوری اسلامی و قوانین زن ستیزانه اش نیست. این تضاد به درجات تعیین کننده ای فشرده تضاد جمهوری اسلامی با همه مردم است. راه حل این تضاد هم برخلاف تصور رایج به دست آوردن بخشی از مطالبات دمکراتیک نیست، اگرچه بخشی از خواسته های زنان را برآورده می کند، اما حل واقعی این تضاد راه حل کمونیستی و انقلابی می طلبد، مبارزه ای که از همین امروز شروع می شود و شروع شده است. نه صرفاً به این علت که  پرولتاریای جهان زنانه شده و نه صرفا به این علت که فقر در جهان زنان شده است، بلکه به این خاطر که فرودستی و ستم بر زنان با جامعه طبقاتی گره خورده است. امروزه و در مبارزات جاری این وظیفه نیروهای کمونیست است که خواسته های زنان را بی کم و کسر و تمام قد طرح کنند. کمونیست ها باید حساسیت شان را بالا ببرند و دایماً این سؤال را طرح کنند که چرا با وجود پرتعداد و مؤثر زنان در جنبش اخیر خواسته های آنان طرح نمی شود؟ ما باید توضیح دهیم که چطور نفوذ نیروهای طبقاتی ارتجاعی مانع طرح خواسته های زنان می شود. باز هم باید تأکید کنیم که این وظیفه جنبش کمونیستی است نه فرصت تاریخی آن! بنابراین باید این وظیفه را به انجام برساند. امروزه هر گام برای رهایی زنان مثل برچیدن دین، که مستقیماً و بلاواسطه منافع زنان را در بر دارد، از اولین گام های رهایی جامعه است. این وظیفه بر در می کوبد، باید درها را باز کنیم. از جنبش مشروطه تا به امروز جنبش کمونیستی نتوانسته است پرچم دار رهایی زنان باشد و این باعث شده تا هر بار مبارزات زنان وسیله مصالحه و مماشات نیروهای اجتماعی دیگر قرار بگیرد. کمونیست کسی است که نماینده بیداری و طغیان جامعه است و بدون رهایی زنان، رهایی جامعه امکان پذیر نیست.■

نشريه دانشجويی بذر شماره چهل وششم